واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: در کتاب هزار توهای بورخس داستانی هست تحت عنوان “حکایت آن دو تن که خواب دیدند” این داستان چنین آغاز میشود :
«الاسحقی، مورخ عرب که در دوران حکومت مأمون خلیفه (۱۷۰ تا ۲۱۸ هجری قمری) میزیست این حکایت را نقل میکند : (با تلخیص)
مخبـران صادق چنین روایت کرده اند که زمانی در قاهره مردی میزیست که شبی زیر درخت انجیری که در باغ خانه اش بود، خواب او را در ربود، در خواب مردی را دید که سرتاپا خیس بود، مرد از دهانش سکه ی طلایی بیرون آورد و به او گفت. ..»
اسفار کایتان رمان بسیار ارزشمند ابوتراب خسروی که بعضی این رمان را اولین رمان پست مدرنیستی به شمار میآورند. با چنین جملاتی شروع میشود :
«شیخ یحیی کندری رحمه الله علیه، صاحب تاریخ منصوری، مشهور به رساله ی مصادق الآثار شبی در رویایی صادق بر ما ظاهر گشت و آیه ی«ثمّ بَعَثناکم مِن بعد موتکم لعلکم تشکرون» تلاوت نمود و گفت. ..»
صحنه گردن زدن جلاد نیز در آثار هر دو نویسنده خیلی به هم شبیه است:
«کاپیتان خوان پاتریسیونولان که فرماندهی سرخ ها را برعهده داشت، چنان که انتظار میرفت ترتیب مراسم اعـدام اسـرا را بـا تشریفـات داد. او که خودش از اهالی سر رولارگو بود ماجرای دشمنی دیرینه سیلوئیرا و کاردوسو را خوب میدانست به دنبال آن دو فرستاد و به آنها گفت «من خوب میدانم که شما چشم دیدن یکدیگر را ندارید و مدتهاست منتظر مـوقعیتی بـرای تصفیه حسـاب هستید. بـرایتان خبـر خوشی دارم پیش از غروب آفتاب، این موقعیت به شما داده خواهد شد که ثابت کنید کدامیک مرد هستید. میخواهم دستور بـدهم که ایستاده گلـوی شما را ببرند و آن وقت شما با هم مسابقه دو خواهید داد گروهبانی با شمشیرش خطی در عرض جاده کشید. مچ های سیلوئیرا و کاردوسو را باز کرده بودند تا بتوانند آزادانه بدوند بین آنها در حدود پنج متر فاصله بود. هر دو لب خط ایستادند یکی دوتا از افسرها از آنها میخواستند که رو سیاهشان نکنند، چون همه به آنان ایمان داشتند و پولی که بر سرشان شرط شده بود کپه ی بزرگی میشد. نصیب سیلوئیرا این بود که جلادش نولان دو رگه باشد. کاردوسو جلاد رسمیسرخها را انتخاب کرد. مردی از اهالی کورینتس که سال های زیاد بر او گذشته بود عادت داشت برای تسکین محکوم به شانه اش دست بزند و بگوید: شجاعت داشته باش رفیق. زن ها وقت زائیدن از این بدتر تحمل میکنند.
شانه هایشان به جلو خم شده بود. دو مرد منتظر به یکدیگر نگاه نمیکردند. نولان علامت شروع مسابقه را داد دورگه از اینکه خود را در مرکز توجه همگان میدید آکنده از غرور بود برای خوش رقصی شکافی نمایان از گوش تا گوش باز کرد مرد کورینتس کار معمول خودش را انجام داد و شکاف باریکی باز کرد. سیلاب خون از گلوی مردان فوران کرد. پیش از آنکه با صورت به زمین بیفتند شتابان چند قدمیبرداشتند. کاردوسو وقتی افتاد دست خویش را دراز کرد شاید اصلاً بر این موضوع آگاه نبود. او مسابقه را برده بود.»
میخواهم دستور بـدهم که ایستاده گلـوی شما را ببرند و آن وقت شما با هم مسابقه دو خواهید داد گروهبانی با شمشیرش خطی در عرض جاده کشید. مچ های سیلوئیرا و کاردوسو را باز کرده بودند تا بتوانند آزادانه بدوند بین آنها در حدود پنج متر فاصله بود. هر دو لب خط ایستادند یکی دوتا از افسرها از آنها میخواستند که رو سیاهشان نکنند…اکنون به روایت ابوتراب خسروی میپردازیم که در نوشتن صحنه و حتی در نثر نیز از امکانات گذشتگان استفاده ای زیبا کرده است :
«میرغضب سرپا مستور در نیم نقاب فولادین و شولای چرمین نظری به ذریات ارک میاندازد و واپسین اذن شاه را میخواهد. شاه منصور اشاره میکند به دست. میرغضب به سمت صف کودکان میرود. اول طفل آن صف را به نطع میکشد. حتماً آن طفل قصد میرغضب را نمیداند که میرود و شاید در مخیله، مجلس را تعزیه ای میداند. من لبخند کودک را در چلچراغ ها مینویسم. میرغضب در برابر کودک زانو میزند. خم میشود دست کودک را میبوسد. برمیخیزد و شیخ یحیی آن مهربانی را ننوشته و نگاه کودک را به او. صدای کودک را میشنود که از دور چیزی میگوید. میرغضب با مهربانی کودک را در گودگاه کنده ی سلخ میگذارد. پلک ها را میبندد تا طفل از او یاد بگیرد. کودک باید بخندد و بازیگوشانه پلک بر هم بگذارد. طوری که برای گول به خواب میرود. قوس ساطور سلخ در دستهای بلند میرغضب بالا میرود در نور حبابهای چلچراغ برق میزند هوا را میشکافد. ..»
البته در نوشته های بالا نوعی طنز تلخ که از ویژگی های پست مدرنیسم است دیده میشود یکی دیگر از روشهای بورخس آوردن فضای تاریخی گذشته با ابزار سنتی است. مثل “دشنه”در مجموعه داستان “هزار توهای بورخس” به چند سطری از این نوشته توجه میکنیم و بعد آن را مقایسه میکنیم با نوشته ی یکی از رمان نویسان معاصر ایران.
«دشنه ای در کشویی آرمیده است هر که را چشم بدان افتد وسوسه میشود که دشنه را بـردارد و با آن بـازی کند. چنانکه گویی همیشه به دنبال آن میگشته است دست به سرعت قبضه ی منتظر را میگیرد و تیغه ی نیرومند مطیع با صدای خفیفی به درون غلاف میلغزد و بیرون میآید این خواست دشنه نیست.
این چیزی بیشتر از یک مصنوع فلزی است. مردان آن را با هدفی واحد در سر طرح کردند و شکل دادند. دشنه ای که دیشب در “تاکوارمبو” در تن مردی فرو رفت و دشنه هایی که بر سـر سزار باریـد همـه بر شیـوه ای جـاودانـه یک دشنه اند. دشنه میخواهد بکشد. میخواهد خون ناگهانی بریزد.»
پرویز رجبی در رمان موفق خود “دشنه و سیب گمشده” از دشنه به عنوان شروع داستان استفاده میکند :
«یکی دیگر وسائلی که حفاران باستان شناس در دامنه ی یکی دیگر از کوهستان های مشرف بر جاده ی ابریشم به دست آوردند «دشنه ای بود به طول یک آرنج و عـرض سه انگشت». کوشش های حفاران برای بدست آوردن پوشش دشنه به هیچ نتیجه ای نرسید و از دشنه ها عنصری فلزی بر جای مانده بود و در نتیجه دشنه عاری از خوش دستی متعارف بود.
حفاران دشنه را با رعایت همه جوانب احتیاط به اداره کل باستان شناسی منتقل کردند. در سالن نمایش برای دشنه جایی که از همه نظر مناسب با اهمیتش بود، انتخاب شد و به ابتکار یکی از متخصصین با سابقه نورافکن ویژه ای برای روشن کردن ویترین مخصوص دشنه تعبیه شد.
دشنه لمیده بـر مخمـل گلگون، اگـر هـم در پرتو نورافکن تلالوئی نداشت، به راحتی میتوانست اهمیت دشنه بودنش را منتقل بکند.»
میتوان این تأثیر را با چندین شواهد ادامه داد. آوردن وجه تشابه برای این نوشته ها هیچ تـأثیری در کـم شدن ارزش نوشته ها ندارد. زیر چنانکه یادآوری شد طرز کاربرد این شیوه مهم است نه شباهت چند سطر به همدیگر. نویسندگان متأخر به تکنیکهای زیبایی دست یافته اند و آنچه که خیلی مهم است توجه این نویسندگان به ادبیات و فرهنگ گذشته خودمان است.
هزارتوهای بورخستوجه به فرهنگ و ادبیات بومینیز زیبایی داستان ها و رمان های این یکی دو دهه را غنی تر کرده است. نوشته های غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور، امیرحسین جهل تن، شهریار مدنی پور، فرشته ساری، رضا جولایی، عباس معروفی، محمد محمدعلی، خاطره حجازی، ابوتراب خسروی محمد رضا صفدری، منیرو روانی پور، فرخنده آقایی، گلی ترقی، حسین بنی عامری، فرشته مولوی و علی موذنی و بسیاری دیگر از نویسندگان نسل جوان آثار بسیار مغتنم و با ارزشی هستند که نهرادبیات معاصر ایران را به رودخانه ادبیات جهانی پیوند میزنند.
بورخس آثار فراوانی در زمینه های مختلف به چاپ رسانده است اما از آثار او که به فارسی آمده است می توان به موارد زیر اشاره کرد :
۱- هزار توهای بورخس با ترجمه ی احمد میرعلائی(کتاب زمان ۱۳۵۶٫) ۲- دوزخ (۷ تمثیل و ۳ قصه) به روایت آقای کاظم فیروزمند(تلاش، تبریز ۱۳۵۷٫) ۳- سرخ و آبی (دو داستان و بیست شعر) ترجمه ی آقای حسن تهرانی، نشر آینه، تهران، ۱۳۶۱٫) ۴- مرگ و پرگار، ترجمه احمد میرعلایی فاریاب (سهامی خاص) ۱۳۶۳٫ ۵-کتابخانه ی بابل و ۲۳ داستان دیگر، ترجمه ی کاوه سیدحسنی، انتشارات نیلوفر ۱۳۷۹٫ ۶- اولریکا و هشت داستان دیگر، ترجمه ی کاوه میرعباسی، نشر باغ نو ۱۳۸۰٫ ۷- کتاب موجودات خیالی، بورخس، ترجمه ی احمد اخوت، آرست ۱۳۷۴٫ ۸- هفت شب با بورخس، اسوالدوفراری ترجمه ی ویدا فرهودی، چاپ اول ۱۳۷۶٫ ۹- آخرین گفتگوهای بورخس و اسوالدوفراری ترجمه ی بهرام فرهنگ، نشر مرکز ۱۳۷۸٫ ۱۰- هفت صدا، مصاحبه ی ریتا گیلبرت با بورخس … و ترجمه ی نازی عظیما، انتشارات آگاه ۱۳۷۵٫ ۱۱- کار نویسنده، مصاحبه پاریس ریویو با بورخس و … ترجمه ی احمد افوت نشر فردا، چاپ اول ۱۳۷۱٫ ۱۲- گفت و شنودی با بورخس (قصه، شعر و ترجمه ی علی درویش، مشهد، نیما ۱۳۶۹) و چندین قصه و شعر و مقاله و مصاحبه در مجلات یا مجموعه های مختلف.از فصل نامه انجمن علمی و آموزشی معلمان ادبیات فارسی استان آذربایجان شرقی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]