تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 23 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس به خدا توكل كند، دشوارى ها براى او آسان مى شود و اسباب برايش فراهم مى گردد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806362633




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

من بودم و خدا و يك عمر حرف نگفته... مي خوام بيام ببينمت نگو سرت شلوغه!


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: من بودم و خدا و يك عمر حرف نگفته... مي خوام بيام ببينمت نگو سرت شلوغه!
محسن حدادي
ساعتي از نيمه شب گذشته بود. پيرمرد به سمت خانه مي رفت كه ديد جواني در حاشيه كوچه، در حاليكه سرش را بين زانوهايش فرو كرده، با پا، خاك كوچه را زير و رو مي كند. سايه اش زودتر از خودش به پسرك رسيد و جوانك را به صرافت انداخت. پرسيد اين وقت شب در كوچه چه مي كني؟ چشم هاي پسرك آنقدر شرمگين بود كه تنها يك كلمه بر زبان بياورد و با سر به خانه اي اشاره كند... «مادرم...».
پيرمرد، در آن خانه را كوبيد، ديروقت بود اما در زود باز شد. زني سرش را بيرون آورد.پيرمرد گفت: دخترم من نمي دانم چه اتفاقي افتاده، نيازي هم نيست بدانم، اما اگر امكان دارد به خاطر من او را ببخشيد، «من ضامن او مي شوم»... زن دانه هاي اشك صورتش را پاك كرد و رفت داخل، اما در را نبست... دو شب بعد، پيرمرد باز به سمت خانه مي رفت كه... اين بار به جوانك گفت آخر مگر دفعه پيش... حرفش را خورد، اين بار «او» با شرمندگي كوبه در را كوبيد. زن به ميانه در كه رسيد، گفت: فايده اي ندارد...
او هم حرفش را خورد و بي آنكه به دم در بيايد، در را باز كرد و رفت...
فردا شب كه پيرمرد باز هم جوانك را پشت در خانه و در كوچه ديد، تنها به او نزديك شد و گفت تو ديگر آبرويي براي من هم نگذاشته اي كه بيايم و «ضمانت»ات را بكنم. بهتر است تا صبح در كوچه باشي تا بهتر عاقبت نمك نشناسي را درك كني. اين را گفت و رفت... جوانك فقط سرش را تكيه داد به ديوار و آرام قطره هاي شرم شبانه اش را كه سر مي خورد روي گونه هايش، پاك كرد. پيرمرد رفت... اما نرفت، با خودش گفت همين اطراف پنهان مي شوم اگر تا ساعتي كسي براي «ضمانت» او نيامد، شايد خودم رفتم... ساعتي گذشت، جوانك سردش شده بود و كمي به خود مي پيچيد، پيرمرد جرئت رفتن نداشت و از طرفي نمي خواست بي تفاوت به خانه برگردد... ناگهان در خانه باز شد، صدايي اشك آلود و سوزناك از پشت در به گوش مي رسيد...« امشب كسي نيومد؟ عيبي نداره... خودم كه هستم، خودم «ضمانت» مي كنم، پاشو بيا تو! »
...خلوت شلوغ ارغواني
از صبح علي الطلوع توي خيابان هاي داغ و دودي پايتخت خودت را رسانده اي به آن نشاني هاي با خط محصور شده در نيازمندي ها... «نيازمندي» ها... نيازمندها... نياز... يك هفته اي هست كه با موتور در خيابان ها مسافركشي مي كني و... وقتي دانشگاه قبول شدي، فكرش را هم نمي كردي يك روز به خاطر ماهيانه 120 هزار تومان، وجودت را بخواهند و بخواهند كه روزانه در نقش منشي، زيباي خفته اي شوي كه ديگران را بيدار مي كند... در را كه محكم كوبيدي پسرك با عربده گفت: خب 20 تومن هم به خاطر گل روي شما! و بعد صداي خنده سه نفري شان بلند شد... خوب مي داني كه كنكور قبول نمي شوي اما مجبوري به چشم هاي نگران مادر و جيب خالي پدر لبخند بزني... بين ماشين ها و هنگامه قرمزي چراغ، روزنامه مي فروشي... عصرها تا نيمه شب در يك زيرزمين تاريك شابلون مي زني و نيمه شب تا هفت صبح، نگهبان پاركينگ ]...[ هستي؛ 7 تا 10 مي خوابي و 10.30 خودت را مي رساني به آژانس تا با پيكان سيروس حمومي كار كني و... سه روز است كه آگهي داده اي براي فروش كليه ات، پول رهن خانه را كم آورده اي و خانواده همسرت دارند، زندگي شيرين تان را تلخ تلخ مي كنند، مثل قهوه ترك، بدون شير، بدون شكر... دو روز بيشتر نبود كه كار پيدا كرده بودي و مادر را فرستادي بيمارستان كه... مردك بازاري و چرب و چيل خورده دهنش آب افتاده بود، از رعناي حيا و عفت تو، حتي آپارتمان هم برايت گرفته بود! مادر توي بيمارستان منتظر تو و پول عمل جراحي كه قرار بود پيش پيش از «حاجي » بگيري...
داغ كرده اي... داغ كرده ايم، كسي نزديك مان شود، منفجر مي شويم، آن هم در اين سياهي شهر شلوغ فراموشي كه در و ديوارش را نوكيا پر كرده و كرشمه ال سي دي هاي تمدن رنگي اروپا و فيلمفارسي هاي محصول سينماي ارزشي... پوف ف ف ف ف... سررفته اي، سردرگم و خسته و خواب آلود، آنقدر گريه كرده اي كه «مرگ» برايت شيرين ترين هديه باشد براي فرار از بار اين همه غم... همين جاست كه يكباره، دم غروب همه چيز رنگ مي بازد؛ همه زير يك سقف جمع مي شويم و فراموش مي كنيم تمام دلمردگي هاي روزمره را ...
خدايا دلم دوست دارد غروب
سر تپه اي با تو صحبت كند
پروبال در غم فرو رفته را
به لطف تو از غصه راحت كند
نمي گذاريم كار به اينجا بكشد، با همه آن چروك ها و تاب گره خورده ابروها، وضو مي گيريم و الله اكبر... آرام مي شويم... خيلي كه داغ كرده باشيم، توي قنوت كمي خودمان را لوس مي كنيم. واي كه اگر بداني چه مزه اي دارد اين ناز كردن در نماز ... الله اكبر... الله اكبر... الله اكبر.... اما چه زود لذت اين لحظه هاي رنگين كماني بعد از باران واژه هاي رازآميز نرمش دل را فراموش مي كنيم؛ دوباره تمام غصه ها سراغمان مي آيند و.... گفتم نرمش دل... نرمش جان... ورزش روح؛ نماز...
هر صبحدم دژي زيقين مي شوم ولي
طوفان شك دوباره ام آوار مي كند
...هزار و يك راه نرفته
هر طور فكر مي كنم، مي بينم كه تازگي ها خيلي بي چشم و رو شده ايم- حالا هول برتان ندارد و تلفن را بي خيال شويد كه زنگ بزنيد و بگوييد روزنامه وزين كيهان به مخاطب توهين كرد، ناسلامتي نويسنده هم در جغرافياي ضمير«ما» جا مي گيرد!- آن قدر كه اين همه راه رسيدن را نمي بينيم. همه اش به فكر ميان بر هستيم و پل عابر برقي و منوريل و... ايمان مان رفته سرنخ بازي بچه ها! باور كنيد اين چهره هاي خسته اي كه در تهران مي بينيم، همه اش به خاطر همين بادبادك بازي هاست. بد جوري «خدا» از يادمان رفته، كاسب شده ايم، زده ايم توي كار بورس؛ بورس دروغ و دغل و دنبه! چقدر راه براي رسيدن باشد اما... همين ماه عزيز، من كه نگفته ام: اي آن كه براي هر نيكي و امان از هر شري به تو اميدواريم، اي عزيزي كه هر كسي از تو طلب كند، مي دهي به او، آن هم نه برابر، كه زياد در برابر كم اش؛ سخاوت در مقابل خست اش... چه نسخه پر و پيماني است اين گنجينه هاي حضرت عشق... قرص زيرزباني دارد، شربت و كپسول منظم و سر وقتي دارد، سرم هميشه همراه در بستر دارد، تازه درمان سرپايي هم كه ديگر هيچ... فقط براي همين سي روز عزيز مزين به نام حضرت بوتراب، 19 نردبان برايمان فرستاده و روي هر يك هم آن قدر برايمان گذاشته كه... نمي دانم چرا اين قدر ما بي چشم و ... خيلي خب ناراحت نشويد، نمي گويم ولي انصاف بدهيد كدام مادري اين گونه روزانه و در هر روز به طور ثانيه وار ضمانت مي كند، آن هم بدون اينكه پيرمردي خجالت و شرم فرزند را ببيند...
استغفرالله ذالجلال والاكرام من جميع الذنوب والاثام...چه ثانيه هاي مردي را داريم مي كشيم در نفس كش روزمرگي هاي هميشه كه لبخند رضايت و چشم روشني شكر را از زندگي مان برده... يادت رفته كه گفته بودند، يك ماه بدون حقوق بعد اگر راضي بوديم، از ماه دوم 012 هزار تومان مي دهيم؟! حالا بيا برگ برگ نسخه هاي حضرت عشق را ورق بزن، همه اش صورتحساب آن لاين دارد...« هر كه در ماه مهتاب آفرينش و خنده آفتاب بر سرزمين خدا، يك روز روزه بگيرد و بعد چهار ركعت عشق را با يك دور تسبيح آيت الكرسي در ركعت نخست و دو دور تسبيح سوره توحيد در دومين ركعت به جا آورد، از دنيا نمي رود تا جاي خود را در بهشت ببيند...» وقتي دو ركعت نماز با صد قل هوالله، حكم صد سال روزه را دارد، چرا براي 05 هزار تومان بايد سجده كارفرماي نافرمانت را هم به جا آوري؟! باز هم بگويم كه ما چقدر بي چشم و...؟ آن قدر اين گردو غبار روزگار، كورمان كرده كه اصلا رنگ خدايي نمي بينيم ... البته گرد و غبار كه قصه است! بعله حتما هم بايد بخنديم به اين حساب و كتاب باريك و سنجيده در روزگار بي حساب و كتابي مردمان فراموش كار... اصلا كر شده ايم و نمي شنويم كه:
با من به روي نقشه جغرافياي خشك
آب و هواي پنجره هاي شمال باش!
چون جاده هاي كوك زده با نخ سفيد
شكل خطوط سرمه اي اتصال باش!
قطعي داري داداش، آنتن نمي دي آبجي! وگرنه مي شنيديم.
...اين شتر فرق دارد
شايد همين الان دانه هاي تسبيح با زمزمه لب هاتان دارند به اين خطوط پوزخند مي زنند كه ما خيال مان تخت است و هنوز قيمت سهام جان مان را مي دانيم و ارزان فروشي نكرده ايم اما... اين شتر غفلت از آن شترهايي است كه رحم و مروت ندارد، در خانه همه مي خوابد و خدا نكند كه ساعت «شرماني اش» زنگ بخورد و در خانه مان ماندگار شود! حتي بهترين بيمه عمر هم نمي تواند ما را- و تو را- از غفلت و لغزش مصون كند، بي خود دفترچه اي كه پسر عمو يا دختر عمو برايت آورده نشان مده!«حكم مستوري و مستي همه بر عاقبت است...» از بزرگترين علما مي پرسيدند، دعاي نيمه شب شما چيست؟ مي گفتند عاقبت به خيري...«ان الذين تولوا منكم يوم التقي الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ماكسبوا» داستان غنيمت زدگان احد را كه فراموش نكرديد؟ علت آن همه خسارت به سپاه اسلام چه بود جز اينكه «ببعض ماكسبوا» شيطان اين جماعت را بر اثر برخي گناهان قبلي، منحرف كرد... اثر گناه يك جايي بروز مي دهد خودش را؛ اين جماعت هماني بود كه بارها آنها را به انفاق فراخواندند اما... انفاق نكردند تا اينكه نفاق بر قلبشان مسلط شد «فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه»؛ دو دو تا چهارتا! وقتي بزني زير قولي كه به خدا دادي، نفاق عين خوره بر جانت مي رويد! رقابت سختي است ميان ايمان و هوس و واي به حال ما در قيامت...
ما سالهاي زيادي بهار را. به گره زدن سبزه دلخوش بوديم. و هيچ نگفتيم. ما امروز. وارث دل حقيري هستيم. كه ظرفيت تفكر ندارد. بيا تا دلمان را بزرگ كنيم. مي ترسم. آجيل ها غافلمان كنند...
...سلام ابرهاي دل آراي من!
خب راه رم دادن شتر پاراگراف قبلي چيست؟ مگر مي شود آنكه در هر ضربان قلب ما حاضر و ناظر است، براي اين شتر، راه نداشته باشد، كمربند ايمني، كلاه كاسكت، دستكش نسوز، عينك آفتابي اصل غيررنگي، پمادضدآفتاب خارجي و... مراقبت، همين يك كلمه است كه همه مان فراموش كرديم. تمام توصيه اميرالمومنين به امت خود در همين كلمه خلاصه مي شود؛ نظم و تقوا... اين ميراث ها هر دو نوعي مراقبت اند و البته كه اين واژه، قله رفيعي است كه صعود از آن كمي سخت است... باروبنه مي خواهد آن هم با وجود رقيب و رفيق(!) سرسختي به نام «غفلت»!
حالا دوباره دو دو تا چهار تا كنيم، انصافاً اگر «مراقبت» در زندگي روزمره ما باشد، تخلف، گناه، بي قانوني، دعوا، نزاع، اختلاف و غم نان حتي خواهيم داشت؟ امتحان كنيد و امتحان كنيم ببينيم چه مي شود، عاقبت به ما مي رسد يا ... آخر مي دانيد كه عاقبت از آن متقيان است و متقيان را با مراقبت، رفاقتي ديرينه... حضرت روزهاي روح نواز رجب مي فرمايد:«من اخذ بالتقوي غربت عنه الشدائد بعد دنوها... و احلولت له الامور بعد مرارتها و انفجرت ...» حالا عربي اش را بي خيال... وقتي جاده عمل و حركت روزهاي زندگي ات شد تقوا، مصائب زندگي حتي اگر به او رسيده باشند هم از او دور مي شوند و تلخي هاي زندگي اش حلواي شيرين مي شود و امواج طوفنده و سهمگين دردها و رنج ها با آنكه متراكم شده اند از او فاصله مي گيرند و او بر امواج سوار مي شود...
حالا آسمان دل ما، اين روزها كران تا كران آكنده از ابرهاي باران زاست، خوش به حال آنكه سدهاي خشك شده جان اش را لبريز كند از اين باران هاي بهاري فصل نيايش تا نياز نباشد در طول سال به انبار دل ديگران سر بزند و براي خودش آب و برق اجاره اي وارد كند، اين ژنراتور قلب ما، مي تواند دنيايي را آب و برق دهد كه همه اش محتاج يك تكان و لرزه است و صداي شكستن... آنوقت معناي «انا عند منكسره القلوب» را در سرتاسر مزرعه حاصل خيز دل حس مي كنيم... خوش به حال آنها كه گوشه خلوت شان اين روزها، مسجد است و ملودي نماز و رنگ خدا بر سجاده افطاري سرشار از عطر دعاشان جاري...
مباش غافل از اين ناله هاي نيمه شبي
كه آه و زمزمه نيمه شب، اثر دارد
... ايستاده چون سرو
حالا همه اينها يك طرف داستان مقاومت هم يكطرف؛ ماجراي آنهايي كه در روزهاي داغ بهمن 75 سينه چاك نظام و امام(ره) و انقلاب بودند و در دهه اول بريدند و دهه دوم به كنجي خزيدند و دهه سوم تازه سر برآوردند و مدعي شدند كه وا اسلاما! اين انقلاب آن انقلاب نبود و ... كم نبوده و كم نديده ايم، مبنا دارد اين ايستادگي و مقاومت؛ ايستادگي هم فرزند تقواست. حضرت رحمت اعظم (ص) لقبي به حضرت روزهاي رخشنده رجب داده اند كه يك دانشگاه درس است... «كرار غير فرار» اين مخصوص ميدان جنگ و دفاع هم نيست؛ در همه ميدان ها اميرالمومنين كرار غير فرار بود؛ يعني مهاجم، مقتدر، داراي فكر و بدون عقبگرد. مواضع محكم، ايستادگي بر مباني مورد اعتقاد و نسبت به كجي ها و زشتي ها و بدي ها و بي عدالتي هاي دنيا در موضع تهاجمي قرار گرفتن.
مي شناسي معني كرار چيست
اين مقامي از مقامات علي است
امتان را در جهان بي ثبات
نيست ممكن جز به كراري حيات
كاش اين روزهاي اعتكاف، يك نفر پيدا مي شد نهج البلاغه را برايمان رمزگشايي مي كرد، اين درياي مواج حكمت و معرفت را ...اين شاخه هاي نبات لبان شيرين سخن امير بيان ... چه سوز و سودايي است ميان اين واژه هاي گداخته نهج البلاغه، كه هرگاه خطبه اي را به تفال حتي پيش رو مي گذاريم، داغ مي شويم، داغ مي كنيم، سر مي رويم از هياهوي واژه هاي در كمند علي بن ابيطالب كه چگونه رام شده اند؛ در س حر سوزناك سرودن از سراي آفرينش... داغ مي كنيم و سر مي رويم از داغي واژه هاي خطبه همام و آب مي شويم از خجلت واژه هاي خطبه شقشقيه... گم مي شويم در بوستان حكمت علوي هرگاه از سردلتنگي سر مي زنيم به اتاق آبي مرواريدهاي هميشه قيمتي كلام حضرت باران رحمت رجب...چه نهيب عجيبي دارد حديث فرصت ها و ابرها...
گرچه در سايه لطف تو پريشان هستيم
ما بر آن عهد كه بوديم كماكان هستيم
گر جوي نيز نماند زعنايات شما
همچنان بر سر ميهماني اين خوان هستيم
...التماس دعا حاج آقا!
