واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: موضوع مقاله : نظريه هاي پايان تاريخ و انديشه مهدويت ( مقايسه ، نقد و بررسي )
هدف مقاله : تحليلي مقايسه اي بين نظريات آينده نگاران غربي با حکومت مهدوي
محورهاي اصلي مقاله : پايان تاريخ ، فرانسيس فوکوياما ، ليبراليسم ، دموکراسي ، حاکم اسلامي ، حکومت مهدوي
بسم الله الرحمن الرحيم
مقوله ي پايان تاريخ ، سرانجام حيات انسان و جوامع بشري عمري به درازاي حيات انسان دارد ؛ در اديان مختلف درباره پايان تاريخ و آخرين انسان اظهار نظرهايي شده است متفکران و فيلسوفان در طي قرنها مساله پايان سرنوشت بشر و دوره سعادت و آرامش وي را بنوعي مورد بررسي قرار داده اند .
قبل از ورود به بحث بايد دانست مقوله فرجام تاريخ ، پايان زمان بند آن نيست بلکه منظور جامعه و محيطي از تاريخ بشريت است که تمام تمنيات انسان ، آرزوها و انگيزه هاي انساني در آن جامعه ارضاء مي شود و انسان به آرامشي مي رسد که ديگر انگيزه اي براي حرکت بعدي تاريخ وجود نخواهد داشت و اين به آن معنا نيست که زاد و ولد و مرگ و مير متوقف خواهد شد يا ديگر وقايع مهمي اتفاق نخواهد افتاد بلکه منظور اين است که احتمالا ديگر تحول مهمي در نهادهاي اساسي و اصول جاري پديدار نخواهد شد .1
متفکران آينده نگار معتقدند آينده بشريت ختم به دوره اي خواهد شد که در آنجا تلاش انسان براي تغيير وضعيت خود به پايان مي رسد . انسان ديگر نقطه تضاد و چالشي نخواهد داشت ؛ بطوريکه به بيشترين مطلوبيت هاي خود دست پيدا مي کند و به سوي مطلوب خود بطور مستقيم جهت گيري خواهد کرد .2
در حوزه هاي مختلف نظري ، اظهار نظرهاي متفاوتي درباره نظم نوين جهاني ارائه شده که شايد مهمترين آنها از زمان فروپاشي نظام مارکسيستي وپايان جنگ سرد باشد. پايان جنگ سرد يکي ازمهمترين تحولاتي است که در اواخر قرن بيستم ، سياست بين الملل را دگرگون ساخته و چالشهاي فکري تازه اي را پيش روي ما قرار داده است . يکي از نظريات عمده اي که بعد از جنگ سرد براي تحليل وضعيت جهان و آنچه نظم نوين جهاني خوانده مي شود ارائه شده است نظريه پايان تاريخ است که معتقد به پيروزي غرب در جنگ سرد و ختم تضادهاي ايدئولوژيک و تفوق ليبرال دموکراسي در سراسر دنياست.
نظريه پايان تاريخ را فرانسيس فوکوياما ، پژوهشگر موسسه مطالعاتي راند مطرح کرده است .3 وي نظريه ي خود را نخست به صورت مقاله و سپس با انتشار کتابي تحت عنوان پايان تاريخ و واپسين انسان 4 مطرح ساخت . به اعتقاد وي ليبرال دموکراسي شکل نهايي حکومت در جوامع بشري است . تاريخ بشريت نيز مجموعه اي منسجم و جهت دار است که بخش اعظمي از جامعه بشري را به سوي ليبرال دموکراسي سوق مي دهد .
فوکوياما مي نويسد : « محتملاً آنچه که ما شاهد آن هستيم نه فقط پايان جنگ سرد بلکه پايان تاريخ است. نقطه پايان تحول ايدئولوژيک بشريت ؛ و جهاني شدن دموکراسي غربي به عنوان شکل نهايي حکومت . فوکوياما فکر مي کند که امروز ديگر هيچ کس به طور جدي منکر برتري شيوه زندگي بورژوازي نيست او بر اين باور است که ميل دستيابي به جامعه مصرفي در دراز مدت به ليبراليسم اقتصادي و سياسي منجر گرديده و تصور مي کند سيستم غربي به طور پايان ناپذيري قابل گسترش است. در نظر او کشورها و تمدنهاي غير غربي قابل اعتنا نيستند و تاکيد مي کند که دوام و ادامه جنگ در بيرون از مرزهاي غرب اهميتي نخواهد داشت » 5
وي در تشريح نظريات خود ابراز مي دارد : پايان تاريخ زماني است که انسان به شکلي از جامعه ي انساني دست يابد و در آن عميق ترين و اساسي ترين نيازهاي بشري برآورده شود و بشر امروز به جايي رسيده است که نمي تواند دنيايي ذاتا متفاوت از جهان کنوني تصور کند چرا که هيچ نشانه اي از امکان بهبود نظام جاري وجود ندارد.6
فوکوياما همچنين معتقد است : در طول چند سال گذشته همگام با پيروزي ليبرال دموکراسي بر رقباي ايدئولوژيک خود نظير سلطنت موروثي ، فاشيسم و جديدتر از همه کمونيسم در سراسر جهان اتفاق نظر درباره ي مشروعيت ليبرال دموکراسي به عنوان تنها نظام حکومتي موفق به وجود آمده است . اما افزون برآن ليبرال دموکراسي ممکن است نقطه ي پايان تکامل ايدئولوژيک بشريت و آخرين شکل حکومت بشري باشد و در اين مقام پايان تاريخ را تشکيل دهد . در واقع شکست کمونيسم دليل پيروزي ارزشهاي ليبرال غربي و پايان درگيريهاي ايدئولوژيک است . 7
فوکوياما ؛ بشر را به منزله قطاري تلقي کرده که سرانجام به پايان سفر خود خواهد رسيد و اين پايان همان ليبراليسم بازار آزاد است .8
اما آنچه در اين مقوله از نظر ما حائز اهميت است نظريات اسلام و خصوصا شيعه درباره پايان تاريخ است . قبل از اينکه به بررسي نقطه نظرهاي اسلام در اين باب بپردازيم لازم است اصول و مباني ليبراليسم مورد بررسي قرار گيرد .
ليبرته و آگاليته به معناي آزادي ، برابري و برادري از شعارهايي بود که در انقلاب کبير فرانسه مطرح شد و بعد از آن ليبراليسم به معناي آزادي طلبي بعنوان يک ايده و خط مشي سياسي به جريان هاي سياسي وارد شد ، به مرور زمان ليبراليسم مقوله هاي اقتصادي ، فکري و تربيتي را نيز شامل گرديد . 9
در بعد اقتصادي ، ليبراليسم معتقد به رفع مزاحمت دولت در امر سرمايه و توليد است و براي کسب سرمايه بيشتر خواهان آزادي از قيد و بندهاي حکومت است . پيشوايان اين تفکر معتقد بودند نبايد برنامه ريزي و محدوديت در کار اقتصادي وجود داشته باشد ، بايد هرکس هر رويه ي اقتصادي که دارد اجرا کند و از برخورد و تصادم منافع اقتصادي افراد با يکديگر وضع متعادلي پيش مي آيد . 10
ليبراليسم معتقد است هر فردي همواره مي کوشد تا با هر ميزان سرمايه اي که مي تواند در اختيار داشته باشد سودمندترين شغل را بيابد . در حقيقت آنچه که وي مد نظر دارد منافع شخصي خود اوست نه منافع جامعه ، اما بررسي منافع شخصي به طور طبيعي يا ضرورتا او را به انتخاب شغلي سوق مي دهد که بيشترين نفع را براي جامعه دارد پس به همين دليل ، اين خير خواهي صاحب شغلها نيست که براي تامين نيازمنديهاي ديگران تلاش مي- کنند ، بلکه هدف تامين منافع است که آنها را به شغلهايي مي کشاند که بيشترين استقبال را از سوي مردم داشته و به تبع آن بيشترين سود را براي صاحب آن شغل به دنبال بياورد .11
دربعد نظري ليبراليسم معتقد به نسبي بودن حق و حقيقت است . يعني آنکه هر انديشمندي که درصدد حقيقت يا بي برمي آيد نمي تواند به تمام حقيقت دست يابد اما به بخشي از حقيقت مي رسد . بنابراين هيچ کس نبايد ادعا کند که تمام حق با اوست . در چارچوب اين نظريه تفکرات ديني از هيچ تقدسي برخوردار نيستند از اين ديدگاه انسانيت انسان از عقيده او جداست و هر انساني گر چه داراي عقيده ي باطل و غلطي باشد به انسانيت او لطمه نمي زند به عبارت ديگر عقيده برتراز انسانيت نيست .
در بعد سياسي ليبراليسم معتقد به کاهش حضور دولت در عرصه زندگي اجتماعي و سياسي است آنها معتقدند حکومتها نماينده مردمند اما نمي توانند به جاي مردم باشند . ليبراليسم تنها نقشي که براي دولت قائل است تامين امنيت شهروندان است ودرغيراين بصورت دولت را به عنوان مزاحم تلقي مي کند که بايد زحمت آن را کم کرد زيرا دولت به هر حال محدود کننده آزادي افراد است و وقتي اصل در آزادي افراد است بايدهرآنچه راکه بااين اصل تضاد پيدا مي کند کنار گذاشت.12
در بعد فرهنگي و تربيتي ليبراليسم بر اصالت انسان و انسان مداري معتقد است بطوريکه او را در تمام امور حاکم مي- داند تا جائيکه هيچ نيازي به يک منبع مافوق بشر چون خدا و وحي و انبياء ندارد . بر اين اساس اراده و خواست بشر ملاک اصلي ارزشهاست . فرد انسان در عمل به خواسته هايش آنقدر آزاد است که قوانين اخلاقي ملزم به سازگاري با اميال او هستند ، فرد بر جامعه مقدم است و مصالح اجتماعي نمي تواند محدود کننده آزاديهاي فردي باشد .13
آنچه از بررسي حوزه هاي مختلف ليبراليسم بدست مي آيد اين که در تمام ابعاد اصالت به فرد داده شده و آزادي اصل و ملاک قرار گرفته است . اما در عين حال آزادي را تابع بازده اقتصادي و سودآوري ساخته و از آزادي حقيقي که زمينه ساز امنيت فردي و اجتماعي است سرباز زده است ، به ويژه چنين مي نمايد ليبراليسم ناتوان از آن است که بعد ارگانيک ، برادرانه و همبستگي آفرين را به روابط اجتماعي بازگرداند چيزي که بدون آن انسان هستي و زيستي را که شايسته نام زندگي باشد نخواهد داشت . از طرفي آموزه هاي ليبراليسم باعث ناکارآمدي حکومتها مي شود و بخاطر فقدان دستيابي به حقيقت دائمي،انسان راهمواره دراضطراب وتشويش نگه مي دارد بطوريکه فردهيچ گاه نسبت به بديهي ترين امورنمي تواند به عنوان يک حقيقت ثابت بنگرد . انسان بايد از بسياري خواسته هاي فطري و غريزي خود چون ميل به اتکا به يک نيروي برتر، ارتباط با ماوراء و ... را زير پا بگذارد. در اين حوزه فکري اخلاق بي معنا مي شود و واژه هايي چون ايثار ، فدا کردن جان براي عقيده ، دوست داشتن ديگران ، انفاق و ... مضحک مي نمايد .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 279]