واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: آغاز دوئل متضادهاي متشابه تنفر از شكست، عشق به پيروزي
فرزاد حبيب اللهي؛1- «من بهترينم. بهترين مربي دنيا؛ آقاي خاص...چلسي را قهرمان مي كنم.»اين را مورينيو گفت.«يك هفت تيركش جوان آمده اينجا اما يادش رفته اينجا من كلانترم.» اين جواب فرگوسن بود. هفت تيركش جوان دو فصل قهرمان شد اما در فصل سوم قافيه را به كلانتر باخت. باخت و بركنار شد و از انگليس رفت. تضاد، به ذات، جذاب است. از دل تضاد، چيز تازه بيرون مي آيد و تازه ها براي هر چشمي جذابيت دارند. فرگوسن و مورينيو به ظاهر تضاد زيادي دارند چه اينكه فرگي رقيبش را هفت تيركش مي داند و خودش را كلانتر. اين تضاد گيرا اما نماي كار است. داخل ذهن شان شباهت هاي پررنگي زندگي مي كند. اول از همه اينكه متنفرند از شكست و معتادند به پيروزي. مورينيو؛ «عاشق گلفم اما هرگز گلف بازي نمي كنم چون مي بازم.» اين عبارت سه جمله يي وحشتناك، عمق تنفر آقاي خاص از شكست را نشان مي دهد. تضاد به ذات جذاب است چون دو قطب غيرهمنام چنان به طرف هم كشش دارند كه در قلب ماجرا شباهت هاي جالب پيدا مي شود و طرفين تضاد را مثل برادران دوقلو مي سازد.
2-افشين قطبي و امير قلعه نويي. تضادها آنقدر ريشه يي است كه از همين حالا جدل شفاهي و قلمي روزنامه نگاران را به اوج رسانده است. قطبي ديگر آن چهره غيرقابل نفوذ رسانه يي كه پس از قهرماني سينمايي پرسپوليس پيدا كرده بود را ندارد. اما چرا چنين چهره يي پيدا كرد؟ به همان دليل كه در برخي انتخابات، آري گفتن به يك نفر و يك طيف، نه گفتن به طيفي ديگر است. افشين قطبي در ميان ورزشي نويسان و
سينمايي نويسان و بازيگران و كارگردان ها و مادران ميانسال و پدران خسته زير بار قسط مانده محبوب شد. محبوب شد چون به كلهم نگفت «كل يوم». چون فرق آناليزور و آناليز را مي دانست، مي داند. چون طعنه و كنايه و پوزخند حرص آور به كسي نزد و؛ چون وقتي در تيمي ضعيف بازي مي كنيد، اگر به شدت متوسط و معمولي هم باشيد؛ باز ستاره ايد. بقيه ضعيفند و شما كه متوسطيد؛ ستاره مي شويد. افشين قطبي به تمام دلايل آفتاب خورده يا در سايه مانده، محبوب شد تا «نه» مردم به آنچه تعبير لمپنيسم گرفته؛ شنيده شود.
3-افشين قطبي و امير قلعه نويي. تضادها ريشه يي است اما در دل تناقض هاي ديدني، نزديكي فلسفه آنها قابل لمس است. هر دو از شكست متنفرند. شهوت پيروزي دارند و طبق ذات فوتبال كه محل برآوردن برتري جويي است، كار مي كنند. اگرچه قطبي لحظاتي پس از لمس پيروزي، با واژه هاي توده پسند و ادبيات تهاجمي، دل همه را مي برد و قلعه نويي پس از برد و باخت با تعابير ماورايي و بهانه هاي سطحي، انرژي منفي توليد مي كند؛ اما ته تهش شباهت، ديدني است؛ «عشق به برد، تنفر از باخت.» اواخر نيم فصل اول ليگ هفتم در يك شب پاييزي، يكي از مهره هاي موثر پرسپوليس كانال تلويزيون را عوض مي كند، يك دفعه سرش را نود درجه به چپ مي چرخاند و با بهتي عجيب به شما مي گويد؛ «جدي، جدي آنقدر اين قطبي گفته بايد ببريم، بايد قهرمان بشويم كه وقتي هم بد هستيم و حقمان نيست بازي را ببريم؛ مي بريم.» بعد سرش را نود درجه به راست مي چرخاند و به تلويزيون زل مي زند. علي پروين با همين خواست قدرت و اراده غالب، در اوج ندانستن هم اواخر دهه 70 جام ها را درو مي كرد. پس داستان سخت و پيچيده قطبي و قلعه نويي هم آخرش ساده مي شود؛ دو مربي از دو طيف متفاوت، به هم رسيده اند. استراتژي شان يكي است؛ به شدت پيروزي را بو مي كشند. تاكتيك ها اما تضاد اساسي دارند.
4-قطبي محبوب باريك بين ها و متوسط ها و پاييني ها شده اما هنوز قلعه نويي ميزبان است. ادبيات قلعه نويي هنوز ادبيات غالب فوتبال ايران است و رفتارش همچنان هماني است كه بر جامعه فوتبال ايران حكومت مي كند. مثال هايي كه مي زند، ارتباط هايي كه ميان موفقيتش با بعضي مسائل برقرار مي كند و مقدمه و موخره هايش، همه بوي ميزباني مي دهد. ميزباني يك اصل مهم است در رقابت اما يك گل قطبي، دو گل حساب نمي شود.
5-اگر پيش يا پس از بازي از قلعه نويي خوشتان نيايد، عوضش در جريان مسابقه اعتمادي غريب و تعريف نشدني داريد به او. اين حس البته در صورتي سراغتان مي آيد كه هوادار تيم امير باشيد. او هر چقدر مقابل دوربين گاف مي دهد و براي چشم و گوش شما توليد انرژي منفي مي كند؛ در طول 90 دقيقه قدرت اطميناني به هوادارش مي دهد كه انگار شانه هايش تحمل وزن چند هزار نفر را دارد. اگر در نقطه مقابل قلعه نويي باشيد؛ پيش و پس از بازي لبخند مي زنيد و شايد «بهش» بخنديد اما در جريان مسابقه ميزبان ترس مي شويد. در مورد قطبي داستان تا حدودي «برعكس» است. او به شدت خوش بين است و خوش بيني اش را به مغز رسانه و هوادار تزريق مي كند اما در جريان بازي، با خشكي قلب شير مواجه مي شويد. اين خشكي هميشگي نيست اما در طول فصل بارها سراغ تيم قطبي مي آيد. فقط منتظريد قطبي از زبانش استفاده كند تا آرام شويد و تكيه كنيد به شانه هايش. قلعه نويي بازيگر سكته ها و سكوت هاست؛ زماني كه در سايه ايستاده و ديالوگي ندارد. بيانش گاهي اعصاب همه را به هم مي ريزد اما در سايه كارش را مي كند. قطبي با ديالوگ محشر است اما ديالوگش كه تمام شد؛ كمرنگ مي شود.
6- قلعه نويي و قطبي تضادهاي روشن دارند و فصول مشترك مشخص. از دل تضاد چيز تازه بيرون مي آيد و هر چيز تازه در هر پديده، به خود پديده كمك مي كند. قلعه نويي كلانتر شهر نيست اما قطبي هفت تيركش تازه از راه رسيده يي است كه يك بار تا يك قدمي تصاحب حكم كلانتر هم پيش رفت و در حافظيه براي گرفتن نيمكت تيم ملي دور افتخار زد. هفت تيركش كارش را بلد است. هنوز اما ميزبان نشده؛ ميهمان است. قلعه نويي اگر كلانتر نيست، حداقل ميزبان است. ولع داريم دوئل هفت تيركش و ميزبان شروع شود. چه فوتبال هايي ببينيم، چه مصاحبه هايي بشنويم، چه يادداشت هايي بخوانيم.
7- سرش را نود درجه مي چرخاند و به شما مي گويد؛ «آنقدر امير(افشين) گفت از همه بهتريد و قهرمانيد كه جدي، جدي باورمان شد...»
چهارشنبه 2 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]