واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهى به داستان شهرياركوچولونوشته آنتوان دوسنت اگزوپرى فرشته اى در خانه من
اگزوپرى با دستمايه قرار دادن خلاقيت، تخيل وانديشه اى ناب، به پشتوانه نگاهى بديع و جسورانه و با همراهى طنز ظريف و افسونگر روايتش را از سر مى گيرد و از همان ابتدا مخاطب را به دنبال كردن داستان تحريك و تشويق مى كند. طنزى كه از آن سخن به ميان آورديم نگاهى است باريك و بكر از زاويه اى منحصر به فرد كه ما را مفتون و مغلوب مى سازد و تحسينمان را بر مى انگيزد. با درنگ بر صفحات اول داستان شهريار كوچولو مى توان واضح تر بر اين قضيه انگشت نهاد،در صفحه نخست شاهد تصويرى هستيم كه نقاشى اول دوران كودكى راوى شمرده مى شود و نويسنده نگاه ما را بر آن معطوف مى سازد. اغلب مخاطبان در نظر اول تصوير را يك كلاه مى بينند و به سهولت وبا كمترين مكث، درست و دقيق نگريستن را بيهوده به حساب مى آورند، با ادامه داستان اما در چند سطر بعدى نويسنده با زيركى به مدد طنزى كه در عمق جانش نهفته است همه كسانى را كه تصوير شماره يك را كلاه پنداشته اند به شوخى مى گيرد. تصوير مى تواند نقش چيز ديگرى باشد غير از كلاه مارى كه فيلى را در شكم دارد! لبخندى كه پس از برملا شدن راز تصوير بر چهره مخاطب مى نشيند نشانه همان طنزى است كه با آگاهى و بصيرت چون ابزارى به كار گرفته شده است. مخاطب با ترفند نويسنده تقريبا بى هيچ مقاومتى خود را با اندكى ارفاق و لطف دست كم يك آدم نيمه بزرگ مى بيند. او نتوانسته است به اصل و ماهيت تصوير پى ببرد. درست مثل آدم بزرگ هايى كه نويسنده قصد دست انداختن شان را دارد و به همين خاطر خويشتن را مواخذه مى كند. البته بايد گفت اين ريشخند چنان ماهرانه و ظريف شكل مى بندد كه به هيچ وجه برخورنده و دل آزار چهره نمى كند، زبان طنز به خودى خود زبانى غيرمستقيم و طبعا دلپذير است و در اين داستان دلنشين تر شدن آن به تاكيد و دقت اگزوپرى بر غير مستقيم شدن نحوه بيان موضوع بر مى گردد. در هر حال اين تمهيد كه منتقدان در تحليل هاى داستانى از آن با عنوان گره افكنى يا ايجاد نوعى كشمكش نام مى برند به مثابه شگردى موفق است و به قصد جذب مخاطب از سوى نويسنده اى مسلط بر عرصه و عناصر داستان به كار رفته است. با استناد به همين تصاوير و كاربرد طنزآميز آن ها در نخستين بخش از حركت داستانى مى شود شهريار كوچولو را شكلى از داستان هاى مصور قلمداد كرد، در اين اثر نقاشى و تصوير جزئى از ساختار به شمار مى آيدخاصه در مدخل روايت و بخش هاى ابتدايى داستان تصوير جزو لاينفك اثر است. از باب امتحان اگر تصويرها را از ابتداى روايت حذف كنيم و براى پر كردن جاى خالى شان تمهيدى نينديشيم به سير داستانى لطمه وارد مى شود و با نقيصه اى در پيكره طرح روبرو مى شويم. اما خاستگاه اين تصويرگرى هاى كودكانه شايد ساده تر جلوه دادن تصاويرى بديع و چشم نواز با احساسى آميخته به لذت و شادمانگى باشد،براى تحليل دقيق تر و اشاره به مضامين عميقا انسانى و فرانگر داستان، به جاست كه چكيده اى از طرح را با توضيحاتى براى روشن تر شدن قضايا مرور كنيم: خلبانى كه به سبب ضمير بيدار و كودكانه اش حسى از تنهايى را اغلب با خود دارد در صحراى آفريقا با آدم كوچولويى آشنا مى شود كه رفتارى بى تكلف و زلال دارد،او از سياره اى ديگر به زمين فرود آمده و پيشتر سياحت شش سياره ديگر را تجربه كرده است. اين هفت وادى به انضمام نشانه هاى ديگرى كه در متن به چشم مى آيد به خصوص انديشه نمادين داستان كه درباره آن خواهيم گفت علاماتى هستند دال بر جوهره نگاه شرقى اگزوپرى كه مخاطب ايرانى را به ياد عطر و بوى عرفان عطار نيشابورى و ملاى روم مى اندازد. در واقع زمين وادى هفتم سفر شهريار كوچولو محسوب مى شود. او از درختان هولناك و آتشفشانى آبستن خطر مى گويد و تلاش و مبارزه هوشيارانه اش را براى مقابله با ذات ويرانگر آن ها به ميان مى آورد،از گل مغرورش مى گويد و دلبستگى به اين ارتباط كه عشق را مجسم مى سازد. با ادامه داستان در شش سياره كوچك شاهد رفتار عجيب آدم هايى است كه هر يك به شكلى مجرد شهروند تنهاى سياره اى محقر معرفى مى شوند. پادشاه شنل بدوش با فرامين منطقى تمثيلى است از جلوه هاى مضحك و باسمه اى كه به سان حقه هايى ناشيانه و نخ نما ترحم بر مى انگيزاند و با اين حال انسان ها در پس آن به زندگى ادامه مى دهندو خود را آگاهانه به ندانستگى مى زنند،رفتار خودپسندانه شهروند سياره دوم هم با همين ابعاد ترحم خواننده را بر مى انگيزد. نويسنده كليشه شكنى را در نگاه ما با استادى به انجام مى رساند. او تا جايى پيش مى تازد كه همه چيز در ذهن ما اندازه هاى معمول وپيش ساخته اش را از دست مى دهد. با انتزاعى كردن هر يك از صفات نازيباى انسان زمينى، تحولى را در منظرمان ايجاد مى كند. پس از نقل قصه اش و طرح صفات نازيبا، ما چون لحظات قبل از مطالعه آن صفات را پليد و اهريمنى و سياه نمى بينيم. بلكه ناشايست بودنشان را به ديده ترحم و گذشت، ناچيز مى انگاريم. در سياره چهارم فانوسبان با ته رنگى از علاقه، در متن اجبارى خسته كننده، فانوسى را مى افروزد و دقيقه اى بعد با رسيدن صبح آن را خاموش مى كند. طول شبانه روز در سياره چهارم يك دقيقه است،شهريار كوچولو و فانوسبان مى ايستند و طبق ساعت فانوسبان يك ماه با هم صحبت مى كنند. ساخت چنين موقعيتى با باورپذيرى تمام عيار تلاشى است به قصد نقش زدن تصويرى تازه براى تخريب شورانگيز مرزهاى مالوف عادت و تكرار و فريب و بنا نهادن نگاهى هر دم نو شونده و پويا. فانوسبان گله دارد كه نمى تواند لحظه اى استراحت كند اما هيچ گاه به فكر شانه خالى كردن نيست و با حرارت كارش را پى مى گيرد،براى ما سياره چهارم مى تواند تمثيلى از جبر و تقدير باشد كه با صراحت مقابل ديدگانمان قرار گرفته است. شهريار كوچولو با عبور از اين شش مرحله پا به زمين مى گذارد. همان دم با مارى مهتابى رنگ صحبت مى كند كه حلال همه معماهاست. مار جلوه مرگ است با همه هيمنه و آنچه از معناى مرگ در عرفان شرق سراغ داريم. پس از آن با روباه روبرو مى شود. روباه درباره آداب ايجاد علاقه و آيين مهر برايش مى گويد و به وقت وداع رازى را براى شهريار كوچولو مى گشايد: نهاد و گوهر را چشم سر نمى بيند. ارزش گل تو به قدر عمرى است كه به پايش صرف كرده اى. تو تا زنده اى نسبت به چيزى كه اهلى كرده اى مسوولى، چيزى كه انسان ها فراموشش كرده اند. تو مسوول گلت هستى. ديدار سوزنبان و تصوير عبور رعدآساى قطارهاى سريع السير و آدم هاى خواب آلود درون كوپه ها، همين طور ملاقات پيله ورى كه فروشنده قرص هاى ضد تشنگى است، هشدارى است كه اگزوپرى بيدارانه به قصد خلاصى بشر از چنگ سرگشتگى و از خويش بيگانگى بر آن تاكيد مى ورزد. پس از همه اين تجربه ها، ديدار خلبان و شهرياركوچولوست و بازگو كردن ماجراهاى رفته و سفرى به قصد يافتن آب در كوير آفريقا. سفرى كه انديشه نمادين ومركزى داستان را رقم مى زند و مى توان با سفر به عزم شكفتگى و اشراق برابرش دانست. در اينجا بايد گفت پنج بخش اساسى در انديشه نمادين رمان وجود دارد كه هر كدام به نوبه خود با نشانه هايى برجسته شده اند. يكى از نشانه ها كاربرد نورى است كه در فضاسازى داستان شاهد آنيم. حركت و رفتار با نور، از تاريكى به سوى روشنى. نشانه نخست موجود در متن است. اما مراحل اين انديشه به ترتيب عبارتند از: ۱- احساس گنگ و پوشيده وجود راز از روى زيبايى و شكوه پنهانى پديده ۲- جذبه نيرومند و ابدى راز ۳- تحت تاثير آن جذبه به سمت رازكشيده شدن و پشت سر نهادن دشوارى هاى راه و خستگى ۴- نزديك شدن به محدوده راز و تكاپو به نيت كشف۵- گشوده شدن رمز و روشن شدگى كه منزل آخر انديشه نمادين روايت به حساب مى آيد. اين بخش از كتاب به چندين و چند بار مطالعه و بازنگرى و دقت مى ارزد چرا كه سرشار از نشانه هاى راهنما و شاعرانگى ا ست. گوشه هايى از اين قسمت داستان را همراه با توضيحات تحليلى پيش رو مى گذاريم: شهريار كوچولو گفت: چيزى كه كوير را زيبا مى كند اين است كه يك جايى يك چاه قايم كرده. از اين كه به راز درخشش اسرارآميز شن پى بردم حيرت كردم اين همان رازى است كه زيبايى، شكوه وجاذبه را با خود دارد. ساعتها در سكوت راه رفتيم تاثير جذبه راز. دمدماى سحر چاه را پيدا كردم. از زور تشنگى تب كرده بودم. چاه اصلا به چاه هاى كويرى نمى مانست. فكر كردم خواب مى بينم. در اينجا غيرعادى بودن چاه خود نشانه اى ديگر است تا مرحله گذراندن دشوارى هاى راه و نمود خستگى را برجسته تر ببينيم. خنديد. طناب را گرفت و قرقره را به كار انداخت- مى شنوى داريم چاه را از خواب بيدار مى كنيم و او دارد برايمان آواز مى خواند حركت به قصد كشف راز. سطل را آرام تا طوقه چاه آوردم بالا. آنجا كاملا در تعادل نگهش داشتم. از حاصل كار شاد بودم. خسته و شاد، آواز قرقره را در گوش داشتم و توى آب كه هنوز مى لرزيد لرزش خورشيد را مى ديدم. در اينجا توجه كنيد به لحظه گشوده شدن راز با نشانه هاى آب، خورشيد و كلمه تعادل. با چشم هاى بسته نوشيد. آبى بود به شيرينى عيدى. به كلى سواى هرگونه خوردنى. زاييده راه رفتن زير ستاره ها و سرود قرقره و تقلاى بازوهاى من. سيراب شده بودم روشن شدگى و شكفتگى. با اين توضيح و با درنگ بر معناى كلماتى چون شب، سحرگاه، چاه آب، آواز قرقره، تعادل، نوشيدن آب لرزان و خورشيد، هدف اگزوپرى برايمان آشكار مى شود،او ما را به سفرى دشوار اما دلپذير به عزم اين روشن شدگى تشويق مى كند، با تمام صفاى هنرمندانه اش. در سال هاى آغاز هزاره سوم و در دورانى آكنده از تضاد، نااميدى و تنش، آدمى بايد بتواند هر چيزى را در پيرامونش درست و دقيق ببيند، نه نفى كند،نه خود را بفريبد و راضى نگه دارد. شهريار كوچولو، اين اثر درخشان اگزوپرى، ماهيتى كليشه شكن و با طراوت دارد و متكى است به شناخت برخاسته از ضرورت هاى درونى شده نويسنده بيدارش. اگزوپرى معتقد است هر چيزى را بايد با ديده اى ديگر نگريست. نگاهى متفاوت با نگاه چشم سر. اما بار ديگر به شاعرانگى اين اثر تفكر برانگيز تكيه مى كنيم. شاعرانگى تصويرهاى انسانى و اصيلى كه اگزوپرى در كمال سادگى و شكوه مقابل ديدگاه مخاطب باز مى تاباند اين گفته مارسل پروست رمان نويس هموطنش را به ذهن متبادر مى كند كه هنرمند بزرگ هوشمندترين و فرهيخته ترين انسان نيست. او كسى است كه مى داند چگونه آيينه اى شود و زندگى اش را باز بتاباند. حضور اين آيينه پاك در قالب چهره معصوم و چشمانى شفيق از فراز همه آثار اگزوپرى به ويژه داستان دلنشين شهرياركوچولو به روشنى احساس مى شود. آيينه اى با جانى بيدار براى انعكاس هستى، به شوق در ميان گذاشتن تجربه اى راهگشا با مردمان آينده. داستان بلندشهريار كوچولوتا كنون به همت چند تن از مترجمان صاحب نام به فارسى برگردانده شده و يكى از آثار پر فروش بازار كتاب محسوب مى شود. ماه گذشته نيز اين اثر را عباس پژمان ترجمه كرد.
پنجشنبه 3 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 131]