واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سينما - يك نفر هست كه اصلا نيست
سينما - يك نفر هست كه اصلا نيست
رضا كاظمي:يك: روزگار بازي كوچه در نوجواني و كركري خواندن- لابهلاي وقت خستگي در كردن بازي گل كوچك- درسهاي خوبي براي اين روزگار داشت. در بين بچههاي كوچه كساني بودند كه هميشه طرفدار تيم برزيل بودند و من طرفدار آرژانتين را مسخره ميكردند. همينها در ميان جانوران جنگلي شيفته و هواخواه شير بودند و هرچه ميخواستم بهشان بگويم زيبايي و ظرافت پلنگ را انكار نكنيد، به كتشان نميرفت. يك جور شكنندگي و ميرايي در آرژانتين و پلنگ بود كه همقطاران كوچههاي نوجواني را از دوست داشتنشان به هراس ميانداخت. آنها ضعف خود را پشت استيلاي سلطان جنگل پنهان ميكردند ولي من شك نداشتم اگر روزي پلنگ و شير رودررو شوند، پلنگ زخم مياندازد و پا به فرار ميگذارد و شير هرگز دستش به او نخواهد رسيد، مثل همان برد رويايي و تحسينبرانگيز آرژانتين در برابر برزيل قهار در جام جهاني 1990. اينها روياهاي كودكانه ما بودند. استيلازدايي از نامهاي هميشگي، آرزوي روح ناآرام ما بود. انتخاب فيلمهاي برتر دو دهه اخير در جشن منتقدان، بازهم يك جور زير بيرق شير رفتن است، فرار از كشفي جديد و احضار يك برداشت نوين. بازخواني و تحليل هنر، ارج و ارزش را از كشف و مكالمه روزآمد با متن و اثر هنري ميگيرد نه از استخراج آرشيو خاكگرفته گذشتگان. همچنان با نامهاي هميشگي سرگرم بودن و راه بستن بر تجربههاي شگفت و ساختارشكن، هرچه هست نشاني از پويايي و مكاشفه ندارد. واقعا چه اتفاقي ميافتد كه هنوز هم بهترين فيلمهاي مهرجويي و تقوايي، هامون و ناخدا خورشيدند؟ آن هم در انديشه جمعي (و نه خردجمعي) چند نسل از منتقدان كه حتما بخش بزرگي از آنها را نسلهاي تازهتر و جوانتر تشكيل ميدهند. چگونه ميشود فيلمي همچون كاغذ بيخط كه حاصل كمال و اعتلاي نگاه تقوايي است همچنان ناديده ميماند؟ سينماي كيميايي كه به گفته مكرر جواد طوسي (مثلا در مستند جفت شيش)، در اين سالها سينمايي انتزاعي براي گريز از محدوديتهاست، به عنوان سينماي اجتماعي برگزيده دو دهه اخير معرفي ميشود. چگونه ميشود با نگاهي انتزاعي، سينمايي اجتماعي و ميانكنش وار با اجتماع داشت؟ چگونه ميشود تجربههاي درخشان مهرجويي، كيارستمي، بنياعتماد، پناهي، ميركريمي و... را ناديده گرفت و همچنان به تكرار كليشهاي اجتماعي بودن سينماي كيميايي پرداخت؟ چگونه تكامل بديع و متعالي همان ترديدوارههاي هامون در فيلمهاي بعدي مهرجويي ديده نميشود و همچنان هامون فيلم نمونهوار روشنفكرانه باقي ميماند؟ هيچ كشف و پيشنهاد تازهاي در كار نيست و روشنفكري نه در جستوجوي تجربههاي بديع هستي كه درگير چالش هستيشناسي معرفتي يادگار چندين دهه پيش خود است. ميان نگاه بيننده معمولي و جمعي كه بار سنگين نام« تحليلگر سينما» را به دوش ميكشند چه افتراقي هست؟ غرض، اين نام و آن نام نيست. نگاه حاكم بر اين انتخاب نگاهي سترون و بيطراوت است. نگاه عافيتطلبانه و محافظهكارانه از همه جاي اين انتخابها ميبارد، آن هم وقتي كه ظاهرا انجمني مستقل و دور از ساز و كارهاي فرمايشي حق انتخاب دارد. بوي جواني و جستوجوگري از اين انتخابها بر نميآيد. انگار جوانهاي- به اصطلاح قدما - كافيشاپي اين روزگار تفاوت راي چنداني با كهنهسواران قهوهخانهاي عرصه نقد ندارند!
دو: 10 منتقد به عنوان برترين منتقدان اين سالهاي سينماي ايران گزينش شدهاند. مبارك باشد. چند تاييشان انصافا شايستگي چنين جايگاهي را دارند. نام نبردن از آنها را يك جور دودوزه بازي به سياق محبوب ژورناليستي به حساب نياوريد. اگر لازم شد در نگاهي دور از سليقه شخصي و با معيارهاي درست و بيرحم زيبايي شناختي و ساختارشناسانه ميشود گفت كدامشان شايستگي چنين عنواني را دارند و چرا. گزينش، هميشه محدوديت دارد و شايد گمان برود به جاي چند نفر از اين 10 نفر اگر كسان ديگري ميبودند باز هم كساني معترض ميشدند. ولي مگر اين انتخاب، افتخار يا سندي براي شايستگي يا باتومي براي پسراندن ديگران است؟ بحران اساسي اين مقوله به دست فراموشي سپرده خواهد شد. در نظرسنجياي كه نه از مخاطب عام نوشتههاي سينمايي كه از منتقدان انجام ميشود، كمابيش خلاء و فقدان و حذف و طرد يك رويكرد در تحليل سينما آشكارا ديده ميشود. تا آن اندازه آشكار كه نميتوان لب فرو بست و نگراني از اين حال و احوال را ناديده گرفت. در خوشبينانهترين حالت، 200 منتقد سينما كه حتما رويهاي حرفهاي در نقدنويسي دارند، خواستهاند جريانهاي مهم نقدنويسي ايران را در يك اجماع ناخودآگاه جمعي، ناكارآمد و نالازم معرفي كنند و اعتراض خود به نقد جدي و متعالي را با اين شيوه گزينش اعلام كنند! (واقعا اگر 200 منتقد حرفهاي سينما داريم آمار ناهمساز ولي در عين حال بسيار خوبي است)، اين همان بحراني است كه ربطي به جايزه و مسابقه و اين بازيها ندارد. جاي خالي چند جور نگاه را به خوبي ميشود ديد. شوخي بچگانهاي است وقتي نامي از ايرج كريمي، بابك احمدي، جهانبخش نورايي، هوشنگ گلمكاني، احمد ميراحسان، مجيد اسلامي، حميدرضا صدر، امير پوريا، سعيد عقيقي، كامبيز كاهه و... نيست. واقعا مالكان حقوقي اين نامها اهميت ندارند و با هيچكدامشان پيمان و ارادتنامه امضا نكردهايم. مهم اعتبار معنايي و تداعي ذهني دنياي آفرينشگر حضور اين نامهاست كه با توانمندي خيرهكنندهاي ما را با قلمروهاي خاصي از متون تحليلي و ارزشمند پيوند ميدهد. براي نمونه چگونه ميشود نگاهي تاويلگرايانه و متعالي به هنر ناب تصويري سينما را تصور كرد و بيدرنگ نام بابك احمدي و ايرج كريمي و كامبيز كاهه و... به ذهن نيايد؟ چگونه ميتوان نقدهاي ساختارشناسانه ناب را در نظر آورد و نام مجيد اسلامي و امير پوريا را ناديده گرفت؟ چگونه ميتوان تفسير و تحليلهاي كشافانه و موشكافانه سينمايي را به ذهن آورد و به ياد جهانبخش نورايي و هوشنگ گلمكاني و سعيد عقيقي و... نيفتاد؟ شوخي بزرگي است اگر حضور و نوع نگاه اين آدمها را به نام آنها تقليل بدهيم و بعد به سادگي، به بهانه محدوديت بديهي گزينش، كنار بزنيم... اينها راهبرهاي انديشه در بازخواني و رمزگشايي هنر فاخر سينما هستند كه با آفرينش نوشتاري خود چيزي به سينما افزودهاند، نه اينكه از آن كسب نام كردهاند... خدا كند اين گزينش برآيند ناخودآگاه جمعي نباشد... يك چيزي اين وسط اصلا خوب نيست. به قول بيژن نجدي: «اتوبوسي آمده از تهران/ يكي از صندليهايش خالي است/ قطاري ميرود از تبريز/يكي از كوپه هايش خالي است/... / انگار يك نفر هست كه اصلا نيست.»
شنبه 5 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1837]