تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شادی مومن در رخسار او و اندوهش در دل است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833585219




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بعد از اینکه بچه دار شدیم ، رابطه زناشویی مان تمام شد!!


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: این زوج از زمانیکه تبدیل یه یک خانواده شدند ، رابطه زناشویی شان را قطع کردند. آیا این ازدواج عاقبتی خواهد داشت؟ ● زن می گوید ▪ ما برای همدیگر دشمن شده بودیم بیتا ۳۷ ساله ، ؛ نه سال است که ازدواج کرده و به همراه همسر و پسر ۲ ساله اش"محیا" زندگی می کنند. او می گوید:" زندگی من و حمید از زمانیکه بچه دار شدیم تغییر کرد. اما نمی دانستیم تا این حد از هم دور شده ایم. آنقدر گرفتار رسیدگی به محیا شده بودیم که همدیگر را فراموش کرده بودیم. زمانیکه محیا را می خواباندم ساعت ۹.۳۰ شب بود – آنقدر خسته بودیم که به جز تماشای تلویزیون کاری نمی توانستیم بکنیم. مدام با هم بحث می کردیم. من و حمید دیدگاه های متفاوتی در مورد بچه ها داشتیم ، اما به جای اینکه با هم به توافق برسیم دشمن همدیگر شده بودیم. "پول و رابطه زناشویی " قسمت های ناراحت کننده زندگی مان شده بودند. در بستر هم با هم توافق نداشتیم – من رابطه زناشویی را برای هفته ای یک بار کافی می دانستم اما حمید بیشتر می خواست. اما این روزها به کلی نسبیتا به آن بی علاقه شده ام. اگر به حمید بگویم که میلی به رابطه زناشویی ندارم یا در موقعیتی نیستم که بتواننم این کار را انجام بدهم ، حمید شروع به فریاد می کند که تو نسبت به نیازهای من بی توجهی ؛ اما این رفتار او مرا عصبی می کند ، اما آیا طبیعی است که ما ماههاست با هم رابطه زناشویی نداشته ایم ؟ حمید متخصص کامپیوتر است و ما از درآمد او امرار معاش می کنیم ، به خاطر اینکه من از زمانیکه بچه دار شده ام کارم را رها کردم. حمید فکر می کند که من ولخرجی می کنم. وقتی غذا را از بیرون می خرم عصبانی می شود ، اما بعضی اوقات پس از یک روز خسته کننده رسیدگی به محیا انرژی برای آشپزی کردن ندارم. متاسفانه ، تفاوت های ما تبدیل به مشکلات بزرگی شده ؛ حمید سر من فریاد می زند ، مرا تحقیر می کند و به من می گوید "تو احمقی". بعد از دعوا او روی کامپیوترش می کوبد تا آرام شود و من هم در رختخوابم گریه می کنم. مدام خودم را سرزنش می کنم و خودم را مقصر می دانم که نمی توانم با حمید رابطه زناشویی داشته باشم. من فرزند سوم یک خانواده پرجمعیت بود. به پدرم خیلی نزدیک بودم اما با مادرم همیشه دعوا می کردم . او زنی سخت گیر و مقرراتی بود و می خواست من همان کاری را بکنم که او می خواست. همه زندگی ام مطابق میل مادرم رفتار کردم ، اما او هیچ وقت آنطور که باید قبول نداشت . در مورد برادرهایم وضعیت متفاوت بود. به آنها خیلی اطمینان داشت بیتا ادامه می دهد در ۲۶ سالگی حمید را در کلاسی ملاقات کردم ، بلافاصله عاشقش شدم . او بلند قد و زیبا بود ، با موهای قهوه ای و چشمان آبی ؛ یک شب بعد از کلاس با بچه ها به بیرون رفتیم . آن شب در مورد موضوعات مختلفی صحبت کردیم و متوجه شدیم چقدر بهم شباهت داریم ؛ هر دو ما مادران سخت گیری داشتیم و.... در طول چند هفته بعد متوجه شدیم که دلمان می خواهد بقیه عمرمان را در کنار یکدیگر بگذرانیم ازدواج زودهنگام ما سرشار از آرامش و تفریح بود. هر دو کارمان را دوست داشتیم و آنقدر درآمد داشتیم که یک خانه از خودمان داشته باشیم. بعضی اوقات درمورد رابطه زناشویی با هم بحث می کردیم اما موضوع آنقدر جدی نبود که نگران کننده باشد. زمانیکه محیا پسرمان بدنیا آمد بسیار هیجان زده بودیم و من فکر می کردم هر چه فرزندان بیشتری از حمید داشته باشم وابستگی مان بهم بیشتر می شود . اما ما هم مانند پدر و مادرهای دیگر بیشتر وقت مان صرف رسیدگی به فرزندمان می شد و به همین خاطر وقتی برای هم نداشتیم ، بعضی اوقات همدیگر را فراموش می کردیم. بعد از مدتی در مورد تربیت و رسیدگی به محیا دچار اختلاف شدیم. علی رغم اینکه من مدت بیشتری را با محیا می گذراندم و به نیازهای وی بیشتر آشنا بودم ، حمید نظرات دیگری داشت. برای مثال محیا با پوشک کمی گشاد راحت تر بود . به حمید یاد می دادم که چگونه محیا را پوشک کند اما او آنقدر پوشک را تنگ می بست که من خطوط قرمز را روی پاهای محیا می دیدم. زمانیکه پوشک محیا را چک می کردم حمید شروع به فریاد زدن می کرد و من را متهم می کرد که به کار های وی بی اعتنا هستم. اخیرا محیا جیغ می زند ولی من فقط به او هشدار می دهم ، اگر به کارش ادامه دهد او را ترک می کنم. اما حمید فکر می کند باید او را تنبیه بدنی کند ، و به او یک پس گردنی می زند. می ترسم اگر محیا به این رفتارش ادامه دهد حمید او را کتک بزند. دوستان من فرزندی ندارند و نمی توانند درک کنند که من چه می گویم. مادرم هم کمکی به من نمی کند ، با اینکه هر روز به من تلفن می کند و گهگاهی به من سر می زند. او روشهای تربیتی مرا مسخره می کند و این باعث می شود من سرخورده شوم ، بنابراین حمید مرا مجبور می کند که رفت و آمدهایم را محدود کنم. اما من فکر می کنم رفتار مادرم چه درست باشد چه غلط ، من به کمک و حمایت های وی نیاز دارم. هفته گذشته با حمید در مورد شام بحث مان شد و به یک دعوای بزرگتر ختم شد ؛ رابطه زناشویی. حمید به من گفت یک احمق هستم و مرا به دیوار چسباند و بعد به گوشه ای پرت کرد. از او می ترسیدم به همین خاطر محیا را در آغوش گرفتم و به خانه برادرم رفتم. زمانیکه فردای آن روز به خانه بازگشتم ، به حمید گفتم که هنوز دوستش دارم اما از دست او ناراحت هستم. به وی گفتم :" دلم برای صمیمیت و نزدیکی که قبل از بدنیا آمدن محیا داشتیم تنگ شده است و دوست دارم آن احساس برگردد". ● حمید می گوید ▪ در مورد کتک زدن بیتا در آن شب می دانستم با این رفتارم چیزی درست نمی شود. حمید ۳۶ ساله با صدای گرفته و غمگینی ادامه داد:" بلافاصله از بیتا عذرخواهی کردم . مطمئن بودم که مرا می بخشد ، اما می دانستم که این طغیان احساسات من نتیجه دو سال سرخوردگی است. بیتا تنها کسی نیست که ناراحت و غمگین است". پذیرفته بودم که بعد از بدنیا آمدن محیا دیگر هیچ وقت مانند گذشته رابطه زناشویی نخواهیم داشت. اما من بابت درخواست نیازهای جنسی ام عذرخواهی نمی کنم. آن شب احساس ناامیدی می کردم و دیگر از سردی و بی میلی های بیتا خسته شده بودم . آن روزها تحت فشار مالی هم بودم ، چون اکنون تنها نان آور خانه من هستم . بیتا بعد از بدنیا آمدن محیا دست از کار کشید ، و من از او حمایت می کردم ، اما عادت های او هیچ گاه تغییر نکرد. لباس های گران قیمت برای خودش و محیا می خرید و یا سراغ مواد آرایشی و بهداشتی با مارک های معروف می رفت . همیشه هم شام از بیرون سفارش می داد. من ترجیح می دادم حتی اگر همسرم خسته است و حوصله آشپزی ندارد غذای حاضری بخوریم. مادر بیتا هم یکی دیگر از مشکات زندگی ما است. او مدام بیتا را ناراحت می کند ؛ به طرز وحشتناکی رک است ، مدام حرف می زند . زمانیکه به بیتا می گویم که رفت و آمد خود را با مادرش محدود کند ، او به من می گوید که من نمی فهمم. اما اینجا واقعا حق با من است. اگر نتوانیم دست از جنگ و دعوا برداریم مجبوریم از هم جدا شویم.در حال حاضر تنش و فشار روانی زیادی در خانه داریم و این برای فرزندمان هم خوب نیست. آیا برای زندگی ما راه دیگری وجود دارد؟ ● می دانم که همیشه نمی توانم درست ترین کار را انجام بدهم دوران بچگی من وحشتناک بود. پدرم یک بازرگان بود که اغلب وقتش در سفر می گذشت ، بنابراین مادرم مسئولیت تربیت ما را بر عهده داشت ، او اجازه نمی داد من با بچه های دیگر بازی کنم. اگر در مدرسه نمره کم می گرفتم جلوی دوستانم مرا تحقیر می کرد و می گفت :" تو باعث خجالت من هستی " یکبار زمانیکه دبیرستانی بودم ، مادرم من و چند تا از بچه های همسایه را به مدرسه می برد . سر یک موضوع کوچک مرا به داخل ماشین هل داد و جلوی دوستانم مرا کتک زد. هنوز هم بعد از بیست سال آن تحقیر و نفرت را احساس می کنم. زمانیکه به کلاس مشترکی که در دانشکده هنر برپا میشد پیوستم ، مجذوب دختر موقرمز کلاس مان شدم. اما من پشت ظاهر بیتا یک انسان فهمیده و عاقل را می دیدم. آن موقع که با همکلاشی ها به بیرون رفتیم در آستانه خواستگاری از وی بودم. تنها چند هفته بعد ما عاشق همدیگر شده بودیم. وقتی پدر شدم بسیار هیجان زده بودم ، اما وقتی از سرکار برمیگشتم آنقدر خسته بودم که نمی توانستم به محیا توجه کافی نشان بدهم. اما سخت گیری های بیتا هم دیوانه کننده بود. او کارهای مرا چک می کرد تا ببیند من کارم را درست انجام داده ام یا نه . به علاوه هر وقت به محیا غذا می دادم یا مشغول تعویض پوشک او بودم در اطرافم پرسه می زد و مرا تماشا مر کرد. این کار او به من این احساس را می داد که من هیچ وقت نمی توانم کار درست را انجام بدهم. بنابراین من هم عصبانی می شدم و فریاد می زدم. جدا از تمام مشکلات مان زندگی ام را دوست دارم. دوست دارم بزرگ شدن محیا را ببینم ، دوست دارم با بیتا دو نفری پسرمان را تربیت کنیم ، و خانه ام سرشار از آرامش و شادی باشد . ● مشاور می گوید مسئله این زوج خیلی معمولی است و کاملا طبیعی است که زن و مردی که برای بار اول دارای فرزند می شوند صمیمیت و نزدیکی گذشته شان را از دست بدهند. اغلب زوج ها ، در نیمه راه خسته می شوند و از اینکه همسرشان به فرد دیگری غیر از او توجه نشان می دهد احساس حسادت می کنند ، که اغلب هم این اتفاق برای فرزند اول می افتد. حقیقت این است که حمید و بیتا در خلال این دو سال فکری برای نزدیک شدن نکرده اند و حالا باید این شکاف عمیق را پر کنند. بعد از اینکه متوجه شدم این زوج در مورد تربیت فرزندشان هم دچار اختلاف عقیده هستند ، فهمیدم که مسئله شان پیچیده و دشوار است. هر دو آنها دچار کمبود اعتماد به نفس هستند ، که این احساس نتیجه رفتاری است که مادرانشان در کودکی با آنها داشته اند ؛ به گفته بیتا و حمید مادران آنها دارای تربیت سخت گیرانه و بسیار مقرراتی بوده اند. بنابراین آنها سعی دارند که خودشان را به یکدیگر اثبات کنند ، یعنی به دیگری نشان دهند که حق با اوست و او آگاهی بیشتری از امور دارد. در وهله اول ، باید بررسی می کردم که در گذشته چه عاملی باعث شده بود تا مادران این دو نفر رفتار سخت گیرانه ای با آنها داشته باشند. بعضی افراد به طور ناآگاهانه شحمیدی انتخاب می کنند که شبیه به مادر یا پدرشان باشد و درست همان رفتاری را داشته باشد که در بچگی با آنها داشته اند. بیتا و حمید رفتارهای یکدیگر را مانند رفتار مادرشان دیده اند و ناخودآگاه به یکدیگر علاقمند شده اند. بیتا از نظر احساسی حمید را تحت فشار قرار می دهد و ایده های مختلفی که در مورد تربیت فرزندشان دارند نیز گویای همین مسئله است. وقتی شما در کودکی از سخت گیری و رفتارهای خشونت آمیز رنج می کشیدید دوست ندارید ببینید همسرتان با فرزندتان این رفتار را دارد همانگونه که بیتا از رفتارهای خشونت آمیز حمید رنج می کشد. اصرار و پافشاری بیتا در مورد اینکه او بهتر از حمید در مورد تربیت بچه می داند مربوط به احساس عدم امنیت وی می شود نه به خاطر این که آگاهی بیشتری دارد و یا احساسات مادرانه اش اجازه برخورد های ناراحت کننده با فرزندش را به وی نمی دهد. به این خاطر که مادر بیتا احساس لیاقت و شایستگی وی را در او سرکوب نموده بود. به خاطر همین بیتا دوست دارد در زندگی زناشویی اش نقش رهبر و تصمیم گیرنده را داشته باشد. مادر حمید هم یک زن بددهان و فحاش بوده است ؛ او هم به صورت لفظی حمید را رنج می داد و هم او را تنبیه بدنی می کرد. حمید با این احساس بزرگ شد که هیچ وقت نمی تواند مادرش را خشنود و راضی کند . او در بیتا زنی مانند مادرش دیده بود ، زنی سخت گیر ، و آماده برای سلطه بر خود! زمانی که فردی اعتماد به نفس داشته باشد روابط اجتماعی خوب دارد ، می تواند کلمه "نه " را بشنود و "نه" را هیچ وقت کلمه رد و عدم پذیرش نمی داند. اما زمانی که فردی از کمبود اعتماد به نفس رنج می برد ، نمی تواند با دیگران ارتباط سالمی داشته باشد. پس زمانیکه بیتا نمی خواست رابطه زناشویی داشته باشد ، حمید نتوانست دلایل منطقی این موضوع را ببیند ؛ در عوض ، او این مسئله را یک توهین شخصی تلقی کرد و عصبانیتی را که از مادرش داشت به همسرش منتقل کرد. اگر بیتا می گفت که خسته است و یا حوصله این کار را ندارد ، باید حمید سعی می کرد مشکل را به سادگی حل کند . همانگونه که بیتا احساس می کند مادر خوبی است ، حمید هم نیاز دارد تا احساس یک پدر خوب را در مورد خودش تجربه کند. عدم امنیت ، اگر این احساس را داشته باشید هیچ وقت والدین خوبی نخواهید شد. بهتر است به جای مواخذه کردن و زیر سئوال بردن یکدیگر با هم به توافق برسید . به آنها گفتم بعضی اوقات تنبیه بدنی کوچک در حد پس گردنی زدن برای فرزندان لازم است. اما نباید به گونه این باشد که این عادت شما شود و فرزندتان از این رفتار شما تحقیر بشود. اگر شما فرزندتان را تحقیر کنید مطمئن باشید زمانیکه آنها خود تبدیل به پدر و مادران جوانی شدند آنها هم همین رفتار را در مورد فرزندان شان خواهند داشت. همچنین به بیتا و حمید گفتم زمانیکه یکی از شما در حال مواخذه کردن فرزندتان است طرف دیگر نباید از فرزندتان طرفداری کند و باید در مقابل دیگری سکوت اختیارکند. در قدم بعدی باید حمید یاد می گرفت که چگونه خشم خود را کنترل کند. به او گفتم روی یک کاغذ بنویسد که چرا عصبانی می شود ، فریاد می کشد و با زبان و گفتار زشت با بیتا صحبت می کند. دلایل وی اینها بودند " بیتا فکر می کند همیشه حق با اوست" یا "بیتا ولخرجی می کند در حالیکه من به سختی کار می کنم". این روش بسیار موثر بود چرا که حمید متوجه شد دقیقا چه عواملی باعث عصبانیت او می شود. او گفت " من حرفهایی به زبان می آوردم که هیچ شوهری به همسرش آن ها را نمی گوید". او ادامه می دهد " من کاری کردم که بیتا بین من و خودش یک دیوار بکشد". به وی گفتم که راههای دیگری هم وجود دارد که بدون رنجش و آزار دیگران بتوانی عصبانیت خود را نشان بدهی. به خاطر همین حمید در یک باشگاه ثبت نام کرد و انرژی خود را در آنجا تخلیه می کرد. ● مشاور ادامه می دهد در قدم بعدی از بیتا درخواست کردم که به حمید یک نامه بنویسد ، و در آن از نگرانی هایش در مورد زندگی زناشویی شان بنویسد. زمانی نامه را به حمید دادم که بیتا در مطب حضور نداشت . بیتا در نامه نوشته بود اگر دوباره سر من فریاد بکشی و با القاب زشت مرا خطاب کنی تو را ترک می کنم. حمید بعدها به من گفت آن نامه برای من یک زنگ خطر بود. بعد از خواندن آن نامه فهمیدم بیتا چقدر از رفتارهای من ناراحت است . اما او هیچ وقت شدت ناراحتی و رنجش خود را به من نشان نداده بود. این روش خیلی موثر بود چرا که این زوج تصمیم گرفتند از این پس هر زمان با مشکلی مواجه می شوند برای هم یک نامه بنویسند و در آن احساسات خود را بیان کنند. من به بیتا و حمید یک روش برای کنترل خشم و عصبانیت آموزش دادم که شامل ۵ مرحله می شد : ۱) به آنها توصیه کردم زمانیکه با مشکلی مواجه می شوند فضای خانه را تغییر دهند ، برای مثال یک شام خوشمزه با هم بپزند . ۲) در مورد برنامه های شخصی که دارند با همدیگر صحبیتا کنند. برای مثال یک به بیتا بگوید: من امشب کار دارم دیر به خانه می آیم ، شام منتظر من نباش". ۳) در مورد موضوعی که باعث بحث و رنجش آن دو شده از همدیگر سئوال کنند و بپرسند چرا این موضوع ناراحت شان کرده است؛ مثلا حمید از بهم ریختگی خانه ناراحت است ، باید به بیتا بگوید زمانیکه به خانه می رسم و خانه را نامرتب می بینم احساس سرگردانی و آشفتگی می کنم. ۴) باید نحوه درخواست کردن شان را تغییر دهند . برای مثال بیتا باید بگوید " من دوست ندارم جوراب هایت را کف اتاق بیندازی ، لطفا آنها را در سبد لباس های کثیف بینداز " ۵) با همدیگر برنامه ریزی کنند و برای خود یک هدف در نظر بگیرند ، ایده ای که بیتاوان در طول زمان آن را پرورش داد ، هدفی که قابل دسترس باشد " مثلا ؛ دوست داریم که روزی زمانی فراهم کنیم تا روزهای تعطیل را با همدیگر بگذرانیم". بیتا و حمید این برنامه را هر شب بعد از خوابیدن محیا تمرین می کردند ؛ حمید گفت " این کار به ما کمک کرد تا بتوانیم بهتر و راحت تر با همدیگر ارتباط برقرار کنیم" . در نتیجه از نظر عاطفی بهم نزدیکتر شدند و رابطه زناشویی شان را آغاز کردند. حمید گفت :" بیتا را تشویق کردم تا روابط خود را با مادرش محدود تر کند. به وی گفتم مجبور نیستی رابطه خود را به کلی با مادرت قطع کنی ، اما وقتی وی تو را ناراحت می کند ضرورتی ندارد که رنج بکشی ، مودبانه گفتگویت را با او قطع کن ". بیتا توصیه حمید را پذیرفت ، تماس های روزانه خود را با مادرش قطع کرد و رابطه خود را به دیدارهای کوتاه مدت محدود کرد. در نهایت بیتا گفت حالا احساس می کنم که می توانم با مادرم کنار بیایم. حمید و بیتا جنگیدن را کنار گذاشتند و رابطه شان هر روز پیشرفت می کرد. با تغییر رفتارها ، صمیمیتی را که به دنبالش بودند را یافتند. حمید می گفت :" برای مان آسان نبود که زندگی مان را خراب کنیم ، اما شانس با ما یار بود ؛ من و بیتا دوباره عاشق همدیگر شده ایم". www.parsianforum.com پایگاه اینترنتی




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 601]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن