تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بزرگ ترين مصيبت ها، نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816424136




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

كتاب انديشه - نمي دانم چرا همه دنبال عكس اين تحفه هستند


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: كتاب انديشه - نمي دانم چرا همه دنبال عكس اين تحفه هستند


كتاب انديشه - نمي دانم چرا همه دنبال عكس اين تحفه هستند

فرشاد قربانپور:«حقيقت اين است كه پيرمرد پيژاما پوش به هيچ وجه نيازي به تقلب در آراي رفراندوم نداشت. چرا كه سواي ارتش و پليس و ملاكين، توده مردم ايران هواخواهش بودند».ص35. اين بخشي از نوشته‌هاي «موزلي» خبرنگار انگليسي در مورد مصدق و اتهام تقلب در آراي رفراندوم از سوي او است كه در همان دوران طي گزارشي به چاپ رسيد. اكنون اما اين مسئله در كتاب «در خلوت مصدق» دوباره مورد اشاره قرار گرفته است تا تاكيدي باشد بر قانونمندي و نيز ملي بودن دكتر مصدق. «در خلوت مصدق» روايتي است بي‌واسطه از دكترمحمد مصدق و زندگي او. اين كتاب را شيرين سميعي، همسر سابق دكتر محمود مصدق نوشته است. محمود مصدق كه نوه دكترمصدق نخست وزير و فرزند غلامحسين است اكنون در تهران به كار طبابت مشغول است.

شيرين سميعي همسر اول او است كه در سال 1353 از او جدا شده و راهي سوئيس شد. اين كتاب نيز روايتي نزديك و بدون فاصله است از بزرگمردي كه در دوراني سرنوشت‌ساز از تاريخ ايران نقشي بي‌بديل ايفا كرد. گذشته از اين مي‌توان ادعا كرد كه مصدق چنين نقشي را در برهه‌اي حساس از تاريخ ايران بازي نكرده، بلكه او خود بود كه دوراني سرنوشت‌ساز و بي‌بديل را طرح‌ريزي كرد و نقش اول آن را نيز خود بازي كرد.
55 سال پس از آن دوران، شيرين سميعي روايتي از اين بازيگر قهار نقش اول ارائه داده است كه فارغ از تمام نوشته‌هاي رسمي و كتاب‌هايي كه تاكنون منتشر شدند مصدق ديگري را به ما نشان خواهد داد. مصدقي كه شيرين سميعي، اين هم‌ولايتي گيلاني من به دست مي‌دهد فارغ از تمام مرزبندي‌هاي سياسي، مصلحتي، گروهي و خانوادگي است. او براي سال‌ها عضوي از اين خانه بود و از اين رو تجربه‌اش را از زندگي در اين خانواده كه اسمش به تنهايي گوش فلك را كر مي‌كند داده است. اين روايت با گستاخي و بي‌شرمي بسيار ستودني و وصف‌ناپذير صورت گرفته تا جايي كه هر خواننده‌اي را در همان تصادف اول با كتاب ميخكوب كرده و او را مجاب مي‌كند بدون توقف به خواندن كتاب ادامه دهد تا به پايان رساندش.
روايت او به شكلي بود كه هر چند اين كتاب در مدت كوتاهي ناياب شده و به چاپ دوم رسيد اما هنوز هيچ واكنشي از خانواده دكتر مصدق نسبت به آن ديده نشده است و حتي همسر سابق نويسنده كه اكنون در تهران حضور دارد ‌ترجيح داد در قبال آن زبان دركام گيرد. شيرين سميعي خود نيز در اين كتاب گفته است كه چگونه محمود مصدق گاهي به شكل حيرت‌آوري زبان در كام گرفته و سكوت مي‌كرد در حالي كه بايد حرف مي‌زد. در حالي كه سرتاسر زندگي سياستمداران و برجستگان تاريخ ما را هاله‌هايي از پيرايه‌هاي خيالي در برگرفته است، نوشتن اين كتاب كه مي‌تواند حالات دروني و شرايط مختلف زندگي خصوصي آنان را بنماياند، وسيله‌اي مفيد براي كساني است كه تمايل دارند از اين اندروني سحرانگيز باخبر شوند. از اين رو شيرين سميعي با اين نوشتار رشك برانگيزش پرده از رخ اين اندروني كنار زده و همه چيز را نمايانيده است و درباره هدفش از اين نوشتار مي‌نويسد: «خود در اين نوشتار از حال و هواي دوراني كه در آن به سر مي‌بردم و از خلوت زندگي او بدان سان كه ناظر و شاهدش بودم از زبان خود سخن مي‌گويم و از زبان او، آنچنان كه در خاطراتش آورده است. شايد هم پاسخي باشد به پاره‌اي از سوالات كه به كرات از من كرده‌اند و مي‌كنند كه چه مي‌خورد و چه مي‌گفت، چه مي‌پوشيد و چه مي‌نوشيد، نزديكانش كه بودند و چه‌سان با او برخورد مي‌كردند و اما هرگز كسي از من نپرسيد به چه مي‌انديشيد».
و شيرين، اين دختر گيلاني نيز در اين كتاب از همين چيزها سخن گفته است. در خلال نوشته‌هايش ردي از علاقه دكتر مصدق به فلان عضو خانواده مشاهده مي‌شود و ردي نيز از بي‌تفاوتي‌اش. در اين نوشتار از همسر دكتر مصدق، پسرش، عروس و نوه‌ها و ‌برادرها و بستگان ديگر سخن مي‌رود و همچنين از برخي نظرات دكتر مصدق در سال‌هاي آخر عمر پرده بر مي‌دارد. اما آنچه انگيزه لازم را به شيرين سميعي داد تا اين كتاب را بنويسد به گفته خودش: «يك نفر از ياران قديم تقاضاي مصاحبه‌اي كرد و من ترجيح دادم خود بنويسم، چه كلام را نه روان بر زبان، بلكه سهل‌تر بر كاغذ مي‌آورم». ص1. او نيز چه پيروزمندانه توانست اين قلم را بر كاغذ آورد.
شيرين سميعي از اين رو كتاب را آغازيد. اما در اين كتاب برخي نوشته‌ها را به صورت نقل قول از مصدق آورده است. بعيد است كه تمام اين نقل قول‌ها دقيقا هماني باشند كه مصدق بر زبان رانده بود اما بي‌شك بخش عظيمي از آنها همان گفتار دكتر مصدق است كه در سينه نويسنده اين كتاب براي سال‌ها حبس مانده بود و اكنون آزاد شد. از جمله او نظر دكتر مصدق را درباره برخي مسائل و مفاهيم در كتاب ذكر مي‌كند. درباره واژه بيگانه از قول مصدق مي‌نويسد: «براي من و كساني مثل من بيگانه، بيگانه است. در هر مرام و مسلكي كه باشد. ولي چه مي‌توان كرد كه هر دسته از عمال بيگانه مي‌خواهند ارباب خود را به اين مملكت مسلط كنند و كساني مثل من را از بين ببرند». ص13.
از اين رو نوشتار شيرين سميعي به جد بي‌نظير است. او از مسائلي سخن رانده است كه تاكنون در مورد دكتر مصدق گفته نشده بود. او همچنين پاسخ سوالاتي را كه از دكتر مصدق، پدر بزرگ همسرش پرسيده مي‌نويسد كه تاكنون اين موارد براي ما عرصه‌اي ناشناخته بود. به عنوان مثال شيرين سميعي در مورد واقعه 30 تير از زبان دكتر مصدق مي‌نويسد: «... به حضور اعليحضرت شرفياب شدم... . اعليحضرت عجولانه قدم مي‌زدند، به محض ورودم به سمت من آمدند... . آستين كتم را گرفتند و مرا به كنار ميز كارشان كشاندند... . با اضطراب، مكرر مي‌پرسيدند تكليف من چه مي‌شود، تكليف اين شلوغي چه مي‌شود و چه بايد كرد، تكليف مرا معلوم كنيد، وضع من چه خواهد شد؟... . عرض كردم قربان، خاطر مبارك آسوده باشد... . قيام 30 تير براي خود من هم غيرمنتظره بود. من به فكر آنكه مي‌روم تا باري دگر خانه‌نشين شوم و ابدا در انتظار همچو حادثه‌اي نبودم»ص21.
اما اولين ديدار شيرين سميعي با عضوي از خانواده مصدق دقيقا چند روزي پس از وقوع كودتاي 28 مرداد بود. در آن روزها كه غلامحسين مصدق، پسر دكترمحمد مصدق براي مخفي شدن در ده‌ها خانه را زده بود و يكي از آن خانه، خانه دايي شيرين سميعي، عروس آينده همين فرد در جست‌وجوي پناه بود. «هيجان‌زده بودم و نمي‌دانستم چه سان عشقي را كه به پدرش(دكترمحمد مصدق) داشتم به او ابراز دارم... . براي صرف شام به اتاقي رفتيم كه ميزي در گوشه آن قرار داشت و مرد عبوسي همانند موسوليني، نيمه‌لخت به همراه دايي من در كنارش نشسته بود. از ديدن او يكه خوردم. آنچه مي‌ديدم با تصويري كه از او در ذهن ساخته بودم مغايرت داشت. دايي من تا مرا ديد اشاره‌اي كرد و به او گفت: خواهرزاده من! او هم نگاهي كرد و هيچ نگفت. انگار كسي را نمي‌ديد. چشمانش فروغ نداشت و در وجودش پرده‌اي از اندوه مستور بود. از سراپايش غم مي‌باريد و سخت در هم پيچيده بود». ص56.
شيرين سميعي در طول اين كتاب به كرات باز هم از غلامحسين مصدق و همسرش ملك خانم نام برده و به كنكاشي عميق در روابط اين زن و شوهر كه مادر شوهر و پدر شوهر سابقش محسوب مي‌شدند پرداخته و نشان داده است كه چگونه غلامحسين در خانه هيچ اراده‌اي از خود نداشت و چگونه زنش هر چه مي‌خواست انجام مي‌داد و اينكه در اين خاندان تنها كسي كه هميشه ابهت داشت و همه روي او حساب مي‌كردند همان دكترمحمد مصدق بود. «پدر بزرگ همان‌سان كه رفت، دورادور در خلوت احمدآباد هميشه از هر چه مي‌رفت و پيش مي‌آمد كام و ناكام و نرم و درشت آگاهي داشت اما هيچگاه بروز نمي‌داد و مداخله‌اي نمي‌كرد مگر از او طلب مي‌كردند. محمود هر زمان به بن‌بست مي‌رسيد چنگ به دامان او مي‌افكند، ديگران نيز به همين شيوه رفتار مي‌كردند چون او حلال مشكلات بود و كسي پرواي سرپيچي از اوامرش را نداشت.» ص82.
و يا در جايي ديگر در رابطه با روابط دروني اين خانواده و هژموني ملك خانم مي‌نويسد: «در طول زندگانيم هيچ زمان به اندازه دوراني كه با خانواده غلامحسين‌خان به سر بردم در شگفت نشدم. چون شباهتي به ساير خانواده‌هايي كه ديده بودم و مي‌شناختم نداشت، نه ايراني بودند و نه فرنگي. كانون خانوادگي‌شان بس غريب مي‌نمود و رابطه‌ها در آن درست نبود. مهره‌ها جابه‌جا شده بودند و هيچ‌كس در جايگاه خود قرار نداشت. همه سر گشته بودند و به دنبال موهومات. صفا از درونش رخت بربسته بود و من به غلط و به درست تمام اين نارسايي‌ها را به پاي ملك خانم مي‌نهادم كه تنها فرد پرتوان در آن ميان بود و قادر مطلق در خانواده، چون فرزندان بي‌تقصير بودند و غلامحسين‌خان نيز ذاتا آدم مهرباني بود و در جوارش هيچ زمان به من بد نگذشت». ص77.
شيرين سميعي در صفحه 95 كتاب حكايت ميهماني ناهار خانواده در احمدآباد را نقل مي‌كند. هر چند كه اين حكايت از قدرت و تعيين‌كنندگي مصدق در خانواده ياد مي‌كند اما از ديگر سو نيز مسئله‌اي ديگر را مي‌نماياند. او مي‌نويسد: «آن روز ناهار صرف شد بدون اينكه ملك‌خانم خم به ابرو بياورد. به عيان مي‌ديدم كه در اين سراي كسي را جز صاحبخانه قدرتي نيست. در حضورش همگان خاموش بودند و جرأت جسارتي نمي‌بود. عروس تنها در خانه خود و بر سر شوي حاكم بود و بس. من در اين نخستين ديدار دانستم هر آنچه را كه مي‌بايست و عروس نيز از نگاهم به فراست دريافت كه من دريافته‌ام. روي صفحه شطرنجي نامرئي كه بين ما گسترده بود و ما دو نفر در دو سوي، مهره‌هايمان را به پيش مي‌رانديم، مي‌ديديم كه در خانه مصدق، در آن روز و در آن ساعت، شاه او را كيش كرده‌ام»ص95.
اين بخش از نوشته‌ها رقابت ظريف و گاهي آشكاري كه بين عروس و مادرشوهر بود را نيز نشان مي‌دهد. شيرين سميعي وقتي كه خواست اين كتاب را بنويسد و كمي از خلوت مصدق را عيان كند سراغ اين رقابت‌هاي خاله‌زنكي نيز رفته است. دعواهايي رقابت‌گونه و در فضاي جنگ سرد مادر شوهر و عروس، كه يقينا تا آن حد عميق بود كه شيرين سميعي بي‌پروا را وا دارد تا از شوهرش جدا شود و تازه وقتي جدا شد يك به يك رشته‌هاي وابستگي و پيوستگي و البته همدردي و اشتراك منافع نمايان مي‌شود. مضمون جمله «همه ما در يك سنگريم» در اينجا نمايان مي‌شود كه وقتي عروس به خارج از ايران مي‌رود و مادر شوهر نيز، تمام اين رشته‌ها و پيوستگي‌ها در دم روبه‌رو شدن با يكديگر و چشم در چشم هم دوختن دوباره ستبر و پرزور شده و كار خودش را مي‌كند. «در شهر لوزان به ملكه‌خانم برخوردم... . ادب كردم، جلو رفتم و سلام گفتم... . براي اولين‌بار توانستم با ملك خانم رابطه درستي برقرار كنم... . در اين ديدار... . مي‌ديدم حال كه از پسرش بريده‌ام مادر به من نزديك شده است. براي اولين‌بار نفرتش را احساس نكردم...». ص199.
به دليل همين نوشتار‌هاي ظريف و بي‌مانند است كه كتاب «در خلوت مصدق» را يكه مي‌كند. او از مصدقي مي‌نويسد كه ما نمي‌شناسيم و خانواده‌اي را كه اصلا از درونش اطلاعي نداريم. او بار سنگين گذشته را از روي اين خانواده بر مي‌دارد تا كمي بهتر و بي‌طرفانه‌تر به تحليل خانواده‌اي بپردازيم كه در آن هيچ‌كس به اندازه محمد مصدق بزرگ نيست و پس از او هيچ كس ديگري نتوانست نام آن بزرگمرد را پاس دارد جز اينكه هر يك همچون شناسنامه‌اي اجباري عكسي از او را بر ديوار خانه‌شان كوبيده‌اند.
همانطور كه همسر دكترمصدق مرحوم ضيا‌ءالسلطنه به شيرين سميعي مي‌گويد. عصر يك روز تابستان براي ديدن ضياءالسلطنه به باغ فردوس رفتم... . عكس امضاشده‌اي از مصدق را از درون پاكت بيرون آورد و نشانم داد و گفت: «خانم تو را به خدا نگاه كن ببين، من نمي‌فهمم چرا همه اين‌طور دنبال عكس اين تحفه هستند... مردم خيال مي‌كنند اين مردتيكه پيغمبره، مرتب پيغام مي‌فرستند و عكسش را از من مي‌خواهند». ص125.
همچنين او از مصدقي مي‌نويسد كه هيچ عذاب وجدان و پشيماني نداشت و معتقد بود كه به خطا نرفته است. او مصدق را مردي آزادانديش و دموكرات نشان مي‌دهد كه نزد او همه آزاد بودند كارشان را انجام دهند. او از همسر مصدق و مذهبي بودن او مي‌نويسد كه هيچگاه باعث اختلاف بين زن و شوي نشد. او در آن كتاب مي‌نويسد: «ضياء السلطنه عبادت مي‌كرد، مرتب نماز مي‌خواند و روزه مي‌گرفت... . در احمدآباد نيز نمازش ترك نمي‌شد و همواره مصدق با او شوخي مي‌كرد و هر زمان كه در اين باب سخن مي‌رفت، به خانمش مي‌گفت؛ خانم مي‌خواهم بدانم از اين خدا چه مي‌خواهيد كه اين‌طور روز و شب مزاحمش مي‌شويد و معذبش مي‌كنيد به من هم بگوييد تا من هم بدانم».
به هر حال آنچه كه شيرين سميعي نوشته يك تاريخ‌نگاري صرف نيست بلكه روايتي است گزارش‌گونه از چند ديدار شيرين سميعي با دكترمحمد مصدق و زندگي چندين ساله با نوه او كه منجر به حضور و درك رفتارهاي اين خاندان شد.
از نظر او در اين خاندان هيچ‌كس جز خود مصدق شايسته ميراث‌داري اين نام نيست. او در تمام اين كتاب ضمن اينكه بي‌محابا همه را به انتقاد گرفته است. اما بي‌هيچ ترديدي نام و ياد مصدق را گرامي داشته است. او از خانداني صحبت مي‌كند كه پس از مرگ مصدق حتي توان اينكه براي عروسشان يك شغل دولتي دست و پا كنند نداشتند. او از خانداني صحبت مي‌كند كه با تمام اختلافاتي كه در ميانشان بود به محض درگذشت دكترمحمد مصدق هر يك به احمدآباد هجوم بردند تا آنچه از ياد و خاطره‌ها مانده است را به نام خود مصادره كنند و پيش قراول اين حركت ملك خانم، همسرآهنين! غلامحسين‌خان بود. او از كسي صحبت مي‌كند كه لرزه بر اندام ابرقدرت‌ها انداخته بود و آغازگر حركتي شد كه او را در تمام جهان به عنوان مبارز بزرگ با استعمار شناساند اما « از مطبخ‌خانه مصدق بگويم كه هيچ زمان سرآشپز فرانسوي نداشت و كسي هم گرسنه از سر سفره‌اش بر نخاست. پيشخدمتي هم نمي‌بود كه به دور ميهمانان بچرخد و آداب پذيرايي و رسوم آراستن سفره آموخته باشد. مردي از اهالي ده پخت مي‌كرد و خدمتكاري كه پيراهني همانند زنان ده بر تن و روسري بر سر داشت به همراه آشپز بشقاب‌ها را مي‌آورد و مي‌برد». ص95.
او كسي بود كه يك بار در زمان صدارت «مستوفي» در مقام معاونت وزارت ماليه به او گفته بود: «آبروي من وقتي مي‌رود كه نتوانم گفته‌هاي خود را ثابت كنم... . در فكر آبروي من نباشيد». ص147. و به راستي كه او تنها كسي بود كه در فكر آبروي خويش بود در غير اين‌صورت آنچه امروز از او مانده است بي‌هيچ شك و ترديدي محصول تلاش‌ها و رفتارها و مثلا آبروداري بازماندگانش نيست. اين امر را نيز شيرين سميعي در همان مراسم ختمي كه برايش در احمدآباد برگزار شده بود به چشم ديد«در ميان انبوه جمعيت كه دسته دسته از راه مي‌رسيدند ناگهان مرد جواني از راه رسيد... . شباهتي به ديگران نداشت... جملگي محو او شده بوديم... . من در آن روز و در آن ساعت يك نفر از فرزندان راستين مصدق را به چشم مي‌ديدم كه راه مزارش را مي‌جويد و با خود مي‌انديشيدم مصدق را با چنين فرزند وارسته‌اي هيچ‌گونه نياز به نوادگاني كه فرسنگ‌ها از او و آرمان او بدورند نيست». ص189.
از همين روست كه در پايان كتاب مي‌نويسد: «اينچنين بود كه برگزيده ايرانيان گشت و نماد آزادگان ايران زمين، به دل‌ها راه يافت و يادش زنده و نامش جاودان بماند. نه به خاطر اسم و رسم و نه به خاطر ثروت و ايل و تبارش؛ فقط به خاطر آنچه كه بود و كرد و آنچنان كه زيست. سرانجام نيز رسيد به آنچه كه سزاوارش بود». ص200.
* عنوان اين نوشته اشاره به خاطره همسر دكتر مصدق دارد كه اطرافيان از او عكس امضا شده دكتر مصدق را مي‌خواستند.

در خلوت مصدق
نويسنده: شيرين سميعي
انتشارات ثالث
چاپ دوم
1387
 دوشنبه 31 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن