واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: علم اخلاق مطالعه در خیر و وظیفه است و آن را علم خیر و شر، و علم تکلیف و وظایف نیز خواندهاند. موضوع علم اخلاق، تکلیف و راه رسیدن به سعادت است، و تعیین بهترین طریقه عمل و پسندیدهترین طریقه زندگانی غرض و اخلاقیات و آداب رانباید اشتباه کرد، زیرا علم اخلاقیات به مطالعه رفتار آدمی چنانکه هست میپردازد، ولی علم اخلاق به جای مطرح کردن آنچه که هست آنچه را که باید باشد عنوان میکند. اخلاق علمی دستوری است، زیرا برای عمل انسان قواعدو دستورهایی مقررمیدارد.
علم اخلاق به نظری و عملی تقسیم میشود. اخلاق نظری، تکلیف و اوصاف عمومی حیات اخلاقی را مطالعه میکند. اخلاق عملی وظایف مختلف انسان، مانند وظایف شخص نسبت به خدا و خانواده و جامعه بشری را مورد مطالعه قرار میدهد.
انسان باید بر اثر عقیده و عشق به خدا و در نتیجه تزکیه و تربیت نفس و تمرین و ممارست در اعمال صالح ذاتاً تغییر کند و به تدریج تشبه و تقرب به حق پیدا کند و مستحق برخورداری از حیات عالی و جاودان و رضوان الهی گردد.
ادیان و شرایع الهی در اصول و اساس مشابه یکدیگر و در سه چیز مشترکند و در واقع در آن سه چیز خلاصه میشوند: پرستش خدا، اعتقاد به آخرت، مسئولیت در برابر نفس و خلق.
خداوند مهربان با لطف و عنایتی که به بندگان خود دارد آنان را به حال خود رها نکرده و به وسیله پیامبران خویش دستورهایی برای بندگانش فرستاده است تا با به کار بستن آنها به سعادت و نیکبختی برسند.
پیغمبر گرامی اسلام (ص) مظهر و نمونه والای انسان کامل بوده و درباره آن حضرت همین قدر بس که خداوند در قرآن کریم خطاب به آن وجود عزیز فرموده است:«و انک لعلی خلق عظیم» و از سخنان پیامبر اکرم(ص) است که فرمود:«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.»تعالیم اسلام در باب اخلاق و خویهای پسندیده از قبیل: عدالت، سخاوت، شجاعت، تواضع، راستگویی، امانت، عفو، وفای به عهد، صبر، شکر، قناعت، زهد، صدق و اخلاص، کمک به درماندگان و ضعفا، احسان، گشادهرویی، اهمیت تعلیم و تعلم، احترام به پیران، اغتنام وقت و مانند اینها تأکید بسیار کرده است؛ از طرف دیگر، مردم را از داشتن اخلاق بد و خویهای ناپسند مانند: غیبت، سخنچینی، حسد، خشم و غضب، حب جاه و مقام، دنیادوستی، ریا، بخل، عجب و تکبر و دیگر صفات زشت بر حذر داشته است.
خواجه حافظ نیزدراین زمینه میگوید:
حسن مهرویان مجلس گرچه دل میبرد و دین/ بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
در مشرق زمین تأکید بر اصول اخلاقی همیشه یکی از ارکان استوار بقای ملل و اقوام بوده است. رؤوس آنچه حافظ در این باب آورده تحذیر از غرور و خودپرستی و مردمآزاری و کینهتوزی و فرار از معاشرت ناجنس و غافل نشدن از مکافات عمل و تشویق به بذل و بخشش و رحم و شفقت و وفا و رفیقنوازی و مهر و محبت و رعایت حال زیردستان ومروت بادوستان ومدارابادشمنان است. به طور کلی اصول عقاید اخلاقی و تربیتی حافظ را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
1-ناپایداری جهان :دنیای حافظ دنیایی است بیثبات وناپایدار.
- نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل/ بنال بلبل عاشق که جای فریاد است
- مرا در منزل جانان چه جای عیش چون هر دم/ جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
کاخ آمال و آرزوهای آدمی سست بنیاد، و بنیاد عمر بر باد است:
- بیا که قصر عمل سخت سست بنیاد است/ بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
- بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ/ در موضعی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ بیاعتباری دنیا را در برابر نظر مجسم میکند و چون پرهیز از آن را واجب میشمارد یکباره دور دنیا و مافیها را خط میکشد و سخت به قناعت رو میآورد، به بوده و نابوده میتازد و دم را غنیمت میشمارد. دوام یک چنین زندگی، حالتی پدید میآورد که در ظاهر قلندری است و در باطن آزادگی، و ما در جای خود درباره قلندری و آزادگی حافظ بحث خواهیم کرد.
- بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین/ کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
- اعتمادی نیست بر کار جهان/ بلکه بر گردون گردان نیز هم
- جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد/ زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
۲-حقیقت جویی و دوری از ریا: حافظ معتقد است که غرض از شرایع آسمانی اجتناب از رذایل و پلیدیهایی است که جامعه انسانی را تاریک و احیاناً بشر عاقل و متمدن را از هر حیوانی پستتر میکند. او معتقد است که: «کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم»، اما آنچه در جامعه او رواج دارد خلاف آن است. قرآن کریم برای این نیست که صرفاً خوانده شود، بلکه برای آن است که بر اساس تعالیم آن روابط و مناسبات میان انسانها با یکدیگر و انسان و خالق تنظیم شود، در غیر اینصورت از نماز و روزه و خواندن قرآن چه حاصل؟
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش دمی/ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
نکوهش از ریا و تظاهر در سراسر دیوان حافظ به چشم میخورد:
- دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس/ کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
- بشارت بر به کوی می فروشان/ که حافظ توبه از زهد ریا کرد
- در میخانه ببستند خدایا مپسند/ که در خانه تزویر و ریا بگشایند
غزالی در «کیمیای سعادت» دربارهی ریا در عبادت میگوید: «بدان که ریا کردن به طاعتهای حق تعالی از کبایر است و به شرک نزدیک است، و هیچ بیماری بر دل پارسایان غالبتر از این نیست که چون عبادتی کنند خواهند که مردمان از آن خبر یابند و جمله ایشان به پارسا اعتقاد کنند… حقیقت ریا آن بود که خویشتن به پارسایی فرا مردمان نماید یا خویشتن به نزدیک خلق آراسته کند و اندر دل مردمان قبول گیرد تا وی را حرمت دارند و تعظیم کنند و به وی به چشم نیکو نگرند، و این بدان بود که چیزی که دلیل پارسایی و بزرگی است اندر دین بر ایشان عرضه میکند و همی فرانماید و این پنج جنس است: ریا به شبزندهداری و زردرویی، ریا در پوشیدن جامههای خشن و کهنه، ریا در خواندن ذکر، ریا در طاعت مداوم، و ریا به داشتن مریدان بسیار.»
در سوره ماعون، در تفسیر آیات: «الذین هم یراؤون و یمنعون الماعون» میخوانیم که: «آنها که نماز گزارند و از روح نماز دور و غافلند، چرا نماز میخوانند؟ تا خود را به ظاهرالصلاحی بیارایند و تا در صف نمازگزاران وارد شوند و خود را بنمایند و از برکات اجتماع آن پاکدلان بهرهمند گردند…».
اگر نماز این نمازگزاران، دور از ریا و برای قرب به خدا باشد باید بکوشند تا منابع زندگی و وسایل عمومی آن (یعنی ماعون) در دسترس همه قرار گیرد و باید حقوق مشروع خلق را ادا کنند و باید چشمشان به سوی خدا و دستشان برای دستگیری بینوایان و ستمزدگان باز باشد «وگرنه تنها نمازگزار و ریاکارند». در دیوان حافظ به نمونههایی از این گونه ریاکاریها برمیخوریم:
- ای کبک خوشخرام کجا میروی بایست/ غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
که مأخذ آن آنچنان که شارحان نوشتهاند هر چه میخواهد باشد، از ریاکاریهای زمانه حکایت میکند.
۳-توکل: توکل واگذاردن امور است به خداوند و تکیه کردن بر او و آرام گرفتن دل با او در همه حال. در قرآن کریم آیاتی راجع به توکل است که از جمله آنها این آیات است: «انّ الله یحّب المتوکلین»(سوره آلعمران بخشی از آیه ۱۵۳)؛ «و من یتوکل علی الله فهو حسبه»(سوره طلاق، آیه۳). در قرآن مجید آیاتی است که مفهوم و فضیلت توکل از آنها استنباط میشود، چه توکل بر درک حقیقت توحید مبتنی است و به عبارت دیگر متوکل واقعی آن کس میتواند باشد که به توحید نه فقط به زبان و دل، بلکه به مشاهده برسد و به قول غزالی از پوست به مغز راه یافته باشد. در واقع، توکل حقیقی در آخرین مرتبه از توحید نصیب میشود و رسیدن به آن مقام تنها خواص عارفان و مقربان و منتهیان را از راه ذوق و حال و کشف ممکن تواند بود. در شرح آن آمده است: «توکل آن است که از حول و قوت خویش بیرون آیی.»
حافظ میفرماید:
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست/ راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
البته توکل از نظر اسلام به معنی پیروی از قوانین طبیعی است با اتکاء به فضل و عنایت خداوند. به عبارت دیگر، انسان باید ضمن تلاش و کوشش و تمسک به اسباب و وسایل دنیوی فقط به فضل و عنایت خداوند که آفریننده این اسباب و وسایل است متکی باشد نه به دیگران. بنابراین، مسلم است که توکل با کار و کوشش برای زندگی بهتر هیچگونه تضادی ندارد و نباید توکل را وسیلهای برای سستی و تنبلی قرار داد.
کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ/ ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
۴- پند پذیری: حافظ نصیحت پیران و پند بزرگان را راهگشای جوانان و سالکان طریق میداند. در سراسر دیوان حافظ جوانان به نصیحتپذیری از پیران دعوت میشوند:
- نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند/ جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
- چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت/ بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
- پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت/ هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
- بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند/ پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
۵-بلند نظری و وسعت دید در طریق معرفت: خواجه به همه ملل و اقوام به چشم رأفت و ترحم مینگرد و گروهی را که به بیراهه میروند معذور میدارد و اختلافات بشری را ناشی از محدود بودن افق دید و فکر کوتاه انسانها میداند:
- جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
۶-آزادگی و وارستگی: آزادگی خواجه مربوط به همین وسعت دید و بلندنظری وی بود که نمیگذاشت تا شاعر عمر خویش را به یکباره در خدمت ارباب بیمروت دنیا تباه کند. از اینروی فریاد برمیآورد و میگوید:
- بر در ارباب بیمروت دنیا/ چند نشینی که خواجه کی به در آید؟
- خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای/ دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهی
- غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
- ملک آزادگی و کنج قناعت گنجی است/ که به شمشیر میسر نشود سلطان را
۷-ارزش دوست و دوستی: حافظ در دوستی، صمیمی و پایدار است؛ برای دوست خوب و یکرنگ ارزشی بالاتر از جان عزیز قائل است. خاک راه دوست را توتیای دیده میداند و خواسته دوست را بر مراد و خواسته خود مقدم میشمارد. حاضر نیست سر مویی از دوست را در مقابل عالم بفروشد. خلاصه آنکه رفیق را کیمیای سعادت میداند و بس. این دوست صدیق و رفیق شفیق همان است که عنصرالمعالی در «قابوسنامه» و غزالی در «کیمیای سعادت» و خواجه نصیر در «اخلاق ناصری» دربارهاش داد سخن دادهاند. این همان دوستی است که شیخ اجل سعدی نیز در باب او میگوید:
- گر دنیی و آخرت بیارند/ کاین جمله بگیر و دوست بگذار
ما یوسف خود نمیفروشیم/ تو سیم سیاه خود نگه دار
مولانا جلالالدین نیز ارزش دوست و اهمیت مقام دوستی را چنین متذکر میشود:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 234]