تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 9 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):مشورت با عاقلِ خيرخواه، خجستگى، بركت، رشد و توفيقى از سوى خداست. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802655561




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: احمد رهدار روحانيت شيعه و برخورد با غرب (قسمت اول)


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: احمد رهدار روحانيت شيعه و برخورد با غرب (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: اين نوشته در صدد است تا به كلياتي از موضع‏گيري علماي شيعه در قبال انديشه و تفكر غرب و ورود آن به ايران بپردازد.


ظهور و بروز انديشه‏ها و جريان‏هاي جديد، در نسبت به انديشه‏ها و جريان‏هاي موجود به يكي از سه شكل متصور ذيل صورت مي‏گيرد:

1. بر انديشه‏ها و جريان‏ها موجود تأثير مي‏گذارد و آنها را در درون خود حل مي‏كند؛ آن‏گونه كه ورود اسلام به ايران چنين كرد و همه مناسبات انديشه‏اي و رفتاري ايراني را به رنگ خود درآورد.
2. در انديشه‏ها و جريان‏هاي موجود حل مي‏شود؛ آن‏گونه كه مغولان فاتح كشورهاي اسلامي در آن حل شدند و پس از مدتي كوتاه، عملاً انديشه و جريان مغولي از بين رفت.
3. در نزاعي نسبتاً طولاني وارد خواهند شد؛ آن‏گونه كه انديشه تجدد و مدرنيته با انديشه اسلامي، به‏ويژه نوع شيعي آن درافتاده است. در اين نزاع، گاه، شاهد غلبه انديشه تجدد هستيم؛ آن‏گونه كه در مشروطه دوم محقق شد و گاه شاهد غلبه انديشه و تفكر شيعي هستيم؛ آن‏گونه كه در پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن محقق شد.
از زمان ورود انديشه‏هاي غربي به كشورهاي شرقي چون ايران، روشنفكران اسلامي، براي تعامل ميان انديشه شيعي و تفكر غرب كه از آن به تعامل سنت و تجدد تعبير كرده‏اند، عمدتاً يكي‏از دو راه «تسليم محض»، آن‏گونه كه در انديشه‏هاي ملكم خان ناظم‏الدوله، تقي‏زاده، آخوندزاده و... وجود دارد، مي‏بينيم و «اخذ و اقتباس گزينشي» بيشتر در روشنفكران متأخر مشاهده مي‏كنيم. جريان روحانيت شيعه در سير موضع‏گيري خود در قبال غرب، هيچ‏گاه پيشنهاد «تسليم محض» را نپذيرفته است، و علاوه بر پيشنهاد «اخذ و اقتباس گزينشي»، دو پيشنهاد ديگر نيز داده است: نخست پيشنهاد «طرد مطلق انديشه غربي» كه بيشتر در ابتداي ورود آن از سوي برخي علماي سطوح پايين شيعه ارايه شده است و ديگري پيشنهاد «تصرف در انديشه غربي» كه اوج آن را در انديشه و نظام سياسي امام خميني (ره) مي‏بينيم. تصرف نه تسليم است، نه اقتباس و نه طرد، بلكه راهي مستقل است كه انديشه روحانيت شيعه در سير تكامل غرب‏شناسي خود بدان رسيده است.اين نوشته در صدد است تا به كلياتي از موضع‏گيري علماي شيعه در قبال انديشه و تفكر غرب و ورود آن به ايران بپردازد.

مقدمه:

