واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > تجسمی - گئورگ گرستر عکاس سوئیسی در یک ماموریت خطرناک برای ثبت زیباییهای ایران مجبور شد دوربین خود را زیر هواپیما نصب کند. به گزارش خبرآنلاین، گرستر که یکی از پیشگامان عکاسی هوایی است در دهه 1970 میلادی عکسهایی از ایران گرفت. او این عکسها را اخیرا در کتابی به دست چاپ سپرده و نمایشگاه عکسها با عنوان «بهشت گمشده: پارس از آسمان» از هفتم آوریل در گالری ویلموت در لندن برپا میشود. این عکاس در یادداشت زیر در نشریه «ایندیپندنت» زیبایی ایران و سفر تاریخی خود را شرح میدهد: چنین موهبتی یک بار در زندگی رخ میدهد. در جریان یک سفر کاری به ایران مجذوب مناظر طبیعی و فرهنگی ایران شدم، گویی از پیش مقرر شده بود این مناظر، بیابانها، باغهای بهشتآسا و زمینهایی خشک که باد آنها را شکل داده بود از آسمان دیده شوند. ایده نمای نقطه نظر یک پرنده مطمئنا چیزی عجیب برای فرهنگ ایران نیست: هُما در اسطوره و فرهنگ ایرانی پرندهای است شبیه عقاب که از بهشت آمده و مخبر خیر و خوشی است. دوازدهم اکتبر سال 1975 نامهای به دیوان عالی تهران بردم که در آن پیشنهاد میشد برای کتابی به نام «پارس از چشمان هما» عکاسی کنم. پاسخ مثبت دریافت کردم، آنها هم فکر میکردند تصویر ایران از آسمان جذاب، هنری و فیلسوفانه است. مقامات گفتند پاییز آن سال زمان خوبی برای عکسبرداری است. به نظرم پیشنهاد آنها عجیب و مبهم آمد، به همین دلیل درخواست کردم یک واسطه داشته باشیم که کارها را حل و فصل کند. دریاچه مهارلو تا مدتی خبری از تهران نشد. از این سکوت حس خوبی نداشتم. یعنی این شانس را از دست داده بودم؟ برای اینکه خیالم راحت شود اواخر دسامبر سال 1975 خبرهای خوشی شنیدم: رابطی ایرانی با من تماس گرفت و خواست برای صحبت نزدش بروم. صبح فردای آن روز با او دیدار کردم. رابط یک راست سر اصل ملطب رفت: «به چه هواپیمایی نیاز دارید؟» مقامات پروژه را به هواپیمایی «ایران ایر» سپرده بودند. خیلی مناسب و جالب بود چون لوگو این شرکت هواپیمایی نیز تصویری از «هما» است. دکتر عزیزی، مدیر روابط عمومی این شرکت هواپیمایی رابط من بود. هواپیمایی برای من خریداری نشد بلکه به من اختیار نامحدود استفاده از «آیلندر» دادند. هواپیمایی دوموتوره که متعلق به باشگاه هواپیمایی حکومت بود. در تمام پروازها دکتر دیتریش هاف، باستانشناس آلمانی که منطقه را به خوبی میشناخت همراه من بود. او جلوی من و پشت دو خلبان مینشست، جایگاه من عقب روی دم هواپیما بود. جایی که اغلب در ورود و خروج بار قرار دارد. وضعیت من برای عکس گرفتن که نیمی نشسته بود و نیمی درازکش مسلما راحت و آسوده نبود، اما دیدی بسیار واضح داشتم که فقط رد بخار داغ موتورها کمی آن را مخدوش میکرد. در آن سروصدا راحت نمیشد با جناب دکتر آلمانی حرف زد اما داد زدن دوطرفه به کمک ما میآمد. مسجد امام در اصفهان چنین دیدی به طبیعت ایران با کوههای افراشتهاش مرا میترساند. خلبان هم از این موضوع بیاطلاع نبود و برای خنده و شوخی گاهی موتور را روشن و خاموش میکرد. از یازدهم آوریل سال 1976 تا 30 مه 1978 بیش از صد بار سوار بر هواپیما بر فراز ایران گشت زدم و حدود 300 ساعت پرواز را تجربه کردم. تا آنجا که ممکن بود تغییر فصل را در پروازها مد نظر قرار دادیم و نتیجه بسیار خوبی گرفتیم: بهار در ارتفاعات آذربایجان بینظیرترین منظره عالم را دارد. میخواستیم تمام نقاط کشور در عکسها باشد، برای گذر از البرز و تماشای تمام و کمال آن چندین و چند بار تلاش کردیم. تمامی خلبانها عالی بودند، آن خلبانی که با من شوخی میکرد یک بار برای خودنمایی و خنده روی جاده تهران-مشهد فرود آمد! به هرحال 30 سال طول کشید تا بالاخره این کتاب چاپ شد. ایندیپندنت / 5 آوریل / ترجمه: حسین عیدیزاده 54141
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 473]