محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855377623
ناگفتههاي عضو سابق منافقين از قرارگاه اشرف/2
واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: ناگفتههاي عضو سابق منافقين از قرارگاه اشرف/2
به ما گفتند قرص را زير زبان خود بگذاريد و هنگامي كه خواستند شما را دستگير كنند و چاره ديگري نبود با دندانتان قرص را بشكنيد و با زبان آن را به سقف دهانتان بكوبيد. خوني كه از دهانتان ميآيد با سيانور آميخته شده و شما را ميكشد.
به گزارش رجانيوز به نقل از فارس، قسمت اول اين گفتگو منتشر شد و حال قسمت دوم اين گفتگو بدين شرح است :
- در دوره آموزش نظامي مثلا دورهاي كه در دانشكده چريك شهري بوديد هم آموزشهاي سياسي و ايدئولوژيك داشتيد؟
بله، دانشكده دو قسمت داشت يكي نظامي و ديگري سياسي. يادم هست نواري به نام «صداي سردار» را كه سخنراني موسي خياباني در اوايل بهمن و قبل از كشته شدن او بود به عنوان آموزش استفاده ميكردند. خياباني در اين نوار تمام خط و خطوط و استراتژي سازمان، اينكه چرا مسعود به خارج از كشور رفت و اشرف (ربيعي، همسر اول مسعود) را تنها گذاشت و داستان پرواز آنها را تعريف ميكرد. اين نوار به عنوان يك سند مهم در سازمان، آموزش داده ميشد و بعد از هر كلاس، بعدازظهر را فرصت ميدادند تا فكر كني وگزارش بدهي كه چه چيزي يادگرفتي؟ قبلا چه فكري ميكردي و الان چه فكر ميكني؟
- خب، گفتيد كه شما براي انجام عمليات در داخل ايران انتخاب شديد. ماموريت شما چه بود؟
سال 65 به ما ماموريت دادند تا براي زدن راهپيمايي 22 بهمن اصفهان به ايران بياييم. تيم ما دو نفر بود. نفر دوم كه ارشد تيم هم حساب ميشد، اهل خود اصفهان بود. قرار شد تا همزمان با عمليات ما در اصفهان، يك تيم 2 نفره هم راهپيمايي شيراز را بزند.
عازم پاكستان شديم و حدود 8 ماه آنجا مانديم. قاچاقچي معروفي در پاكستان بود كه با سازمان همكاري نزديكي داشت. سلاحهايي كه در اختيار دانشتيم كلاشينكف، كلت، چند خشاب، چند نارنجك و دو عدد قرص سيانور بود كه در بدنمان جا سازي كرديم. لوله كلاش را بريديم و قنداق آن را هم حذف كرديم تا در زير بغل جا سازي شود. بقيه سلاحها را هم در شكم بند جا سازي كرديم.
- در مورد استفاده از قرص سيانور چه چيزي به شما گفتند؟
به ما گفتند قرص را زير زبان خود بگذاريد و هنگامي كه خواستند شما را دستگير كنند و چاره ديگري نبود با دندانتان قرص را بشكنيد و با زبان آن را به سقف دهانتان بكوبيد. خوني كه از دهانتان ميآيد با سيانور آميخته شده و شما را ميكشد.
- در برابر اين حرفها مقاومت نكرديد؟
شما نگاه كن وقتي من بعنوان رزمنده سازمان به جايي ميرسم كه حاضرم براي زدن مردم و انجام عمليات به داخل كشور بيايم، يعني به مرحلهاي از اعتقاد رسيدهايم كه حاضرم هر كاري را انجام دهم.
- خب، گفتيد كه عازم زاهدان شديد...
بله، نزديك بهمن ماه بود كه وارد زاهدان شديم و بعد از رد شدن از اين شهر در كوههاي زاهدان منتظر بوديم تا قاچاقچي كه قرار بود ما را به اصفهان ببرد بيايد ولي دو روز گذشت و او نيامد. بعد فهميديم كه ترسيده و جا زده. ما هم نتوانستيم برويم و برگشتيم عراق.
در واقع سازمان با انجام اين عمليات قصد داشت تا در اصفهان اعلام حضور كند. چون چند ماه قبل از آن تعداد زيادي از نيروهاي سازمان در اصفهان دستگير يا كشته شده بودند.
- شركت در عملياتها چه امتيازي براي نيرو داشت؟
شركت در عمليات، امتياز بزرگي براي يك نيرو بود و كسي كه قصد عضويت داشت اگر قبلا در عملياتي شركت كرده بود بدون چون و چرا جذب ميشد. كسي هم كه در عمليات شركت ميكرد يك پروسه 4 ساله را طي ميكرد. يعني اگر H (هوادار) بود، تبديل به K (عضو) ميشد. شركت در عمليات هم به اين صورت بود كه ارشد تيم در گزارش نهايياش همه حركات و گفتههاي ديگر اعضا را يادداشت ميكرد و اگر كسي از انجام عمليات انصراف ميداد در جاهاي ديگر مثل آشپزخانه و يا حتي نگهداري از حيوانات به كار گرفته ميشد تا ببينند ميتواند ادامه دهد يا نه.
- گويا در سال 65 استراتژي سازمان در انجام عمليات ها عوض شد...
بله، همان سال بعد از ورود مسعود به بغداد پس از جلسه جمع بندي، بحث عملياتهاي تپهزني در مرزها مطرح شد. چرا كه در داخل خيلي از عملياتها شكست ميخورد و كسي بر نميگشت. طبق آماري كه همان موقع اعلام كردند نسبت كشتههاي سازمان به كشتههاي جمهوري اسلامي 10 به 2 بود. مسعود ميگفت بجاي عمليات در داخل، پايگاههاي ايران در مرزها را ميزنيم كه هم درصد موفقيت بالاتر است و هم راحتتر است. در واقع با اين كار قصد بالا بردن آمار كشتههاي ايران را داشتند و ديگر لازم نبود براي انجام عمليات، خطر تا تهران رفتن را به جان بخرند. اين روند تا عمليات آفتاب در اوايل سال 67 ادامه داشت. عمليات آفتاب اولين عملياتي بود كه تيپها و دستههاي سازمان وارد صحنه درگيري شدند. البته عمليات آفتاب بيشتر به منظور انجام شناسايي از محل عمليات بعدي يعني چلچراغ صورت گرفت كه قرار بود در مهران انجام شود.
- شما آن موقع در كدام قسمت از سازمان مشغول بوديد؟
من از يك ماه قبل در واحد توپخانه مستقر شدم. شب قبل از انجام عمليات، تعداد زيادي كايتوشا و توپخانه عراق هم اضافه شدند و همزمان با هم شروع به شليك كرديم تا نيروهاي سازمان بتوانند وارد شوند. نيروهاي ايران تا ساعت 4 صبح مقاومت ميكردند و اين مقاومت طوري بود كه فرماندهان عراقي به مسعود گفتند امكان ورود به مرز ايران نيست. ولي سازمان قبول نميكرد.
توپخانه عراق تا 2 ، 3 روز بدون وقفه شليك ميكرد.
- سازمان اعلام كرد ما در اين عمليات تعداد زيادي توپخانه داشتيم اين حرف چقدر درست است؟
اين حرف دروغ محض است. من خودم آن زمان در توپخانه بودم. سه قبضه توپ 130 و سه تا هم 122 خودكششي داشتيم كه يكي از توپهاي 130 هم همان اول كار گير كرد و با بقيه هم تنها يك روز و نيم توانستيم شليك كنيم. اصلا تا آن زمان كسي در سازمان، آموزش توپخانه چنداني نديده بود و آموزش ها بعد از عمليات فروغ تازه شروع شد كه بحث مكانيزه كردن ارتش آزاديبخش پيش آمد.
سازمان يد طولايي در بزرگ نشان دادن دستاوردهاي خود دارد. يك مرتبه هم كه به خاطر آزادي مريم از زندان پاريس، جمعيتي حدود 3، 4 هزار نفر در محل امجديه در اشرف جمع شدند، سازمان اعلام كرد اين جمعيت حدود 70 هزار نفر بوده است! آخر اشرف به آن كوچكي چطور ميتواند اين جمعيت را در خود جاي دهد؟!
- خب، اگر موافق باشيد كم كم وارد بحث عمليات «مرصاد» و يا به قول سازمان، «فروغ جاويدان» بشويم.
بعد از قبول قطعنامه از سوي ايران بود كه سريعا مسعود جلسهاي گذاشت و گفت بايد تا يك هفته ديگر به ايران حمله كنيم چرا كه قبول قطعنامه از سوي جمهوري اسلامي نشان دهنده ضعف نيروهاي ايراني در جبهههاي جنگ است و گفت ما مقصر بوديم كه ايران قطعنامه را قبول كرد. چون وقتي ما در عمليات چلچراغ مهران را تصرف كرديم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر داديم و رژيم ايران ترسيد كه ما بتوانيم وارد تهران شويم و بهمين خاطر سريعا آتش بس را پذيرفت. بعد از اين صحبتها بود كه سازماندهي جديد شروع شده و تيپها و لشكرهاي جديد تشكيل شدند.
بعدها مسعود عنوان كرد كه در يك طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شد آنها از جنوب به ايران حمله كنند تا ما بتوانيم براحتي از سمت غرب پيشروي كنيم.
- شما شب قبل از شروع عمليات در جلسه معروف به توجيه فروغ يا خداحافظي حضور داشتيد؟
بله، همه نيروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنراني مفصلي كرد و گفت همين فردا بايد حركت كنيم و حتي به مهدي ابريشيمچي هم كه فرمانده محور تهران بود گفت: وقتي به تهران رسيديد اتاق كار سابق من در خيابان علوي را آماده كنيد تا من بيايم و در آن مستقر شوم بعد خطاب به نيروها گفت بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر كاري خواستيد بكنيد و هر كسي را كه خواستيد بكشيد تا اينكه من فرمان عفو عمومي بدهم!
- نيروها چقدر به موفقيت در اين عمليات اميدوار بودند؟
ما فكر ميكرديم كه واقعا اين طرح، عملي است. مسعود ميگفت نيروهاي ايران ديگر انگيزه جنگيدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهاي هستند تا شورش كنند و وقتي گفتيم در بعضي يگانها كمبود نيرو داريم مسعود ميگفت نگران نباشيد در اولين شهر كه وارد شويم مردم به ما ميپيوندند و كمبودها جبران ميشود.
از طرفي هم براي نيروهايي كه با انگيزه جنگيدن به سازمان پيوسته بودند، اين عمليات آخرين فرصت بود يا ميكشتيم و پيروز ميشديم يا كشته ميشديم.
- ولي همان موقع نيروهاي ايران تواسته بودند ارتش عراق را در جنوب ايران عقب بزنند اين براي شما جاي سوال نبود كه چطور كشوري كه ضعيف شده ميتواند چنين كاري كند؟
شما بايد به اين نكته توجه كنيد كه ذهن ما (نيروها) يك ذهن تاكتيكي نبود و اين مسائل را نميدانستيم. مثال ما، مثال اسكيبازي بود كه روي برف احساسات ليز ميخورد. ما قدرت تحليل نداشتيم و حتي نميتوانستيم روي نقشه كار كنيم. فرماندهان به ما ميگفتند همين مسير مستقيم را كه برويم، بدون مقاومت به كرمانشاه ميرسيم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول كرديم. الان كه نگاه ميكنيم ميتوانيم بفهميم اين نوع عمليات از اول شكست خورده بود. استفاده از زره پوشهاي لاستيكدار و حركت در يك خط، آن هم روي جاده آسفالت، امكان موفقيت نداشت ولي آن موقع كسي از نيروها اين چيزها را نميدانست.
در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچهها بود و طوري صحبت كرد كه همه نيروها ميگفتند همين امشب حمله را شروع كنيم.
حتي برخي افراد در شبانه روز 2 ساعت ميخوابيدند و فقط كار ميكردند بهمين خاطر خيلي از نيروها در حمله فروغ از فرط خستگي در ميدان نبرد خوابشان برد!
- براي انجام عمليات آموزش خاصي هم ديديد؟
آموزشهاي مختصري بود آنهم براي كساني كه 2، 3 روز قبل از اروپا براي شركت در عمليات آمده بودند و آن هم فقط آموزش تير اندازي با كلاش و كلت. كساني كه حين عمليات ميرسيدند همين مختصر آموزش را هم نميديدند فقط سلاحشان را ميگرفتند و به ميدان جنگ فرستاده مي شدند. سازمان به دروغ به آنها ميگفت الان در كرمانشاه هستيم شما هم به آنجا برويد. افرادي بودند كه در اروپا بچه خود را تحويل همسايه داده بودند تا به عمليات برسند. كساني كه حتي دست چپ و راست خود را نميدانستند، چه برسد به استفاده از سلاح.
- نيروهايي كه در اين عمليات شركت داشتند شامل 3 دسته ميشدند يك دسته اعضاي قديمي سازمان كه آموزش ديده بودند، يك دسته اعضايي كه از كشورهاي ديگر اضافه شدند و ديگري هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدري برايمان توضيح بدهيد.
نيروهايي كه از خارج آمده بودند آموزش نديده بودند و با اين انگيزه در عمليات شركت ميكردند كه از اين خوان نعمت بهرهاي ببرند و به اين اميد بودن كه مثلا رژيم تغيير كند و آنها به پست و منسبي برسند كه اكثرا هم در عمليات كشته شدند. اما وضعيت اسرا از اين هم وخيم تر بود.
- چطور؟
برخي از اين اسرا، اسيران ايراني موجود در زندانهاي عراق بودن كه آنجا به بدترين شكل با آنها رفتار ميشد. سازمان از اين فرصت استفاده كرد و به آنها گفت اگر براي شركت در عمليات به ما بپيونديد آزاد خواهيد شد. برخي از آنها به اين اميد كه بتوانند در حين عمليات فرار كنند، قبول كردند. اما غالب اين اسرا كساني بودند كه در عمليات آفتاب اسير شده بودند كه تعدادشان به حدود 300 نفر ميرسيد. اين اسرا بيشتر از نيروهاي ارتش بودند كه در سردشت، تعدادي در فكه و تعدادي هم حين عمليات چلچراغ اسير شده بودند و همه اين اسرا در پادگان «دبس» در كركوك نگهداري ميشدند كه اردوگاه اسراي سازمان بود.
وقتي عمليات شروع شد سازمان مجبور بود از حداكثر نيروها استفاده كند بهمين دليل سراغ اين اسرا رفت.
برخي از اسرا اعلام آمادگي كردند كه تعدادشان كم بود. بقيه آنها را در اتاقي حبس كردند و مقداري آب و غذا برايشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عمليات پيروز شديم ميآييم سراغ شما و رفتند.
يكي از مسئولان عمليات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتيم و گفتيم ما توانستيم كرمانشاه را تصرف كنيم هر كس ميخواهد بيايد. تعدادي گول خوردند و آمدند و مابقي را دوباره حبس كرده و رفتيم. به اين ترتيب حدود 40 نفر از اسرا در عمليات شركت كردند كه اكثر آنها در صحنه عمليات گريختند. سازمان هم اين موضوع را ميدانست ولي ميگفتند چارهاي نيست بايد تعداد نيروها را افزايش داد. اين زماني بود كه «كرند» در حال تصرف توسط نيروهاي ايران بود و اين يعني محاصر نيروهاي سازمان در اسلام آباد.
- شما در عمليات مرصاد هم در توپخانه بوديد؟
بله، فرمانده لشكرمان هم مهين رضايي معروف به آذر بود. روز عمليات يك توپ 122 همراه 2 دستگاه آيفا مهمات تحويل ما شد كه 4 نفر بوديم. تا اسلام آباد درگيري خاصي نداشيتم تا اينكه به حسن آباد رسيديم. آنجا درگيري كوچكي رخ داد ولي توانستيم راه را باز كنيم. تا به تنگه چهار زبر (تنگه مرصاد) رسيديم كه درگيري اصلي شروع شد. حوالي 10 صبح بود كه از ناحيه شكم مجروح شدم و من را به زير پل حسن آباد منتقل كردند كه اكثر زخميهاي مرصاد آنجا بودند.
از حسن آباد به فرمانداري اسلام آباد رفتيم تعداد زخميها خيلي زياد بود و اكثرا حال وخيمي داشتند .ما را از آنجا به كرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسيله هليكوپتر عراقي ما را به بيمارستاني در بغداد منتقل كردند.
هوا در حال تاريك شدن بود كه تعداد زخميها در بيمارستان بقدري شد كه مابقي مريضها را از آنجا منتقل كردند و بيمارستان بصورت كامل در اختيار سازمان قرار گرفت.
من از ناحيه شكم تير خورده بودم و حال خوبي نداشتم. جالب اينجاست كه بعد از اتمام عمليات و شكست كامل سازمان برخي نيروها پيش ما ميآمدند و به دروغ ميگفتند كه كرمانشاه را تصرف كرديم و آنجا مستقر هستيم! من 8 ماه بستري بودم و بعد از آن هم تا 2 سال تحت نظر دكتر قرار داشتم.
- دوستانتان از صحنه درگيري مطلب خاصي به شما نگفتند؟
يكي از آنها خاطرهاي تعريف كرد كه بد نيست اينجا بازگو شود تا ببينيد رافت و عطوفتي كه سازمان و مسعود رجوي از آن دم ميزد به چه گونه بود. استراتژي سازمان در عمليات فروغ، استراتژي «پرچم نظامي» بود. يعني هر كس كه جلوي شما را گرفت او را بكشيد و اين «هر كس» يعني پاسدار.
يكي از دوستان تعريف ميكرد كه تعدادي از نيروهاي پاسدار را در عمليات فروغ اسير كرديم و آنها را با دست بسته در گوشهاي نگه داشتيم. هوا خيلي گرم بود و اينها تشنه بودند. يكي از افراد پيش فرمانده گردان يعني عبد الواهب فرجي (افشين) رفت و از او پرسيد با اين اسرا چه كار كنيم؟ افشين كه علاقه زيادي به كلت داشت اسلحهاش را بيرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را آب بديد.
با اشاره افشين همه اسرا تير باران شدند و اجساد آنها روي هم ريخته شد و از آن عكس گرفتند. اين عكس تا مدتها به عنوان يكي از مهمترين دستاوردهاي عمليات فروغ جاويدان در جلسات معرفي ميشد.
- بازتاب شكست عمليات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟
بازتاب اين شكست آنقدر وحشتناك بود كه مسعود تنها يك هفته بعد از آن، اعلام نشست عمومي كرد و دستور داد تا همه نيروها حتي مجروحين را از بيمارستان به اين نشست بياورند. من آن موقع در بيمارستان بستري بودم با همان تخت بيمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خيلي خراب بود و اكثر نيروها بريده بودند. از يك طرف به تهران نرسيده بوديم و از آن بدتر اينكه دوباره به عراق برگشتيم و نميدانستيم آينده چه ميشود. آتش بس هم كه برقرار شده بود.
- سازمان براي ترميم اين وضعيت چه كار كرد؟
مسعود در آن نشست شروع به توجيه كرد و اين كار را هم خوب بلد بود. مثلا ميگفت ما در اين عمليات 1500 كشته داديم در حالي كه توانستيم 55 هزار نفر از نيروهاي رژيم را بكشيم(!) و حرفهايي از اين دست. با اين حال فضاي بعد از مرصاد بسيار سنگين بود. سازمان براي شكستن اين فضا اقدام به وارد كردن نيروهاي جديد از اروپا كرد. به آنها ميگفتند چند ماه براي آموزش بياييد و هر كس كه خواست ميتواند بعد از آموزش برگردد. مسعود ميگفت ما خودمان را براي عمليات فروغ 2 آماده ميكنيم، ولي ديگر فايدهاي نداشت. اين وضع ادامه پيدا كرد تا اينكه بعد از حمله امريكا به عراق به اوج خود رسيد.
- با نيروهاي بريده چگونه رفتار ميكردند؟
روال بر اين بود كه وقتي كسي از سازمان ميبريد، ابتدا سعي ميكردند با صحبت او را منصرف كنند اگر جواب نميداد در جلسه عمومي موضوع را مطرح ميكردند و ركيكترين توهينها به او ميشد. اگر باز هم جواب نميداد مسئولان عالي رتبه سازمان با او صحبت ميكردند و در نهايت تحويل زندان ابوغريب ميشد. در اين مقطع به اصطلاح ميگفتند «نفت او سوخته و آتش به فيتله رسيده است.»
- شما بعنوان كسي كه تا سال 83 در سازمان حضور داشتيد بفرماييد فضاي بعد از شكست مرصاد تا سال 83 در سازمان چطور بود؟
همان طور كه گفتم اوضاع بعد از حمله آمريكا به عراق بسيار وخيم شد و اين فضا با اتفاقات ديگري مثل خلع سلاح سازمان و دستگيري مريم در پاريس ديگر قابل تحمل نبود. نيروها هم هر روز بيشتر به تناقض ميرسيدند و سازمان براي جمع كردن خود به هر دري زد. در مقطعي اعلام شد هر كس تناقضي دارد بيايد و مطرح كند ولي منتظر جواب نباشد.
هر هفته جمعهها جلسه عمومي تشكيل ميشد و در آن به بررسي اوضاع داخلي ايران ميپرداختند و در آخر هر جلسه به اين نتيجه ميرسيدند كه رژيم ايران تا آخر اين هفته سقوط خواهد كرد. ديگر اين حرفها در بين بچهها حالت جوك پيدا كرده بود.
- اين تناقضهايي كه مي گوييد چطور شكل ميگرفت؟
اين تناقضها به خاطر دروغهايي بود كه از طرف سازمان به بچهها گفته ميشد. مثلا مسعود ميگفت رهبري سازمان در هر حالي جلودار سازمان خواهد بود ولي ناگهان ما ديديم نه تنها آنها اصلا در عراق نيستند بلكه مريم در فرانسه دستگير شده است.
يا مثلا اگر قرار بود پولي از سازمان خرج شود مسئولين ميگفتند اين پول خون شهداست و نبايد آن را به راحتي خرج كرد ولي خودشان در خرج اين پولها از همه بدتر بودند.
يادم هست يك مرتبه كه براي انجام كاري از صبح تا غروب بيرون بودم نزديك ظهر براي ناهار يك ساندويچ خريدم و خوردم و وقتي برگشتم فاكتور آن را به مسئولم ارائه كردم. به خاطر همين يك ساندويچ پدري از من درآوردند كه باور كردني نبود. ميگفتند رفتي با پول خون شهدا ساندويچ خوردي؟ ولي خودم شاهد بودم كه چطور براي جلسات خود ولخرجي ميكردند.
مسعود يك ماشين بنز آخرين مدل داشت كه اين اواخر از ترس مصادره اموال سازمان، آن را فروخت. خب، ما اين تناقضها را ميديديم كه برايمان قابل حل نبود.
- با رحلت حضرت امام سازمان چه كرد؟ برنامه خاصي نداشتيد؟
ساعت 2 نيم شب بود كه خبر فوت امام به سازمان رسيد همان نيمه شب نيروها را بيدار كردند و اعلام جشن عمومي شد. تير هوايي شليك ميكردند و شيريني ميدادند و مسعود هم سريعا نشست عمومي گذاشت و گفت كه ما آماده حركت به سمت ايران هستيم فقط بايد موافقت صاحب خانه يعني صدام را هم جلب كنيم ولي چند روز گذشت و خبري نشد. سازمان اعلام كرد كه صدام به دلايلي با اين موضوع مخالف است.
مسعود هميشه بعد از مرصاد ميگفت براي حمله به ايران يا بايد مردم عليه حكومت شورش كنند يا اينكه اتفاق مهمي مثل فوت امام رخ بدهد.
- قضيه خلع سلاح چطور پيش آمد؟
فروردين 82 كه قرار بود به ايران حمله كنيم ولي خبري نشد و در همين اوضاع و احوال بود كه بغداد هم سقوط كرد. مسعود اعلام كرد بايد تسليم امريكايي ها شويم چون سلاح را ميتوان دوباره به دست آورد ولي به دست آوردن نيرو خيلي سخت است. ميگفت اگر با امريكا وارد مذاكره شويم در صورت حمله به ايران ميتوانيم مجددا از طرف آنها مسلح شويم. اين خلع سلاح ديگر تير اخلاصي بر پيكر سازمان بود.
در حال حاضر خيلي از نيروها ميخواهند از سازمان جدا شوند ولي نميتوانند.
- چرا؟
برخي ديگر انگيزهاي براي ادامه زندگي ندارند. سنشان بالاست و كسي را هم ندارند. اما اكثرا از مسئله فرار از پادگان ميترسند چون سازمان در مقطعي اعلام كرد هر كس را كه قصد فرار داشته باشد و دستگير شود 2 سال در زندان سازمان زنداني ميكند و بعد تحويل زندان ابوغريب ميدهند بچهها از اين موضوع به شدت واهمه دارند. عدهاي هم كه دستشان به خون آلوده است و ميدانند اگر به ايران برگردند دستگير و يا اعدام خواهند شد.
- خود شما چطور از سازمان جدا شديد؟
در آن مقطع امريكاييها در بغداد حضور داشتند و هر كس خودش را به كمپ امريكاييها ميرساند ميتوانست پناهنده شود ولي همين رسيدن به كمپ آمريكاييها كار سختي بود كه تعدادي از بچهها توانسته بودند اين كار را بكنند.
سازمان سريع شروع به تبليغات كرد كه در كمپ امريكاييها رفتار بدي با جدا شدگان سازمان ميشود ولي اين طور نبود. يكي از نيروها كه براي ديدن برادرش به كمپ امريكايي ها رفته بود گفت اين حرف هاي سازمان دروغ است.
من چون راننده بودم ميتوانستم از پادگان خارج شوم يك روز به همراه تعدادي از دوستان فرار كرديم و خودمان را به كمپ امريكاييها رسانديم آن موقع من راننده مژگان پارسايي رئيس وقت سازمان بودم. در كمپ امريكاييها از آنها خواستيم تا ما را تحويل صليب سرخ بدهند. در همان جا بود كه تصميم گرفتم به خانواده ام كه 20 سال هيچ خبري از آنها نداشتم تلفن بزنم. با هزار زحمت توانستم شماره منزل را پيدا كنم.
مادرم سال 74 فوت كرده بود و برادرم باورش نشد كه من باشم. گويا اطلاعات شهرمان همان سالهاي اول به آنها گفته بود كه هادي به مجاهدين پيوسته ولي ديگر خبري از من نداشتند. بالاخره با دادن چند نشاني باورش شد. ما را تحويل صليب سرخ ايران دادند و آنها هم ما را در مرز تحويل نيروهاي ايراني دادند.
- از طرف سازمان تلاشي براي برگشت شما نشد؟ بالاخره شما از نيروهاي قديمي محسوب ميشديد.
چرا. همان ابتدا مژگان پارسايي رئيس وقت سازمان بهمراه فائزه محبتكار مسئول تبليغات وقت، براي صحبت با من به كمپ امريكاييها آمدند ولي من حاضر به صحبت نشدم. بعد از آنكه از برگشت من نااميد شدند در سازمان شروع به تبليغ كردند كه فلاني از اول هم نفوذي ايران بود و حرفهايي از اين دست.
- چرا آمديد ايران؟ نمي ترسيديد؟
چرا ترس كه داشتم و راستش نمي خواستم به ايران بيايم. موضوع را به صورت تلفني با برادرم در ايران مطرح كردم او گفت نگران نباش اگر گناهي نداشته باشي كسي با تو كاري ندارد. حتي جالب اين است كه در كمپ امريكاييها هم به ما ميگفتند بهترين كشور براي رفتن همين ايران است و مطمئن باشيد با شما رفتار بدي نميكنند.
- پس نيروهايي كه اخيرا جذب سازمان ميشوند، اين جذب با چه انگيزهاي و چطور است؟
ديگر انگيزهاي وجود ندارد. برخي از اين نيروها با حقه و فريب جذب ميشوند. من چند ماه از سال 66 تا 67 ماموريتي در انجمن تركيه در استانبول كه معروف بود به سرپل داشتم. در تركيه جواناني بودند كه به قصد رفتن به اروپا بصورت قاچاق از ايران ميآمدند.
از آنجا آنها شناسايي و به سازمان معرفي ميشدند. بعد از طرف سازمان با آنها تماس گرفته ميشد كه اكثرا اين تماسها از طرف زنهاي سازمان صورت ميگرفت و من چون مدتي هم در قسمت گزينش سازمان بودم ميديدم چطور با اين جوانها ارتباط برقرار ميكنند و چه چيزهايي به آنها ميگويند.
به اين جوانها ميگفتند ما در عراق يك شركت تجاري داريم شما بياييد چند ماه براي ما كار كنيد در عوض ما هم كار رفتن شما به اروپا را رديف ميكنيم. نحوه صحبت با اين جوانها طوري بود كه اكثرا فريب ميخوردند و ميآمدند اما همين كه پايشان به عراق ميرسيد به چنگ نيروهاي سازمان ميافتادند و آنجا بود كه درگير راهي براي برگشت نداشتند. به آنها ميگفتند اگر قصد فرار داشته باشيد به عنوان قاچاقچي تحويل مقامات عراق ميشويد و به اين ترتيب مجبور به همكاري ميشدند. البته جديدا سازمان به جذب جوانان و نوجوانان 15، 16 ساله روي آورده. كساني كه نه انقلاب را درك كردند و نه قدرت تحليل دارند. اينها پس از جذب تحت آموزشهاي ايدئولوژيك قرار ميگيرند به طوري كه ذهنشان مطابق خواست سازمان شكل بگيرد. ولي صبر كنيد همين نيروهاي جوان 4 جلسه در نشستهاي عمليات جاري و يا غسل هفتگي شركت كنند تا ببينم ميتوانند به همكاري با سازمان ادامه دهند يا نه.
الان من به شما قول ميدهم فقط كافيست پاي سازمان به خارج از عراق باز شود آن وقت خواهيد ديد كه چطور نيروها فرار خواهند كرد و يا حداقل اجازه تردد به شهر را پيدا كنند. در اين صورت ديگر كسي در سازمان نمي ماند، مهم فرار از پادگان است.
- 21 فروردين سال 78 اتفاق مهمي در ايران افتاد و آن هم ترور شهيد صياد شيرازي توسط منافقين بود. چطور از اين اتفاق مطلع شديد و واكنش سازمان در اين رابطه چطور بود؟
اصولا هر عمليات موفقي كه در داخل ايران انجام ميشد سازمان جشن مختصري ميگرفت ولي ترور صياد يك اتفاق ويژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز هم جشن عمومي اعلام شد و تير هوايي و شيريني و شام جمعي هم دادند. اتفاقي كه به ندرت ميافتاد. مسعود هم در يك نشست عمومي اين ترور را تبريك گفت.بالاخره صياد يكي از فرماندهان بزرگ عمليات مرصاد بود كه ضربه سختي به پيكر سازمان وارد كرد.
- شما در صحبتهايتان از ويژگيهاي مسعود رجوي زياد گفتيد، در پايان بفرماييد از ديد شما مسعود رجوي كيست؟
سوال خوبي است شايد در داخل ايران، مردم كمتر مسعود را بشناسند. بايد به مردم گفت كه اين رجوي چه قدرتي در فريب آدم ها دارد. او با به كارگيري الفاظ و كلمات ميتواند بر افراد تاثير زيادي بگذارد.
رجوي كسي بود كه آنقدر در وطن فروشي جلو رفت كه صدام او را برادر خود معرفي كرد. صدام بارها گفت من مديون برادران مجاهد خود هستم و اين حرف عين واقعيت است. كشتاري كه سازمان از كردها براي صدام كرد خيلي در تداوم حكومتش موثر بود.
همين مسعود رجوي اخيرا در مجلس سناتورهاي انگليس طوري صحبت كرد كه همه برايش گريه كردند. سناتورهايي كه خودشان ختم دوز و كلكند!
مسعود بارها در سخنرانيهايش گفت كه من در دنيا، كسي را باهوشتر از (امام) خميني نميشناسم و كسي را نديدم كه مانند او قدرت تحليل و تدبير داشته باشد.
مسعود زرنگي خاص خود را دارد. ميداند كه در سخنراني از چه موضعي وارد شود تا بيشترين تاثير را بر شنونده اش بگذارد. مسعود از احساسات مخاطب نهايت بهره را ميبرد.
متاسفانه او از اين قدرت در فريب نيروهايش نهايت بهره را برد هر چند امروز ديگر آن تاثير گذاري سابق را ندارد.
شنبه 12 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 65]
-
گوناگون
پربازدیدترینها