تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تسبيحات فاطمه زهرا عليهاالسلام در هر روز پس از هر نماز نزد من محبوب تر از هزار ركعت ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821046368




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: مرتضى شيرودى صهيونيسم؛ بسترها و زمينه هاى پيدايش (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مرتضى شيرودى صهيونيسم؛ بسترها و زمينه هاى پيدايش (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: «صهيون» در زبان عبرى، به معناى پُر آفتاب و نيز نام كوهى در جنوب غربى بيت المقدس است. كوه صهيون زادگاه و آرامگاه داوود پيامبر(ص) و جايگاه سليمان(ع)بود.


اشاره

انديشه صهيونيسم به فوريت و سرعت زاده نشد، بلكه همانند هر پديده اجتماعى ديگر، در بستر زمان و بر اثر شكل گيرى حوادث گوناگون تولد يافت. زمينه هايى كه به زايش صهيونيسم انجاميد، در گوشه و كنار جهان روى داده، و پيش از آن كه به شكل اسرائيل غاصب (= رژيم اشغال گر قدس) ظهور كند، در خارج از فلسطين اشغالى قوام يافت. ممكن است به ظاهر سهم هر يك از اين حوادث شكل دهنده، يكسان به نظر رسد، ولى بى شك سهم برخى از برخى ديگر افزون تر است. با اين وصف، در مقاله حاضر، هيچ گونه ترتيب زمانى و مكانى كه حاكى از سهم بيش تر يكى بر ديگرى باشد، مدنظر نيست. مضافاً اين كه تنها به برخى از مهم ترين علل و عوامل شكل دهنده صهيونيسم اشاره شده است.
همچنين علاوه بر عواملى كه در پيدايش صهيونيسم سهيمند، عوامل ديگر هم در زايش اسرائيل غاصب دخالت دارند كه پرداختن به آن ها مجال ديگرى مى طلبد.2

تعريف و انواع صهيونيسم

«صهيون» در زبان عبرى، به معناى پُر آفتاب و نيز نام كوهى در جنوب غربى بيت المقدس است. كوه صهيون زادگاه و آرامگاه داوود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و جايگاه سليمان(عليه السلام)بود. گاه اين واژه نزد يهوديان به معناى شهر قدس، شهر بزگزيده و شهر مقدس آسمانى به كار مى رود، ولى در متون دينى يهود، صهيون، اشاره به آرمان و آرزوى ملت يهود براى بازگشت به سرزمين داوود(عليه السلام)و سليمان(عليه السلام)و تجديد دولت يهود دارد. به ديگر سخن، صهيون براى يهود، سمبل رهايى از ظلم، تشكيل حكومت مستقل و فرمان روايى بر جهان است و از اين رو، يهوديان خود را فرزندان صهيون مى دانند.3

صهيونيسم به جنبشى گفته مى شود كه خواهان مهاجرت و بازگشت يهوديان به سرزمين فلسطين و تشكيل دولت يهود است. صهيونيسم، همانندِ شووينيسم (= ناسيوناليسم افراطى) است كه با خوار شمردن ملت ها و نژادهاى ديگر و با غلوّ در برترى خود، در پى نيل به قدرت سياسى است. اين جنبش در نيمه اوّل قرن 13 شمسى / نيمه دوم قرن 19 ميلادى در اروپا پا به عرصه حيات گذاشت، ولى واژه صهيونيسم، نخستين بار توسط تئودور هرتصل4 به كار رفت و سپس ناحوم ساكوكو5 ـ مورخ صهيونيست ـ در كتاب «تاريخ صهيونيسم» از آن سخن گفت.6

صهيونيسم تنها داراى ابعاد و معانى سياسى (= صهيونيسم سياسى) نيست، بلكه ابعاد و معانى ديگرى همچون: صهيونيسم كارگرى، فرهنگى، دمكراتيك، راديكال و توسعه طلب را نيز در برمى گيرد. مشهورترين تقسيم صهيونيسم، طبقه بندى آن به دو بخش سياسى و فرهنگى (= دينى) است. صهيونيسم سياسى، خواهان بازگشتِ يهوديان به فلسطين است كه با تدوين كتاب «دولت يهود» توسط هرتصل در 1263 ش / 1894 م زاده شد. اما صهيونيسم فرهنگى، مخالف مهاجرت يهوديان در قرن 14 شمسى / 20 ميلادى به فلسطين است; زيرا در انتظار انسان رهايى بخش7 در آخر زمان نشسته كه يهوديان و تمام آدميان را به سرزمين ابراهيم و موسى(عليهما السلام) يا سرزمين نجات بازگرداند.8

صهيونيسم به دينى و غيردينى هم تقسيم مى گردد. صهيونيسم دينى، انديشه اى است كه اعتقاد دارد بازگشت به سرزمين موعود، در زمانى كه پروردگار مشخص نموده و به شيوه اى كه او تعيين مى كند، انجام خواهد شد و اين كار به دست بشر انجام پذير نيست. پيروان اين انديشه، گروهى يهودى (= صهيونيسم) و شمارى عيسوى (= صهيونيسم مسيحى)9 هستند. در مقابل، در صهيونيسم غيردينى و غيريهودى، كسانى جاى دارند كه با تكيه بر استدلال هاى تاريخى، سياسى و علمى به اسكان يهوديان در فلسطين مشروعيت مى بخشند. اين همان صهيونيسم لائيك (= غيردينى) است كه تنها مفاهيم سياسى خويش را به زبان دين بيان مى كند. بنابراين، صهيونيسم همواره به معناى يهوديت نيست، بلكه گاه به مفهوم حركتى براى غير يهودى كردن يهوديت نيز، به كار مى رود.10

يهودستيزى[11

صهيونيست ها مدّعى اند كه صهيونيسم، پاسخى به يهود آزارى است. به عقيده آن ها، دولت ها و ملت ها به بيمارى علاج ناپذير يهودستيزى دچار شده اند. بنابراين، يهوديان را، در هر كجا باشند، عنصر بيگانه به حساب مى آورند و آنان را در آشكار و پنهان آزار مى دهند. حيم وايزمن12 (متوفى 1331 ش / 1952 م) در اين باره مى گويد: «ضديت با يهود، ميكروبى است ]كه[ هر غيريهودى هر كجا... باشد و هرچند كه خود منكر باشد، بدان آلوده است.» به بيان ديگر،آنان يهودستيزى را بلايى ازلى و ابدى مى دانند،كه تنها در پناه يك دولت يهودى مى توان از آن رهايى يافت.13
صهيونيست ها، به نمونه هايى بسيار از يهودآزارى در طول تاريخ اشاره مى كنند. از نظر آنان، يهود آزارى با شكست دولت يهودى اسرائيل و جهودا (= يهودا)14، به ترتيب در 721 و 586 ق. م توسط آشوريان و بابليان آغاز، و در نتيجه با پراكنده شدن يهوديان به نقاط ديگر جهان ادامه يافت و به تدريج، روند روبه رشدى به خود گرفت، به گونه اى كه نقطه اوج آن در آلمان هيتلرى به چشم مى خورد. در اين دوره طولانى، يهوديان در امپراتورى روم، كشور لهستان، روسيه تزارى و... بارها سركوب و شكنجه شدند و تنها در سال 770 ش / 1391 م. هفتاد هزار يهودى به دليل نپذيرفتن دين مسيح(عليه السلام) در اسپانيا جان خود را از دست دادند. افزون بر آن، يهوديان همواره از حق مالكيت در برخى از مناطق جهان، و نيز اشتغال در برخى حرفه ها محروم بوده و اغلب در «گتو»ها15 به سر برده اند.16
البته اين ادعاهاى صهيونيسم، به هيچ وجه قابل اثبات نيست; زيرا اولاً، برخى از نمونه هاى تاريخى يهودآزارى، مانند آنچه صهيونيست ها درباره يهودسوزى در آلمان مطرح مى كنند، بيش از حد بزرگ شده اند. صهيونيست ها در اين مورد، با سلطه اى كه بر ابزارهاى تبليغى جهان و به كارگيرى آن دارند، به مظلوم نمايى پرداخته اند. ثانياً، برخى قصه هاى يهودآزارى، ساخته و پرداخته يهوديان و صهيونيست هاست، با اين هدف كه به روند مهاجرت يهوديان به فلسطين و تأسيس يك دولت يهودى شتاب بخشند. ديويد بن گوريون17 (متوفى 1352 ش / 1972 م) اعتراف مى كند: «اگر قدرت داشتم عده اى يهودى را به كشورهاى مختلف مى فرستادم تا يهودآزارى راتعمّداً به وجود آورند.»18

شواهد ديگرى بر نادرستى ادعاهاى صهيونيسم در اين باره وجود دارد، از جمله:

1. مهاجرت و پراكندگى يهوديان، اغلب به دلخواه آنان و با هدف اقتصادى به سوى پر رونق ترين سرزمين ها صورت گرفت.
2. يهوديان همواره در پهنه اى گسترده از خاك امپراتورى عثمانى، در صلح و آرامش مى زيسته اند.
3. يهوديان در بريتانيا، فرانسه و آلمان قرون وسطى، تحت آزار نبوده اند و حتى پس از عصرنوزايى، وضع اجتماعى آنان بهبود يافت.
4. رنج و دردى كه ميليون ها برده آفريقايى سياه پوست، در انتقال و اسكان اجبارى به غرب متحمل شده اند، بيش از رنج و دردى است كه بر يهوديان وارد آمده است. جالب اين كه، صاحبان برخى از كشتى هاى حاملِ بردگان، سوداگران و بانك داران يهودى بوده اند.
5. وقوع يهودآزارى را در حد پايينى مى توان پذيرفت كه آن هم به ويژگى هاى فردى و اجتماعى يهوديان، مانند جمع گريزى و اشتغال در مشاغل غيرمولد، چون رباخوارى باز مى گردد19 و نيز ريشه در منازعه دائمى كليسا و كنيسه دارد. به هر روى، نقش يهودآزارى ساختگى در تولد صهيونيسم آنچنان بزرگ بود كه هرتصل آن را موهبت الهى ناميد. اگر صهيونيسم محصول يهودآزارى است، پس چرا صهيونيسم به نوعى يهود آزارى از طريق تبعيض بين يهوديان سفاردى و اشكنازى20 مبدل شده است; سؤالى كه صهيونيست همچنان آن را بى پاسخ گذاشته اند.21

نقش امپرياليسم نوين در پديدآيى صهيونيسم

صهيونيسم، مولود دوران تحول و انتقال سرمايه دارى غرب به مرحله امپرياليسم نيز به شمار مى رود. در اين دوره، همه قدرت هاى بزرگ براى تأمين منافع استعمارى، فعالانه در پى يافتن جاى پايى محكم، در خاورميانه شدند. براى دستيابى به اين هدف، نخستين بار ناپلئون بناپارت (امپراتور فرانسه)، به جلب همكارى يهوديان عليه امپراتورى عثمانى دست زد كه البته در اين كار توفيقى به دست نياورد. سپس، بيسمارك (صدراعظم سابق آلمان) براى پاسدارى از خط راه آهنى كه قرار بود از برن ـ شهرى در آلمان ـ به بغداد كشيده شود، به جذب و به كارگيرى يهوديان پرداخت.22 اما سرانجام، اين انگليس بود كه به آرزوى ديرينه اش، يعنى خلق انديشه صهيونيسم و ترغيب يهوديان

اروپاى شرقى، روسيه و غرب، براى مهاجرت به فلسطين و تشكيل يك دولت يهودى كه حافظ منافع آن كشور باشد، دست يافت.23

دلايل بسيار در تأييد نقش قدرت هاى بزرگِ استعمارى، به ويژه انگليس، در پديد آمدن صهيونيسم و رژيم اشغال گر قدس در دست است. به عنوان مثال، در 1219 ش / 1840 م روزنامه تايمز لندن اعتراف كرد كه پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين فلسطين، مورد حمايت پنج قدرت بزرگ جهانى است. سپس هرتصل فاش كرد: «بازگشت به سرزمين پدرانمان... از بزرگ ترين مسائل سياسى مورد علاقه قدرت هايى است كه در آسيا چيزى مى جويند.» اما همان گونه كه گذشت، انگليس گوى سبقت را از قدرت هاى ديگر اروپايى ربود و با ابداع انديشه صهيونيسم24 زمينه تأسيس رژيم غاصب اسرائيل را فراهم آورد. به بيان ديگر، پس از يك منازعه طولانى ميان صهيونيست ها، سرانجام صهيونيست هاى انگلوفيل25، جناح وابسته به وايزمن، موفق به تثبيت فلسطين ـ مكان موردنظر انگليس ـ به عنوان جايگاه نهايى استقرار يهوديان گشتند.26

يهوديان تنها نامزد تشكيل دولتى حافظ منافع غرب در منطقه حساس و استراتژيك خاورميانه بودند; زيرا به عقيده لرد ارل شافتسبُرى هفتم27، كه از رجال سياسى بريتانيا و نيز يك صهيونيست مسيحى بود، اسكان يهوديان در فلسطين، نه تنها براى انگلستان كه براى سراسر دنياى متمدن (= غرب) سودمند خواهد بود. هرتصل نيز بر آن بود كه يهوديان مى توانند حلّال مشكل غرب در خاورميانه باشند.

ماكس نوردو، از صهيونيست هاى معروف، معتقد بود كه "ما فرهنگ اروپايى را... همچنان حفظ خواهيم كرد... ما به اين فكر كه بايد آسيايى شويم مى خنديم." پيش تر نيز يك كشيش مسيحى پيشنهاد كرده بود، كه براى حفاظت از هندوستان زير سلطه انگليس، لازم است يهوديان در فلسطين ساكن شوند. به هرحال، صهيونيست هاخود را مشعل دار تمدن غرب مى دانند كه در تلاش است دموكراسى رادرخاورميانه وقلب آن حاكم كند.28

نتيجه اين كه نيازهاى فرهنگى، سياسى، اقتصادى و نظامى غرب، به ويژه انگليس، موجب پديدآمدن جريان فكرى صهيونيسم و اسكان يهوديان در فلسطين گرديد; جريانى كه با غير دينى (= سياسى كردن) يهوديت، در پى تحقق و حفظ منافع استعمارى در خاورميانه برآمد، در حالى كه يهوديت ديندار ممكن بود براى غرب خطرآفرين باشد.29

طبقه سرمايه دار يهود30

از اواخر قرن دهم شمسى / شانزدهم ميلادى، يهوديان سفاردى از اسپانيا و پرتغال طرد شدند و در كشورهاى عثمانى، هلند و فرانسه سكونت گزيدند. آنان به دليل مهارت در بانك دارى و با بهره مندى از روابط تنگاتنگى كه با سفاردى هاى عثمانى داشتند، به آسانى به عرصه تجارت جهانى وارد شدند و بدين سان، نخستين گام را در شكل دهى به بورژوازى يهود برداشتند.31 در قرن يازده شمسى / هجدهم ميلادى نيز با ارتقاى وضع اجتماعى اروپاييان، موقعيت يهوديان، به ويژه در عرصه اقتصادى، بهبود يافت. اين امر منجر به تلاش بيش تر بخشى از يهوديان براى رهايى از نظام گيتو و ادغام در جوامع غربى و روى آوردن به مشاغل مولد و در نتيجه، گسترش و تثبيت قشر بورژوازى يهود گرديد.32

بورژوازى يهود به صورت هاى گوناگون در پديد آوردن صهيونيسم مؤثر افتاد، كه مهم ترين آن ها عبارتند از:

1. بورژوازى يهود، همگام و همراه با رشد و تكامل سرمايه دارى غرب، و همانند آن، همه جهان را بازار مصرف خود مى پندارد. در آن زمان، هرچند امپراتورى عثمانى از ضعف اقتصادى رنج مى برد، اما به دست آوردن بازار داخلى آن به سادگى امكان پذير نبود، اين امكان با مهاجرت بيش تر يهوديان به عثمانى ـ سرزمينى كه از نيروى كار ارزان عرب بهره مند بود ـ فراهم مى آمد. افزون بر اين، چنين اقدامى يهوديان غيرفعال اقتصادى و بى علاقه به سرمايه گذارى را به عناصر فعال اقتصادى، در امپراتورى عثمانى تبديل مى كرد و يهوديان باقى مانده در غرب را نيز به سوى فعاليت هاى اقتصادى و سودآور33 سوق مى داد.34

2. سرمايه دارى يهود، براى جلوگيرى از افزايش تقاضاى مالى يهوديان فقير، كه به كاهش ثروت آنان مى انجاميد، خواهان طرد آن ها بود، از اين رو، با تشكيل دولت اسرائيل، اداره دولت يهودى را در دست گرفتند. بنابراين، بورژوازى يهود، هم در راندن يهوديان از اروپا و هم در اداره كردن آنان در فلسطين اشغالى، نقش اساسى داشته است.

3. بورژوازى يهود در آغاز خواهان مهاجرت يهوديان به فلسطين نبود، بلكه به اعتراف حيم وايزمن، اوگاندا بيش تر مورد علاقه بازرگانان يهودى بود. در مرحله بعد نيز بورژوازى يهود در پى مهاجرت همه يهوديان به فلسطين نبود، بلكه خواهان آن بود كه شمار يهوديان به اندازه اى كاهش يابد كه به رفاه اقتصادى آنان در غرب لطمه اى وارد نسازد. ناحوم ساكولو در اين باره اعتراف مى كند كه صهيونيسم نه به عنوان يك نهضت، بلكه به عنوان يك اقدام مالى و سرمايه دارى ظهور كرده است. البته، يافتن مكانى براى خوش گذرانى و نيز دستيابى به كنترل مجدد يهوديان، از ديگر هدف هاى بورژوازى يهود در خلق صهيونيسم شمرده شده است.35

صهيونيسم و نقش ادبيات سياسى

پيش از تولد صهيونيسم سياسى، صهيونيسم ادبى پديد آمد و نخستين جرقه هاى سياسى كردن دين يهود را برافروخت. به ديگر سخن، صهيونيسم، نخست در عرصه زبان، گفتار و انديشه و آن گاه در عرصه سياست قد برافراشت. در اين روند، صهيونيسم ادبى، زبان عبرى را به خدمت گرفت و در گسترش آن كوشيد و يهوديان عبرى زبان را مورد تشويق و پاداش قرار داد. به دنبال اين تلاش چند صدساله، زبان عبرى كه به گفته بن گوريون، يك زبان ناگويا بود و در قلب ها مى زيست و به نماز و شعر و ادبيات مذهبى اختصاص داشت، به جايگاهى دست يافت كه ديگر تنها زبان زمان گذشته نبود، بلكه زبان آينده، زبان رستاخيز و زبانى بود كه مى توانست يهوديان را به عنوان يك ملت يگانه در زير بيرق خويش گرد آورد.36

در عرصه قلم، انديشه و هنر، داستان، رمان و نمايش هاى بسيار پديد آمد، كه به ايفاى نقش در تولد صهيونيسم پرداختند. از جمله، اشعار مذهبى يهود ابن هاله وى (متوفى 519 ش / 1140 م) به سود مقاصد صهيونيستى به كار رفت. كتاب «تلمود»371750 م) انديشه بازگشت به ارض موعود را رواج داد. بنجامين ديزرائيلى (Benjamin Disraeli)در رُمان «ديويد آلروى» (تأليف 1212 ش / 1833 م) شكلى از نژادپرستى افراطى يهودى را به تصوير كشيد. زيگموند فرويد (متولد 1235 ش / 1856 م) بر لزوم اجراى تربيت صهيونيستى تأكيد ورزيد. جورج اليوت (Georg Eliot) در رمان «دانيل دروندا»38 (تدوين 1255 ش / 1876 م) كه مهم ترين سند ادبى صهيونيسم به شمار مى رود، ناممكن بودن ادغام يهوديان در تمدن هاى ديگر را گوشزد كرد. افزون بر اين تلاش ها، نگارش «دائرة المعارف صهيونيسم و اسرائيل» (تأليف 1259 ش / 1880 م) به سهم خويش، زمينه ساز صدور اعلاميه بالفور39 گرديد و آن نيز از زمينه هاى اساسى تأسيس اسرائيل به شمار مى رود.40

برخى از افسانه ها نيز در پديدآوردن صهيونيسم دخيل بوده اند. مهم ترين اين افسانه ها، افسانه «يهودى سرگردان» يا «يهودى دوره گرد» است. اين افسانه براى نماياندن زندگى سراسر آميخته با رنج و محنت و سرگردانى و بى پناهى يهوديان به كار رفت و به تدريج زمينه ذهنى ضرورت تلاش براى رهايى يهوديان صهيونيست را در اواخر قرن دوازدهم شمسى / نوزدهم ميلادى فراهم آورد.41

ادبيات صهيونيستى تنها به ترسيم چهره يهودى يا يهوديان ناراضى نپرداخته، بلكه گاه كوشيده است چهره اى نيك و انسانى از يهوديان به دست دهد، تا آنان راه كسب امتيازات اجتماعى بيش ترى را بازيابند و آن را براى ظهور صهيونيسم به كار گيرند. در مجموع، ادبيات صهيونيستى كوشيده اند، با رواج همبستگى يهوديان جهان و مبارزه با تبليغات ضدصهيونيستى، رنج و ستمديدگى يهوديت را به تصوير كشند و به پندار خود، وحشى گرى اعراب عليه يهوديان را نمايان سازند و به ترويج انديشه برترى قوم يهود بپردازند.42

پيشگامان صهيونيسم

شخصيت ها و نخبگانى بسيار، در پديد آمدن صهيونيسم نقش داشته اند. در ذيل به نام برخى از شخصيت هاى سياسى كه در اين زمينه سهم بيش ترى از ديگران داشته اند و نيز عمده فعاليت آن ها اشاره شده است:

1. تئودور هرتصل: وى كه بنيان گذار سازمان جهانى صهيونيسم و پدر صهيونيسم به شمار مى رود، در بوداپستِ مجارستان به دنيا آمد و در ادلاخ اتريش جان سپرد. هرتصل در هجده سالگى به وين رفت و به تحصيل حقوق پرداخت. وى پس از پايان تحصيلات، به جاى كار وكالت، پا به دنياى ادبيات و مطبوعات گذارد. در اين دوره، او به تأثير از موج تازه يهودستيزى در روسيه، لهستان و برخى از كشورهاى اروپايى در پى مطالعه كتاب «مسأله يهودى» و نيز به دنبال مشاهده قضيه دريفوس43 به اين نتيجه رسيد كه تنها راه حل پايان يافتن يهودآزارى، گردآوردن يهوديان جهان در يك سرزمين است. هرتصل، اين نظريه را در كتاب دولت يهود (چاپ 1275 ش / 1896 م)، كه در اصل نامه اى به خاندان روچيلدهاست،44 مطرح ساخت و يك سال بعد، نخستين كنگره جهانى صهيونيسم را در شهر بال سوئيس تشكيل داد45 كه هدف آن، ايجاد موطنى براى يهوديان در فلسطين بود،46 در حالى كه خود او به يهوديت ايمان نداشت، به شعاير مذهبى بى اعتنا بود، زبان عبرى نمى دانست و به فرهنگ غربى خويش47 مباهات مى كرد.48

2. بارون ادموند روچيلد:49 اعلاميه 1296 ش / 1917 م دولت انگليس، درباره لزوم تأسيس دولت يهودى در فلسطين (= اعلاميه بالفور) با عبارت "لرد روچيلد، عزيزم!" آغاز مى شود كه خود نشان از سهم ويژه و مؤثر بارون ادموند روچيلد (متوفى 1313 ش / 1934 م) در تولد و حيات صهيونيسم دارد. او همچنين مشهور به "پدر اسكان يهوديان در فلسطين" است. اين عنوان، به پاس تلاش مستمر وى در خريد زمين و املاك اعراب فلسطينى و هزينه كردن يك ميليون و شش صد هزار ليره استرلينگ براى احداث دهكده هاى مهاجرنشين در فلسطين، به او داده شد. ادموند روچيلد به خانواده اى ثروتمند و يهودى الاصل تعلق داشت كه از راه صرافى و بانك دارى به ثروتى افسانه اى دست يافت. از اين رو، اعضاى خانواده روچيلدها به سلاطين مالى مشهورند. اين خانواده ثروتمند، به پاس خدمات مالى شان به دولت اتريش، از سوى آن دولت به لقب بارون50 مفتخر شدند. سهم ادموند روچيلد در شكل گيرى اسرائيل نيز بسيار است. خود او در اين باره اعتراف مى كند «بدون من صهيونيست ها هيچ كارى نمى توانستند انجام دهند.»51 دولت اسرائيل نيز به منظور قدردانى از خدمات وى، نام او را بر يكى از بلوارهاى تل آويو52 نهاده است.53

3. حيم وايزمن: وى برجسته ترين رهبر صهيونيستى پس از هرتصل است. خدمات او به نيروى دريايى بريتانيا54، زمينه را براى پذيرش نظريه هايش درباره لزوم تأسيس يك دولت يهودى در فلسطين، نزد مقام هاى انگليسى و نيز براى صدور اعلاميه بالفور، فراهم آورد. وى پس از هرتصل، به رهبرى سازمان جهانى صهيونيسم و سپس به رياست آژانس يهود55 در فلسطين و سرانجام به رياست جمهورى اسرائيل (= اولين رئيس جمهور اسرائيل) برگزيده شد.56

4. لرد ارل شافتسبرى هفتم: وى يكى از برجسته ترين رجال سياسى بريتانيا و نيز برادرِ همسر پالمرستون، نخستوزير اسبق انگليس بود. وى رياست صندوق كشف فلسطين را بر عهده داشت و به پيشنهاد او نخستين كنسول گرى انگليس در بيت المقدس تأسيس شد. شافتسبرى بر پايه اين استدلال كه هر ملت بايد داراى وطن باشد و سرزمين كهن از آن ملت كهن است، مشوّق نظرى و عملى مهاجرت يهوديان به فلسطين گرديد.57

5. بنجامين ديزرائيلى: اين سياستمدار و نويسنده يهودى الاصل انگليسى در 1216 ش / 1837 م به عضويت پارلمان و سپس به رهبرى مجلس عوام و حزب محافظه كار انگليس درآمد و آن گاه به نخستوزيرى رسيد. ديرزائيلى، بار دومى كه به نخستوزيرى بريتانيا رسيد، ورود يهوديان به پارلمان آن كشور، در كسوت نمايندگى را قانونى ساخت و مهم تر از آن، به ابتكار شخصى، سهام ترعه (= كانال) سوئز58 را پس از اخذ و دريافت وام چهار ميليون ليره اى از بارون ادموند روچيلد، از خديو مصر خريد و آن را در اختيار دولت انگليس قرار داد و بدين سان، سلطه انگليس را بر مصر، فلسطين و صحراى سينا فراهم كرد. چهل سال بعد، دولت بريتانيا به پاس قدردانى از زحمات او و ديگر صهيونيست ها، فلسطين را به عنوان سرزمين يهوديان در نظر گرفت. بنابراين، تأثير ديزرائيلى در شكل گيرى دولت يهود غيرمستقيم، ولى اساسى بود.59

6. اسرائيل بير:(Israel Beer) وى كه در سال 1223 ش / 1844 م. به پل جوليوس رويتر60 تغييرنام داد، در 1195 ش / 1816 م به دنيا آمد و در سيزده سالگى از آلمان به انگليس مهاجرت كرد. او به تدريج به فعاليت هاى خبرى علاقه مند شد و سرانجام در 1228 ش / 1849 م مؤسسه اى براى گرداورى خبر در فرانسه و بلژيك تأسيس كرد تا آلمان را به خطوط تلگراف آن دو كشور متصل كند. بيست و پنج سال بعد، اين مؤسسه به يك خبرگزارى بى رقيب تبديل شد و به اين گونه، رويتر به ثروت و شهرتى فراوان دست يافت. وى از اولين كسانى است كه در اواسط قرن دوازدهم شمسى / نوزدهم ميلادى با خريد زمين در فلسطين، سنگ بناى دولت غاصب و اشغالگر اسرائيل را گذارد. و همچنين، با در اختيار داشتن سازمان عظيم خبرى رويتر، بيش ازهريهودى ديگربه شكل دهى صهيونيسم كمك كرد.61

صهيونيسم و ماركسيسم

يكى ديگر از عوامل شكل گيرى صهيونيسم، ماركسيسم62 و كمونيسم است. برخى از شواهدى كه در اين زمينه مورد استفاده قرار مى گيرند، عبارتند از:

الف. در عقايد كارل ماركس (متوفى 1262 ش / 1882 م) كه يك يهودى بوده است، آلمان كشورى به شمار مى رود كه گرفتار انقلاب كارگرى خواهد شد و يهوديان در آن انقلاب، همانند انقلاب هاى گذشته بشرى، نيروى پيشرو خواهند بود. صهيونيست ها به تأثير از ماركس، ملت برگزيده خداوند، يعنى يهوديان، را همواره عامل هر حركت پيشروانه و مترقيانه به حساب مى آورند. به عقيده آنان، اين نقش پيشتازى در جريان تولد و رشد كمونيسم و نيز در فرايند برپايى و پيروزى انقلاب كمونيستى روسيه وجود داشته است; زيرا بيش تر اعضاى كادر مركزى حزب كمونيست شوروى سابق مانند تروتسكى63، يهودى بوده اند. مضافاً اين كه بسيارى از رهبران صهيونيستى چون بن گوريون از روسيه تزارى كه نخستين كشور كمونيستى جهان بوده است، برخاسته اند.64

ب. صهيونيست ها، همانند كمونيست ها، از ماترياليسم65 تاريخى ماركس در تحليل گذشته و آينده خود سود مى جويند. به گمان صهيونيست ها، دوران كمون اوليه66، جلوه روزگار يهوديان پيش از حضرت يعقوب(عليه السلام)است. در دوره برده دارى، برده دارانى غيريهودى مانند فروعون، يهوديان را به بردگى گرفتند. در دوران فئوداليسم67و سرمايه دارى، زمين داران و سرمايه داران غيريهودى بر مسند قدرت باقى ماندند و يهوديان را به سوى كارهاى كم ارزش و پستى چون صرافى سوق دادند. «در اين جا بود كه يهود لازم... ]ديد [كه با انقلاب كمونيستى رقبا را از ميدان به در كرده و با ايجاد يك حزب نيرومند... تمامى قدرت اقتصادى و سياسى و اجتماعى را به دست گيرد.»68 به هر روى، كمونيسم، جهان را با ديدگاه مادى محض تفسيرمى كند، دين راافيون توده ها مى داند، عواطف و احساسات و اخلاق را روبنا مى شمارد، حركت تاريخ را براساس جبر تشريح مى نمايد، شيرازه جامعه را بر اقتصاد قرار مى دهد، براى نيل به هدف از هر وسيله اى بهره مى برد و طبقات و نه شخصيت ها را تاريخ ساز مى داند، صهيونيسم نيز معتقد است:

1. ثروت، پايه و اساس حكومت هاست. در نتيجه، جهان را بايد از دريچه سكه و سرمايه ديد.
2. ايمان مذهبى را بايد ريشه كن كرد و به جاى آن ارقام و اعداد را جايگزين نمود.
3. سياست هيچ وجه مشتركى با اخلاق ندارد و حكومت اخلاقى محكوم به شكست است.
4. بى گمان، يهوديان براساس مشيّت الهى به آقايى و سرورى جهان مى رسند.
5. طلا، برترين نيروى محرّك جهانى، در دست يهوديان است.
6. از مكر، تزوير و خيانت براى نيل يا نزديك شدن به هدف مى توان سود برد.
7. هيچ تحولى بدون دخالت و نظارت پر قدرت و نفوذ وافر يهوديان انجام نمى شود.69

2. ملى گرايى

ناسيوناليسم يا ملى گرايى جديد، محصول انقلاب كبير فرانسه و يكى از آثار تمدن نوين غرب است. پس از انقلاب كبير فرانسه، ميل به وطن خواهى و آرمان هاى قومى در مليّت ها و اقليت هاى دينى، چون يهوديت، افزايش يافت. از اين رو، صهيونيسم را نمى توان فرزند درد و رنج يهوديان دانست، بلكه اگر به يهوديان آزار و آسيبى نيز نمى رسيد، باز هم، تولد صهيونيسم برپايه رشد ناسيوناليسم غربى اجتناب ناپذير بود. هرتصل هم با بيان اين كه "مسأله تشكيل حكومت يهودى بيش از آن كه مسأله اى مذهبى يا اجتماعى باشد، مسأله اى ملى است." بر تأثير فزاينده ملى گرايى در خلق صهيونيسم تأكيد مىورزد. همچنين مارتين بوبر، يكى از بزرگ ترين مناديان يهود در قرن حاضر، بر ويژگى ناسيوناليستى صهيونيسم تأكيد مى كند. افزون بر اين، آلبرت اينشتين اززيان هاى گسترش ناسيوناليسم بر يهود، بيمناك بود.70

اين اعتقاد كه يهوديت ريشه در روح جمعى و گروهى، زبان و دشمن و سرزمين مشترك دارد، همواره ميان يهوديان وجود داشته است. ولى يهوديان در گذشته، قادر به بهره گيرى از اين عناصر براى خلق دولت يهود نبوده اند. سرانجام گروهى با تأكيد بسيار بر عناصر ناسيوناليستى يهود، زمينه هاى ظهور صهيونيسم و تأسيس دولت يهودى را فراهم آوردند. البته ظهور ليبراليسم كه ميل به آزادى و برابرى را شدت مى بخشد، در بهبود وضع عمومى، اجتماعىوسياسى يهود و ظهور ناسيوناليسم يهودى (= صهيونيسم) تأثير بسزايى داشته است.71

امروزه برخى انديشمندان، عناصرى را كه يهوديان افراطى يا صهيونيسم، به عنوان عناصر تكشيل دهنده دولت يهود مطرح مى كنند، مورد ترديد جدى قرار داده اند; زيرا:

اولاً، صهيونيسم، جريانى غير دينى است و از اين رو، نمى تواند با تكيه بر عناصر سازنده دين، به حيات خود مشروعيت بخشد.
ثانياً، يهود، يك نژاد نيست، بلكه يك دين است، آن هم دينى كه پيروان پراكنده اش در هيچ نقطه جهان داراى اكثريت جمعيتى نبوده اند.
ثالثاً، يهود يك ملت نيست; زيرا يهوديان از عناصر تشكيل دهنده ملت، چون زبان و دشمن مشترك برخوردار نيستند.
رابعاً، صهيونيسم با طرح قوم برگزيده بودن يهود، در پى سلطه بر جهان است، در حالى كه برترى و برگزيدگى راستين نيز نمى تواند وسيله اى برمشروعيت بخشيدن به رفتارسلطه گرايانه باشد.
خامساً، اگر فلسطين قبله گاه ويژه يهوديان است، پس چرا بيش تر يهوديان آن را نمى شناخته و حتى درباره موقعيت جغرافيايى آن نيز بى اطلاع بوده اند؟
سادساً، ناسيوناليسم صهيونيستى به شكلى افراطى درآمده و بشر امروز به هيچ رو پذيراى تحمل ناسيوناليستى نيست كه براى تحقق هدف هاى خويش، به كشتار، خشونت، ازدواج قومى و رفتار ناپسند دست مى زند.72
ادامه دارد/
 يکشنبه 6 مرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 187]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن