واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: تأمـلاتي در طـريق تفـكر شيخ اشراق سهروردي
ساختار تفكر شيخ اشراق سهروردي مبتني بر اصولي است كه مجموع آنها تا اندازهاي در شيوه انديشه وي هويداست. اگر چه ناگفتههاي بسيار در فروع فكر فلسفي وي به چشم ميخورد، اما تامل در آن اصول تا اندازهاي كشف ناگفتههاي وي را ميسر ميكند. سهروردي خود را احياءكننده حكمت ايران باستان ميداند، چيزي كه تا كنون و به طور نظامند از آن تحليل و تفسيري در دست نداريم و يا لااقل از مباني فلسفي آن، كه سهروردي آن را حكمت خسرواني مينامد، اطلاعي در دست نيست.
حكمت خسرواني، حكمت ايرانيان است و در بستر اين نوع تفكر، تلاقي ايران و يونان صورت گرفته است، به نحوي كه امروزه، افلاطون را متاثر از آن دانستهاند. همچنين حكمت خسرواني، صورت ايراني فلسفه اسلامي است و به تعبيري ديگر ميتوان گفت فلسفه اسلامي متداول در مهد ايران هم، صورتي از حكمت خسرواني محسوب ميشود. وجه تشابه اين دو با يكديگر، التفات به توحيد است. حكمت خسرواني و متفكران ژرفانديش آن به يگانگي خداوند در معارف زرتشتي توجه داشتهاند. براي سهروردي نظر كردن به اين نوع تفكر و انطباق آن با انديشه فلسفي در اسلام از اهميت قابل توجهي برخوردار بوده است. او گمان ميكرده تشابه بسيار عميقي در جوهره انديشه حكمت خسرواني با ميراث فلسفي اسلام از فارابي تا خود او وجود داشته است. سهروردي در نوشتههاي خود تصريح كرده كه وارث اين دو نوع طرز تفكر است كه از يك سو در يكي از آنها كه همان ميراث فلسفي مشائيان پيش از خود است و ديگري حكمت خسرواني است كه تا پيش از وي كسي به آن توجه نكرده بود و او در صدد احياء آن بر آمده است.
احتمالا سبب جذابيت حكمت خسرواني براي سهروردي در التزام به دين و ايران خلاصه ميشده است. او پس از تامل فراوان در انديشه فيلسوفان مسلمان پيش از خود، به حكمت خسرواني روي آورده و شايد دليل آن اين بوده كه گمان ميكرده اين دو نوع تفكر در مبادي و غايت بسيار به يكديگر نزديك اند. اوج اين انطباق در انديشه سهروردي در طرح مساله نور است. او همانجا كه درباره احياء حكمت خسرواني سخن ميگويد حكمت آنها را نوري مينامد و از سوي ديگر با استناد به قرآن كريم نيز نشان ميدهد كه بسياري از مسايل حكمت خسرواني را با انديشه فلسفي در اسلام يكي ميداند. اما التزام و تقيد اين نوع تفكر به ايران نيز براي سهروردي جالب توجه بوده، زيرا پندار و اعتقاد ايرانيان به دين زرتشت و بعدها اسلام موجب نشده كه آنها از تعقل و تفكر فلسفي و تلفيق ديانت با شهود و اشراق فلسفي و عرفان دست بردارند.
طريق معرفت و تفكر نزد حكيمان خسرواني چيزي بيش از اشراق حقايق هستي با عقل نبوده است. بدون شك، نهاد انديشه سهروردي كه آن را با حكمت اشراق معرفي كرده برآمده از گونهاي معرفت و اشراق مشترك و منطبق با يكديگر در حكمت خسرواني و فلسفه اسلامي است. احتمالا سهروردي راز اين اشتراك را در ايران ميدانسته است. ايران براي او مهد رشد انديشهاي است كه حقيقت را با اشراق و تعقل ادراك ميكند. دو منبع دين و فلسفه از مقدمات فعليت يافتن چنين تفكري نزد او محسوب ميشوند. او اغلب نوشتههاي قابل دسترس از حكيمان خسرواني را مطالعه كرده اما به دليلي كه تا كنون بر ما معلوم نيست از آنها سخن نگفته و امروزه ما نيز از مطالعه آن دست نوشتهها محروميم و هنوز معلوم نيست كه چرا و چگونه آنها را از ميان برده اند. خميره حكمت خسرواني همان اشراق است كه براي سهروردي اين نوع معرفت به طور مستقل اختصاص به ايران داشته و اين كه برخي از محققان به دنبال انتساب آن به نو افلاطونيان هستند تلاش بيهودهاي است.
متاسفانه در يكصد سال گذشته تا كنون، محققان ما نيز به غلط و به تقليد كور كورانه به دنبال انتساب هر گونه انديشه فلسفي وعرفاني ايراني به فرهنگ يونان و يا اعراب هستند و نتيجه همه اين كوششهاي بيهوده آن است كه گفته شود ايران كهن، از خود تهي بوده و فرهنگ خود را از غير كسب كرده در حالي كه در آن عهد از فرهنگ بسيار متعالي ديني و توحيدي برخوردار بوده به گونهاي كه توانسته امكان پژوهشهاي فلسفي حكمت خسرواني و فيلسوفان مسلمان را در دامن خود پديد آورد. امروزه همانند عهد سهروردي مواجه با غلبه اين دو نوع طرز تفكر و داوري نابجا درباره ايران هستيم كه يكي از آنها به دنبال انتساب همه معارف ايران به غرب يوناني است و ديگري به دنبال نفي آن به نفع اعراب است.
يكي از منابع مهم انديشه حكيم بزرگي همانند ملاصدرا نوشتههاي سهروردي است. توجه ملاصدرا به سهروردي داراي شاخصههاي قابل توجهي است كه بررسي آنها جالب توجه است. وي به خوبي ميدانسته كه از انديشههاي سهروردي ميتواند در حكمت متعاليه و عرفان ناشي از آن بهره ببرد. در واقع در تفكر ملاصدرا دو منبع بزرگ عرفان و حكمت اسلامي به يكديگر نزديك ميشوند كه اين دو، عرفان ابن عربي و سهروردي است. در حكمت متعاليه ملاصدرا به طور آگاهانه بررسي تطبيقي اين دو حوزه از عرفان و انديشه صورت گرفته است كه حاصل آن موجب شده بخش قابل توجهي از حكمت متعاليه وي نقش بسياري بگيرد.
در حقيقت كار ملاصدرا اين گونه آغاز ميشود كه تحليل فلسفي خود را با انديشههاي سهروردي آغاز ميكند و اين سخن بدان معنا نيست كه تنها منبع انديشه ملاصدرا نوشتههاي فلسفي سهروردي بوده است بلكه بدين معنا است كه ملاصدرا در پژوهشهاي فلسفي خود از سهروردي نيز استفاده كرده است. به هر حال او با تامل در طريق تفكر سهروردي توانسته در تلاقي شهود و اشراق به عرفان ابن عربي هم توجه كند و شهود ناب و اشراق فلسفي را با يكديگر بياميزد و اين كار به تكرار در نوشتههاي ملاصدرا به كار رفته است. در حقيقت ملاصدرا به يك اصل پي برده بود كه شهود فلسفي و تهذيب باطن و سلوك معنوي در انديشه سهروردي با يكديگر آميخته است و او توانسته با اين آميختگي بناي عظيم حكمت اشراق را بنيان نهد. اما كار عظيم ملاصدرا در اين پي بردن به اين اصل خلاصه نمي شود او از اين تامل خود به خوبي استفاده كرده و توانسته براي آن بخش از فلسفه خود كه ميبايد در كنار استدلال به شهود و عرفان راه برد از انديشههاي سهروردي استفاده ميكند. اوج كار ملاصدرا وقتي به ثمر مينشيند كه او توانسته در كنار اين تامل و رهيافت به انديشه سهروردي به عرفان ابن عربي هم توجه كند. در حقيقت ملاصدرا وقتي به بهره معنوي از انديشههاي سهروردي ميپردازد كه آنها را به عرفان ابن عربي به خوبي محك زده است. عرفان و اشراق سهروردي در حكمت متعاليه ملاصدرا با عرفان ابن عربي به اثبات و محك رسيده است و اين كار بيش از همه عظمت انديشه ملاصدرا را نشان ميدهد كه توانستـه به خوبي در انديشه خود به گفت و گو توجه كند.
اگر بخواهيم در يك نگاه آميزهاي از اختلاط ميان فكر سهروردي و عرفان ابن عربي در انديشه ملاصدرا نشان بدهيم بايد از اصطلاح حضور ياد كنيم. اصطلاح حضور در حقيقت امتزاج دو بحر عرفان و اشراق ابن عربي و سهروردي در انديشه ملاصدرا است. حضور در نوشتههاي ملاصدرا كاملا در دو جنبه قابل بررسي است. يكي از آنها اين است كه بدون استحضار نمي توان مراتب عالي وجود را ادراك اشراقي كرد. بدين معنا كه هر قدر كه حضور انسان در برابر عوالم وجود از حضور بيشتري برخوردار گردد ميتواند به استحضار مبتني بر تجرد بيانديشد كه اين اصل به تفصيل در عرفان و فلسفه سهروردي بيان شده است. اما در عرفان ابن عربي هم تجرد نفس و غلبه آن بر تمايلات تن كه موجب تخته بند شدن سالك در خاكدان عالم ماده ميشود او را از حضور در عوالم عجيب نفس كه در حقيقت مراتب عالم ملكوت است بي بهره كند. به نظر ابن عربي راه رهايي انسان سالك از اين ورطه گرداب آن است كه بر تجرد نفس خود براي بدست آوردن حضور استفاده كند و بكوشد تا آن را بدست آورد. اما آنچه مهم است اين است كه ملاصدرا براي طرح مساله حضود در حكمت متعاليه خود از مقدمات ابن عربي و سهروردي استفاده نمي كند بلكه او در اين راه تنها از نتايج انديشههاي آنها استفاده ميكند و آن اين است كه ميكوشد تا حضور برآمده از ادراك وجود را به اشراق نفس و تجرد آن متصل كند تا از غوطه ور شدن صرف در انديشههاي انتزاعي جلوگيري كند. در واقع ملاصدرا ميكوشد حضور برآمده از دو منبع قبلي خود را در حوزه عقل و تهذيب نفس به كار ببرد و در اين كار هرچند كه بيشتر به سهروردي نزيك تر ميشود اما منكر بهرههاي فراوان از انديشه و عرفان ابن عربي نيست.
به هر حال حكمت متعاليه ملاصدرا مجالي براي طرح انديشههاي سهروردي است به گونهاي كه در اين نوع از تفكر ملاصدرا توانسته تعريف قابل توجهي از اشراق سهروردي به دست مخاطبان خود بدهد كه در اين كار موفق هم بوده به نحوي كه تعليقات او به شرح حكمه الاشراق قطب الدين شيرازي از برجسته ترين و مهمترين نوشتههايي است كه در آن به خوبي ميتوان انديشههاي سهروردي را باز خواني كرد.
تصوف، عقل به شهود رسيده است. سهروردي از اين نوع معرفت با « كلمه » ياد كرده است.جايگاه اين كلمه در عالم معناست و در ظهور خود به « كتاب» تبديل ميشود. وي در رساله كلمه التصوف از تصوف سخن گفته و اگر چه او ميراث عرفان فلسفي فارابي و ابن سينا را در انديشه خود جاي داده اما در نسب نامه خود از تصوف سخن ميگويد و سخن و انتساب او در اين مقام حايز اهميت است.
رساله كلمه التصوف سهروردي رويكرد فلسفي به تصوف است اما خواننده آن از سهروردي ميپرسد كه چه چيزي اين رويكرد را الزام بخشيده است؟ پاسخ او در سراسر رساله هويداست. سهروردي به دنبال تحكيم جهانشناسي صوفيه است و گمان ميكنم بيش از هر فيلسوف ديگري اين كار از او بر ميآيد زيرا اشراق او تلاقي عقل فلسفي در مهد اسلام و شهود باطني نزد صوفيه است. او كوشيده تا ميان تصوف و فلسفه همسويي ايجاد كند و هر دو را ظاهر و باطن يك حقيقت بداند. اين لحاظ سهروردي بعدها بي توجه ماند و حتي سيد حيدر آملي هم كه تلاشهايي در اين زمينه انجام داد حاصلي جز غلبه عرفان بر تصوف و فلسفه نداشت. اهميت و تفاوت كار عظيم سهروردي در رساله كلمه التصوف اين است كه سنت عقلي را همسو با تصوف ميداند، بي آن كه گمان كند در بنياد با يكديگر متفاوتند. وجه مشترك اين دو به نظر او اگر چه در نوع اشراقي كه وي آن را مطرح ميكند هست اما تفكر منهاي تصوف در انديشه او عقل را در ادراك هستي ياري نمي كند. تصوف نزد او تنها آداب رسوم خانقاه نيست.
سهروردي تصوف را نظامي معرفتي ميداند كه در ساحت نظر و عمل سالك تفكر را به تهذيب نفس و تفكر در آفاق و انفس دعوت ميكند. او در رساله كلمه التصوف توانسته نشان دهد كه هر گاه صوفيه از جهانشناسي فلسفي خالي شد به صرف آداب و رسوم روي آورد. و هر گاه حكيمان نيز از تصوف و باطن جدا شدند به كلام روي آوردند. علم كلام، به منزله حكمتِ منهاي تصوف است. اين كه تصوف را هم كلمه ميداند شايد به اين دليل است كه صوفي نظر به عالم امر دارد و امر و يا همان كلمه، هنگامي كه تنزل مييابد به كتاب تبديل ميشود. به نظر او تصوف در مقام كلمه ، باطن حكمت و يا فلسفه است و تصوف هنگامي كه از آن مقام تنزل مييابد نيز دخيل در باطن حكمت است و حكمت مقام خلقي وظهور آن در عالم نزول است. معهذا در مقام امر و خلق تصوف، باطن و حقيقت حكمت محسوب ميشود. به اين ترتيب صوفيه اهل شهود به انديشه اشراقي سهروردي نزديك ترند تا آنان كه منغمر در آداب هستند. سهروردي تلاش كرد تا اين دو وجه از ظاهر و باطن را به يكديگر نزديك تر كند و در حقيقت آنها را در رساله كلمه التصوف به گونهاي مرتبط با هم نشان دهد كه زمينه اشراق خود را فراهم كند.
آنچه اين ادعا را اثبات ميكند نسب نامه اشراقي اوست. وي آشكارا بخشي از ميراث معنوي خود را به بزرگان صوفيه ميرساند و اگر چنين اتصالي را در نوع تفكر او تفسير كنيم ضرورتا بايد قبول كنيم كه اشراق سهروردي بدون ميراث كهن صوفيه ابتر است. سهروردي در نقل قول و تفسيري كه از سخنان بزرگان صوفيه بدست ميدهد نشان ميدهد كه تمايل به صوفيه خراسان دارد و اين نوع رويكرد او نيز نشان ميدهد كه تصوف خراسان را كه صدق اصل آن است ميپذيرد.
به هر حال سهروردي در رساله كلمه التصوف به بررسي تصوف پرداخته و تلاش كرده معارف آن را با دست آوردهاي حكيمان، بررسي مقايسهاي كند و اين كه تا چه اندازه ميتوان او را در اين كار موفق دانست، سخني است، اما مهمتر از آن اين است كه وقتي حكيم يا فيلسوف به تصوف توجه ميكند در حقيقت به دنبال القاء اين معناست كه حكمت به تنهايي قادر به نيل طالب طريق تفكر براي ادراك حقيقت هستي نيست و بي توجهي به آنچه كه در اين باره در ميراث صوفيه آمده است موجب ميگردد تا عقل از شهود متعالي ادراك بي نصيب بماند و به جدل روي آورد.
سه شنبه 8 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]