واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جهان - نخبگان سياسي و قدرتمحوري
جهان - نخبگان سياسي و قدرتمحوري
دكتر حسين دهشيار:بسياري از كشورهاي موسوم به جهان سوم در بخش وسيعي از تاريخ معاصر تحت استثمار و استعمار مستقيم يا غيرمستقيم غرب بودهاند. پايان جنگ دوم اين فرصت را شكل داد كه به دليل تضعيف مادي كشورهاي اروپايي و درهم فروريزي منطق روشنفكرانه تداوم استعمار، كشورهاي تحت سلطه به استقلال دست يابند.
در جوامعي هم كه استعمار مستقيم غرب وجود نداشت، سقوط رژيمهاي متكي و همراه با غرب در دهههاي بعد از پايان جنگ دوم فراوان حادث شد. به دنبال سقوط دوران استعمار و اينكه نخبگان جوامع جهان سوم نقش مهمي در سازماندهي رفتاري و حيات بخشيدن به مباني ارزشي مبارزه با استعمار داشتند اين خوشبيني فزاينده ايجاد شد كه دوران سرخوشي در برابر است. اما آنچه تاريخ معاصر به معرض نمايش گذاشته است، عملكرد بهشدت منفي نخبگان و ناكارآمدي فزاينده آنان در حيات دادن دوران پسااستعمار بوده است. بسياري از اين جوامع همچنان درگير فقر، جهالت و عقبماندگي هستند. اينكه اين جوامع در سدهها و دهههاي قبل از جنگ دوم درگير اين پديدهها بودند، از نقطهنظر نخبگان به علت وجود سلطه و استثمار بود. اما آنچه در دوران پس از استعمار حادثشده است نگاه را به سويي ديگر معطوف ميكند. نخبگان و كشورهاي تحت سلطه به ضرورت طبيعت انسان و احساس عدالتطلبي كه جزء خصلتهاي غريزي انسان محسوب ميشود، پرواضح است كه مبارزه در تمامي اشكال آن را عليه كشورهاي سلطهگر و استثمارگر مشروع بيابند و آن را دنبال كنند. در مرحله مبارزه، نخبگان در كشورهاي مستعمره و نيمهمستعمره نقش كليدي براي حيات بخشيدن به منطق مبارزه و سازماندهي آن را برعهده داشتند.
اما پس از خروج استعمارگران، نخبگان خود به عامل اصلي تداوم فقر، عقبماندگي و ناكارآمدي همهجانبه و همهگير نهادها و ساختارهاي اجتماعي تبديل شدهاند. اينكه چرا چنين شرايطي حيات يافته و اينكه چرا نخبگان در اين مسير گام گذاشتند، كاملا قابل ارائه است. ويژگي نخبگان در جوامع جهان سوم اين است كه آنان «قدرتمحور» هستند. اين درك چه در دوران استعماري و چه در عصر پسااستعمار صدق ميكند. علت مخالفت نخبگان در جوامع استعمارشده اين بود كه آنان خواهان دور كردن بيگانگان از مصدر قدرت بودند. آنان بر اين اعتقاد بودندكه با دور كردن غربيها از اريكه قدرت و تصرف اهرمهاي قدرت بهتر ميتوانند جامعه را اداره كنند. اين بسيار طبيعي و انساني بود كه نخبگان بخواهند استعمارگران را از صحنه قدرت دور كنند و به عنوان عناصر بومي كشور خود را اداره كنند. نخبگان بيان داشتند كه چون استعمارگران در كشور هستند، حقوق اوليه مردم را ناديده ميگيرند و كمترين توجهي به اين حقوق ميكنند.
پس تودهها در اين جوامع با توجه به اينكه قدرت به طور غيرانساني از صاحبان اصلي آن گرفته شده بود و اينكه حقوق مردم به وسيله استعمارگران ناديده گرفته ميشد، به نخبگان ملحق شدند و پيشگامي آنها را لبيك گفته و با اقدامات خود در نهايت استقلال را ممكن ساختند. اما آنچه بعد از پايان استعمار مستقيم و غيرمستقيم حيات يافت نشان داد كه آنچه نخبگان كمترين دغدغهاي را نسبت به آن در نبرد خود با استعمارگران داشتند همانا نگراني به خاطر نقض حقوق افراد بوده است. در بسياري از كشورهاي جهانسوم نقض حقوق ابتدايي و اوليه افراد از تداوم و روزمرگي گسترده برخوردار است. نخبگان سياسي در اين كشورها نشان دادهاند كه علت اصلي مبارزه آنان با استعمارگران رسيدن به قدرت و به دست گرفتن اهرم قدرت بوده است. اينان رفتار و سياستهايشان «حقوقمحور» نبوده است. به همين روي بعد از كسب قدرت آنچه را استعمارگران بر مردم اعمال ميكردند يعني نقض حقوق را ادامه دادهاند. امروزه در بسياري از كشورهاي جهانسوم به مانند دوران استعمار، حقوق مردم ناديده انگاشته ميشود و كمترين توجهي به حقوق اوليه آنان ميشود. اينكه استعمارگران حقوق افراد را نقض كنند با توجه به اينكه آنان استعمارگر بودند از اعتبار برخوردار است اما اينكه نخبگان سياسي به ناديده انگاشتن حقوق اوليه مردم بپردازند فاقد هرگونه منطق روشنفكرانه و اصالت عقلاني است. نخبگان جهانسوم جدا از اينكه چه ميگويند و چه مينويسند، اكثرا فاقد اعتقاد طبيعي، غريزي و حتي اعتقاد اكتسابي به ضرورت احترام به حقوق انسانها هستند. آنان به علت اعطاي اعتبار فزاينده به كسب قدرت سياسي به هر قيمت، احترامي براي حقوق افراد قائل نيستند. اينان برخلاف نخبگان در سرزمينهاي استعمارگر فقط به محوريت قدرت اعتقاد دارند و ارزشي براي حقوق فردي قائل نيستند.
دوشنبه 31 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 79]