تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816302896




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انديشه - مرگ روزمره


واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: انديشه - مرگ روزمره


انديشه - مرگ روزمره

امين بزرگيان:تقديم به مهران قاسمي، احمد بورقاني و كريم قاسمي: سازندگان تجربه مرگ زندگي‌ روزمره موضوع مناسبي براي فلسفه است زيرا فلسفه را از موضوعات سنتي به سمت رويدادهاي تكراري و اينكه هستي اجتماعي اشخاص چگونه توليد مي‌شود، هدايت مي‌كند.[....] وظيفه دانش‌پژوهان زندگي‌ روزمره، يافتن انتقادي نوعي الگوي معنادار در زندگي‌ روزمره اشخاص نوعي است؛ يعني در فعاليت‌هاي تكراري، در اشيايي كه مي‌خرند و مورد استفاده قرار مي‌دهند، در اخباري كه مي‌خوانند، آگهي‌هايي كه مي‌شنوند و مي‌بينند و....

هانري لوفور
1 تجربه مرگ از درون زندگي روزمره ما به بيرون پرت شده است. ما ديگر مردگان را نمي‌بينيم، گورستان‌ها، محل‌هاي شستن اجساد (غسال‌خانه‌ها) و سردخانه‌ها از جلوي چشمان ما دور شده‌اند. در واقع، ما مردگان واقعي را نمي‌بينيم بلكه آن چيزي كه مي‌بينيم، بازنمايي مردگان در تصاوير تلويزيوني است.
به دليل پيشرفت‌هاي بشري در حوزه پزشكي و نيز رشد فرآيندهاي متمدن شدن، مردگان از واقعيت به «تصوير» تبديل شده‌اند. كمتر اتفاق مي‌افتد كه جسدي را ديده باشيم. مردگان طي يك فرآيند شبه بوروكراتيك، سريعا از مناظر عمومي جمع‌آوري مي‌شوند و به دورترين مناطق بيرون از شهر برده شده و توسط كارگراني حرفه‌اي و مخصوص، آماده خاكسپاري شده و به گونه‌اي پوشيده دفن مي‌شوند. والدين تا مي‌توانند كودكان را از گفتن واژه «مرگ» برحذر مي‌دارند، آنها را به مراسم خاكسپاري نمي‌برند و به بهانه تاثيرات بد رواني از كنار مردگان دورشان مي‌كنند.
اما در گذشته، مرگ به گونه‌اي تجسديافته و ملموس در زندگي‌ روزمره افراد حضور داشته است. گورستان‌ها نه مكان‌هايي دور افتاده از شهر بلكه مكان‌هايي درون شهر بودند و افراد مي‌توانستند اجساد را تجربه كنند. از سويي ديگر، در قرون گذشته، انسان‌ها امكانات ناچيزي براي تسكين دردهاي خود داشتند و فرآيند بيماري‌هاي آنها تا مردن به وسيله داروهاي تسكين‌بخش يا اتاق‌هاي پنهان در بيمارستان‌ها غيب نمي‌شد. افراد در ميان اقوام و نزديكان خود درد و رنج پيش از مرگ را تحمل مي‌كردند و همه شاهد دردهاي آنها بودند.
امروزه افراد «به يك‌باره» مي‌ميرند. مرگ تبديل به «رخداد»ي غيرمنتظره شده است كه ديگران را غافلگير مي‌كند؛ به اين خاطر كه فرآيند مرگ از جلوي چشم همه- و حتي خود بيمار- پنهان مي‌شود. داروها و صنعت پزشكي، مرگ را تبديل به رخداد كرده‌اند. از سويي ديگر، مناسبات پيچيده شهري نيز در اين امر بي‌تاثير نبوده‌اند. زندگي شهري خالق نوعي خاص از امراض و شيوه‌هاي مردن شده است. امروزه در همه‌جا مي‌خوانيم كه سكته‌هاي قلبي و مغزي مهم‌ترين عامل مرگ‌وميرها هستند. افزايش سكته‌هاي قلبي و مغزي در دوران جديد بي‌شك محصول شهرها و مناسبات شهري است. صف‌هاي طويل بيماران منتظر جراحي قلب در بيمارستان‌هاي شهرهاي بزرگ از واقعيت تاثير نوع زندگي در نوع مرگ خبر مي‌دهند.
مرگ بدون درد، آرام‌تر و رخداد‌گونه، منجر به پوشيدگي مرگ از زندگي‌ روزمره ما شده است. نوربرت الياس در اين‌باره مي‌نويسد: «آنچه قطعي است، اين است كه در قرون وسطي به نسبت روزگار ما، به شيوه‌اي آشكارتر و پربسامدتر سخن از مرگ و مردن مي‌رفت. ادبيات عاميانه آن روزگار بر اين امر گواهي مي‌دهد». آنچه مشخص است اين است كه در مقايسه با اكنون، مرگ در گذشته چندان پوشيده و درپرده نبود بلكه وجهي فراگيرتر و مانوس‌تر داشت. امروزه ما با تصوير مرگ روبه‌رو هستيم. تلويزيون، تصاويري از كشته‌شدگان يا مردگان را از سراسر دنيا مخابره مي‌كند؛ مردگاني كه محصول خشونت‌ها و حوادث طبيعي‌اند يا فيلم‌هاي سينمايي پر زد‌و‌خورد و خشن كه نشان مي‌دهند افراد زيادي در آن به راحتي مي‌ميرند. اين نوع مواجهه ما با مرگ (بازنمايي شده) مهم‌ترين نقش را در تقويت حس ناميرايي ما بازي مي‌كند.
تجربه با واسطه ما از مرگ، به سبب تصوير، برانگيزاننده اين باور براي ماست كه مرگ «دور» از ماست و در جايي ديگر يا مجازي، رخ مي‌دهد. در حقيقت پنهان شدن مرگ در زندگي‌ روزمره و انعكاس آن در تلويزيون در ميانه هزاران هزار تصوير تخدير‌كننده ديگر (در قالب سريال‌ها، سرگرمي‌ها و...) بودن مرگ را غيرباورتر مي‌سازد.
ايمني ما در برابر خطرات غيرمترقبه طبيعي و تهديدهاي جاني مرسوم در گذشته، هم به (پروژه) سكولاريسم (كاهش باور به دين) كمك كرده است و هم منجر به افزايش عمر افراد شده است. با طولاني‌تر شدن زندگي، مرگ به تاخير مي‌افتد. در اين حال، ديگر منظره مردن و افراد مرده ديگر، امري عادي و پيش پا افتاده نيست. دنياي جديد با ساختن اين باور (مرگ براي پيري است)، در واقع تجربه مرگ را هم به مثابه يك تجربه عيني كاهش داده است و هم به مثابه يك تجربه ذهني. افراد ديگر تا جوان‌اند و از متوسط عمر دور هستند، به مرگ نمي‌انديشند؛ اگر هم بينديشند، انديشه آنها اشكال فانتزي پيدا مي‌كند. عدم ‌انديشيدن به مرگ كاملا مبتني است بر تسلط تكنولوژيك بر واقعيت با بهره‌گيري از دستاوردهاي مبهوت‌كننده علوم طبيعي نوين.
اين عدم‌ انديشيدن گوياي اين نكته نيز هست كه نياز به انديشيدن به مرگ از ميان رفته است. مرگ در نظر پيشينيان، اسطوره‌اي بود كه براي دردها، فقدان و نيز ندانسته‌هاي آنها پاسخي آرامش‌بخش دست و پا مي‌كرد. علم مدرن با صورت‌بندي جهان‌بيني تازه درباره منشأ حيات و چگونگي كاركرد آن و نيز كاستن بسياري از دردها و فقدان‌ها، مفهوم مرگ را تغيير داده و نياز به انديشيدن به آخر را كمرنگ ساخته است. همان‌گونه كه مشخص است، تغيير در نوع زندگي انسان‌ها در طول تاريخ، بينش آنها را نسبت به مرگ تغيير داده است. اين به اين معناست كه تجربه مرگ به عنوان يكي از عناصر زندگي‌ روزمره، از منطق حاكم بر كليت زندگي روزمره پيروي مي‌كند.
در اين حال، اگر يكي از مهم‌ترين دغدغه‌هاي مطالعات فرهنگي را فهم سويه‌هاي سلطه در لايه‌هاي پنهان كنش‌هاي روزمره بدانيم، توجه به ايدئولوژي‌هاي مستتر در تجربه مرگ، يكي از وظايف نگاه مطالعات فرهنگي به اين عنصر مهم در زندگي روزمره است.
2 منطق زندگي روزمره به تجربه مرگ نيز سرايت كرده است. بهشت زهرا نمونه عالي اين نفوذ است. بهشت زهرا به عنوان تجسد مكاني تجربه مرگ، براساس منطق حاكم بر تمام عناصر زندگي روزمره مدرن عمل مي‌كند؛ روزانه صدها جسد را به صورت كامپيوتري ثبت كرده، با بهره‌گيري از مكانيسم منظم آ‌مبولانس، مرده‌شورخانه و غسل، كفن، روحاني متصدي نماز ميت (كه در اتاقكي در انتظار مرده‌ها نشسته‌اند و به نوبت جا عوض مي‌كنند) و قبرهاي از قبل آماده شده، نظم حاكم بر سيستم را تا لحظات آخر بودگي فرد روي زمين، حتي بر جسد او تحميل مي‌كنند.
نكته جالب در اينجاست كه بهشت زهرا در ايران يكي از منظم‌ترين ادارات است. بوروكراسي در آنجا بهتر از هر اداره و وزارتخانه‌اي عمل مي‌كند و معمولا مراجعان، راضي‌اند. شايد اين مسئله بدين خاطر باشد كه هدف مشخص است و نيازي به پارتي‌بازي نيست. در بهشت زهرا همه مي‌دانند كه چه كاري بايد انجام دهند و تا پايان مسير، كارها مشخص است. انضباط بر بدن‌هايي اعمال مي‌شود كه صامت‌اند و براي همين مشكلي درست نمي‌كنند؛ كسي از آنها به دنبال پارتي‌بازي براي راه‌افتادن كارهايش نيست، تو صف نمي‌زند، رشوه نمي‌دهد، شكايت نمي‌كند و.... همراهان مرده نيز آ‌نقدر درگير دلشوره و ترس شخصي، فضاي خاص قبرستان و غم ازدست‌دادن هستند كه توانايي اختلال در نظم سيستم را ندارند. در واقع بهشت زهرا اتوپياي ادارات ماست. اگر در شهرهاي ما سازمان عقلاني كاريزماتيك يا سنتي حاكم است، در بهشت زهرا عقلانيت معطوف به هدف، به بهترين نحو جلوه‌گر مي‌شود. در اين ميان، آنچه در بهشت زهرا بازتوليد مي‌شود، بيش از آنكه احساس ترس از مرگ، ايمان به خدا و... باشد، قدرت نهادهاي متصدي كفن و دفن و نظام پزشكي است.
نظام پزشكي چنان تصوير غلوآميزي از خود در اذهان عمومي ساخته است كه به افراد، نوعي از حس ناميرايي بخشيده است. افراد حتي در درون قبرستان‌ها هم دل به اميد تكنولوژي پزشكي بسته‌اند و مرگ خود را باور ندارند؛ براي همين است كه تا از فضاي قبرستان فارغ مي‌شوند (معمولا هنگام نهار در يك رستوران مجلل) مراسمي را كه قرار بود براي آنها حزن‌انگيز و عبرت‌آموز باشد، به كارناوالي جهت خنده و شادي با دوستان تبديل مي‌كنند.
ارجاع علت مرگ از سوي بازماندگان به يك عامل پزشكي‌ـ درماني و دورشدن از پايان عمر به مثابه يك علت خودبنياد مورد قبول درگذشته، از ديگر جلوه‌هاي قدرت گفتمان پزشكي است.
3 تكنولوژي مدرن تجربه مرگ را نيز همچون ديگر عناصر زندگي روزمره در بر‌گرفته و سيستم اقتصاد، تجربه مرگ را مورد هجوم قرارداده است. اين‌گونه القا مي‌شود كه صنعت پزشكي مي‌تواند جلوي مرگ شما را بگيرد. اقتصاد، اين‌بار در هيات صنعت پزشكي از ترس از مرگ افراد بهره برده و با استفاده از تبليغات به واقع اقتصادي (و به ظاهر پزشكي) فوبياي مرگ را به گونه‌اي دروغين تشديد مي‌كند. درواقع اين فوبياي دروغين است كه جايگاه پزشكي و بيمارستان را در زندگي روزمره شهرنشينان تا بدين‌سان ارتقا بخشيده است.
فوكو در كتاب «زايش درمانگاه» سعي مي‌كند به چگونگي ايجاد «گفتمان پزشكي» در دنياي جديد و ارتقاي جايگاه پزشكي در زندگي روزمره توجه نشان دهد. فوكو با شيوه تباركاوي نشان مي‌دهد كه در پزشكي قرن هجدهم، آنچه اهميت داشت، طبقه‌بندي بيماري‌ها بود. پزشك در آن دوره سعي مي‌كرد هر بيماري‌اي را درون يك طبقه‌بندي خاص جاي دهد و براساس جايگاه آن طبابت كند. بنابراين، فرد بيمار در اين معادله پديده‌اي حاشيه‌اي محسوب مي‌شد و پزشك ابتدا بيمار را در تشخيص مرض فاقد اهميت مي‌شمرد و در پي آن بود تا موضع و جايگاه بيماري را در طبقه‌بندي پزشكي كشف كند. در نيمه دوم قرن هجدهم، ناگهان مناسبات ميان نوع بيماري و ارتباط آن با ارگانيسم خاصي كه بيماري در آن استقرار دارد، اهميت خاصي يافت؛ به عبارتي ديگر كالبد بيمار اهميت يافت.
از نظر فوكو، همان‌گونه كه جنون و ديوانگي موضوع علم روانپزشكي شد، مرگ نيز به علم پزشكي جهتي تازه بخشيد. درواقع تضاد ميان قدرت پزشك با ناتواني و مرگ بيمار، گفتمان جديد پزشكي را سامان داد. از نظر او در پزشكي جديد، سوژه پزشك در برابر ابژه بيمار قرار گرفت و بدن بيمار بعد از مرگ تبديل به موضوع تجربي شد. روش‌شناسي اين دانش‌ نوين، آناتومي‌اي بود كه با جسم بي‌جان انسان سروكار داشت. دراين راستا، مرگ سرآغاز تكوين معرفت به‌شمار مي‌رفت؛ برخلاف قرن هجدهم كه نه‌تنها مرگ پايان زندگي محسوب مي‌شد بلكه پايان بيماري و محدوديت‌ها نيز بود. درواقع در پزشكي جديد، جسم مرده، ابژه‌اي است براي شناخت بيشتر از طريق كالبدشكافي و آناتومي. اين نكته بدين معنا نيست كه شيوه كالبدشكافي يا آناتومي، منجر به تغيير جايگاه پزشكي شده است بلكه به اين معناست كه پزشكي جديد، نتيجه برقراري رابطه‌اي جديد در گفتمان پزشكي است كه ميان چندين عنصر مجزا پديدار شده است. بعضي از اين عناصر به جايگاه پزشكان مربوط مي‌شد، برخي ديگر به موقعيتي نهادي و تكنيكي- كه پزشكان از دريچه آن سخن مي‌گفتند- ارتباط داشت و برخي هم به مقام پزشكان به‌عنوان فاعل شناسا. فوكو معتقد است كه اين رابطه ميان عناصر مختلف، به وسيله گفتمان پزشكي ايجاد مي‌شود. در واقع گفتمان پزشكي است كه به مثابه كردار ميان همه اين عناصر، منظومه‌اي از روابط را برقرار مي‌كند و دائما از آن استفاده كرده و بر قدرت خود مي‌افزايد. در واقع راهكارها و عملكردهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي درمانگاه‌ها در ارتباط با حوزه‌هاي قدرت در متن جامعه پيوند يافت. ادراك پزشكي ماهيتي اجتماعي حاصل كرد و از عرصه بيمارستان‌ها به متن جامعه راه يافت و دانش پزشكي با بافت اجتماعي قدرت در هم آميخت. به راستي كه در رسانه‌ها و به‌خصوص تلويزيون- با انواع برنامه‌هاي پزشكي و كارشناسان رنگارنگ سلامت‌- ترس از بيماري و بالطبع مرگ بازتوليد ‌شده و اين يكي از مهم‌ترين عناصري است كه در شكل‌دهي گفتمان پزشكي جديد نقش بازي مي‌كند. همواره اين‌گونه تصوير مي‌شود كه پزشكان مي‌توانند مرگ را به تاخير بيندازند؛ درحالي كه آنها تنها قادرند به حفظ مصنوعي حيات منجر شوند. همان‌گونه كه گادامر مي‌نويسد، پزشكان با طولاني‌كردن مصنوعي حيات در واقع به طولاني‌كردن مرگ دست مي‌زنند. بسياري از بيماران را ديده‌ايم كه مدت‌هاي مديدي را در بيمارستان سپري كرده‌اند و در نهايت مرده‌اند. آنها در واقع تنها به چرخش مالي گفتمان پزشكي خدمت رسانده‌اند. نكته جالب اينجاست كه بيماران و نزديكان‌شان بعد از تحمل دردها و رنج‌هاي طولاني (تجربه مرگ طولاني) از عاملان همين درد و رنج طولاني (تكنولوژي پزشكي) ملتمسانه مي‌خواهند كه به اين وضعيت پايان دهند و مرگ را به بيمار هديه كنند. بيمارستان‌ها با وجود تلاش صادقانه‌شان در زندگي‌بخشيدن به بيماران، در كار ترتيب‌دادن مرگ‌اند. اين نكته به معناي نفي خدمات پزشكي به انسان نيست بلكه بر اين مسئله تاكيد دارد كه چگونه گفتمان پزشكي در زندگي روزمره جديد، تا بدين حد قدرت يافته و افراد را به خود وابسته كرده است. همان‌گونه كه فوكو مي‌نويسد، اين قدرت ناشي از مجموعه روابط گفتماني حول و حوش واقعيت مرگ است.
4 مرده‌ها را چندي است كه در تهران با مرسدس‌بنزهاي آخرين سيستم حمل مي‌كنند، چرا؟ شايد به اين خاطر كه زنده‌ها را همچنان با بدترين اتومبيل‌ها حمل مي‌كنند. تصوير قبلي ما از نعش‌كش‌ها، اتومبيل‌ها و انسان‌هايي بودند با رنگ‌هاي پريده، ماشين‌هايي قديمي و آدم‌هايي معمولا عصبي و محروم. اين تصوير امروزه عوض شده است، اما به‌نظر مي‌رسد كه راه زيبايي‌‌شناسانه‌ كردن مرگ اين نباشد. معمولا براي اين كار در كشورهاي پيشرفته دنيا از تئاتر، ادبيات و سينما استفاده مي‌شود نه از بنز. سواركردن اجساد در درون اتومبيل‌هاي آخرين سيستم از همان منطقي پيروي مي‌كند كه گرفتن سمينار و يادبود براي بزرگان و دانشمندان بعد از مرگ آنها.
5 نظام «تمايز»- آن‌گونه كه پير بورديو بدان مي‌پردازد ـ در تجربه مرگ نيز بازتوليد مي‌شود. به عبارت ديگر، افراد از طريق نوع تجربه مرگ‌شان خود را از ديگران متمايز مي‌سازند. آنها درواقع با بهره‌گيري از مناسبات مرگ به كسب منزلت اجتماعي و تعيين طبقه خويش دست مي‌زنند. چگونگي مراسم ختم، امروزه در بخش قابل‌توجهي از طبقه متوسط شهرنشين، ابژه‌اي قابل‌توجه براي درك منازعات اجتماعي است. مكان مسجد و اينكه در چه منطقه‌اي از شهر باشد، عنصر بسيار مهمي در كسب منزلت اجتماعي براي خانواده متوفي است. مسجدها در اين‌گونه مراسم با تغيير كاربري، محتوايي همچون سالن‌هاي جشن و عروسي پيدا مي‌كنند و پرمراجعه و معروف‌بودن آنها نقش قابل‌توجهي در ارزش‌گذاري اجتماعي پيدا مي‌كند. مسجد اميرآباد، مسجد نور (ميدان فاطمي) و ميدان كاج سعادت‌آباد ازجمله اين مسجدهاست. هر خانواده‌اي بتواند در اين دسته مسجدها، مراسم ختم متوفاي خود را برگزار كند، جايگاه منزلتي بالاتري پيدا مي‌كند. از ديگر عناصر مهم منزلت‌بخش در مراسم ختم، دسته‌گل‌هاست. حجم، تعدد، تنوع، قيمت و صاحب اسم و رسم‌بودن افراد و شركت‌هاي فرستنده دسته‌گل‌ها، در ارزش‌گذاري اجتماعي جايگاه قابل‌توجهي دارد.
نظام تمايزبخش به غير از خانواده و بازماندگان متوفي، بر خود مردگان نيز اعمال مي‌شود. امروزه بهشت زهرا، طبقه‌بندي شده است؛ قطعه شهدا، هنرمندان، خبرنگاران، خانواده شهدا و....طبقه‌بندي اجتماعي‌ـ فرهنگي زندگان به ساحت مردگان نيز سرايت كرده و آنها نيز دسته‌بندي شده‌اند. اين اتفاق بي‌شك محصول خواست زندگان بوده است. زنده‌ها از اين بابت كه مرده‌شان در كدام قطعه و در چه طبقه فرهنگي‌ـ اجتماعي‌اي مدفون شده باشد، براي خود منزلت اجتماعي دست و پا مي‌كنند. در گذشته افراد از طريق داشتن مقبره‌هاي خانوادگي ارزش‌گذاري مي‌شدند اما امروزه با تغيير در مناسبات اجتماعي و اهميت‌يافتن سبك زندگي، طبقه‌بندي‌هاي فرهنگي‌ـ اجتماعي براي طبقه متوسط، ارزشمندتر مي‌نماياند. مقبره‌هاي خانوادگي، طبقات اقتصادي را نشان مي‌داد و افراد سعي مي‌كردند با داشتن اين نوع قبور طبقه اقتصادي خانواده خود را از ديگران متمايز سازند. در دوره جديد با افول محوريت اقتصاد در طبقه‌بندي‌هاي اجتماعي و جامعه‌شناسانه و اهميت‌يافتن سبك زندگي به عنوان شاخصي اجتماعي‌ـ فرهنگي، مقبره‌هاي خانوادگي اهميت خود را به اشكال جديد داده است. اين تحول را در گرافيك روي سنگ‌هاي قبرستان و تغييرات آن در ساليان اخير، به خوبي مي‌توان رديابي كرد.
6 به طوركلي مي‌توان گفت كه تجربه مرگ همچون ديگر تجربيات زندگي روزمره در دنياي جديد، زنانه شده است. اين اتفاق ـ همان‌گونه كه باكاك درمورد زندگي روزمره توضيح مي‌دهد ـ محصول مصرف‌گرايي مدرن و تغيير نقش‌هاي كليشه‌اي زنان و مردان در زيست جديد است. اهميت‌يافتن نوع پذيرايي در مراسم ختم و ظهور نمادهاي زيبايي‌شناسانه در اين‌گونه مراسم، گوياي اين وضعيت تازه است. عكس‌هاي رنگي و متنوع با طرح‌هاي گرافيكي جذاب از مردگان، صحنه‌پردازي و چينش مكان‌هاي برگزاري مراسم هماهنگ با طرح‌هاي دكوراسيون داخلي، تزئينات قابل توجه روي خوراكي‌ها (حلوا، خرما و...) و نيز تنوع در غذاها و نوشيدني‌ها در اين‌گونه مراسم از جمله مهم‌ترين مظاهر زنانگي در تجربه مرگ است. از سويي ديگر، تجربه مرگ به سمت يكسان‌سازي و غيرسياسي شدن پيش‌رفته است. مداحان و واعظان در مراسم عزاداري از پرداختن به مسائل سياسي (به خواست بازماندگان) اجتناب مي‌كنند و به گونه‌اي يكسان- تنها با تغيير نام متوفي در پايان اجراهايشان- مجالس را برگزار مي‌كنند. در واقع مي‌توان گفت كه مراسم عزاداري‌ معمولا به صورت فرمال و غيرسياسي برگزار مي‌شود و ما با نوعي «صنعت ختم‌سازي» مواجه هستيم. در اين صنعت از مسجد گرفته تا واعظ و مداح با قيمت‌هايي از پيش تعيين شده، در زمان‌هايي مشخص و دقيق، سخن‌ها و اشعار يكسان و هم‌شكلي را ارائه مي‌دهند و براي آنها، شخصيت متوفي و خانواده او اهميت چنداني ندارد. واعظان بدون توجه به سبك زندگي متوفي، او را عاشق اسلام و اهل‌بيت معرفي كرده و براي شادي روح او از حضار طلب صلوات و فاتحه مي‌كنند. اين يكسان‌سازي، بازتاب زيست همسان‌شده طبقه متوسط شهري در ايران است؛ همسان‌سازي‌اي كه بي‌شك محصول نظام مصرفي اقتصادي و فرهنگي آنهاست. خواندن حجم زيادي از نام‌هاي خانوادگي در پايان مراسم عزاداري از سوي واعظان، در واقع حد اعلاي ساختار تقليل يافته به فرم در اين‌گونه مراسم است، اسامي‌اي كه امروزه در همه‌جا و به گونه‌اي بي‌ارجاع حضور دارند و همه به دنبال ثبت آنها در جايي هستند؛ حتي ثبت روي آگهي‌هاي تسليت.
 يکشنبه 13 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 231]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن