تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806841085




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دردهاي مادر دو قرباني ساختمان سعادت آباد


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: دردهاي مادر دو قرباني ساختمان سعادت آباد


نرگس جودكي : «به بدبختي رفتيم تهران، به بدبختي بيشتر برگشتيم.»اين جمله از يك ماه پيش ورد زبان مادر يحيي و فريبرز آزادبخت است، دو كارگر 23 و 25 ساله كه در آ وارخانه هفت طبقه سعادت آباد جان دادند. فرخنده ميرزايي چشمان بي رمقي دارد كه مي گردد و به عكس بچه ها خيره مي ماند. وقتي زنان فاميل در سوگ جوانانش شعر مي خوانند، وقتي مهمان تازه اي براي تسليت از راه مي رسد ووقتي دختر نوجوانش پر شال مادر را در دست مي فشارد،او فقط اين جمله را تكرار مي كند:«به بدبختي رفتيم تهران،

به بدبختي بيشتر برگشتيم.»يك سال پيش بعد از اينكه يحيي در رشته رياضي فيزيك و فريبرز در رشته نقشه كشي ساختمان ديپلم گرفتند آنها باروبنديلشان را جمع كردند و از روستاي آزادبخت شهرستان كوهدشت راهي تهران شدند تا بچه ها در پايتخت كار كنند و نان آور خانواده باشند. حالا بعد از يك سال در اين كوچ دوباره با جنازه بچه ها به كوهدشت بازگشته اند.فرخنده ميرزايي 14 ساله بود كه ازدواج كرد.همسرش از اهالي همين روستا بود. يك سال بعد يحيي به دنيا آمد و دو سال بعد در 17 سالگي اش فريبرز. «با اينكه سن و سالي نداشتم خيلي مراقب بچه ها بودم. برايم عزيز بودند و هستند. زندگي ساده اي مي كرديم. خوب بود. نمي توانم بگويم رضايت كامل داشتيم كه اگر داشتيم براي كارگري كردن بچه ها به بدبختي به تهران نمي رفتيم كه به بدبختي بيشتر برگرديم.بدبختي و بيچارگي. براي يك لقمه نان حلال راحت از دستشان دادم.»زمين كشاورزي نداشتند: «اگر مي داشتيم شايد اينطور نمي شد. شايد هم نه. مگر ديگراني كه داشتند به خاطر خشكسالي به شهر نرفتند،»يحيي و فريبرز قبل از كار ساختمان در شركت زمزم كارگر بودند. يحيي خدمت سربازي نرفته بود و كارت پايان خدمت نداشت. كارفرما در طول يك سال و نيم كار، حق بيمه آنها را پرداخت نكرده بود و آنها به ناچار كارخانه را ترك كردند.فرخنده ميرزايي به همراه همسرش، يحيي و فريبرز و دختر و دو پسر كوچك ترش در خانه گلي كوچكشان را در روستا بستند و با اثاثيه ناچيزشان به تهران آمدند و خانه اي كوچك تر را در شهرك الغدير اجاره كردند. فريبرز و يحيي در ساختمان هفت طبقه سعادت آباد مشغول به كار شدند؛ خانه اي كه يك طرف آن ريزش كرده بود. كارگران زيادي از كوهدشت آنجا كار مي كردند.پسرعموهايشان احسان و موسي هم بودند. افشار و عابدين بچه هاي روستا هم در اين ساختمان كار مي كردند.مادر خيالش راحت بود كه بچه ها در كنار همشهريان و هم زبانانشان هستند: «نمي دانستم خانه درحال خراب شدن است و گرنه اجازه نمي دادم پسرانم آنجا كار كنند.»يكشنبه شب پنجم تيرماه يحيي و فريبرز براي رفتن آماده شدند. «آن شب يحيي كلاس قرآن هم داشت ولي قرآنش را برداشت رفت كه سركار بخواند. همسايه ها برايم تعريف كردند كه صداي قرآن خواندش را آن شب شنيده اند و به خواب رفته اند. تا اذان صبح بيدار بوده و بعد از خواندن نماز خوابيده، فكر كنم لحظه آوار شدن ساختمان هم يحيي در خواب بوده، نمي دانم.»خبر را يكي از كارگران، تلفني به مادر يحيي و فريبرز گفت. 5/8 صبح سراسيمه از خانه اش در شهرك الغدير بيرون زد و خود را به سعادت آباد رساند: «اول نمي گذاشتند بچه هايم را ببينم، گفتم پسرانم زير اين خاك هستند. رفتار خوبي با من نداشتند، همه دوره ام كرده بودند.عكاس ها و فيلمبردارها هم بودند. مثل اينكه مي خواستند برايشان فيلم بازي كنم. همسايه ها ما را بردند در يك ساختمان نگه داشتند تا جنازه ها را از زير آوار درآورند. هيچ كدامشان را نديدم، نمي گذاشتند.» شب به خانه برگشت. خسته، خاموش، صبح فردا هر دو را از زير آوار بيرون آوردند، پدر بچه ها آنجا به انتظار ايستاده بود.همشهري ها هم آمده بودند و به سر و صورت خود مي زدند.پيش از تحويل جنازه ها و گرفتن آمبولانس، فرخنده دست دختر و پسرش راگرفت و به روستا بازگشت.به او گفته بودند ماندنت ديگر فايده اي ندارد بايد به فكر برگزاري مراسم تشييع باشي.10 ساعت طول كشيد تا از پايتخت دور دور شود: «ديگر دلم نمي خواهد تهران را ببينم.» بيكاري و نداري خيلي وقت پيش از اين كم طاقتش كرده بود. از مسوولان هم طلب كمك كرد: «وقتي بچه هايم درس مي خواندند و علاقه داشتند ادامه تحصيل بدهند به رئيس جمهور نامه نوشتم كه پنج فرزند دانش آموز دارم،همه درسشان خوب است ولي امكان ادامه تحصيل ندارند. كمك كنيد، وامي بدهيد كه من و شوهرم بتوانيم در همين روستا مغازه اي باز كنيم ولي جواب نامه ام را نداد. اينكه رفتيم دنبال كارگري و دوباره به بدبختي برگشتيم.»مي ترسد از اينكه دو پسر نوجوانش بعد از برادرها مجبور به همين كار شوند.« آن دو كه رفتند بچه هاي بزرگم بودند. بچه هايي كه دوستشان داشتم و به آنها تكيه كرده بودم.» جوان هاي لرستان هميشه در شهرهاي بزرگ در حال كارگري كردن هستند اما مادرها حالا ديگر بعد از اين اتفاق مي ترسند اين بلا دوباره جوان هايشان را بگيرد. در كوهدشت خانواده هاي عزادار راديو و تلويزيون را خاموش مي كنند. خانواده آزادبخت هم خبر پرداخت خسارت 20 ميليون توماني را كه شوراي شهر تهران وعده داده، نشنيده اند.پدر خانواده باور ندارد: «از اين چيزها گفته اند، نمي دانم اما كاش قبل از فاجعه سراغي از ما مي گرفتند،» مادر به بچه ها نگاه مي كند كه در قاب قهوه اي لبخند مي زنند: «خاطره زيادي از آنها دارم، دوست داشتند خانه دار شوند، ماشين بخرند و به ديگران كمك كنند. بعد از آنها نمي دانم چه بايد بكنم. دخترم 17 سال دارد. اين آبادي مدرسه راهنمايي نداشت و او از درس خواندن ماند.»فريبرز و يحيي هر كدام 150 هزار تومان حقوق مي گرفتند كه خرج خانواده مي شد. مادر مي گويد: «يحيي به ديگران هم كمك مي كرد. اين را بعد از فاجعه فهميدم. شماره حسابي را در وسايلش پيدا كردم كه خواهرزاده ام كه با او دوست تر بود به من گفت به اين شماره براي چند آشناي تنگدست پول واريز مي كرده است.» خانواده آزادبخت تا هفته اي ديگر مراسم چهلم پسرانش را برگزار مي كند و بعد بايد اثاثيه شان را از تهران به روستا بياورند تا از اين پس در اين خانه گلي زندگي كنند كه مشرف است بر گورستان ده كه بچه ها در آن آرميده اند.ديگر كاري در تهران ندارند: «به بدبختي رفتيم، به بدبختي بيشتر برگشتيم.»
 دوشنبه 31 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 245]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن