تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):مؤمن كم حرف و پر كار است و منافق پر حرف و كم كار.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828082184




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان شتر احمق


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: آورده‌‌‌اند كه زاغی، گرگی و شغالی در خدمت شیری در جنگل بودند و مسكن ایشان در كنار جاده عام بود، شتر بازرگانی در آن حوالی از قطار شتران بازمانده بود و به طلب چرا به آن بیشه آمد، چون به نزدیك شیر رسید چاره‌ای جز تواضع و خدمت ندید، شیر از او دلجویی كرد و از حال او پرسید و به او گفت: "چه قصدی داری؟ آیا میل داری مادام‌العمر دراین جنگل در نزد ما باشی و روزگار را به خوشی و رفاه بگذرانی؟"، شتر جواب داد: "آن چه ملك فرماید"، و بدین ترتیب شتر نیز مانند سایر حیوانات مقیم آن جنگل گشت.

روزی شیر در طلب شكار می‌گشت، فیلی مست به او رسید و با یكدیگر درگیر شدند و ازهر دو طرف مقاومت رفت و شیرمجروح و نالان به مكان خود بازگشت.

شیر روزها از شكار بازماند و گرگ و زاغ و شغال هم كه از باقیمانده شكار شیر رفع گرسنگی می‌كردند، بی غذا و گرسنه ماندند.

شیر وقتی گرسنگی و ناتوانی آنان را دید، گفت بروید و در این نزدیكی صیدی بجویید، تامن باهمین حالم بروم و صیدش كنم و شما از این ناراحتی، ضعف و گرسنگی نجات دهم، ایشان به گوشه‌ای رفتند و با یكدیگر گفتند كه: "در این جنگل این شتر اجنبی و بیگانه است، در میان ما چه فایده‌ای دارد، نه ما را انسی والفتی هست و نه ملك را از جانب او منفعتی، شیر را باید تشویق كنیم تا او را درهم بشكند و چند روز خوراك خود و ما را تامین نماید."

شغال گفت: "این كار را نمی‌توانیم، چون شیر به او امان داده و در خدمت خویش نگاه داشته است"، زاغ گفت: "رفع این مانع با من، كاری می‌كنم شیر از تامین شتر چشم بپوشد"، بدین قصد پیش شیر رفت و بایستاد، شیر پرسید كه: "آیا شكاری وحیوانی در این نزدیكی‌ها دیدید؟ تا در صدد شكار برآیم"،

پاسخ داد كه: "چشان همه‌ ماها از شدت گرسنگی بینایی خود را از دست داده و چیزی ندیدیم تنها چاره‌ای كه برای رفع گرسنگی و سیر شدن شما و ما باقی مانده، این است كه این شتر در بین ما اجنبی است و ملك را نیز از و فایده‌ای نیست، بهتر از همه این است كه او را درهم بشكنید و ذات ملوكانه و ما بندگان چندین روز از گوشت او تغذیه كنیم."

شیر گفت: "ای زاغ، از انصاف به دور است كه من چنین كاری كنم، زیرا من به او امان داده‌ام و خودم به او گفته‌ام كه در جنگل و در نزد ما بماند و عمر به آسودگی بگذراند، حال شكستن عهد وپیمان را به چه دلیل جایز بشمرم؟"

زاغ گفت: "حقیر این نكته را می‌داند ولیكن حكما گفته‌اند «یك نفس را فدای اهل بیتی باید كرد و اهل بیتی را فدای قبیله‌ای و قبیله‌ای را فدای شهری و شهری را فدای ذات ملك»، چون خطر پیش آید عهد و پیمان از بین می‌رود."

شیر سر در پیش افكند، زاغ رفت و به یاران خود گفت: "هرچند قدری تندی كرد، اما سرانجام رامش كردم، اكنون تدبیر آن است كه به نزد شتر برویم و ناتوانی شیر را به او بگوییم و به صورت اجتماع، همگی به نزد شیر رویم و هریك از ما بگوید امروز از ملك می‌خواهیم كه منت دهد و چاشت خود را از گوشت ناقابل چاكر ترتیب دهد"، و با این مقدمات شتر را فریفتند و به نزد شیر رفتند.

قبل از همه زاغ گفت: "ملك را عمر دراز باد، صحت و سلامتی و بقای ما به صحت و سلامتی ذات ملوكانه وابسته است، اكنون كه ملك به واسطه كسالت و ناتوانی از شكار بازمانده است و تن و جان من اگر چه ضعیف است، فدای ذات شریف ملك باد، از مقام بزرگ سلطان حیوانات تقاضا دارم امروز ملك از گوشت من سدّ رمق نماید و مرا فدای سلامتی و بقای خود سازد."

دیگران گفتند: "از خوردن جثه ضعف تو چه آید و از گوشت توچه سیری؟ شغال هم به همین روش بیاناتی كرد"، پاسخ دادند كه گوشت تو متعفن و بویناك است، طعمه‌ ملك را نشاید.

گرگ هم در همین زمینه فصلی بگفت، ایشان گفتند: "گوشت گرگ خناق آورده و مانند زهر هلاهل باشد."

شتر بیچاره كه افسون آنان گول خورده بود به پای خود به نزد شیر آمده بود، شروع به صحبت كرد و تعریف زیادی از پاكی و خوش خوراكی گوشت خود نمود.

همه با هم و یك صدا گفتند: "توراست می‌گویی و از روی سادگی عقیده و مهربانی زیاد این جملات را می‌گویی، به یك باره همگی به اجتماع به او پریدند و در وی افتادند و جسدش را پاره پاره كردند و شتر در دام افتاد و جان خود را بداد.

کتاب «داستانهای شیرین ایرانی»، به اهتمام اسمعیل شاهرودی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن