محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830203794
چرا مینویسم ؟!
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: از همان بچگی، شاید پنج یا شش سالگی، میدانستم که وقتی بزرگ شدم باید نویسنده شوم. از هفده تا بیست و چهار سالگی سعی کردم این فکر را کنار بگذارم ولی با علم به این که دارم به فطرت واقعی خودم بیحرمتی میکنم و دیر یا زود باید بنشینم و کتاب بنویسم، نویسنده شدم. من بچه وسطی بود، بین ما سه نفر هر کدام پنج سال فاصله بود و من تا هشت سالگی به ندرت پدرم را میدیدم. به این دلیل و دلایل دیگر، تقریباً تنها بودم و چیزی نگذشت که بدعنق شدم که باعث شد در تمام طول دورة مدرسه مورد توجه نباشم. عادت بچههای تنها را داشتم که داستان میسازند و با یک فرد خیالی صحبت میکنند و آن اوایل فکر میکردم که تمایلات ادبیام با حس انزوا و دست کم گرفته شدن میآمیزد. میدانستم که مهارت کلامی و نیروی رویارویی با حقایق ناخوشایند را دارم و احساس میکردم این چیزها نوعی دنیای خصوصی درست میکند که میتوانم از شکستهای روزمرة زندگیام به آن پناه ببرم. با وجود عزم راسخی که در تمام بچگی و نوجوانی برای نوشتن داشتم، حاصل کارم شش هفت صفحه هم نشد. اولین شعرم را در چهار پنج سالگی گفتم، مادرم برایم نوشت. هیچ چیز از آن را به خاطر ندارم غیر از این که دربارة یک ببر بود و آن ببر «دندانهایی شبیه صندلی» داشت ، ولی چیزی که در آن شعر دوست دارم این است که سرقتی ادبی از «ببر، ببر» بلیک بود. در یازده سالگی وقتی جنگ یا واقعة ۱۸-۱۹۱۴ درگرفت، یک شعر وطن پرستانه گفتم که در روزنامة محلی چاپ شد و دو سال بعد یک شعر دیگر دربارة مرگ kitchener. وقتی کمی بزرگتر شدم، گاه گاهی شعرهای بد و معمولاً ناتمامی دربارة طبیعت در سبک جورجیایی میگفتم. داستان کوتاهی هم نوشتم که شکست مفتضحانهای بود. در واقع اینها جدیترین کاری بود که در طول آن سالها تحریر شد.
«بهشت گمشده» را دوست داشتم، بنابراین معلوم است که میخواستم چه نوع کتابی بنویسم.با این حال، در طول این مدت کم و بیش به فعالیتهای ادبی مشغول بودم. ابتدا کارهای سفارشی داشتم که سریع و آسان و بدون لذت انجام میدادم. غیر از تکالیف مدرسه شعرهایی نیمه فکاهی و مصرعهایی بنا به مناسبت میگفتم، حالا به نظرم میآید که چه سرعت حیرتانگیزی داشتم – در چهارده سالگی یک نمایشنامة مسجع کامل را ظرف یک هفته نوشتم – در ویرایش مجلههای چاپی و دستی مدرسه کمک میکردم. این مجلهها رقتانگیزترین کارهای تقلیدی بودند که آدم به خواب هم نمیبیند. ولی من با آن مجلهها خیلی کمتر به زحمت میافتادم تا با بیارزشترین سبک روزنامهنگاری فعلی. در عینحال پا به پای تمام اینها، بیش از پانزده سال مشغول تمرین ادبیاتی کاملاً متفاوت بودم: داستانی بیوفقه دربارة خودم، نوعی یادداشت روزانه که فقط توی ذهنم بود، فکر میکنم عادتی مشترک بین بچهها و بزرگترها باشد. وقتی خیلی بچه بودم، در خیالم تصور میکردم که مثلاً رابین هود هستم و خود را قهرمان ماجراهای هیجانانگیز مجسم میکردم. ولی خیلی زود از خود شیفتگی زننده دست برداشتم و داستانهایم هرچه بیشتر، صرفاً توصیفی شد از آنچه میکردم و میدیدم. لحظاتی این نوع نوشتن یکی پس از دیگری به مغزم هجوم میآوَرَد: «در را هل داد و وارد اتاق شد، پرتو زرد نور خورشید از پردة موسلین عبور میکرد. روی میزی که یک بسته کبریت نیمه باز کنار دوات قرار گرفته بود، خم شد. دست راست در جیب به طرف پنجره رفت. آن پائین در خیابان گربهای گل باقالی برگی مرده را دنبال میکرد و غیره و غیره.» این عادت تا حدود بیست و پنج سالگی ادامه داشت، درست تمام سالهای غیر ادبیام. گرچه میبایست دنبال واژههای مناسب میگشتم. که در واقع جستوجو هم میکردم، به نظر میرسد زحماتی که برای توصیف میکشیدم تقریباً بر خلاف میلم و تحت نوعی اجبار از بیرون بود. گمان میکنم، «داستان»م میبایست سبک نویسندههای مختلفی را انعکاس میداد که در سنین مختلفی تحسین میکردم، ولی تا آنجایی که به خاطر میآورم، همیشه همان کیفیت توصیفی موشکافانه را داشت.
چرا می نویسم ؟!حدود شانزده سالگی، ناگهان لذت خود واژهها را کشف کردم یعنی آواها و پیوند واژهها. «بهشت گمشده» را دوست داشتم، بنابراین معلوم است که میخواستم چه نوع کتابی بنویسم
. منظورم این است که تمایل به نوشتن چه نوع کتابی داشتم، میخواستم رمانی ناتورالیستی و حجیم با پایانی غمانگیز بنویسم سرشار از جزئیاتی توصیفی و لبخندهای گیرا، همچنین پر از قطعههای فاخر که الفاظ در آن تا اندازهای هم به دلیل آوایشان به کار برود. و در واقع اولین رمانی که تا به آخر تمامش کردم «اوقات برمه»، کتابی تقریباً به همین سبک است. این کتاب را در سی سالگی نوشتم ولی طرح آن را از خیلی قبل ریخته بودم.تمام این سوابق را برای این گفتم که فکر نمیکنم بدون دانستن پیشرفتهای اولیة یک نویسنده کسی بتواند انگیزههای او را ارزیابی کند، سوژههای یک نویسنده را عصری که در آن زندگی میکند، تعیین میکند -لااقل در مورد زمانههای پرآشوب و انقلابی مثل وضعیت کنونی ما صادق است– ولی نویسنده قبل از این که دست به قلم ببرد میبایست رفته رفته رفتاری عاطفی بیابد که دیگر گریزی از آن نتواند. بیتردید وظیفة یک نویسنده است که طبع خود را نظم بدهد و با لجبازی در مرحلة ناپختگی در جا نزند. ولی اگر کلاً از تأثیرهای اولیة خود بگریزد، کشش نویسندگی را در خود کشته است. نیاز به امرار معاش به کنار، فکر میکنم برای نوشتن چهار انگیزة مهم وجود دارد، در هر صورت برای نثر که وجود دارد. درجات اهمیت این انگیزهها در هر نویسنده متفاوت است و در زمانهای مختلف سهم هر انگیزه در هر نویسنده مطابق اوضاع زندگی، تغییر میکند.
بیتردید وظیفة یک نویسنده است که طبع خود را نظم بدهد و با لجبازی در مرحلة ناپختگی در جا نزند.
این انگیزهها عبارتند از:
- خودمحوری محض. در آرزوی: باهوش به نظر آمدن، موضوع صحبت دیگران بودن، بعد از مرگ در خاطرهها ماندن، به آدمهای بزرگی که در بچگی محلش نگذاشتند پشت کردن. حقه بازی است اگر تظاهر شود که خودمحوری یک انگیزه، آنهم انگیزهای قوی نیست. نویسندهها این خصلت را با دانشمندان، هنرمندان، سیاستمداران، وکلا، سربازان و بازرگانان موفق و خلاصه با قشر برجسته بشریت، شریکاند. در واقع بخش اعظمی از انسانها خودخواه نیستند. حدود سی سالگی تقریباً حس فردیت خود را از دست میدهند و عمدتاً برای دیگران زندگی میکنند یا زیر خرحمالیهایشان خفه میشوند. ولی اقلیتی با استعداد و خودرأی وجود دارند که مقدر است زندگیشان را تا به آخر زندگی کنند و نویسندهها متعلق به این طبقه هستند. باید بگویم که نویسندههای جدی، به طور کلی از خود راضیتر و خود مرکزتر از روزنامهنگاران هستند هرچند که علاقهشان به پول کمتر است.
- شوق زیباییشناسی. فهم زیباییِ دنیای خارجی یا به عبارتی فهم زیبایی واژهها و ترتیت درست آنها. لذت بردن از تأثیر یک آوا روی آوایی دیگر، از استحکام یک نثر خوب یا ریتم یک داستان خوب. اشتیاق به سهیم کردن دیگران در تجربهای که احساس میکند باارزش است و نباید از دست برود. انگیزة زیباییشناسی در بسیاری از نویسندگان بسیار ضعیف است ولی حتّی رسالهنویسها و نویسندههای کتاب درسی، واژهها و عباراتی سوگلی دارند که به دلایل غیر کاربردی برایشان خوشایند است، یا ممکن است چنین افرادی استعداد زیادی در فن چاپ، حاشیهها و عرض کاغذ و غیره داشته باشند. هیچ کار چاپی نمییابید که کیفیتی بالاتر از راهنمای حرکت قطارها داشته باشد و خالی از ملاحظات زیباییشناسی باشد.
چرا می نویسم ؟!- غریزة تاریخی. عاشق دیدن هر چیز به همان صورتی که هست، یافتن حقیقت امور و ذخیره کردن آنها برای استفاده آیندگان.
- غرض سیاسی. به کار بردن «سیاسی» در معانی هر چه گستردهتر. علاقه به هل دادن جهان در مسیری خاص، تغییر عقاید مردم در بارة جامعهای که باید برای بهدست آوردن آن مبارزه کنند. تکرار میکنم، هیچ کتابی نیست که حقیقتاً عاری از جهتگیری سیاسی باشد. عقایدی مبنی بر این که سیاست ربطی به هنر ندارد خود تلقی سیاسی است.
مشاهده میشود که چگونه این تمایلات باهم در جنگاند و چگونه باید از فردی به فرد دیگر و در زمانهای مختلف در نوسان باشند. فطرتاً، «فطرت» به معنی وضعیتی است که وقتی بالغ میشوید به دست میآورید، برای من سه انگیزة اول نسبت به چهارمی سنگینی میکند. در دوران صلح ممکن بود کتابهای پرزرق و برق و صرفاً توصیفی بنویسم و چه بسا تقریباً از علائق سیاسیام بیخبر میماندم. با توجه به اوضاع، به زور نوعی رساله نویس شدهام. در ابتدا پنج سال را در حرفهای نامناسب سپری کردم (پلیس سلطنتی هند در برمه)، بعد دچار فقر شدم و احساس شکست کردم که باعث افزایش تنفر فطریام از مسئولین شد و مرا نسبت به وجود طبقة کارگر جامعه آگاه کرد. شغلام در برمه باعث شد که به درکی از ماهیت امپریالیسم دست پیدا کنم، ولی این تجارب برای رسیدن به جهتگیری صحیح سیاسی کافی نبود. بعد نوبت هیتلر و جنگ داخلی اسپانیا و غیره شد. تا پایان سال ۱۹۳۵ من هنوز موفق به تصمیمگیری قاطعی نشده بودم.
جنگ اسپانیا و سایر حوادث سالهای ۳۷-۱۹۳۶ اوضاع را تغییر داد و از آن بهبعد فهمیدم که کجا ایستادهام. هر سطر کار جدی که از ۱۹۳۶ بهبعد نوشتهام، مستقیم و غیر مستقیم، علیه توتالیتریانیزم و سوسیال دموکراسی، به آن صورتی که درک میکردم، بوده است. به نظرم بیمعنی میآید اگر کسی در دورهای مثل دورة ما از نوشتن دربارة این سوژهها پرهیز کند. هر کسی دربارة همین چیزها با ظاهر متفاوتی مینویسد. موضوع فقط این است که چه جهتگیری دارد و چه رهیافتی را دنبال میکند. هر چقدر کسی نسبت به جهتگیری سیاسی خود بیشتر آگاه باشد، شانس بیشتری دارد که بدون زیر پا گذاشتن زیبایی شناسی و صداقتِ روشنفکرانة خود، عملی سیاسی انجام دهد.
در طول ده سال گذشته به چیزی که بیش از همه علاقه داشتم تبدیل سیاسی نوشتن به یک هنر بود. نقطة شروعم همیشه یک احساس سرسپردگی است، احساس بیعدالتی. وقتی مینشینم تا کتابی بنویسم، به خودم نمیگویم «میخواهم یک کار هنری انجام دهم». مینویسم چون میخواهم دروغی را نشان دهم، حقایقی هستند که میخواهم توجه را جلب کند، و قصد اولیهام این است که شنونده پیدا کنم. ولی نمیتوانم کتابی یا حتّی مقالة بلندی برای یک مجله بنویسم، مگر این که تجربهای زیباییشناسی داشته باشم. هر کسی لطف کند و آثار مرا وارسی کند خواهد دید که حتّی جایی که مستقیماً تبلیغاتی است، مطالب بسیاری دارد که یک سیاستمدارِ تمام وقت آنها را بیربط میداند. من نمیتوانم و نمیخواهم دیدگاهی را که در بچگی نسبت به دنیا به دست آوردهام، کاملاً کنار بگذارم. تا زمانی که زنده و سالم هستم به احساس پرقدرتم نسبت به نثر، علاقة شدیدم به ظاهر کرة زمین، لذت بردن از موضوعات اساسی و یادداشت برداری از اطلاعات بیفایده ادامه خواهم داد. فایدهای ندارد که این جنبه از وجودم را سرکوب کنم. وظیفة من آن است که از طریق فعالیتهای عمومی و غیر شخصی که به اجبار در این دوره روی دوش همگی ما گذاشتهاند، علایق و بیزاریهای ریشهدارم را آشتی بدهم.
حقایقی هستند که میخواهم توجه را جلب کند، و قصد اولیهام این است که شنونده پیدا کنم.چرا می نویسم ؟!البته آسان نیست. مشکلاتی در حیطة زبان و ساختار به وجود میآورد و به شیوة جدیدی به مسأله صداقت دامن میزند.
اجازه بدهید از نوعی مشکل بیظرافتی که پیش میآید مثالی بیاورم. کتابم، «ادای احترام به کاتالونیا» دربارة جنگ داخلی اسپانیا، البته صراحتاً کتابی سیاسی است ولی در اصل با بیطرفی خاص و با توجه به فرم نوشته شده است. سخت تلاش کردم که بدون زیر پا گذاشتن شم ادبیام تمام حقایق را نقل کنم. ولی در آن میان فصلی طولانی وجود دارد که پر است از نقل قولهایی از روزنامهها و مشابه آن در دفاع تروتسکیستها که متهم به توطئهگری با همدستی فرانکو شده بودند. واضح است که چنین فصلی که پس از یکی دو سال هر خوانندة معمولی علاقهاش را به آن از دست میدهد، بایستی باعث نابودی کتاب شود. منتقدی که به او احترام میگذارم دربارة آن برایم سخنرانی کرد که: «چرا این چیزها را در کتاب گذاشتهای؟ کتابی که بدون آنها خوب بود تبدیل به ژورنالیزم کردهای.» حرفش درست بود، ولی من کار دیگری نمیتوانستم بکنم. من بهطوراتفاقی فهمیده بودم، و در انگلستان تعداد بسیار کمی از افراد اجازه دادند بدانند، که مردان بیگناهی به ناحق متهم شدهاند. اگر از این موضوع عصبانی نشده بودم، هرگز آن کتاب را نمینوشتم.این مشکل به انحاة دیگری بازهم پیش میآید. مشکل زبان ظریفتر است و توضیحش خیلی طول میکشد. من فقط از سالهای اخیر میگویم که سعی کردهام کمتر بدیع و بیشتر دقیق بنویسم. در موارد مختلف دریافتهام که وقتی کسی هر سبک نگارشی را تکامل میبخشد، بعد برای همیشه آن را پشت سر میگذارد. مزرعه حیوانات اولین کتابی بود که من با آگاهی کامل از آنچه میکردم، غرض سیاسی و هنری را در یک کل ترکیب کردم.
هفت سال است که رمانی ننوشتهام ولی امیدوارم خیلی زود یکی دیگر بنویسم. شکست لازمة کار است، هر کتاب یک شکست است، ولی من با نوعی وضوح میدانم که چه میخواهم بنویسم.
به این یکی دو صفحة آخر که نگاه میکنم، میبینم که اینطور نشان دادهام که انگار انگیزههایم در نوشتن کلاً ناشی از روحیة مردمی است. نمیخواهم تأثیر نهایی مقاله این باشد. تمام نویسندهها خودپسند، خودخواه و تنبل هستند و تهِ تهِ انگیزههایشان رازی نهفته است. نوشتن یک کتاب وحشتناک است، کلنجاری فرسایشی، مثل یک دوره بیماری دردناک طولانی. اگر چنین عفریتی آدم را ترغیب نکند، عفریتی که نه میتوان در مقابلش ایستادگی کرد و نه درکش کرد، هرگز نمیتوان از عهدة نوشتن کتاب برآمد. با این وجود آدم میداند که آن عفریت درست مشابه همان غریزهای است که بچه را برای جلب توجه وادار به جیغ زدن میکند. حقیقت دارد که کسی نمیتواند چیزی خواندنی بنویسد مگر مدام برای پنهان کردن شخصیت خود تقلا کند. نثر خوب مثل قاب پنجره است. من با اطمینان نمیتوانم بگویم کدامیک از انگیزههایم از همه نیرومندتر است ولی میدانم کدام یک شایستگی دنبال کردن دارند. وقتی به کارهای قبلیام نظری میاندازم میبینم که بلااستثناة هر جا که هدفی سیاسی نداشتهام، کتابی ملال آور نوشتهام با قطعاتی رنگارنگ و جملاتی بیمعنی و قیدهای تزئینی و خلاصه دغل بازی.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]
-
گوناگون
پربازدیدترینها