محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826574087
نقد و بررسی تطبیقی شعر سپهری
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: برای آن که بتوان در مورد شعر هر شاعری به درستی سخن گفت، لازم است ابتدا تعریفی از شعر ارائه شود تا براساس آن معیار به نقد و بررسی سروده های وی پرداخت. بنابراین لازم است که نخست بدانیم شعر چیست؟
شعر، به خلاف آنچه می نمایانند نه تنها تعریف پیچیده ای ندارد، بلکه معنایش بسیار روشن است و آن عبارت است از «احساس و اندیشه ظریفی که به صورتی موزون بیان می شود.» برای آن که بتوان کلامی را شعر گفت آن کلام باید دارای وزن باشد، زیرا وزن و موزون بودن یکی از پایه های اصلی شعر است، چنان که موزونی، صفت اصلی سرو است، در غیر این صورت درختی می شود مانند دیگر درختهای کوتاه و بلند و پهن و نازک و گاه بی قواره. این وزن در هر صورت لازم است، خواه براساس افاعیل عروضی مورد نظر شمس قیس در المعجم باشد یا آهنگی باشد که در پیوند کلمات احساس می شود.
عامل دیگر شعر مضمون و اندیشه است. ولی آنچه اندیشه و مضمونی را شعر می سازد وزن است زیرا اندیشه و مضمون در نثر نیز هست، مثل صدا که از برخورد دو چیز حاصل می شود، هر کسی می تواند وسیله ای موسیقایی را به صدا در آورد، ولی زمانی می توان آن صدا را موسیقی اطلاق کرد که دارای ریتم و آهنگ باشد. اگر این اصل را از موسیقی حذف کنیم و به آن اعتبار ندهیم در آن صورت به عدد آدمیان روی زمین نوازنده خواهیم داشت. چنین است شعر که اگر ریتم، آهنگ و وزن را از آن برداریم آنگاه پاسبان ها همه شاعر می شوند.
بنابراین شعر کلامی است «با» وزن و نثر کلامی است «بی» وزن، یعنی آن یک چیزی بیش از این یک دارد. البته شعر گفتن به زبان فارسی که ذاتاً زبانی آهنگین است و بسیاری از جملات معمولی روزانه آن را می توان به آسانی در یکی از بحرهای عروضی جای داد، کار دشواری نیست، بخصوص اگر آن شعر در وزن نیمایی و به شکل جدید باشد. آنچه گفته شد دو پایه اصلی شعر است، بعد از آن هرچه درباره شعر گفته شود تعاریفی است که برای کاملتر شدنش در نظر می گیرند. تردیدی نیست که بیت معروف ابوحفض سعدی:
آهوی کوهی در دشت چه گونه دودا / او ندارد یار بییار چه گونه بود!
که رضا قلی خان هدایت او را در مجمع الفصحا نخستین شاعر زبان فارسی می داند، البته شعر است، زیرا نه تنها دارای وزن است بلکه اندیشه ای ظریف و معطوف به یکی از تفکرات بنیادی ارسطو که انسان را حیوان اجتماعی می داند در آن مطرح می شود، و از سوی دیگر «تو را من چشم در راهم شباهنگام» نیز شعر است، زیرا هر دو دارای ارکان اصلی شعر هستند و در هر دو یک اندیشه دنبال می شود. یعنی هم ابوحفض و هم نیما در پی همدل و مصاحب دلخواه خویش هستند. منتهی هر یک را باید در شرایط زمانی و مکانی آنها مورد تامل قرار داد.
سهراب سبهریاندیشه های بشری تغییر نیافته بلکه کمال یافته و بر شاخ و برگ آن اضافه شده، هسته مرکزی همچنان به همان مهر و نشان است که بود. عشق همان عشق است که بود، نفرت همان نفرت است که بود، جنگ همان جنگ است که بود، انفعالات همان انفعالاتند که بودند، خور و خواب و خشم و *****، همانند که بودند، ماهیت شان تغییر نکرده. تنها چیزی که شاعر امروز را از شاعر پیش از او متمایز می سازد اسباب و ابزار بیشتری است که گذشت زمان در اختیارش قرار داده، یعنی شاعر امروز، اگر چنین عنوانی زیبنده اش باشد، دارای آگاهی های بیشتری است، واژگان تازه ای در اختیار دارد، از زبان صیقل خورده ای بهره می گیرد، با تجربه های شاعران پیش از خود آشناست و می تواند زیر و بم های کلامی آنها را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، چندان که بسیاری از مقاصد دور و دراز خود را با تلمیحی ساده یا تضمین یا حتی به عاریت گرفتن اندیشه ای بیان کند. این عوامل یا به طور مستقیم مورد استفاده قرار می گیرند یا از ناخودآگاه شاعر منتقل میشوند.
نمونه های بارز هر دو شکل تاثیرپذیری را می توان در حافظ و اقبال به عیان مشاهده کرد. هر چه تسلط شاعری به شعر گذشتگان و زبان بیشتر باشد شعر او از استواری و منزلت بیشتری برخوردار می شود. این که میبینیم برخی از اشعار جدید از زهدان اندیشه برخی از شاعران به رغم نکته های در خور تاملی که دارند مرده به دنیا می آیند و از همین رو به خلاف سروده های بسیار، چهره ای تقریباً معدوم یا بسیار کمرنگ دارند به دلیل عدم تسلط شان به شعر اصیل و زبان فارسی است. به قول منوچهری:
شعر ناگفتن به از شعری که باشد نادرست / بچه نازادن به از شش ماهه افکندن جنین
برخی از این دست شاعران چندان در دایره تنگ سرایندگان جدید از نیما به بعد قرار دارند که گاه عیناً اندیشه ها، ترکیبات، تشبیهات و مضامین یکدیگر را حتی بدون ذکر ماخذ نقل می کنند. این کار به حدی عادی شده که قبح آن از میان رفته است، طوری که این خلاف مسلم را مورد تایید قرار می دهند و نام آن را می گذارند تاثیرات غیر مستقیم، البته چیزی به نام تاثیرات ناخودآگاه در ادبیات تطبیقی پذیرفته شده است، ولی تاثیرات غیر مستقیم هم اندازه ای دارد، رونویسی و کپی برداری تاثیر غیر مستقیم و الهام نیست، این را اصطلاحاً «انتحال» میگویند که لفظ محترمانه «سرقت ادبی» است.
اکنون بر بنیاد این مقدمه می پردازیم به شعر سهراب سپهری تا ببینیم چه میزان از آثار او با معیاری که در پیش نهاده ایم همخوانی دارد و آیا می توان همه آنچه را در دفترهای وی گرد آمده شعر دانست؟ تردیدی نیست که غالب تراوشات ذهنی وی وجهی از شعر دارند ولی برخی از آنها آثاری است که به هیچ روی مشمول تعریف شعر نمی شوند، زیرا نوشته هایی هستند که حتی استواری نثری محکم را هم ندارند و اگر بخواهیم تعریفی تسامح آمیز از آنها به دست دهیم باید گفت چیزی در حد بحر طویل اند. برای مثال در قطعه یاد بود (ص۸۵) تمام ارکان یک جمله صحیح به ترتیب قواعد دستوری در آنها مراعات شده، حال آن که در شعر این ارکان غالباً درهم ریخته میشود:
از نقاشیهای سهراب سپهری«سایه دراز لنگر ساعت روی بیابان بی پایان در نوسان بود. می آمد و می رفت، و من روی شن های روشن بیابـــان تصویر خواب کوتــــاهم را می کشیدم. خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بـــود و در هوایش زنـــدگی ام آب شد. خـــوابی که چون پایان یــــافت من به پـــایان خودم رسید».
این قطعه به همین صورت تا یکی دو صفحه ادامه می یابد و جملات به صورت کامل یا شکسته زیر هم می آیند. ولی به قول نیما در این بی نظمی، قاعده و نظمی نیست. یعنی اگر شما این نوشته را به عنوان شعر برای صد نفر شاعر شعر جدید که یکی از آنها خود سپهری باشد املاء کنید، محال است این قطعه را به صورتی بنویسند که اول بار نوشته شد.
از این نوع نوشته ها در میان آثار او بسیار است، که کاملاً از اسلوب غالب در دفتر شعرش دور می شوند، مثل مرغ افسانه (ص ۱۱۰)، برخورد (ص ۲۱) و مواردی دیگر. البته نباید فراموش کرد که او سعی دارد کلامش را موزون و دارای ریتم و آهنگ کند و حتی در بسیاری موارد قافیه پردازی نمی کند، ولی از آنجا که تسلط کافی به زبان و شعر اصیل فارسی ندارد، توفیق این کار را در بسیاری موارد از دست می دهد. این نقص در کار وی البته تأسف آمیز است و این تأسف زمانی بیشتر می شود که مضامینی تازه و ناب در نوشته هایش می بینیم که هنوز خیلی مانده تا شعر شود.
نوشته هایی که تماماً مضمون و اندیشه بکر است و گوئی فریاد می کنند که ما را به سخندان چربدست بسپرند تا ردای فاخر شعر بر ما بپوشاند.
سپهری بیش از آن که شاعر باشد اندیشه ورز، جستجوگر ظرایف روح انسان و صورتگر جامعه خویش است که مجموعه این مفاهیم را با ترکیب واژگانی ابتدائی و روستایی بیان میکند و سعی دارد آن را به شعر با تعریفی که از آن شد نزدیک سازد.
البته در برخی موارد معدود مثل صدای پای آب، گل آینه (ص ۱۴۵)، میوه تاریک (ص ۱۸۰) و «آب را گل نکنیم» موفق است، ولی این توفیق را نمی توان در غالب آثار او به میزان شهرتی که کسب کرده تعمیم داد. او چنان که می دانیم اصلاً نقاش بود و در دانشکدة هنرهای تزئینی نقاشی تدریس می کرد، بنابراین تأمل او در زبان و ادبیات به طور طبیعی چندان نبود که لازمه کار شاعری است. به خاطر دارم که در یادداشت تشکرآمیزی به یکی از دانشجویانش که از آشنایان من بود دو کمله «سپاسگزاری» و «خشنود» را درست ننوشته بود یعنی سپاسگزاری را با ذال و خشنود را به صورت «خوشنود» نوشته بود. این دو اشتباه را به رغم آن که به دانشجوی او متذکر شدم، ولی عجب آن که در کتاب او پس از چهل بار تجدید چاپ باز هم در چند جا دیده می شوند که به واسطه تکرار پیداست که اشتباه چاپی نیست (صص ۲۸۹ و ۴۴۸) این موضوع را وقتی به ناشر کتاب متذکر شدم گفت: «ما عین نسخه اول را چاپ کردهایم و در آن دست نمی بریم.» ناشر راست می گفت، زیرا در هیچ سند تاریخی نباید دست برد و اصلاحات شده سنائی کرد.
سهراب سپهریاشکالات نگارشی و ایرادات قابل اغماض سپهری چندان است که ذکر همه آنها میسر نیست، در اینجا فقط به برخی از آنها به عنوان نمونه اشاره می شود: برای مثال در شعر نیلوفر (ص ۱۱۹) می گوید: «لحظه لحظه خود را می مردم.» مردن فعل لازم است و مفعول نمی گیرد. در شعر کو قطرة وهم (ص ۱۶۹) می گوید: «چشمانش بیکرانی برکه را نوشید.» می دانیم که آبگیر یا تالاب که همان برکه باشد بی کران نمی شود. مثل این است که بگوئیم حوض بی کران. کرانمندی و محدود بودن ویژگی اصلی هر برکه ای است. حداقل اگر می گفت: «چشمانش بیکرانی دریا را نوشید» قابل قبول تر بود، زیرا «دریای نگاه» ترکیب پذیرفته شده ای در زبان فارسی است.
دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست. در شعر «آن برتر» (ص۱۵۴) می گوید: «و او پیکره اش خاموشی بود.» در اینجا برای آن که وزن از دست نرود پیکره را به جای پیکر به کار برده. در حالی که پیکره با پیکر فرق دارد و به معنای تصویر، تندیس، مجسمه و زمینه است.
در شعر دره خاموش (ص۴۱) و نیز در شعر دریا و مرد (ص۵۷) کلمه «پیکر» را با اسم معنا ترکیب می کند. مثل «شکوه پیکر» و «هراس پیکر». پیکر به معنای جسم، جثه، کالبد و نقش و نگار است. بنابراین وقتی با کلمه ای به عنوان مکمل ترکیب می شود بخش نخست آن هم باید عینی و ملموس باشد، یعنی به چشم بیاید. مثل ماه پیکر، فیل پیکر، پری پیکر، سروپیکر و کوهپیکر. چنانچه واژه «پیکر» به معنای نقش و نگار به کار رود قبل از آن صنعت می آید، مثل: نغزپیکر، تازهپیکر.
چو دور خلافت به مأمون رسید / یکی ماه پیکر کنیزک خرید۱
بنابراین قبل از پیکر مفهوم مجرد نمی توان آورد. این که در شعر «دریا و مرد» می گوید: «باد هراس پیکر رو می کند به ساحل» ذهن خواننده آشنا به ظرایف زبان فارسی آن را برنمی تابد.
در شعر معروف آب را گل نکنیم، آنجا که می گوید: «در فرودست انگار کفتری می خورد آب» دو اشکال عمده وجود دارد، نخست این که «فرودست» صفت مرکبی است به معنای زیردست، زبون، مادون، پایین مرتبه و فرومایه که نمی توان آن را برای زمین و منطقه و ناحیه به کار برد. این ترکیب سابقه ای طولانی در زبان فارسی دارد و در سبک فاخر خراسانی بسیار استعمال شده. بیهقی در تاریخ خود می نویسد: «یکی بود از فرودست تر، معتمد آن درگاه و رسول ها کردی» این ترکیب در برابر «زبردست و بالا دست» به کار می رود و به معنای پائین تر از لحاظ مکانی نیست.
ناصرخسرو میگوید:
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش / تا زیردستانت فردا با تو نیز احسان کنند
فرودستی به معنای در ذیل یا زیر چیزی قرار گرفتن نیست. نمی توان گفت این کوچه چند متر فرو دست تر از آن کوچه است. فرودستی یعنی فقر و تنگدستی و زیردست دیگران بودن. حال اگر از این ایراد به کلی چشم بپوشیم و تسامحاً بپذیریم که فرودست به معنای آن سوتر بودن است و جائی دورتر از جایی دیگر است، ایرادی دیگر را نمی توان نا دیده گرفت که این کلمه فاخر هیچ تجانسی با لفظ عامیانه و کودکانه «کفتر» ندارد که یکباره پهلوی آن لانه کرده. در واقع به این می ماند که در کنار عمارتی با شکوه کلبه ای گلی ساخته شود، یا کسی لباسی فاخر به تن کند. اما پای پوشش گیوه ای مندرس باشد. از این گذشته در شعر مسافر (ص ۳۲۱) به درختان می گوید: «وفور سایه خود را به من خطاب کنید.» خطاب کردن یعنی با کسی رویارو سخن گفتن. در خطاب کردن عنصر اصلی کلام و کلمه است و در کلمات هم ریشه آن مانند خطبه، خطیب، مخاطب و مخاطبه و خطابیه و امثال آنها معنای سخن و کلمه مستتر است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 172]
-
گوناگون
پربازدیدترینها