تا پيش از ورود اسلام به ايران، مهم‏ترين عنصر قوام‏بخش جامعه كه بيشترين نقش را در ائتلاف افراد و گروه‏هاي متكثر داشته، عنصر قوميت بوده كه غالباً در قالب «ايل فاتح و مستبد»، حضور تاريخي خود را ثبت و ضبط مي‏كرده است.
با ظهور اسلام براي مدتي هرچند محدود، اين عنصر تا حدّ زيادي به حاشيه رانده شد و جاي خود را به عنصر دين و اعتقادات مذهبي داد. از آن پس، دين و مذهب محور ائتلاف افراد و اقوام در جهان اسلام قرار گرفت. با تحريف جريان «امامت» و تبديل آن به «خلافت» و سپس «سلطنت»، هرچند دوباره عنصر «قوميت»، محور ائتلافات افراد و اقوام اسلامي قرار نگرفت، اما در صورت عنصري مهم و تأثيرگذار، در كنار عنصر دين و مذهب جلوه يافت و بيش از ده قرن در عرصه قدرت و سياست تاريخ ايران نقشي فعال بازي كرد و به تناسب پيچيدگي روابط اجتماعي، استبدادي پيچيده و پيچيده‏تر را رقم زد.
با ظهور سلسله صفويه و محوريت يافتن دوباره عنصر دين و مذهب، عنصر قوميت، قدرت اجتماعي خود را تا حدّ زيادي از دست داد و دوباره به حاشيه تاريخ قدرت در ايران رانده شد. هم‏زمان به‏ويژه از طريق پيمان‏ها، ائتلاف‏ها و تعاملات ويژه‏اي كه سلسله صفويه با جريان جديد و تازه وارد تفكر نوين غرب داشت، پاي عنصر سومي به مناسبات اجتماعي ايران كشيده شد كه پس از سه سده از ظهور سلسله صفويه، به عنوان رقيب قدرتمندي در برابر دو عنصر «قوميت» و «مذهب» ظاهر شد. در اوايل عهد قاجار، هر دو عنصر «قوميت» و «مذهب» تا حدّ زيادي تضعيف شده بودند؛ عنصر قوميت و استبداد، علاوه بر اينكه در فاصله بيش از دو قرن حكومت ديني صفوي تضعيف شده بود، با زوال و سقوط سلسله صفويه نيز به دليل فقدان يك دولت و حكومت مركزي كه به معني فقدان حضور يك «ايل فاتح» مي‏باشد و وجود جنگ‏هاي متعدد قومي، ضعيف‏تر شده بود و تنها با برتري قوم ترك قاجار توسط آغامحمدخان قاجار مي‏رفت تا جاني تازه بگيرد.
عنصر دين نيز به دليل مهاجرت علما و نگهبانان شريعت به ساير كشورهاي اسلامي در پي سقوط صفويه و فشارهاي افغانان و حتي نادرشاه و...، تا حدّ قابل توجهي تضعيف شده بود. درست در شرايط ضعف دو نيروي قديمي مذهب و قوميت استبدادي، عنصر سوم از طريق افرادي به نام "منورالفكر "كم‏كم جاي پاي خود را به‏ويژه در عرصه مناسبات اجتماعي ايران محكم و محكم‏تر مي‏كرد. اين در حالي بود كه برخي وقايع تاريخي از جمله جنگ‏هاي ايران و روس و نتيجه شوم شكست ايرانيان در آن‏ها، برخي گزارشات مبالغه‏آميز از نظم و پيشرفت غربي‏ها توسط كساني كه با انگليسي‏ها و فرانسوي‏ها در هندوستان و ديگر جاها در تعامل و رفت و آمد بودند، نو بودن عنصر سوم و تأثير رواني "لكل جديد، لذّه" و... تا حدّ زيادي زمينه اجتماعي رواني براي پذيرش اين عنصر سوم و تأمل در آن را آماده‏تر مي‏ساخت. تصوير حضور اين نيروهاي سه‏گانه در عرصه قدرت ايران در نوشته يكي از محققان تاريخ معاصر چنين آمده است:
با پيدايش نيروي منورالفكري، سه نيرو در جامعه ايران كه بر اساس سه نوع معرفت و شناخت، وحدت و انسجام يافته‏اند، رودرروي يكديگر قرار مي‏گيرند و هركدام به تناسب خصوصيات معرفتي و موقعيت اجتماعي، به طريقي خاص، قدرت خود را تأمين كرده، با وسايلي متناسب اعمال قدرت مي‏كنند. دو نيروي مذهبي و استبداد در تاريخ گذشته ايران از سابقه‏اي طولاني برخوردارند و فراز و نشيب‏هاي زيادي را طي كرده‏اند، ولي نيروي منورالفكري، نيروي تازه‏بنيادي است كه هويت معرفتي و آرماني‏هاي اجتماعي آن نه تنها براي دو نيروي ديگر، بلكه براي كساني كه در متن آن قرار مي‏گيرند، چندان مشخص نيست.1
اينجا بود كه دو عنصر "قوميت" و "مذهب" بر خود لازم ديدند كه نحوه تعامل خود با اين ميهمان تازه وارد را مشخص كنند. شرايط تاريخي عنصر قوميت به گونه‏اي بود كه چندان نتوانست با قوّتي مناسب، با اين عنصر جديد (غرب) به تعارض يا گفتگو بنشيند، اما عنصر مذهب كه با آگاهي دقيق از شرايط جديدِ به وجود آمده، احساس خطر مي‏كرد و اين امر به نوبه خود، باعث نوعي خودآگاهي ويژه و انسجام دروني بيشتر آن شد.
اين موضع‏گيري عنصر "مذهب" در برابر "تفكر نوين غرب"، در شرايط تاريخي متفاوت، اشكال مختلفي كه در ميان دو خط گفتگو و درگيري قرار دارند به خود گرفت.2 با نگاهي بيروني به كليت اين موضع‏گيري، نكات حايز اهميت ذيل به دست مي‏آيد.

1. ضرورت جريان‏شناسي غرب‏شناسي علماي شيعه

فهم جريان‏شناسي يك انديشه به دلايل متعددي بر فهم خود آن انديشه تقدم و ضرورت دارد. اول اين‏كه جايگاه تاريخي و سير انديشه (تكاملي يا غيرتكاملي) بهتر فهم مي‏شود. به عنوان مثال؛ جريان‏شناسي‏انديشه "ولايت فقيه "باعث مي‏شود تا به اين انديشه صرفاً از زاويه آخرين دلايل اقامه شده بر آن نگريسته نشود، بلكه به نتايج عملي اين انديشه در يك بستر تاريخي نيز توجه شود. چنين نگرشي به انديشه، وزن و ارزش واقعي آن را بهتر نمايان مي‏سازد و موافقت و مخالفت با آن را از منطقي قوي‏تر برخوردار مي‏سازد. ثانياً نظر به عقبه و پيشينه يك انديشه باعث مي‏شود تا گام و مرحله بعدي‏انديشه را بهتر پيش‏بيني ، برنامه‏ريزي و محاسبه كرد. بسياري از اهل انديشه و فكر در مواجه با امور به ظاهر مستحدث، تلاش مي‏كنند تا رگه‏هاي تاريخي اين امور را پيدا كنند و با تجربه‏اي كه از امور محقق پيشين دارند، تصميم عملي مناسبي نيز براي اين امور مستحدث بگيرند. به عنوان مثال مي‏توان به تجربه رويارويي با مردم، فقها و عالمان ديني، مقدسات، موءلفه‏هاي فرهنگي ريشه‏دار و باسابقه و... از سويي، و تجربه رويارويي با استعمار خارجي، استبداد داخلي، عناصر بي‏ريشه و هويت و... از سوي ديگر، درس‏هاي بزرگ تاريخي است كه جريان‏شناسي هر كدام آن‏ها مي‏تواند به عنوان منشور و مانيفيستي‏براي اعمال حال و آينده ما باشد. ثالثاً فهم نسبت تاريخي يك انديشه با انديشه محوري آن تاريخ (مثل انديشه شيعه در تاريخ معاصر ايران) درجه اصالت و اعتبار آن انديشه را معين مي‏كند. اين‏گونه نگاه‏هاي كلان به انديشه‏هاي تاريخي باعث مي‏شود تا حتي فهم گزاره‏هاي جزيي آن انديشه شفاف‏تر و بهتر صورت گيرد.
متأسفانه تاكنون از جانب هيچ كسي، درباره "جريان‏شناسي غرب‏شناسي علماي شيعه در تاريخ معاصر" تحقيقي ارايه نشده است. بسياري از قضاوت‏هاي نويسندگان تاريخ معاصر درباره كيفيت ارتباط و تعامل علماي شيعه با غرب، حداقل گرفتار يكي از چند مشكل ذيل مي‏باشد:

الف) موضوع تحقيق، جزيي و موردي است، به عنوان مثال؛ تنها به بررسي غرب‏شناسي يكي از علما اشاره كرده است. نتيجه چنين تحقيقي تنها مي‏تواند انسان را به قضاوت درباره كيفيت غرب‏شناسي همان شخص رهنمون سازد. به عنوان مثال؛ مقاله درج شده در كتاب "ديده‏بان بيدار" با عنوان "زمان‏آگاهي و غرب‏شناسي شيخ فضل‏الله"، نمونه چنين رويكردي به اين بحث مي‏باشد.3

ب) موضوع مورد تحقيق، هرچند فردي و جزيي نمي‏باشد، اما ناظر به نحوه تعامل علماي شيعه با بخشي از غرب (مثلاً برخورد علما با پديده استعمار) مي‏باشد. چنين تحقيقي نيز نمي‏تواند ما را به قضاوت صحيحي در باب غرب‏شناسي علما رهنمون سازد. تحقيق سليم الحسني در كتاب "دور علماء الشيعه في مواجهه الاستعمار"4 در اين دسته قرار مي‏گيرد.

ج) موضوع مورد تحقيق، هرچند ناظر به همه ابعاد غرب مي‏باشد، و هرچند در آن، به قضاوت طيفي از علما درباره غرب اشاره شده است، اما ناظر به نوع نگاه علماي يك مقطع تاريخي به غرب مي‏باشد. ديدگاه فريدون آدميت درباره غرب‏شناسي علماي شيعه، به‏ويژه در كتاب "ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران"، در اين دسته جا مي‏گيرد كه وي، تنها به نحوه رويكرد علماي يك مقطع تاريخي (علماي كمي‏قبل و بعد مشروطه) به غرب مي‏پردازد و سپس، نتيجه تحقيقات مربوط به اين مقطع را به كل تاريخ معاصر ايران تعميم مي‏دهد.

د) مي‏توان به نوع چهارمي از تحقيق و بررسي درباره موضوع غرب‏شناسي علماي شيعه اشاره كرد كه هرچند تاكنون اتفاق نيفتاده است، اما تصوير و ترسيم فضاي آن به تبيين ديدگاه مختار در اين خصوص، كمك مي‏كند. در اين روش، ممكن است كه به كيفيت رويكرد علماي شيعه در طول تاريخ معاصر به همه ابعاد غرب، اشاره شود، اما به نقطه‏عطف‏هاي اين نگاه تاريخي و به عبارت ديگر؛ به سير تكامل و يا تنزّل آن اشاره نشود و بلكه در هر مقطع خردتر تاريخي، تنها به نحوه برخورد علماي شيعه با ابعاد مختلف غرب پرداخته شود، بي‏آنكه زنجيره تاريخي اين نگاه كه همه نگاه‏هاي خرد را به مثابه نخ تسبيح در كنار يكديگر مي‏گذارد و نسبت هر كدام به ديگري را روشن مي‏سازد و به عبارت ديگر؛ مشخص مي‏كند كه هر نگاه متقدم، چه ميراثي براي نگاه متأخر از خود مي‏گذارد را نشان دهد. در اين صورت، هرچند به مجموعه‏اي از رويكردهاي متفاوت علماي شيعه به غرب، اشاره شده است، اما چنين تحقيقي مسلماً به جريان‏شناسي غرب‏شناسي علماي شيعه در تاريخ معاصر نپرداخته است.

اشكالات و نواقص فوق‏الذكر باعث شده است تا نتوانيم زنجيره دقيقي از جريان تاريخي غرب‏شناسي علماي شيعه ارايه دهيم، مگر اينكه به مجموعه ديدگاه‏هاي علماي شيعه نگاهي بيروني، جامع و خطي‏داشته باشيم به گونه‏اي كه بتوان در آن نگاه، سهم هر ديدگاه در تأثيرگذاري بر كليت اين جريان را تشخيص داد.

2. ضرورت تحفظ بر نام علما
در بحث غرب‏شناسي علماي شيعه و ارزيابي و قضاوت درباره آن، بايد بر نام "علما" تحفظ داشت. بحث غرب‏شناسي علماي شيعه آن‏گاه به درستي ارزيابي مي‏شود كه به تعريف عالِم پايبند باشيم. در برخي‏تحليل‏ها از جمله تحليل‏هاي فريدون آدميت، مفهوم عالِم تا مرز كساني كه صرفاً به تحصيل در علوم ديني مشغول بوده‏اند تقليل يافته است. واقعيت اين است كه غالب تحولات مهم تاريخ معاصر ما از سيصد سال گذشته تا كنون به گونه‏اي بوده است كه تا حدّ قابل توجهي با دنياي غرب اعم از تكنولوژي، سياست‏هاي منطقه‏اي و منافع استعماري آن در ارتباط بوده است و در نوع اين تحولات مرتبط با غرب، قبل از اينكه علماي بزرگ شيعه به قضاوت نشسته باشند، بسياري از مردم و از جمله روحانيون مستقر در شهرهاي مختلف به قضاوت نشسته‏اند. شايد در روزگار ما نيز هنوز اين قضيه به همين نحو باشد. چه، بسياري از مردم قبل از اظهار نظر متخصصان، خود به اظهار نظر مي‏پردازند و تنها زماني احساس نياز جدّي به نظر متخصص مي‏كنند كه كاملاً به بن‏بست رسيده و بحران را به وضوح دريافته باشند.

در گذشته نيز چنين بوده است؛ بسياري از مردم قبل از اظهار نظر متخصصان ديني كه مراجع تقليد و مجتهدان شهرها مي‏باشند، در امور مختلف و از جمله مسايل مربوط به غرب به‏ويژه تكنولوژي آن كه از بد اتفاق، قضاوت متخصصان ديني درباره آن‏ها در معرض بدترين تحريف‏ها و تهمت‏ها قرار گرفته است به اظهار نظر پرداخته‏اند. پافشاري بر برخي از اين اظهارنظرها كه از بد اتفاق، اشتباه و غلط بوده است، پيامدهاي منفي و زيان‏باري داشته است و احياناً تبديل به بحران، حداقل در حوزه معرفت شده است. بدتر از آن، انتساب آن نظرها و بحران‏هاي به تبع آن‏ها به عالماني است كه نه تنها در آن نظريه‏ها و بحران‏ها سهيم نبوده‏اند، بلكه خود از مخالفان و معارضان آن ديدگاه‏ها بوده‏اند. در حقيقت، چنين اتهام و تحريفي به دو گونه صورت گرفته است: گاه صاحبان نظريات اشتباه كه در مواردي از طلاب و روحانيان علوم ديني‏بوده‏اند، ارتقاي رتبي يافته و در اشتباهي تاريخي، عمد يا غيرعمد نام عالم به خود گرفته‏اند و گاه، نظريات آن‏ها كه در حقيقت از علما نبودند، به علما نسبت داده شده است.

براي مثال مي‏توان به اين قول تحريفي كه «علماي شيعه در استفاده از ابزار تكنولوژي از جمله بلندگو ترديد داشته، بلكه فتوا در عدم استفاده از آن، از باب احتياط مي‏دادند.» اشاره كرد. صاحبان فتوا در شيعه (مراجع و مجتهدان)، نه تنها هرگز چنين فتوايي نداده‏اند، بلكه وقتي‏برخي روحانيون به عدم جواز استفاده از آنها فتوا دادند، آنها به جواز استفاده از بلندگو تصريح كرده‏اند.5

افراد انجمن ]تبليغات اسلامي (دهه 1320 ش) [در مجالس خود از بلندگو استفاده مي‏كردند كه برخي اعتراض و حتي شايع كرده بودند كه مراجع، فتواي منع استفاده از بلندگو را داده‏اند. اين مسئله به حدّي‏شهرت يافت كه شعبه انجمن در اصفهان، در اين‏باره پرسشي از آيت‏الله بروجردي كرد كه ايشان جواب داد: استفاده از بلندگو فاقد اشكال است.6

يا مي‏توان اين قول تحريفي را كه «علماي شيعه از زمان خود عقب بودند و نوعاً به مباحث سطحي مي‏پرداختند» شاهد مثال آورد. شايد برخي يا حتي بسياري روحانيت شيعه، در گذشته چنين بودند؛ اما علماي بزرگ شيعه و كساني كه مردم دين و ديانت خود را از آنها مي‏آموختند و بيشترين تأثير را در هدايت جامعه داشتند، نه تنها از زمان خود عقب نبودند، بلكه حداقل از جامعه روشنفكري كه از بد اتفاق، تهمت عقب‏ماندگي به عالمان شيعه بيشتر از جانب همين افراد زده شده است حتي در مسايل روز، بسيار جلوتر بودند. به عنوان مثال؛ مي‏توان به كتاب سه‏جلدي آيت‏الله شيخ محمدرضا نجفي اصفهاني‏مسجدشاهي (ابوالمجد)7 (1287 1362 ق) تحت عنوان "نقد فلسفه داروين" اشاره كرد كه آن را در سال 1331 قمري (قريب به يك قرن قبل) تأليف كرده است.8 يا مي‏توان به كتاب "تاريخ مختصر نفت در دنيا" اثر آيت الله زند كرماني اشاره كرد كه كمي بعد از جنگ جهاني اول تأليف شده است.9 يا مي‏توان به كتاب "الحياه و الهيئه" اشاره كرد كه بيش از نيم سده قبل آن را آيت‏الله سيد هبه‏الدين شهرستاني در تطبيق ميان آيات كيهاني با مباحث و مسايل نجوم جديد نگاشته است. يكي از محققين تاريخ معاصر در اين خصوص مي‏نويسد:

يكي از معروف‏ترين آثار وي كه شمار آن‏ها بالغ بر يك‏صد عنوان است كتاب "الهيئه و الاسلام" است كه گويا براي نخستين بار متن عربي آن در سال 1328 ق در بغداد (مطبعه‏الاداب) به چاپ رسيد. وي در اين كتاب، دانش نجوم را از زواياي مختلف با اطلاعات قرآني، روايي و آن‏چه كه در فرهنگ علمي مسلمانان آمده، مورد بررسي قرار داده است. درباره آن گفته شده است: "كتاب يبحث في استخراج مسايل الهيئه الجديده من ظواهر الكتاب و السنه"10

ضرورت تحفظ بر نام علما زماني بيشتر احساس خواهد شد، كه بدانيم، علماي شيعه از نوعي سلوك عملي خاص برخوردار بوده‏اند كه آگاهي به نمونه‏ها و بلكه قواعد آن، به خوبي مي‏تواند پذيرش بسياري از رفتارها و افكار منتسب به آن‏ها را مورد ترديد قرار دهد و يا بسياري از افراد مشهور به عالم بودن را از صف عالمان جدا كند. متأسفانه از آن‏جا كه به جرأت مي‏توان گفت تاريخ‏نگاري معاصر ما تا حدّ قابل توجهي‏تحريفي و بيگانه با واقعيت تاريخي مي‏باشد، بايد اذعان كرد كه بسياري از رتبه‏هاي تاريخي غيرواقعي مي‏باشد. چه بسيار عالمان وارسته‏اي كه بيشترين سهم را در تحولات عصر خويش داشته‏اند اما كم‏ترين اثر و نامي از آن‏ها در صفحات بي‏شمار تاريخ معاصر ما يافت نمي‏شود. در مقابل، چه بسيار افراد نالايقي كه تنها هنر آن‏ها بهره‏برداري از امواجي بوده است كه ديگران خلقش كرده‏اند، اما بخش‏ها و برگ‏هاي مختلفي از تاريخ ما را به خود اختصاص داده‏اند و از بد اتفاق به نام عالم نيز شهرت گرفته‏اند. امثال ملك‏المتكلمين كه در كتاب‏هاي تاريخ معاصر ما به غلط از وي به اولين شهيد مشروطه ياد مي‏شود سيد جمال واعظ، شريعت سنگلجي و... از زمره اين عالمان كذايي هستند. غفلت از ميزگذاري دقيق ميان عالمان واقعي و حقيقي با عالم‏نمايان بي‏علم و به كارگيري لفظ عالم بر آن‏چه معمول تاريخ‏نگاري معاصر ما مي‏باشد، خلط ميان اين دو گروه و حمل اشتباه ويژگي‏هاي يكي بر ديگري را در پي خواهد داشت.

3. سير تكاملي غرب‏شناسي علماي شيعه
غرب‏شناسي علماي شيعه از زمان تعامل دولت ايران با غرب جغرافيايي كه به تبع آن، غرب انديشه‏اي براي عنصر ايراني مسأله شده است سيري تكاملي داشته است به گونه‏اي كه با مطالعه تاريخ مناسبات فكري رفتاري علماي شيعه با جريان تجدد و مدرنيته در ايران، به وضوح درمي‏يابيم كه چگونه نگاه ابتدايي و نخستين علما به غرب در فرايند زمان به نگاهي عميق و پخته تبديل شده است. نگاه‏هاي نخستين و اوليه علماي شيعه به غرب، تا حدّي ابتدايي و ساده بوده است، اساساً يكي از علت‏هايي كه غرب‏شناسي علما و بلكه همه غرب‏شناسي‏هاي اوليه دچار كاستي‏ها و نقص‏هايي مي‏باشد، اين است كه در شرايط اوليه، خود غرب هنوز به تمام ابعادش ظاهر نشده بود و لذا چون ظهور غرب، ناقص بود، شناخت آن نيز ناقص جلوه مي‏كرد.

اين نكته حايز اهميت است كه فهم ناقص بودن غرب‏شناسي‏هاي اوليه اينك كه مدت‏ها از آن زمان گذشته و فرصت لازم در اختيار غرب براي نشان دادن خودش گذاشته شده است، ميسور گشته است. در شرايط اوليه ظهور غرب، حتي خود غربي‏ها هم تا حدّ قابل توجهي نمي‏دانستند كه چه فكر و چه ابزاري خلق كرده و آفريده‏اند و نتايج اين چيزها چه خواهد بود. به همين علت، تقريباً چهار قرن پس از ظهور تفكر جديد غرب (از قرن 15 تا قرن 19)، پس از اين‏كه هم علم و هم تكنيك غرب تا حدّ زيادي وارد زندگي بشر شد و بشر غربي را گمان آن رفت كه با اين علم و تكنيك مي‏تواند بر همه مشكلات و گرفتاري‏هاي بشر فايق آيد، كم‏كم نقص‏ها و پيامدهاي منفي علم و تكنيك، خود را نشان داد و در همان غرب نيز، عده‏اي از دانشمندان به مخاطرات آن هشدار دادند.11

در شرق، و از جمله در ايران نيز اين مشكل براي شناخت غرب جديد، به‏ويژه در شرايط اوليه ظهورش وجود داشت. اينجا نيز نياز بود تا اين علم و تكنيك كه از قضا در اينجا، تكنيك غرب، بسيار زودتر از علم آن مورد توجه قرار گرفت تا حدّي فراگير شود و سايه چتر خود را بر همه زندگي بشر بيفكند و آن‏گاه نتايج و پيامدهاي منفي خود را نشان دهد. به همين علت است كه رويكرد علما به رويه دانش و علم و تكنيك غرب، در شرايط اوليه، سراسر تمجيد و تحسين بوده است و نقد علما به غرب در اين شرايط، بيشتر ناظر به رويه استعماري غرب مي‏باشد. البته اين امر تا حدّ قابل توجهي معلول شرايط خاص آن زمان نيز بوده است. يكي از نويسندگان تاريخ معاصر، مشكل شناخت اوليه غرب توسط علما را اين‏گونه بيان مي‏كند:

به هر روي، مجتهدان شيعه دشمناني كم و ناتوان نداشتند و ناچار بودند براي پاسداري از موضع و موقع خويش در چند جبهه پيوسته در ستيز باشند. در شرايطي از اين دست، و به‏ويژه با توجه به اينكه دولت ايران در جنگ با روسيان درگير بود، خردمندانه نمي‏نموده است كه رهبران مذهبي ستيز سازمان‏يافته و گسترده‏اي را بر ضد دانش نوين غرب رهبري كنند. به سخن ديگر، در آن مقطع ويژه زماني، فرصتي‏درخور براي رهبران سرشناس مذهبي دست نداد تا به شيوه‏اي يك‏پارچه و روشن، موضع و باور خويش را در برابر نوسازي اعلام دارند. چنين مي‏نمايد كه اگر اين ويژگي‏هاي ويژه آن روزگار در ميان نبود و رهبران مذهبي و مجتهدان اصولي در موضع و موقعي استوارتر قرار داشتند و ايران با كشوري نيرومند و نامسلمان مانند روسيه در حال جنگ نبود، مجتهدان با آشنايي ايرانيان با دانش‏ها و كارشناسي‏هايي‏كه از اروپاي نامسلمان ريشه مي‏گرفت همنوايي چنداني نشان نمي‏دادند. برخي از نوشته‏هاي مربوط به آن روزگار گواهي روشن بر اين امر است.12

به همين علت كه هنوز ماهيت غرب خود را نشان نداده بود، غرب‏شناسي اوليه علما بسيار با احتياط و دقيق بوده است. آنان به ضرورت شرايط و به‏ويژه در پس شكست ايران از روسيه حتي اگر به پيشرفت‏هاي علمي و تكنيكي غرب به ديده تكريم ياد كرده‏اند، در عين حال، اخذ و اقتباس بدون منطق و تعريف نشده آنها را جايز نمي‏دانستند و سخت بر نتايج اسف‏بار اين تقليد كوركورانه شوريده‏اند. البته پيش از جنگ ايران و روس و يا در متن آن جنگ‏ها نيز، نقدهايي ناظر به سطح بيروني غرب از جانب علماي شيعه بر غرب وارد شده است. به عنوان مثال؛ مي‏توان به نوع رساله‏هاي جهاديه از جمله "جامعه الشتات" ميرزاي قمي و "كشف‏الغطاء" آيت‏الله شيخ جعفر كاشف الغطاء و... اشاره كرد كه در آن‏ها به نتايجي كه چهره استعماري غرب به‏ويژه در امور مربوط به عفت و ناموس و... اشاره شده است. اما در دوره‏هاي بعد، كم‏كم علما به نقدهاي جدي‏تر و عميق‏تري درباره غرب پرداختند. در ابتدا تنها به نحوه اخذ و اقتباس تكنولوژي غرب توسط ايراني‏ها و سپس همزمان، به نقد مباني معرفت‏شناسي، هستي‏شناسي‏و انسان‏شناسي غرب پرداختند.

به عنوان مثال مي‏توان به نقد ماهنامه "درّه النجف" كه در زمان مشروطه (1328 ق) به عنوان ارگان فكري حوزه علميه نجف در شهر نجف به چاپ مي‏رسيده است، در خصوص نحوه استفاده از علم و تكنيك غربي اشاره كرد:

امير عبدالرحمن‏خان افغان در كتاب تاريخ خود مي‏گويد كه ما براي اطلاع به علوم لازمه كه در خارجه است، بايست كه از آن بلاد مستخدم بخواهيم و مدت خاصي براي خدمت آنها مقرر داريم و با آنها شرط موءكد كنيم كه پس از انقضاي مدت، تمام شاگردهايي كه به او سپرده‏ايم، امتحان بدهد كه خود آنها بدون مداخله او مباشر عمل شوند و از امتحان درآيند تا معلوم شود تمام عمل را بدون خيانت تعليم داده؛ و شرط موءكد كنيم كه اگر غير از اين شد، مستحق اجرت نباشد. اگر همچه كرديم، در زمان كمي از خارجه مستغني خواهيم شد. و نبايست كه از اول جوانان ساده خود را به آن بلاد بفرستيم كه هر چه اخلاق رذيله كه خوي آن بلاد است و طبع جوانان به او راغب است، اخذ كنند و تخم آن را در مملكت ما آورده در بپاشند. بلي؛ در صورتي كه جوانان ما در مملكت خود تربيت شدند و معناي استعمار ملكي و شرف قومي و حُب وطني را درست فهميدند و در قلب آنها رسوخ يافت، آن وقت كه اگر به خارجه رفتند، از محاسن اخلاق آنجا هرچه را كه مناسب تمدن مملكت خود ديد، براي آنها به رسم ارمغان خواهد آورد نه آنچه را كه موجب خرابي ملك و ملت او است. كرورها از مال اين ملت بدبخت خرج مدرسه دارالفنون شد و كرورها مصرف كساني شد كه براي تعليم به اروپا مسافرت كردند، هنوز سر هر كاري كه مي‏آييم كه به علوم جديده محتاج است، بايست از اروپا مستخدم بگيريم و پس از دو قرن تعليم و تعلم، كساني در بين ما پيدا نشدند كه اقلاً صورت هر يك از اين علوم را ولو تقليداً كامل نه ناقص اخذ كرده باشند كه در مقام حاجت به كار ببرند و ما را از احتياج به استخدام از خارجه مستغني كنند، چه جاي آنكه در مقام اجتهاد و استنباط مطالب تازه و اختراعات جديده باشد.13

نيز مي‏توان به نقد شيخ فضل‏الله نوري بر برخي مباني تفكر غرب اشاره كرد. به عنوان مثال؛ وي به اين ايده كه مقتضيات عصر را بايد حتي در برابر اصول اسلامي اولويت داد، سخت مقاومت مي‏كرد؛ چرا كه معني اين ايده، تقدم و اصالت عقل بشري بر آموزه‏هاي وحياني و ديني مي‏باشد. عين‏السلطنه در خاطرات خود مي‏نويسد:

شيخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعيتْ هر نوع برخورد انفعالي در برابر امواج فكري و سياسي جديد را محكوم مي‏كرد و شريعت جاويد نبوي (ص) را تحت هيچ عنوان و بهانه‏اي نظير عنوانِ فريباي "مقتضيات عصر"، تغييرپذير نمي‏دانست. سخن او اين بود كه: من حكم خدا و رسول را مي‏نويسم، نه مقتضيات عصر را. 14

شيخ فضل‏الله خود در رساله تذكره الغافل مي‏نويسد:

اگر كسي را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر تغييردهنده بعض مواد قانون الهي است يا مُكَمَّلِ آن است، چنين كس هم از عقايد اسلامي خارج است، به جهت آنكه: ]پيغمبر ما [خاتم انبياست و قانون او ختم قوانين است، و خاتَم، آن كسي است كه آنچه مقتضي صلاحِ حالِ عباد است إلي يَومِ الصُّور به سوي او وحي شده باشد و دين را كامل كرده باشد. پس جعل قانون كلاً ام بعضاً منافات با اسلام دارد... والله، ابداً گمان آن نداشتم كه كسي جعل قانون را امضا كند و از براي مملكت اسلام، قانوني جز قانون الهي بپسندد و مقتضيات عصر را مُغايرِ بعضي مواد قانون الهي بداند؛ و مع ذلك او معتقد به خاتميت و كمال دين محمد (ص) باشد.15

شيخ فضل‏الله حتي تلاش مي‏كرده است تا از جزئيات مطروحه در اروپا از جمله مندرجات نشريات مهم آن‏جا نيز اطلاع حاصل نمايد. يكي از محققين تاريخ معاصر در اين خصوص مي‏نويسد:

اوراق و نشرياتي كه در خارج از كشور نشر يافته و ربطي به اسلام و ايران داشت، به وسيله مرحوم نجم‏الدوله (دانشمند ذوفنون عصر قاجار) ترجمه و تحويل شيخ مي‏گرديد. شيخ، همچنين براي تهيه و ترجمه مندرجات جرايد اروپا درباره ايران، از ميرزا محمدخان قزويني معروف بهره مي‏گرفت كه نزد شيخ درس خوانده بود و در صدر مشروطه در اروپا به سر مي‏برد.16

نيز مي‏توان به نقد غرب در نامه آيت‏الله شيخ‏الشّريعه اصفهاني به كلنل ولسن فرماندار انگليسي عراق اشاره كرد. اين نامه مربوط به دوران انقلاب عراق عليه سلطه انگلستان كه تحت اشراف و مديريت علماي‏ديني صورت گرفته است مي‏باشد. قضيه از اين قرار است كه پس از رحلت مرحوم آيت‏اللَّه ميرزا محمدتقي شيرازي، كلنل ولسن فرماندار انگليسي عراق، خطاب به آيت‏اللَّه شيخ‏الشّريعه اصفهاني، رهبر انقلاب مردم عراق نامه‏اي نوشت و در آن از عدالت و ليبراليزم و آزادي غربي سخن به ميان مي‏آورد. گزيده‏اي از نامه وي چنين است:

مصائبي كه بر عراق و اهالي عراق وارد گرديده، نتيجه آراي سلف شما مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي مي‏باشد. ايشان در يكي از مذاكرات اخير خود ادعا نمود كه خواهان صلح بين حكومت و ملت هستند و از خونريزي و قتل اجتناب مي‏نمايند و امكان ندارد كه مانند حضرت‏عالي به اين مسايل توجه ننماييد. حكومت بريتانياي عظمي، هميشه متكي بر سه اصل بوده است: اصل ترحم، اصل عدالت و اصل آزادي‏دين و عقيده.

آيت‏الله شيخ‏الشّريعه اصفهاني در جواب كلنل ولسن، نامه‏اي بسيار مفصل، كه حاوي مطالبي بسيار صريح و روشن‏گر مي‏باشد مي‏نويسد و در آن به نقد باطن غرب و شعارهاي ادعايي آن مي‏پردازد. گزيده‏اي از آن نامه چنين است:

براي اينكه از تقاضاهاي مردم مطلع نشويد، در گوش‏ها پنبه گذاشته‏ايد. بعد از وعده‏ها و اميدواري‏ها، مردم را مي‏ترسانيد. پس از آرزوها، سخن از عدم موفقيت مي‏گوييد. شدت عمل به خرج داديد؛ عده‏اي را تبعيد نموديد، جمعي را كشتيد؛ بعضي را نيز به زندان افكنديد. نسبت به روءساي عشاير، اهانت روا داشتيد. شما مي‏خواهيد كساني را كه به آنها ستم شده و به اموال‏شان خسارات وارد آمده، مجازات كنيد؟ آيا آنها چاره‏اي جز دفاع از خانه و كاشانه خود داشتند؟ آنها به واجب خود عمل كردند؛ دفاع نمودند. شما براي هواي نفس به آنها حمله و هجوم آورديد. مرحوم آيت‏اللَّه شيرازي را به من تسليت مي‏گوييد و مصائبي را كه به عراق و مردم وارد نموده‏ايد، نتيجه آراي مقدس ايشان مي‏دانيد. با اين نسبت، احساسات من و عواطف مسلمين را جريحه‏دار نموديد. شما منكريد و خود را كاملاً بي‏اطلاع جلوه مي‏دهيد. كشتي‏هاي پر از اسباب تخريب و آلات جنگ مي‏فرستيد و قواي خود را براي بيچارگي اين ملت مظلوم و پايمال كردن حقوق آن كامل مي‏نماييد. در اعلاميه و نامه خود ادعا مي‏نماييد هميشه اساس حكومت انگلستان مبتني بر سه ركن ترحم، عدالت و اصل آزادي دين و عقيده است. به نظر من، منظور از اصل اول (ترحم)، اين است كه هر وقت ملت عراق استقلال خود را مطالبه نمايد، سربازان‏تان را عليه آن وادار كارزار نماييد و روءساي آن را بكشيد و علما و زعما و نمايندگان مردم را تبعيد و زنان و اطفال را هدف گلوله قرار دهيد و منازل و مزارع و اموال كساني را كه مخالف قيموميت انگلستان و خواهان تشكيل حكومت ملي عرب هستند، بزنيد و هتك حيثيت و آبرو بنماييد و اموال بي‏گناهان را مصادره كنيد و شهرها را براي تلف شدن مردم از گرسنگي محاصره نماييد و تجهيز شهرستان‏ها را براي دفاع مخالف قوانين اعلام كنيد. اصل دوم يا عدالت، يعني كشتار و اعدام، بدون جرم و محاكمه و تبعيد، به مجرد مطالبه استقلال و استعمال سرنيزه در زندان به اندك شبهه‏اي و عدم استماع دعوايي كه عليه انگلستان باشد و غير اينها از اموري كه نه موافق عقل است و نه مطابق قانون. اصل سوم يا آزادي دين و عقيده، عبارت است از تيراندازي هواپيماها و كاميون‏ها بر مساجد و كشتن عبادت‏كنندگان و زن‏ها و بچه‏ها و تشكيل دادگاه نظامي‏براي مجازات كساني كه جهت ذكر مناقب رسول اكرم (ص) به جهت سوگواري حضرت امام حسين (ع) مجالسي برپا سازند مگر با اجازه فرماندار نظامي. نظر ما اين است كه به عراقي‏ها استقلال تام داده شود؛ استقلالي كه خالي از هر عيب و قيدي باشد.17

آنچه از نامه حضرت شيخ‏الشريعه اصفهاني برمي‏آيد، غير از نوع نگاهي است كه علما در مراحل اوليه غرب‏شناسي‏شان داشتند. اگرچه اين نامه و جواب آن، داراي سياق و محتواي سياسي مي‏باشد، اما مطالب ارزنده‏اي كه شيخ‏الشريعه اصفهاني در جواب ولسن مي‏نويسد، در حقيقت نقدي بر لايه‏هاي باطني‏تر تفكر غرب جديد مي‏باشد. به عنوان مثال؛ ايشان به خوبي موفق شدند تا با ادبياتي سياسي، نقدي‏علمي بر دو ادعا از سه ادعاي بزرگ ولسن درباره انگليس (و بلكه روح حاكم بر تفكر اروپايي) ارايه دهند. آن دو ادعا، يكي اصل عدالت و ديگري اصل آزادي عقيده و مذهب مي‏باشد كه امروزه به عنوان دو اصل مهم در منشور جهاني حقوق بشر حضور دارند. حضرت شيخ‏الشريعه اصفهاني، با تفسيري كه از عدالت و آزادي در نزد غربي‏ها ارايه مي‏دهد، در حقيقت روح و باطن غرب را به چالش كشيده است.

