واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: غم بم
گرچه امروز غبار زلـزله از چهره بم زدوده شـــده است، گرچــه كم كم كوچـــه ها و خيابان هاي بم امروز، شكل كوچــه ها و خيابان هاي ديگر شهرهاي ايران را پيدا مي كنند، گرچه مغازه ها كم كم باز مي شوند و بازار جان دوباره اي مي گيرد، گرچه ارگ نيز آهسته آهسته بازسازي مي شود، اما هنوز و هميشه، زير پوست اين تحرك و هياهو، غمي مبهم پنهان است. غم مبهمي كه شايد تا زماني كه دنيا دنياست، در دل و جان اهالي آن سينه به سينه منتقل شود. غمي كه در صداي چرخش چرخ ويلچرها، خشكي آزاردهنده پروتزهايي كه به جاي اندام قرار گرفته اند، تق و تق عصاها و آرزوي محبت خشكيده در نگاه هاي كودكان يتيم، پنهان مانده است. غم بم، غمي ماندگار است، غمي كه حتي با تكرار خاطرات زلزله تكرار مي شود، تكثير مي شود و در چشمان تك تك اهالي بم جاي مي گيرد.
امروز به بم كه وارد مي شوي، چراغ برق هاي مارپيچ، نخل ها و سروهاي قـــد كشيده، گل هاي هميشه بهار، بوي گياه، بوي زندگي، بوي حيات، تو را به ديدن زندگي تازه اي دعوت مي كند، به ديدن نوزادي كه شهر بم است و ققنوس وار از خرابي هاي شهر قديم ساخته مي شود. به شهر كه وارد مي شوي طراوت محيط، نشان از تلاش براي مبارزه با رخوت، مبارزه با سكون، مبـارزه با مــرگ مي دهد. پـــس بي جهت نيست كه در جاي جاي شهر، با دستـخط هاي مختلف مي بيني كه نوشته است: «بم زنده است».
«بم زنده است» نشانه مردمي است كه روزي، روزگاري براي زنده ماندن، براي ادامه حيات، براي مبارزه با آنچه آنها را به نيستي دعوت مي كرد، تلاش مي كرده اند و توانستند با همين شعار، زندگي را دوباره در خيابان ها، در رگ هاي شهر جاري كنند. آري! بم زنده است، حتي اگر در زير پوست اين شـهر، در لا به لاي حركت و هياهو، غمي نهفته باشد.
غم بم امروز، غمي است كه سعي مي كند ديده نشود، پنهان بماند و به چشم مردمان غريبه نيايد. اما بميان خود خوب بياد دارند، لحظه اي را كه همه چيزشان از ميان رفت. دختراني دم بختي كه يك دنيا آرزوهاي شيرينيشان با هوار شدن سقف، زير انبوهي از خاك مدفون ماند، زنان و مادراني كه سلامتي خود را زير آوارها جا گذاشتند، كودكاني كه پدر و مادر خود را دفن كردند، زنان بي فرزند، زنان بي شوهر، مردان بي زن، مردان بي فرزند، و... از همه بدتر كساني كه زلزله از آنها سلامتي اشان را ستاند.
غم امروز بم، غمي دو گانه است. اول غم مردماني است كه عزيزانشان را از دست داده اند. از دست دادني كه جبراني براي آن نيست و محتوم است و هميشگي است؛ كودكاني كه حالا پدر و يا مادر ندارند و همه دنيا هم كه جمع شوند، جبران كمبود محبت آنها نخواهد بود؛ جوانان و نوجواناني كه از دست رفته اند و يــاد و خاطره اشان دل دردمند پدر و مادرشان را مي خراشد... غم روح و روان پر شده از انـــدوه از دست رفته هـــاست؛ براي همين هم بي نهــايت سنگين است. چرا كه هر بمي، هزاران از دست رفته دارد. دردي كه محــدوده سني نمي شنـــاسد، از كـــودك تا پير مــرد و پيـــرزن را فرا گــرفته و هــر از گاهي، به بهــــانـــه اي آزارشان مي دهـــد. اما كــودكان، نوجـــوانان و جوانان را بيشتر...
از اين كه بگذريم، غم دوم بم كه از اولي اندكي آشكارتر است، درد كساني است كه عضوي از اندامشان را از دست داده اند. كساني كه نقص عضو شده اند، آنهايي كه دچار ضايعه نخاعي شده اند، ديگراني كه به نوعي تحركشان را از دست داده اند و حالا نه تنها نمي توانند براي حرك بخشيدن به شهرشان تحركي داشته باشند، بلكه حتي به سختي مي توانند شاهد حركت دوباره و جان گرفتن شهر باشند و اين باري بر همه غمهاي قبلي اشان افزون مي كند...
بم، امروز كم كم شهري مي شود چون شهرهاي ديگر ايران، با همان نشاط و با همان ويژگي هاي ايراني، اما... اما، غمي نهفته در زير پوست اين شهر است كه اگر ديده نشود، روز به روز بر آن و بر دوش اهالي آن، افزوده مي شود. غم روح و روان مجروح كساني كه با از دست دادن نزديكانشان، دچار كمبود تصاعدي محبتند و نيازشان، نه فقط نيازي مالي، كه نيازي عاطفي است و ديگر كساني كه به هر شكل يا از تحرك بازايستاده اند و يا حركتشان با اختلال همراه شده است، آنها هم غم اول را دارند و هم افزون بر آن، دردي جانكاه كه نه فقط جسم، كه روحشان را نيز مي خراشد... آيا مي توان براي كاستن از بار غمهاي مردمان بم كاري كرد؟
سه شنبه 25 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 294]