واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: سرقت يكي از جرايم شايع در بين زنان مجرم است. آرزو نيز 11 سال پيش به همين اتهام به زندان افتاد و 2 سال حبس كشيد. او كه حالا 39 ساله است
.
ميگويد: يك سراب او را از مسير زندگياش منحرف كرد.آرزو كه به سختي حاضر شده داستان زندگياش را تعريف كند، ميگويد: 28 سالم بود كه با مردي به اسم سجاد آشنا شدم و قرار ازدواج گذاشتيم. من قبل از آن يك بار ازدواج كرده و از شوهرم طلاق گرفته بودم و دليل اصلي جدايي ما هم بيپولي همسرم بود، هر چند خودم خانواده ثروتمندي نداشتم، هميشه در روياي زندگي اعياني به سر ميبردم و برآورده نشدن آرزوهايم كار ما را به طلاق كشاند.
سجاد هم مثل شوهر اول آرزو، وضع مالي چندان خوبي نداشت اما زن جوان به او علاقهمند شده بود و احساس ميكرد ميتواند در كنارش خوشبخت باشد. او ميگويد: شوهر اولم را خودم انتخاب نكرده بودم اما سجاد انتخاب خودم بود براي همين هر دو تصميم گرفتيم كاري كنيم تا بعد از ازدواج با مشكل خاصي مواجه نشويم براي امثال ما كه ميخواهند بدون هيچ پشتوانهاي يكشبه راه صدساله بروند، چارهاي جز سرقت وجود ندارد.
زن و مرد با هم نقشه كشيدند از طلافروشيها دزدي كنند.آرزو با اين كه دوست ندارد،شگردشان را توضيح ميدهد:به عنوان مشتري به مغازهها ميرفتيم و آنقدر حواس فروشنده را پرت و روي ويترين را شلوغ ميكرديم تا فرصت دزدي برايمان مهيا شود، بعد يك سرويس را مخفيانه ميدزديدم و از مغازه فرار ميكرديم. آرزو و مرد مورد علاقهاش با اين شگرد به 8 طلافروشي در تهران و 2 زرگري در كرج دستبرد زدند تا اين كه موقع انجام سرقتي جديد به دام افتادند. زن جوان ميگويد: اولين كاري كه بايد ميكرديم رد مال بود. ما هيچ كدام از طلاهاي مسروقه را نفروخته بوديم، چون ميخواستيم آنها را آنقدر نگه داريم كه به اندازه پول يك خانه بشود دادگاه همه جواهرات را از ما پس گرفت يعني چارهاي جز برگرداندن آنها به صاحبانشان نداشتيم و بعد هم من و سجاد هر كدام به 2 سال حبس محكوم شديم.
بعد از پايان دوران محكوميت، آنها بار ديگر سعي كردند با هم ازدواج كنند اما اين اتفاق نيفتاد.آرزو در اين باره ميگويد:سجاد معتاد شد و من ديدم ازدواج با او افتادن در چاهي بزرگ است براي همين از او فاصله گرفتم.آن روزها برايم خيلي سخت بود، چون خانوادهام هم مرا طرد كرده بودند و مجبور بودم در خانه دخترخالهام كه شوهرش براي كار به يونان رفته بود، بمانم و سربار او باشم ولي حدود 6 ماه بعد از آزادي با وساطت عمويم توانستم به خانه خودمان برگردم.
آرزو بعد از مدتها جستجو بالاخره در يك شركت خصوصي به عنوان آبدارچي مشغول به كار شد و همان موقع تصميم گرفت درسش را ادامه بدهد تا بتواند شغل بهتري براي خودش پيدا كند. او داستان زندگياش را اينطور ادامه ميدهد: هر چه درس خواندم نتوانستم در دانشگاه قبول شوم براي همين در كلاسهاي كامپيوتر شركت كردم و توانستم به عنوان معلم خصوصي مشغول به كار شوم. به خانههاي مردم ميرفتم و به شاگردانم كه معمولا بچههاي كم سن و سال بودند كار با كامپيوتر را ياد ميدادم در اين دوران درآمدم بهتر شد.
زن جوان از آن به بعد تمام تلاشش را براي پيشرفت به كار گرفت و توانست در يك مغازه فروش تجهيزات رايانه با يكي از آشنايانش شريك شود و حالا زندگياش از همان راه ميچرخد و با توجه به اين كه وقت آزاد زيادي دارد، بيشتر به مطالعه ميپردازد. او ميگويد: اگر آن 2 سال به زندان نيفتاده بودم، شايد ميتوانستم بيشتر درس بخوانم و به دانشگاه بروم و موفقيتهاي بيشتري به دست بياورم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]