واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: كار ارزش آفرين
وحيد اسلام زاده: آيزاك ايليچ روبين معتقد است كه ارزش سه مشخصه دارد، روابط اجتماعي بين مردم را بررسي و بر آن تاثير مي گذارد، براي نشان دادن خود حتماً بايد شكلي مادي به خود بگيرد و ارتباطي مستقيم با فرآيند توليد داشته باشد. ارزش يكي از مفاهيم بنيادي اقتصاد سياسي است.
در جامعه سرمايه داري ارزش در مبادله، كالا و پول تعيين مي شود. از نوسانات قيمت كالايي در بازار، يك قيمت ميانگين حاصل مي شود. اين قيمت ميانگين با ارزش كار محصول يعني با مقدار كار ضروري براي توليد آن متناسب نبوده بلكه با به اصطلاح قيمت توليد آنها كه مساوي است با هزينه توليد محصول معيني به اضافه سود ميانگين سرمايه به كاررفته تناسب دارد. پس در جامعه سرمايه داري كار، ارزش كالا را تعيين نمي كند بلكه مبادله هزينه توليد و سود هستند كه ارزش كالا را تعيين مي كنند. در هر جامعه مبتني بر تقسيم كارتوسعه يافته ضرورتاً تخصيص كار اجتماعي معيني ميان شاخه هاي گوناگون توليد حاكم است. هر نظام كار تقسيم شده اي در عين حال نظام كار توزيع شده نيز هست. چون در سرمايه داري تقسيم كار باعث پراكندگي تخصص و در اغلب موارد به از بين بردن تخصص منجر مي شود، ديگر تعيين ارزش كالا توسط انسان نمي تواند مفهومي داشته باشد. در كار دستي حتي كارگاه هاي كوچك، كار انساني است كه ارزش كالا را تعيين مي كند. هيچ يك از توليدكنندگان به عنوان مثال پارچه نه مي داند در زماني مفروض، جامعه به چه مقدار پارچه نياز دارد و نه اينكه چقدر پارچه در زمان مفروض در همه بنگاه هاي توليد كننده پارچه توليد مي شود. پس مقدار كار اجتماعي صرف شده در توليد پارچه يا بيش از ميزان لازم است و يا كمتر از آن. در اينجا تراز توليد به هم مي ريزد. در اقتصاد كالايي هيچ توليدكننده اي نمي تواند توليدكننده ديگر را به قبض و بسط توليد وادارد. اما اضافه توليد (مثلاً پارچه) و تنزل قيمت ناشي از آن به سطحي پايين تر از ارزش اش، توليدكنندگان پارچه را وادار به قبض توليد خود مي كند. همچنين عكس اين مساله در كمبود توليد صادق است. اين آشفتگي توليد و بازار (علاوه بر تقسيم كار) فضايي براي بروز ارزش كار انساني و كالاي توليد شده، نمي گذارد. نكته مهم اين است: ارزش كالاها تناسب مستقيم با مقدار كار ضروري براي توليد آنها دارد. به اين معنا كه اگر سه ساعت كار توليد حاصلش يك متر پارچه باشد و 9 ساعت كار توليد حاصلش يك جفت كفش باشد، پس سه متر پارچه مساوي است با يك جفت كفش. پس ارزش كار بافنده پارچه و توليد كننده كفش برابر است. هر يك از آنها نمايانگر سهم مساوي از كل كار جامعه است كه ميان همه شاخه هاي توليد، توزيع شده است. اينجاست كه كار ارزش مي آفريند. كار مفهومي اجتماعي مي يابد و هركسي براساس توانايي اش بهره مي برد. درست برخلاف آنكه عده اي مي پندارند در نظام سوسياليستي همه كارها برابر بهره مي برند. بدون درك پيش نيازي كه كوتاه در بالا اشاره شد اين جمله گمراه كننده است اما وقتي كار توليدكننده كفش و بافنده پارچه برابر مي شود كه ارزش كاري هردو برابر شود. يعني هر دو 9 ساعت كار مي كنند و برابر بهره مي برند. اما توليد كننده كفش يك جفت كفش و بافنده پارچه سه متر پارچه مبادله مي كند. اين بحث را كار اجتماعاً برابرشده مي نامند. نكته مهم ديگر اينجاست كه با افزايش بهره وري، مقدار كار اجتماعاً ضروري كاهش يافته و ارزش يك واحد كالا نيز تقليل مي يابد. مثلاً با اختراع ماشين آلات جديد يك جفت كفش در شش ساعت توليد شده و از 9 واحد پولي به شش واحد پولي كاهش يافته است. از اين بابت كفش ارزان و صنعت كفش نيز گسترش مي يابد. به اين طريق منشا نيروي محركي كه كل منظومه ارزش را متحول مي كند در فرآيندي مادي- فني توليد نهفته است. افزايش بهره وري كار، كميت كار مجرد براي توليد را تغيير مي دهد و موجب تغييري در ارزش محصول كار مي شود. تغيير در ارزش محصولات به نوبه خود، توزيع كار اجتماعي ميان شاخه هاي گوناگون توليد را تحت تاثير قرار مي دهد. بهره وري كار، كار مجرد، ارزش، توزيع كار اجتماعي: اين است طرح كلي اقتصاد كالايي كه ارزش نقش تنظيم كننده را در آن ايفا مي كند و موازنه اي در توزيع كار اجتماعي شاخه هاي گوناگون اقتصاد ملي برقرار مي كند. قانون ارزش، قانون موازنه اقتصاد كالايي است. نظريه ارزش وقتي مي تواند نظريه اي تحليلگر در زمينه مبادله و برابرسازي اشيا باشد كه با قوانين توليد و توزيع كار در ارتباط باشد. هدف اين نظريه كشف قوانين موازنه غتخصيصف كار در پس نظم برابرسازي اشيا غدر فرآيند مبادلهف است. موضوع نظريه ارزش روابط متقابل اشكال گوناگون كار در فرايند توزيع آنهاست كه از طريق رابطه مبادله ميان اشيا يعني محصولات كار برقرار مي شود. روبين دو جنبه براي نظريه ارزش قائل است: كمي و كيفي. بحث تا اينجا كمي بود. روبين درباره جنبه كيفي آن مي نويسد: به نظر ماركس ارزش نه تنها تنظيم كننده توزيع كار اجتماعي بلكه بيانگر روابط اجتماعي توليد ميان افراد نيز است. روبين معتقد است از اين نظرگاه، ارزش شكلي اجتماعي است كه محصولات كار در متن روابط توليدي معين ميان افراد پيدا مي كنند. يعني مي خواهيم از نظريه مقدار ارزش (كمي) به نظريه شكل ارزش (كيفي) گذر كنيم. در بحث كيفي ارزش، روابط توليد ميان افراد مفهومي بسيار مهم است. مبادله كالا در بازار به محصول كار شكل ارزش مي بخشد. در جوامع بدوي هر محصول كاري تنها ارزش مصرفي داشت. اما محصول كار فقط در شرايطي داراي ارزش است كه مخصوصاً براي فروش توليد شده و در بازار ارزيابي عيني و دقيقي پيدا كند و از طريق پول با همه كالاهاي ديگر، برابر ساخته و به آن خاصيت مبادله پذيري با هر كالاي ديگري بدهد. روبين نكته بسيار جالبي را مطرح مي كند. كار في نفسه به محصول ارزش نمي بخشد، بلكه فقط كاري كه به شكل اجتماعي معيني سازمان يافته باشد به محصول ارزش مي دهد پس ارزش اشيا بيانگر نوع معيني از روابط توليدي ميان افراد است. اگر ارزش از كار اجتماعي حاصل مي شود، خود ارزش نيز نمايانگر شكل اجتماعي معين يا كاركردي اجتماعي است كه محصول كار به عنوان حلقه رابط توليدكنندگان مجزاي كالا، به عنوان يك «واسطه» يا «حامل» روابط توليدي افراد، به آن عمل مي كند. ارزش نه خاصيت اشياست بلكه شكل اجتماعي آنهاست. به اين دليل كه افراد از طريق اشيا وارد روابط توليد معيني با يكديگر مي شوند. رابطه اجتماعي نيز در مبادله اشيا شكل مي گيرد. ارزش رابطه اي اجتماعي است كه به عنوان شي فرض مي شود و رابطه توليد ميان افراد است كه شكل خاصيت اشيا را مي گيرد. روابط كاري ميان توليدكنندگان كالا يا كار اجتماعي، در ارزش يك محصول كار، ماديت يافته و متبلور مي شود به اين معني كه شكل اجتماعي كار با شكل اجتماعي محصول سازگار است. كار، شكل اجتماعي معيني از ثروت، ارزش مبادله را مي آفريند. نظريه ارزش ماركس نوع كاري را كه ارزش مي آفريند را توضيح مي دهد. ماركس دوگونه كار را مدنظر دارد: كاري كه فرآيند مادي - فني توليد را توضيح مي دهد و كاري كه نوعي از شكل اجتماعي كار است. اين دوگونه تعبير، تفاوت بين كار انضمامي و كار مجرد را به وجود مي آورد كه به نوبه خود در تقابل ارزش مصرفي و ارزش بيان مي شود. در واقع ماركس مي خواهد بين وجود مادي و كاركردي اشيا، بين محصول كار و شكل اجتماعي آن و بين اشيا و روابط توليدي تفاوت بگذارد. ارزش رابطه توليدي ميان توليدكنندگان مستقل كالاست. ارزش عبارت است از خاصيت مبادله محصول كار هر توليد كننده با توليدكننده محصول ديگر، به نسبتي مطابق با سطح معين بهره وري كار در شاخه هاي گوناگون توليد. ارزش با روابط انساني سروكار دارد. كار در ارزش بدين معني تبلور مي يابد يا تشكيل مي شود كه شكل ارزش اجتماعي (رابطه انساني) را پيدا كند. ماركس نظريه ارزش را بر دو پايه و اساس مطرح كرده است: 1- براساس كار مجرد، كه حتماً بايد روابط اجتماعي توليدكنندگان مستقل كالا وجود داشته باشد تا كار مجرد شكل گيرد. 2- كار اجتماعي، كه بستگي به ارزش كار مجرد دارد، كه آن هم به سطح بهره وري بستگي دارد. نظريه ارزش، شكل اجتماعي ارزش را، شكلي كه فرآيند توزيع كار در اقتصاد سرمايه داري كالايي در قالب آن جريان مي يابد، تحليل مي كند. پس به اين نتيجه مي رسيم كه شناخت كامل ارزش، كه پديده اي است بس بغرنج، نيازمند بررسي كامل آن از سه جنبه است: مقدار (كميت) ارزش، شكل ارزش و ذات ارزش. همچنين مي توان گفت كه ارزش بايد تحت عناوين زير بررسي شود: 1- تنظيم كننده توزيع كمي كار اجتماعي 2- بيان روابط اجتماعي توليد ميان افراد 3- بيان كار مجرد. منبع : نظريه ارزش ماركس، آيزاك ايليچ روبين، حسن شمس آوري ناشر: نشر مركز، چاپ اول 1383 تهران
سه شنبه 8 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 280]