محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846634849
بعثت
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: بعثت
بيگمان در عصري كه محمد(ص) در شبهجزيره عربستان دعوت خود را آشكار كرد، هيچ سرزميني آنچنان استعداد رشد و پرورش چنين ديني را نداشت و هيچ مردمي مانند عرب، آماده براي پذيرفتن اين دين نبودند.
وضع طبيعي و جغرافيايي جزيرةالعرب را كم و بيش ميدانيد. اين شبه جزيره سرزميني است پهناور كه نيمي از آن بيابانهاي خشك و سوزان است. نقاط آباد آن، قسمتهاي كناره درياي سرخ و يا سرزمينهايي است كه اندك آبي در آن يافت ميشود. در سرزمينهاي پست عربستان، گاه درجه حرارت به حدي ميرسد كه زندگي براي مردم آن نيز دشوار ميشود. در اين سرزمين جز در قسمت جنوب غربي باران منظم نميبارد.
بدين سبب ساكنان دشتهاي پهناور و خشك عربستان ناچار خانه به دوشاند. به دنبال گودالي از مانده آب باران يا علف بوتههايي بيدوام، بايد از نقطهاي به نقطه ديگر بروند. پيداست كه در چنين محيطي تمدن به معني واقعي آن پديد نخواهد آمد، و از مظاهر زندگاني اجتماعي نشاني نخواهد بود. هنوز بيشتر مردم اين سرزمين همه خصوصيات صحرا را در خود فراهم دارند. خشكي و سرسختي از يكسو، سادگي و سادهدلي و فراخ همتي از سوي ديگر. صحراي وسيع توأم با گردبادهاي تند و يا بادهاي سوزان كشنده، آثار خود را در چنين مردمي به وديعت نهاده است. گشادگي خاطر، بذل و بخشش فراوان از يك سو، سرسختي و بيرحمي از سوي ديگر. مردي كه به خاطر سير كردن مهمان خود تنها اسب سواري خود را ميكشد و براي مهمان خوراك آماده ميكند. مردي كه غلام خود را ميگويد: «اگر به فروغ آتشي كه شب هنگام بر در خيمه ميافروزي، مهماني به چادر ما درآيد، تو را آزاد ميكنم»؛ گاه چنان بيعاطفه و درشتخو ميشود كه به خاطر رد سخني زشت يا رفتاري نكوهيده، همه خصلت هاي نيك خودرا فراموش ميكند و چيزي جز انتقام نميشناسد. حالا بيابانهاي خشك و مردم خشكتر از بيابانها را رها ميكنيم و به مناطق آباد و مردم شهرنشين ميپردازيم.
درحجاز، مكه و مدينه، نقطه اتصال تجارت هند و مصر و شام بود. بازارهاي مكه كه بعضي موسمي و بعضي هميشگي برپا ميشد، انبارهاي پر از كالا، رفت و آمد مسافران و خريداران و فروشندگان، بدين شهرها جنب و جوش و رونقي ميداد. بازار عُكاظ و فراهم آمدن شاعران در اين بازار، نشانه آن است كه مردم اين شهرها زندگي مرفهتري داشتهاند، زيرا معلوم است كه تا شكم سير نباشد، به شعرخواني و شعرشنوي توجهي نميشود! قريش به حكم برخورداري از زيركي و كارداني، به مرور ايام از ديگر قبايل پيش افتاده و رياست خودرا در مكه استوار ساخته بودند. سالها بود كه خدمت كعبه (خانه خدا) و پذيرايي از زائران اين خانه، خاص آنان بود و از اين راه نيز درآمد سرشاري داشتند. برخورداري از نعمت و سود بازرگاني سرشار، آنان را به تنآسايي و راحتجويي و استثمار مردم ناتوان وا ميداشت و چنان كه لازمه چنين زندگاني است، براي خود گروهي از غلامان و كنيزان فراهم آورده بودند تا خدمت آنان را به عهده بگيرند. حرص مالاندوزي، فشار طبقه كارفرما را بر كارگر و مزدور بيشتر ميكرد، فشار بيشتر به خاطر به دست آوردن محصول فراوانتر. از اين شرح مختصر ميتوان دانست كه نفوذ قبيله قريش و ثروتمندان قبيلههاي ديگر در داخل شهرهاي تجارتي چه جهنمي ساخته بود و چه مردمي در آن به سر ميبردند: اقليتي برخوردار از همه چيز، اكثريتي فاقد همه چيز.
در اين شهرها هر لحظه بيم انفجار و انقلابي بزرگ ميرفت. طاقت بردگان طاق شده و براي رهايي از اين جهنم سوزان دقيقهشماري ميكردند. سرمايهداران نيز با همه غفلت و ناداني و فراموشكاري كه از مشخصات زندگاني توأم با آسايش و ناز و نعمت است، تا حدي وخامت اوضاع را فهميده بودند، لكن به جاي چارهجويي سختگيري را بيشتر ميكردند و ميخواستند انقلاب را در نطفه خفه كنند. در چنين محيطها دين تا حدي موجب تخفيف ستم قوي نسبت به ضعيف ميشود؛ اما در جزيرةالعرب دين به صورت ابزاري بُرنده در دست سرمايهداران بود، و آنگاه دين به مفهوم مقدس آن در آنجا وجود نداشت. حالا بد نيست نظري اجمالي به اديان جزيرةالعرب بيفكنيم.
چنان كه ميدانيم، دين بيشتر مردم جزيره، بتپرستي بود آن هم بتپرستي با همه تطورات و مظاهر آن. در يمن پرستش ماه و آفتاب رايج بود. ماه را اله و آفتاب را الهه ميدانستند. نامهاي عَبدالشمس، عبدالشارق،، عبدالنجم، عبدالثريا نمونههايي از وجود اين نوع عبادت است. پرستش مفاهيم معنوي و قواي ناديدني نيز شيوه گروهي ديگر بود. «مناه» كه مشتق از منيه و «مناف» كه به معني مقام عالي است و «ود» كه مشتق از مودت است، نموداري از اين شيوه است. در قرآن كريم آمده است: «و مناه الثالثه الاخري»1 و نيز فرمايد: «و قالوا لاتذرن آلهتكم ولا تذرن ودا ولا سواعا و لا يغوث و يعقوق و نسرا»2.
عبادت سنگ و چوپ يكي ديگر از مظاهر بتپرستي بود. معبد «عزي» سه درخت بود، در جايي بين مكه و طائف كه آن را نخله ميگفتند و خالدبن وليد آن را از ريشه بركند.3 بتبزرگ مردم مكه و قريش «هبَل» بود. پرستش ارواح آزاركننده مانند جن و غول و عفريت نيز در نقاط مختلف جزيره رايج بود.
از بت پرستي كه بگذريم، اديان آسماني هم كه به مرور ايام تغيير ماهيت داده بود، در قسمتهاي مختلف اين سرزمين پيرواني داشت. يهودي گري در يمن، وادي القري، خيبر و يثرب بين قبايل بني قريظه، بني قينقاع، بني النضير رواج داشت. قبايل تغلب، غسان و قضاعه در شمال و سرزمين يمن در جنوب مسيحي بودند. زردشتيگري و تعاليم بودا در شمال شرقي و تعاليم صابئيان در يمن و حران و مناطق شمالي عراق شايع بود.اكنون كه فهرست اجمالي اين اديان از نظر خوانندگان گذشت، مي توانيد انعكاس تعاليمي را كه لازم اين اديان است، ابتدا در فكر پيروان آن و سپس در جزيرةالعرب به خوبي دربيابيد، هيچ نقطهاي در جهان مانند اين سرزمين صحنه برخورد و تضاد آرا و انديشهها نبود و در هيچ نقطهاي تشتت آرا، ستمكاري، خونريزي و وحشت مانند اين منطقه وجود نداشت. بتخانهها و معابدبا آنچه از قرباني، نذر، زيارت و مظاهر ديگر به دنبال دارد، زدوخوردها كه بين اقوام ابتدايي و متعصب بر سر برخورد آرا و عقايد پيش ميآيد، حمايت طبقه نيرومند از مذهب به خاطر منافع شخصي خود، زندگي مرگباري را بوجود آورده بود. در چنين محيط حتي ثروتمندان نيز آسايش نداشتند، زيرا مسلم است كه انعكاس اين تضادها به درون خانههاي مجلل و زندگي اشرافي نيز راه يافته بود. بنابراين عجيب نيست كه ميبينيم نجات بخش مردم ستمديده از چنگال طبقه اشراف كسي است كه خود در شريفترين قبيله يعني قريش تربيت شده است ونخستين فصل برنامه رسالت او دعوت خويشاوندان خود به ترك بتپرستي، زشتخويي، رباخواري، يعني ترك همه عادات و رسومي كه آنها را موجب برتري خود بر ديگران ميشمردند. اين سنت طبيعي و قانون پروردگار است؛ موسي در دامان فرعون پرورش يافت، محمد در تيره ابوالهب و قريش.
محمد(ص) كه در كودكي نيز خوبيها و خصلتهايي داشت كه او را از ديگر كودكان جدا ميكرد، در جواني نيز از آنچه بيشتر قوم او بدان آلوده بودند، بركنار بود.
در مجالس غزلخواني و پايكوبي و دستافشاني آنان شركت نميكرد، ميخوار نبود، بتها را دشمن ميداشت، راستگو، درستكردار و امين بود و در نتيجه دروني پاك و روشن و فكري درخشان و ضميري الهي و نهادي آسماني داشت. شگفت نيست كه اين درون پاكيزه و فكر روشن او را از مردم دوركند و به كنارهگيري و نگريستن در وضع رقتبار مردم خودو مردم سراسر جزيره و سرانجام به تفكر در عظمت آفرينش و خداي بزرگ وادارد. در همان ايام گروهي ديگر از مردم پاكدامن پرهيزكار بودند كه براي نزديكي به خدا از مردم دوري ميكردند و گاهگاه در غارها و كوهستانها با خالق خويش به راز و نياز ميپرداختند. آنان بازماندگان دين يكتاپرستي يا شريعت ابراهيم بودند و در لسان قرآن «حنفاء» خوانده شدهاند. غارنشيني آنان را «تحنث» يا «تحنف» ميگفتند.4
محمد نيز از آن جمله بود. سالي يك ماه در «حراء» تحنث يا تحنف ميكرد. در آن ماه هر مستمندي نزد او ميرفت، او را طعام ميداد و چون يك ماه سپري ميشد، پيش از اين كه به خانه خود برگردد، به كعبه ميرفت و هفت مرتبه يا بيشتر طواف ميكرد و سپس به خانه برميگشت. چون سال بعثت او رسيد، محمد به حرا رفت، شب مبعث جبرئيل نزد او آمد. محمد (ص) ميگويد: من خفته بودم، جبرئيل با نمطي از ديباج كه در آن كتابي بود، نزد من آمد گفت: «بخوان!» گفتم: «خواندن نميدانم.» ديگر بار مرا فشرد، چنان كه پنداشتم مرگم رسيد، سپس مرا رها كرد و گفت: «بخوان!» گفتم: چه بخوانم؟ گفت: بخوان «اقرا باسم ربك الذي خلق...» پس خواندم او مرا واگذاشت و از خواب بيدار شدم و گويا در دل من كتابي نوشته شده بود. سپس از غار بيرون شدم و چون به وسط كوه رسيدم، آوازي از آسمان شنيدم كه ميگفت: «اي محمد، تو رسول خدايي و من جبرئيلم.» پس سر به آسمان كردم، جبرئيل را در صورت مردي ديدم كه دو گام خود را در افق آسمان نهاده است، ميگفت: «اي محمد، تو رسول خدايي و من جبرئيلم.» پس ايستادم و او را مينگريستم، نه پيش ميرفتم و نه پس. روي خود را از او برمي گرفتم و در آفاق آسمان مينگريستم. در هيچ ناحيتي نگاه نميكردم جز آنكه او را همچنان ميديدم. پس همان طور ايستاده بودم، نه پيش ميرفتم و نه پس تا آنكه خديجه كسان خود را در پي من فرستاد. آنان به بالاي مكه رسيدند و نزد او بازگشتند و من درجاي خود ايستاده بودم. سپس جبرئيل رفت و من به خانه خود برگشتم. نزد خديجه رفتم، پرسيد: «ابوالقاسم كجا بودي؟ من كسان خود را پي تو فرستادم و تو را نيافتند.» من او را از آنچه بر من گذشت، خبر دادم، گفت: «پسرعم، مژده باد تو را و ثابت باش، به خدايي كه جان خديجه به دست اوست، اميدوارم تو پيمبر اين امت باشي.»