اين روزها و شب ها، چتر هر دلي را كه بالاي سرت بگشايي، زمزمه يارب دارد، حالا يا در مسجد يا در كنج خلوت خودش زير نور چراغ مطالعه اي كه كنارش تلفن همراهي دم به دقيقه اس ام اس مي گيرد و ... اس ام اس هم عالمي دارد، همين چند روز پيش دوستي برايم اس ام اس فرستاد كه: شايد آن روز كه سهراب نوشت: تا شقايق هست، زندگي بايد كرد، خبري از دل پر درد گل ياس نداشت... بايد اينطور نوشت: هر گلي هم باشد، چه شقايق، چه گل پيچك و ياس، تا نيايد مهدي (عج)، زندگي دشوار است... حالا واقعاً دشوار است؟! اصلاً در دعاهاي ما جايي دارد اين تك سوار تنها ومنتظر؟
خواندن دعا هم قلق دارد، مثل تيراندازي بايد قلق گيري كنيم؛ اگر البته مي خواهيم به خال بزنيم يعني مستجاب شود... خب اول كه با معرفت دعا بخوانيم اين معرفت يعني اينكه بدانيم داريم با چه كسي حرف مي زنيم و باور داشته باشيم كه روي سخن ما با كيست؟ به حضرت عاشق و امام صادق صلوات الله عليه گفتند دعا مي كنيم، اما اثر اجابت را نمي بينيم؛ فرمود: بي معرفت دعا مي كنيد. حالا اين معرفت چيست؟ گفتند كه بايد به قدرت اجابت پروردگار باور داشته باشيم. تازه اين اول ماجراست؛ خود داستان دعا كردن هم رمان بلندي است كه فصل اولش ايمان است و فصل دومش اينكه... خب درخواست هاي بزرگ بكنيد؛ موتور و آپارتمان و كارشناسي ارشد كه نشد دعا... سنگين بردار اين كشكول استغاثه را، نگواينها زياد است؛ براي وزير مملكت كه نامه ننوشتي، از خدا خواستي و براي او هم اينها چيزي نيست. فصل سوم اين رمان عاشقانه مخلوق و معبود همان شاه بيت عبادات ماست، حواس جمعي. ناسلامتي شما داريد با خدا حرف مي زنيد؛ حالا اگر لباس نو نپوشيديد و ادوكلن نزديد عيبي ندارد اما... چطور وقتي مديركل را مي بيني سر كج مي كني و تمام پله هاي اداره را همراه او عرق مي ريزي و با ته مانده صدايي خسته از او خواهش مي كني اما پاي دعا كه وسط مي آيد طبق عادت، دست ها را بلند مي كني و رگباري هفت هشت تا دعاي تكراري مي فرستي بالا و علي از تو مدد؟!! خدايا ما را بيامرز، خدايا پدر و مادر ما را بيامرز، خدايا همه ما را خوشبخت كن... بدون اين كه در دل حقيقتاً طالب باشي، اين كه دعا نيست؛ «لقلقه لسان» است. «لا يقبل الله عزوجل دعاء قلب لاه »؛ دل غافل و بي توجه و سر به هوا اگر دعا كند، خداي متعال دعايش را قبول نمي كند، آره عزيزيم...
تا اين غزل شبيه غزل هاي من شود
چيزي شبيه عطر حضور شما كم است
گاهي تو را كنار خود احساس مي كنم
اما چقدر دلخوشي خواب ها كم است
نمي دانم چقدر آنچه مي خواستم بگويم، شد... واقعيتش اعتكاف دل، اين سه روز و آن سه روز نمي شناسد، كنج دنجي مي طلبد كه خلوتش قيمت دارد، همين! اگر گرفتيد، يا علي وگرنه كه گناه قلم قيل و قال زده نويسنده است و باز هم به رسم ستايش چشم هايي كه اين ستون ها را تحمل كرد؛ يا علي!
بر زبان جاري نشد سوزي كه در جان داشتم
ورنه با تو گفتني هاي فراوان داشتم
حالا مي توانيم داستان مقدمه را اينطوري تمام كنيم: پيرمرد آن شب تا صبح در كوچه ها قدم مي زد... از فكر و خيال داشت ديوانه مي شد كه چه كسي ضامن گناهان او مي شود... وقتي نماز صبح اش را سلام داد، در سجده جان سپرد به ضامن اصلي تمام آدم ها... تيتر صفحه را از زبان «ضامن» بخوانيد لطفا!
از نامه سياه نترسم كه روز حشر
با فيض لطف او صد ازين نامه طي كنم
 سه شنبه 25 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 443]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن