تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1837840264
سينما - آدمخواريهاي فرهنگ مصرفگرا
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سينما - آدمخواريهاي فرهنگ مصرفگرا
سينما - آدمخواريهاي فرهنگ مصرفگرا
رابين وود ترجمه: يحيي نطنزي :1- پسروي و پيشروي مجموعه فيلمهاي «مردگان زنده» جرج رومرو از همان ابتدا همزمان فيلمهايي مسحور كننده، هوسانگيز و به طرز غريبي ياسآور بودهاند. هميشه احساس ميشود اين فيلمها وراي ظاهر هراسانگيز/ هولانگيز خود حرف ديگري دارند درباره... دقيقا درباره چه چيزي؟ مجموعه فيلمهاي «مردگان زنده» چه چيزي را به نمايش ميگذارند؟ فرهنگمان را، آن چيزي كه به عنوان تمدنمان ميپنداشتيم و يا نفس زندگي بشر با تمام آشفتگيها و ناخوشاينديهايش؟ همه موارد فوق؟ وقتي ميخواهيد موارد فوق را بر فيلمها بار كنيد هميشه چيزي در راه ميماند، جور درنميآيد و در برابر معاني مورد نظرمان مقاومت ميكند. فقط از يك چيز ميتوانيم مطمئن باشيم: اين فيلمها درباره «كيفر گناه» نيستند. به عبارت ديگر جهان رومرو در فيلمهايش قطعا جهاني مسيحي نيست (در واقع ارجاعات گهگاه ديني فيلمها بيشتر بار منفي دارند تا مثبت). علاوه بر اين جهان رومرو جهاني بيزمان و مكان است، بههم ريختگي نامقدسي دارد و تجربهاي را به تماشاگر منتقل ميكند كه به جاي نشأت گرفتن از دانشمند ديوانه و آشناي فيلمهاي ژانر وحشت محصول اهريمني است بيگانه، ناآگاه و گيج كه نميداند جريان از چه قرار است اما متاثر از خامدستي بيحساب و كتابش موجوداتي را به وجود ميآورد كه ميتوانند مسوول مرگ تمامي گونههاي زيستي كره زمين در طول چهارصد سال آينده باشند. بر اساس شواهد موجود ميتوان احتمال داد كه پنجمين قسمت «مردگان زنده» آخرين قسمت اين مجموعه است (البته رومرو هميشه ما را و شايد خودش را غافلگير ميكند!). قسمت پنجم ظاهر و حس يك جمعبندي را دارد، (مانند فيلم اصلي) با «مرده متحركي» شروع ميشود كه به زندگي بازميگردد و در پايان هم تماشاگر را با چالشي بيپرده و نوميدانه مواجه ميكند كه گويي از او ميخواهد به جمعبندي خودش اكتفا كند. اولين نكتهاي كه با نگاهي به گذشته و مرور پنج فيلم «مردگان زنده» درمييابيم تضاد ذاتي موجود ميان فيلمهاست: كسي باور نميكند اين فيلمها دنبالههاي يكديگر باشند چراكه هر كدام شخصيتهاي خاص خودشان را دارند (شخصيتها نقشهاي قبلي خود را در فيلم بعدي ادامه نميدهند). در عين حال اين فيلمها در ساختار كليشان از منطقي ذاتي برخوردارند كه در فيلم قابل توجه جديد هم رعايت شده است: چهار فيلم اول اين مجموعه (و همينطور فيلم پنجم) به طور نظاممند ساختارهاي محوري چيزي را كه ما هنوز به عنوان تمدنمان ميشناسيم نابود ميكنند تا جايگاه رومرو به عنوان راديكالترين كارگردان ژانر وحشت تثبيت شود. با مرور فيلمهاي مذكور شايد بفهميم وراي ظاهر آنها چه مفاهيمي نهفته است.
شب مردگان زنده: خانواده هستهاي (يكي از اصول فرهنگمان)، برادر و خواهر ستيزهجو در ابتداي فيلم، والدين و فرزند بيچاره و پرخاشگر و «زوج جوان» در بخش مياني (خانواده هستهاي آينده)، همگي كشته و خورده ميشوند. اصليترين نكته فيلم دختر كوچكي است كه با يك بيلچه باغباني مادرش را از دم تيغ ميگذراند و سپس پدرش را تكه تكه ميكند. زامبيها ـ مردگان زنده، مردگاني كه هنوز زندگي ميكنند ـ وضعيتي تثبيت شده دارند و فيلم درباره غير ممكن بودن فرار از دست آنهاست.
سحرگاه مردگان: مصرفگرايي به عنوان چيزي كه اقتصاد فرهنگي ما به آن بستگي دارد: ثروتمندان آزاد در فروشگاه زنجيرهاي. اين قسمت به دليل بيشترين آشفتگي ممكن همواره محبوبترين قسمت مجموعه خواهد بود ـ مصرفگرايي در اين فيلم يكي از ابعاد نسبتا ظاهري دنيايمان است. اين قسمت همچنين تنها قسمتي است در آن يك زوج ـ نه يك زوج رمانتيك و نه يك خانواده هستهاي ديگر ـ با اينكه مقصد مشخصي ندارند اما اجازه مييابند از دست زامبيها فرار كنند (پناهگاهي كه در جزيره گرمسيري وجود دارد خيالي جز اميد به كامروايي نيست).
روز مردگان: ارتش ـ محافظان و مدافعان ما ـ كاملا بيمصرف و ناخوشايند از كار درميآيند و فرمانده نفرت انگيزشان هم به تمام معنا از هم دريده ميشود.
سرزمين مردگان: مصرفگرايي به خودي خود، به همراه بازي درخشان دنيس هاپر كه در آن ظاهر عالي نمونه رشد يافته «ايزي رايدر» در سر و شكل ثروتمندي غولپيكر است.
خاطرات مردگان: بازگشت به خاستگاه فيلمها (زامبيهاي نخستين، نقطه شروعي به كلي جديد و متفاوت اما مجددا همراه با يك خانواده هستهاي) دركنار استفاده از بازيگران جديد و تازهكار در نقش پروتاگونيستهاي دانشجو و فيلمساز. به علاوه زيرساخت ثانوي كه نقطه مشترك همه فيلمهاست و ويژگي دنبالهاي آنها را تقويت ميكند در اين فيلم پررنگتر ميشود: نقش شخصيتهاي سياهپوست.
شب مردگان زنده: شمايل محوري، يك قهرمان «بيگانه» و بدون پيوندهاي خانوادگي آشكار است كه در نقش شخصيتي يكهتاز زامبيها را نجات ميدهد (نجاتي كه در تيراندازي به زامبيها توسط كارگران معني مييابد).
سحرگاه مردگان: باهوشترين، مسووليتپذيرترين و آگاهترين شخصيتهاي مرد (سه نفر) اجازه مييابند همراه با زن داستان از مهلكه بگريزند.
روز مردگان: «تصوير زن» در اين فيلم (در تمام پنج فيلم) بار اصلي داستان را بر دوش ميكشد با اين حال پروتاگونيست مؤنث رومرو ارتباط سفت و سختي با عاشق سياهپوستاش دارد.
سرزمين مردگان: رومرو به طرز اغواكنندهاي غير مستقيم پاي يك زامبي سياهپوست را پيش ميكشد كه به تنهايي نوعي هشياري جنيني و استعداد تفكر براي زامبيها خلق كرده است. هنگام تماشاي اين فيلم كمي عجله به خرج دادم و با خودم فكر كردم اگر روزي قرار شود يك فيلم «مردگان زنده»اي ديگر توليد شود زامبي سياهپوست اين فيلم و يا يكي از بدلهايش ميتواند شمايل محوري فيلم جديد را بر عهده داشته باشد. آيا رومرو در اين فيلم مغلوب مشكلات آشكار خلق زامبيهاي متفكر شده است؟
خاطرات مردگان: در اين فيلم گروهي از سياهپوستان سازمانيافته و هوشمند در حال به دست گرفتن كنترل يك وضعيت به ظاهر غير قابل كنترل هستند. اگر زامبيهاي سياهپوست فيلم پنجم بتوانند كنترل اين موقعيت را به دست بگيرند ميتوانند به شمايل محوري فيلم ششم تبديل شوند؟
جايگاه ويژه شخصيتهاي سياهپوست (در هر پنج فيلم) بر دو چهره متكي است: چهره عقلاني و چهره غيرعقلاني. اين شخصيتها در فيلمهاي رومرو به همان اندازه كه بيگانههايي هستند با سابقهاي از ظلم، شقاوت و به حاشيه راندن انسانها، شخصيتهايي بدون وابستگي و آزاد از قيود و مطالبات خانواده هستهاي دارند. اين سياهپوستان همچنين همواره شخصيتهاي صرفا مذكر هستند. اين ويژگيها به آنها نوعي آزادي تصور و عمل عطا ميكند كه شخصيتهاي سفيدپوست فاقد آن هستند. با اين حال فقدان حضور شخصيتهاي زن سياهپوست آينده اين مردان سياهپوست را با مشكل مواجه ميكند.
«سرزمين مردگان» اغلب به عنوان ضعيفترين فيلم از ميان چهار فيلم اول شناخته ميشود (زامبي سياهپوست و شخصيت هاپر بهرغم بازي خوب او چندان جذاب نيستند و در نيمه اول فيلم بيش از حد به كشت و كشتار صرف حالا ديگر آشنا و ملموس پرداخته شده است). در مقابل، «خاطرات مردگان زنده» بهرغم اينكه فاقد شور و حال متراكم و كنترل شده «شب مردگان زنده» است و قدرت و رنگهاي زنده «سحرگاه مردگان» را ندارد اما ميتواند به عنوان بهترين دستاورد اين مجموعه و فراگيرترين بيانيه سينمايي رومرو شناخته شود. فرض اوليه فيلم نشان از استعداد بالاي رومرو دارد: تكه فيلمي از اينترنت دانلود ميشود و آنچه در ادامه ميآيد فعاليت گروهي دانشجوي فيلمساز دانشگاه فيتسبرگ و مشخصا فعاليتهاي جاهطلبانه يك فيلمساز جوان به نام جيسون كريد (جاش كلوس) است كه ميخواهد فيلم ترسناك خودش را با موضوع زني كه در شب و در ميان درختان مورد تعقيب يك موميايي قرار ميگيرد كارگرداني كند. اما وقتي اولين اخبار حمله زامبيها مخابره ميشود جيسون احساس ميكند آمادگياش را دارد كه فرصت را بقاپد و با تغيير مسيري ناگهاني به سمت يك فيلم «واقعي» برود. هنگام تماشاي فيلم چندان اجازه پيدا نميكنيم جيسون را به خوبي مشاهده كنيم چون مشغول فيلمبرداري با دوربين روي دست است و صورتش اغلب از چشم تماشاگر مخفي ميماند. جالب است عنواني كه وي براي فيلم خود انتخاب ميكند به جاي اينكه «خاطرات مردگان» باشد «مرگ مردگان» است.
تصميم رومرو در اين فيلم براي واگذاري بار فيلم بر دوش گروهي دانشجوي فيلمساز يك حركت كاملا استادانه است. استفاده مستمر از دوربين روي دست حس بيثباتي جهاني را به تماشاگر منتقل ميكند كه هيچ چيزش قابل اطمينان نيست و هر فردش ممكن است يك زامبي از كار دربيايد. شخصيتهاي جواني كه در اين فيلم به تصوير كشيده ميشوند با فاصله گرفتن از خانواده هستهاي (حداقل تا حدي)، برخورداري مقدار معيني آزادي انتخاب و پيشروي به سمت آيندهاي نامشخص پروتاگونيستهاي ايدهال فيلمهاي رومرو محسوب ميشوند. استفاده مستمر از دوربين روي دست حتي در ميانه وحشت فراگير در كنار عدم محدوديت در بروز احساسات ناگهاني شخصيتهاي جوان، نشاط و طراوتي به اين فيلم بخشيده است كه در فيلمهاي قبلي (به خصوص در سرزمين مردگان) سابقه ندارد. به علاوه روابط مبتني بر معصوميت ميان اعضاي گروه هم تلخي تاثيرگذار و غير قابل انتظاري به فيلم ميبخشد.
فارغ از نكاتي كه رومرو هنگام شروع كار در ذهن داشته است بايد گفت جاهطلبي و جديت به نحوي در «خاطرات مردگان» ريشه دوانده است كه اثر نهايي را به فراسوي انتظارات ما از يك فيلمژانر تبديل كرده است. بد نيست بدانيد اين فيلم تنها فيلمي از ميان پنج قسمت بود كه توانست من را به گريه بيندازد كه مطمئنا بخشي از آن دليلي نداشته است جز انرژي جوانانه و عطششان شخصيتهاي فيلم به زندگي. اين شخصيتها دانشجوياني را به يادم ميآورند كه در زمان فارغ التحصيلي از دورههاي آموزش سينما با آنها سر و كار داشتهام: اين دانشجويان شايد هرگز با زامبيها روبهرو نشوند اما دائما تقلا ميكنند از چنگ فرهنگ فروپاشيده بيرحم رها شوند. رومرو هرگز وجهي آرماني به شخصيتهاي جوان فيلم اضافه نميكند و به همين دليل مثلا انگيزه جيسون بارها از سوي دبرا (ميشل مورگان) به چالش كشيده ميشود: آيا تصميم او مبني بر فيلمبرداري تمامي صحنههاي وحشتانگيز عملي خودخواهانه و شخصي است و يا از تمايل قابل اعتناي وي به دستيابي به حقيقت ناشي ميشود؟ هر دو وجه را ميتوان استنباط كرد اما وقتي جيسون ميميرد دبرا داوطلبانه راه او را ادامه ميدهد و با اين كار تا حدي وجه دوم را تقويت ميكند.
2ـ ساختار
«خاطرات مردگان» يك فيلم جادهاي با پنج توقفگاه است كه در بخش اولش ـ جايي كه فيلمهاي كوتاه خبري توسط دبرا از اينترنت دانلود ميشود ـ اولين نشانه تبديل مردگان به زامبيها نشان داده ميشود: يك خانواده هستهاي كه پدر خانواده بعد از كشتن همسر و پسرش خودكشي ميكند و به اپيزود محوري «شب مردگان زنده» كه در آن دختر خانواده بعد از كشتن والدينش آنها را ميخورد گريز ميزند. بخش بعدي به طور اتفاقي با يك سفر هراسانگيز آغاز ميشود كه مقصد مشخصي ندارد و ناگزير به بازگشت به اقامتگاههاي خانوادگي ميانجامد كه امنيتشان توهمي بيش نيست. دبرا در يكي از صحنهها لُب مطلب را ميگويد: «مدت زمان زيادي را با انزجار از والدينتان ميگذرانيد... اما تا گند قضيه درميآيد به اولين چيزي كه فكر ميكنيد بازگشت به خانه است».
«خاطرات مردگان» به عنوان اولين «فيلم جادهاي» رومرو و آخرين قسمت از مجموعه فيلمهاي «مردگان زنده» بيشترين تقابل را با ويژگي تنگناهراسي (Claustrophobia) فيلمهاي قبلي دارد (كه بر اساس آن شخصيتهاي دائما در حال نزاع در محيط بستهاي مانند خانه به دام زامبيها ميافتند). با اين حال پيشرفت ناگزيري كه در«خاطرات مردگان» وجود دارد (سفري كه احتمال بازگشت از آن دائما كاهش پيدا ميكند) از جادهاي وسيع به هبوط نهايي دبرا به اتاقهاي ترسناك عمارتي متنهي ميشود كه ميدانيم رهايي از آن براي دبرا هرگز ممكن نيست. از ميان توقفگاههاي فيلم سه مورد براي كسب كمك، امنيت و سرپناه هستند كه البته هيچكدامشان مفيد فايده واقع نميشوند: يكي بيمارستان و جايي كه شخصيتهاي فيلم بعد از اقدام به خودكشي ماري (تاتيانا مسلني) او را با خود همراه ميكنند و ديگري خانههاي دبرا و ريدلي كه اندك روزنههاي اميدي براي امن بودنشان وجود دارد اما كمي بعد ماهيت توهمآميز آن اميدها آشكار ميشود. مري كه سر بهراهترين و جوانترين عضو گروه است چون تصور ميكند به عنوان راننده گروه در مرگ سه نفر كه به احتمال زياد زامبي نبودهاند مقصر است، به خودش شليك ميكند. وي با مرگ خود تبديل به زامبي ميشود و براي ديگر افراد گروه چارهاي جز كشتنش باقي نميماند. علاوه بر ماري والدين دبرا هم به زامبي تبديل شدهاند و حتي ريدلي (فيليپ ريچيو) دور از چشم دوستانش آلوده ميشود و هر لحظه امكان دارد بميرد و به يك زامبي تبديل شود. البته نبايد از ياد ببريم كه در اين فيلم وقتي اعضاي خانواده ميميرند علاوه بر تبديل شدن به زامبي با بيرحمي تمام همديگر را ميخورند: يك سكانس آشكارا رومرويي كه به خوبي از روابط اعضاي خانواده هستهاي در اين فيلمها پرده برميدارد.
دو توقفگاه / اپيزود ديگر (كشاورز آميش و گروه سياهپوستان جنگطلب) به طور اتفاقي و موقتي زمينهساز كمك و ياري زودگذر ميشوند. سكانس مواجهه با گروه سياهپوستان نشان ميدهد كه نقش شخصيتهاي سياهپوست در «خاطرات مردگان» نسبت به فيلمهاي قبلي كاملا بسط يافته است. در اين فيلم به جاي اغتشاش و هرج و مرج فراگير سياهپوستان آنها را به صورت گروهي سازمانيافته ميبينيم كه البته تنها به اين دليل سازمان يافتهاند كه از جهان سفيدپوستان به حاشيه رانده شدهاند. همانطور كه رهبرشان به دبرا ميگويد: «براي اولينبار در زندگيمان قدرت را به دست گرفتهايم؛ چون ديگران از دستيابي به قدرت بازماندهاند.» تواناييهاي دبرا تا حدي رهبر را تحت تاثير قرار ميدهد كه او اينگونه سخن ميگويد: «فكر ميكنم تو شبيه من هستي.» البته شايد بتوان احترام و عزت سياهپوستان در اين فيلم را ناشي از علاقه جديد و نوپاي رومرو به شخصيتهاي سياهپوست دانست.
شخصا اميدوار بودم رومرو اين فيلم را بدون فرستادن دبرا، پروفسور مكسول (اسكات ونتورث) و توني راولو (يكي ديگر از دانشجويان زنده مانده) به اتاق وحشت تمام ميكرد تا ماري مجبور نشود قول بدهد: «ميخواهم فيلمش را تمام كنم. صحنههاي بيشتري بايد ثبت بشه.» چنين وضعيتي اين اميد ضعيف را تقويت ميكند كه اگر كسي بتواند از دست زامبيها بگريزد فيلم جيسون ارزش حقيقي خود را بازمييابد (تاكيد ديگري بر احتمال توليد قسمت ششم اين مجموعه توسط رومرو).
با اين حال معني پينوشت كوتاهي كه دبرا تحت عنوان «آخرين صحنهاي كه جيسون فيلمبرداري كرد» ارائه ميكند را نميفهمم. صحنههاي محوري اين پينوشت قطعا بخشي از مخوفترين صحنههايي كه تا به حال در سينماي داستاني به تصوير كشيده شدهاند را نشان ميدهند اما عاملان بيحرمتيهاي فيلم زوجي كارگر از همه جا بيخبري معرفي ميشوند كه هيچ در نقشي در فيلم بر عهده ندارند. پاسخ پرسش دبرا هم (به من بگو آيا ما ارزش نجات يافتن داريم؟) با يك «بله!» در همه جاي فيلم طنينانداز شده است و از شخصيتها – دانشجوها- گرفته تا روايت فيلم و خود دبرا تحت تاثير آن قرار گرفتهاند.
موافقان و مخالفان «شب مردگان زنده» كه از آن استقبال كردند و يا مورد بيمهري خود قرار دادند در اطلاق عنوان يك فيلم ترسناك سخيف بر آن اتفاق نظر داشتند در حالي كه از «خاطرت مردگان» بايد به عنوان يك فيلم خانه – هنري استقبال كرد. اما بگذاريد بيخيال اين حرفها شويم و به كارگردان بزرگ و جسوري همچون جرج رومرو درود بفرستيم...
شنبه 12 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 373]
-
گوناگون
پربازدیدترینها