سپس جامههاي خود را بر وي افكند و نزد ورقه بن نوفل پسرعم خود رفت. «ورقه» به دين ترسايان بود، خديجه او را از آنچه محمد(ص) ديده و شنيده بود خبر داد. ورقه گفت: «قدوس، قدوس، به خدايي كه جان ورقه به دست اوست، اگر راست بگويي ناموس اكبر كه نزد موسي ميآمد، نزد او آمده است.»كِي و چهوقت فرمان خدا نازل شد و چند سال از سن پيغمبر ميگذشت؟ باز مسئلهاي است كه اثر آن، در متن تاريخ خواهد بود نه در تجزيه و تحليل حوادث وابسته بدان، اما به خاطر رعايت سنت مورخان بايد بگوييم مشهور آن است كه پيامبر در چهل سالگي به رسالت مبعوث شد. سن چهل، هنگام تعديل قواي غريزي و دوران حكومت عقل بر طبيعت آدمي است.
نوشتهاند رسول اكرم ابتدا خوابهاي راست ميديد و در همان ايام بود كه به دوري از اجتماع متمايل گشت. چنان كه ميدانيم، شيعيان و سنيان در تاريخ مبعث بايكديگر اختلاف دارند. مشهور بين شيعه آن است كه مبعث رسول خدا بيست و هفتم رجب و در چهل سالگي آن حضرت بود؛ اما اهل سنت و جماعت مبعث رسول اكرم را در ماه رمضان ميدانند.«اقرا باسم ربكالذي خلق، خلقالانسان من علق، اقرا و ربك الاكرم الذي علمبالقلم، علم الانسان ما لم يعلم.»5 به موجب اين فرمان، محمد(ص) مأمور شد مردم را به پروردگار خويش بخواند. پروردگاري كه جهان را آفريد، آدمي را آفريد، آنچه را نميدانست بدو آموخت، محمد در آغاز، خويشاوندان خود را به شناسايي و پرستش پروردگار خواند. سپس مردم مكه را، آنگاه جزيره عربستان را. آنگاه خداي او فرمود: «و ما ارسلناك الا كافه للناس بشيراً و نذيرا و لكن اكثر الناس لايعلمون.»6
سرانجام گفت: «من آخرين پيمبرم و پس از من پيمبري نيست و تا جهان باقي است، دين من پايدار است.» اين دعوي بسيار بزرگ است. جهاني بودن دين اسلام آنچنان مهم نيست كه جاويدان ماندن آن. حال ببينيم اصلي يا اصولي كه محمد دين خود را برآن بنيان نهاده است چيست؟ چه اصلي است كه با گذشت زمان همچنان پايدار و تغييرناپذير است؟ اين سخني است كه به سادگي و آساني از آن نتوان گذشت. نخست بايد ببينيم محمد از مردم چه ميخواست؟ آنان را به چه خواند؟ روح دعوت وي را بايد دقيقاً بررسي كنيم تا بدانيم آيا چنين دعوتي ميتواند جهاني و جاوداني باشد يا نه؟
خلاصه دعوت محمد(ص) اين است: «مردم، پروردگار يگانه را بپرستيد، مرا پيمبر بدانيد، به روز رستاخيز ايمان آوريد». اينها اصول سهگانهاي است كه مردم را به گرويدن بدان خوانده است.
اين كه اصول اعتقادات ميگوييم، چون عبادات و معاملات احكام فرعي است. احكام فرعي جنبه تكليف انفرادي دارد و به حسب حال اشخاص و زمان و مكان تغيير ميكند. «نماز» كه ركن اعظم اسلام و عمود دين است بر همه مكلفان يكسان واجب نيست. تندرست، آن را ايستاده و ناتوان، نشسته و غرقه در آب، به اشارت ميخواند. مسافر، قصد ميكند. حاضر، تمام ادا ميسازد.
«روزه» ماه رمضان بر بيمار و مسافر واجب نيست. «حج» بر توانگران است. «جهاد» از ناتوانان و بيماران ساقط است؛ پس وقتي سخن از دين به ميان ميآيد، نخست بايد اصول اعتقادات آن را بررسي كرد.
اگر اين اصول با موازين علمي منطبق باشد، آنگاه نوبت به مسائل فرعي ميرسد. در حقيقت عبادات رياضتي است به منظور تهذيب نفس و پاكيزه ساختن روح به خاطر ايمان راسخ به اصول معتقدات: «واعبد ربك حتي ياتيك اليقين.»7
حال يك بار ديگر به اصول معتقدات اسلامي بپردازيم. گفتيم آنچه محمد مردم را بدان خواند، سه اصل است: ايمان به پروردگار جهان؛ ايمان به پيمبري او؛ ايمان به روز رستاخيز. محمد(ص) گفت: «خدا از روز نخست دين اسلام را براي مردم گزيده است.» گفت: «هر كس با ايمان به خدا و روز رستاخيز بميرد و نيكو كار باشد، بر او بيمي نيست.»
حال اين اصول سهگانه را يك يك بررسي ميكنيم. اصل سوم ايمان به روز رستاخيز است؛ يعني ايمان به اينكه روز قيامت، پروردگار مومنان را پاداش ميدهد و كافران را كيفر ميكند، و كردار هيچكس بياجر يا عقاب نميماند. حقيقت اين است كه اين اصل چيزي جز ضمانت اجراگونهاي براي اعتقاد به دو اصل نخستين نيست.ايمان به روز رستاخيز يعني ايمان به پاداش نيكوكاران و كيفر بدكاران، اعتقاد بدين اصل، پيوسته مسلمان را به كار نيك وادار ميكند و از كار زشت باز ميدارد. پس اين اصل نگهباني دروني و مراقبي نفساني براي مسلمانان است، و لازمه آن پيروي از فرمان رسول و ايمان به خداست.اما معني اصل دوم (يعني نبوت) ايمان به پيمبري محمد است. ايمان بدانكه او رسول پروردگار و فرستاده او و مامور راهنمايي مردم به خداست. بدين ترتيب نبوت نيز به اصطلاح اصوليان، طريقيت دارد نه موضعيت.
پس آنچه محمد مردمان را بدان خوانده است يك اصل بيش نيست، اصل اول و آخر اسلام؛ اصل ايمان به خدا، ايمان به ربالعالمين: «قل يا اهلالكتاب، تعالوا الي كلمةسواء بيننا و بينكم: الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله. فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون.»9 هيچ كس و هيچ چيز را جز خدا پروردگار خود ندانيد. ربالعالمين اوست. هركس خدا را پروردگار جهان بداند، بر او بيمي نيست. اين است يگانه اصل اعتقادي اسلام و اين است حقيقت دين محمدي، ايمان به ربالعالمين.
حال ببينيم ربوبيت چيست؟ و چرا ربالعالمين جز يكي، جز خداي يگانه نيست؟ در آغاز بايد بدانيم معني «رب» چيست؛ زيرا تا ربوبيت را ندانيم، ايمان به رب، ايماني از روي علم نيست. راغب ـ اديب لغوي معروف ـ كلمه «رب» را چنين معني ميكند:
«رب به معني تربيت است. تربيت يعني پديد آوردن و به كمال رساندن تدريجي و پيدرپي هر چيزي. رب مطلق جز خدا نيست، اوست كه متكفل مصلحت موجودات است». بدين ترتيب ربوبيت، خلق اسباب و لوازم براي هر موجود است، تا اندك اندك و تدريجي به كمال نهايي خود برسد، و ربالعالمين قوة فعال مطلق و دائمي است كه هر لحظه وجود را آنچنان كه ميخواهد، به موجودات افاضه ميكند. هر چيز را ميآفريند، وسيله پرورش آن را آماده ميسازد تا به تدريج به سوي كمال حقيقي خود بشتابد.
اگر معني «رب» چنين و «ربالعالمين» اين است، بايد ديگر بار نظري دقيق و علمي به عالم و موجودات آن بيفكنيم. نتيجهاي كه از اين بررسي علمي به دست ميآيد، اين است كه آنچه در عالم طبيعت ميبينيم، راه تكامل را ميپيمايد. از كرمكي خرد و ناچيز تا نهنگي عظيمالجثه و سنگين وزن، از نهالي نورسته تا درختي كهنسال و تناور، از ذره تا كوه همه پيوسته و در هر حال در تغيير و تبديلاند. اما در اين تغيير و تبديل همة اين موجودات با هر شكل و هيأتي كه به خود ميگيرند، به سوي تكامل تدريجي به پيش ميروند، دنيا و آنچه در دنياست، نه ميايستد و نه واپس ميرود، در طبيعت نه بازگشتني است و نه توقفي. آنچه هست، پيشرفت است و تكامل، و هيچ موجودي را از اين قانون خلقت، ياراي سرپيچي نيست. اين قانون طبيعي و سنت لايزال است: «أفغير دين الله يبغون وله أسلم من في السموات والأرض طوعا و كرها واليه يرجعون»10
اين است حقيقت اسلام و اين است اصل اعتقادي اين دين كه محمد مأمور تبليغ آن شد: ايمان به ربالعالمين؛ ايمان بدانكه خداي يگانه مربي عالم است؛ ايمان بدان كه جهان پيوسته و به حكم قانون طبيعي كه در آن نهفته است، به پيش ميرود و مردم بايد اين قانون را بپذيرند. پس خلاصة اين اصل اين است كه اسلام، اعتقاد به پيشرفت جهان است در هر حال، و مبارزه با توقف و ارتجاع در هر زمان: «سنه الله التي قد خلت من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلاً.»11
چنين اعتقادي براساس فطرت است و هر فطرت معتدل بدان گواه است: «فطرة الله التي فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون.»12
چنين اصل طبيعي و ثابت و اعتقاد بدان فطري و ضروري است و تا جهان باقي است، اين اصل دگرگون نخواهد شد؛ زيرا جهان از راهي كه پيش دارد (راه تكامل) باز نميگردد. اين است اسلام كه قرآن آن را دين آغاز و انجام بشر خوانده است و همة پيمبران موظف بودهاند كساني را كه از فطرت خود منحرف شده و به عقيدهاي ديگر گرويدهاند، به دين فطري بازگردانند. بديهي است كه هرگاه اسلام اين باشد، مسلم است كه دين نژادي يا محلي يا موسمي و فصلي نيست.اين دين نه از آن عرب است و نه از آن عجم، بلكه هم براي عرب است و هم براي عجم. نه به اول زمان مخصوص است و نه به آخر زمان، ولي هم براي اول زمان است و هم براي آخر زمان.
از اينجاست كه خطابهاي قرآن نيز چنان كه ميبينيم، با الفاظي صادر شده است كه همة جهانيان را شامل گردد و به ملتي خاص و نژادي معين و يا زماني محدود مخصوص نگردد:«يا ايها الانسان إنك كادح إلي ربك كدحاً فملاقيه13»، «يا بني آدم لايفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه»14، «يا أيها الناس إنا خلقناكم من ذكر وانثي وجعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان أكرمكم عندالله اتقيكم.»15
* پينويس:
1. سوره نجم، آيه 20
2. سوره نوح، آيه 22، 23
3. گويند عمر فرمان داد درختي را كه بيعةالرضوان زير آن انجام گرفته بود، كندند مبادا ذهن عرب باز متوجه اين نوع عبادت گردد.
4. سيره ابنهشام، جلد 1، صفحه 253
5. سوره علق، آيات 1 تا 4
6. سوره سبا، آيه 28
7. سوره حجر، آيه 99
8. سوره بقره، آيه 62
9. سوره آلعمران، آيه 64
10. سوره آل عمران، آيه 83
11. سوره فتح، آيه 23
12. سوره روم، آيه 30
13. سوره انشقاق، آيه 6
14. سوره اعراف، آيه 26
15. سوره حجرات، آيه 13
سه شنبه 8 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 142]
-
گوناگون
پربازدیدترینها