4. جهت رسالت علماي شيعه در تعامل با غرب
ريچارد رورتي18 براي تبيين هويت افراد از مفهوم "واژگان نهايي" كمك مي‏گيرد. وي مي‏نويسد: همه افراد وقتي از آن‏ها خواسته مي‏شود از اميد، عقايد و آرزوهاي‏شان تبيين‏هايي ارايه دهند، مجموعه‏اي از كلمات و عبارات را دارند كه بدان‏ها متوسل مي‏شوند. اين‏ها همان "واژگان نهايي" هستند. ما داستان خودمان را به وسيله اين واژگان نقل مي‏كنيم؛ آن‏ها به اين دليل نهايي هستند كه فراتر از آن‏ها، تكرار مكررات، جزميت، يا سكوت وجود دارد.19

اصل اساسي در تعامل علماي شيعه به عنوان طلايه‏داران و نگهبانان محوري عنصر دين، با دنياي غرب، حفظ واژه اسلام و يا تشيع به عنوان واژگان نهايي در توصيف عنصر ايراني بوده است. به عبارت ديگر؛ در همه مناسبات و تعاملاتي كه علماي شيعه با دنياي غرب داشته‏اند اعم از شكل رفاقت يا رقابت و ستيز يا سازش تلاش كرده‏اند تا بر واژگان نهايي خودشان كه همان اسلام (مذهب تشيع) است تحفظ داشته باشند و اساساً اين تحفظ، ملاك ستيز و سازش آن‏ها بوده است كه البته به لحاظ تجربه تاريخي در اكثر موارد كار آن‏ها با غرب، به ستيز مي‏كشيده است تا به سازش.

در طول تاريخ يكي از دغدغه‏هاي مهم علماي شيعه، آگاهي دادن به مردم در راستاي حفظ اسلام بوده است. به‏ويژه آن‏كه پس از عصر غيبت، عصر مهجوريت تاريخي تفكر شيعه شروع شده و تا ظهور سلسله صفويه (قريب به هشت قرن) ادامه يافته است. در اين مدت طولاني، شرايط شيعيان بيشتر شرايط تقيه، انزوا، فراري، عزلت‏نشيني و... بوده است. مهم‏ترين دغدغه جامعه شيعه در اين مدت طولاني، حفظ جان و مال و عرض و ناموسش بوده است. علماي شيعه با لطايف‏الحيلي، بيشتر در قالب اصل "جواز العمل مع السلطان الجائر" توانسته‏اند اين شرايط طولاني را به گونه‏اي حفظ كنند كه اساس اسلام و شيعه باقي بماند و از بين نرود. البته در همين مدت طولاني، در گوشه و كنار قلمروي وسيع اسلامي، در مقاطعي قبايل، خاندان و حتي حكومت‏هايي شيعي و يا حداقل داراي مماشت با شيعه نيز به وجود آمده‏اند كه علماي اسلام بيشترين بهره‏برداري را از آن فرصت‏ها نموده‏اند، اما واقعيت اين است كه اين فرصت‏ها و مقاطع در برابر تهديدهاي مقاطع به مراتب طولاني‏تر و قلمروهاي به مراتب گسترده‏تر بسيار ناچيز و اندك بوده است.

با ظهور سلسله صفويه، اگرچه تفكر شيعه به‏ويژه با رونق يافتن حوزه علميه اصفهان كه تقريباً چهارصد سال پس از اين تاريخ را توانسته است، تغذيه فكري كند فرصتي براي ظهور و بروز و بالندگي يافت، اما جداي از جريان انحرافي اخباري‏گري و برخي نحله‏هاي انحرافي مانند شيخيه و... كه در جاي خود توانستند به مانعي براي ارتباط عميق شيعيان با فرهنگ غني خود شوند و همچنين وجود نظام سلطنتي و پادشاهي كه در هر حال، سطح خاصي از نشو و نماي انديشه‏هاي اسلامي را برمي‏تابيد، باز شدن پاي رقيبي به نام غرب كه از سويي، ناشناخته و بديع مي‏نمود و تعيين نسبت و موضع صحيح در قبال او مسلماً نيازمند گذشت زمان بود و از سويي، بسيار سريع، تهاجمي، فراگير و مدعي ميراث‏خواري شرق و از جمله اسلام شد به عنوان مهم‏ترين مانع بر سر ارتباط وثيق مسلمانان با فرهنگ اسلامي، همچنان حضور داشت. اين مشكل زماني به طور دقيق فهم مي‏شود كه توجه داشته باشيم كه خيزش و نفوذ غرب در ميان مسلمانان در ابتدا نه از طريق انديشه و فكر، بلكه از طريق ابزار زندگي اعم از آلات جنگي، صنعت و تكنولوژي و... بوده است و مبارزه با انديشه غرب تا حدودي مستلزم مبارزه با نوع و سبك و سياق زندگي جديدي بوده است كه مدت‏ها مسلمانان به غلط بدان خو گرفته بودند. رسالت ويژه علماي اسلام در همين مرحله نهفته است كه بايد به گونه‏اي عمل كنند كه ضمن داشتن مردم، به نقد تفكر رقيب بپردازند. البته نبايد كتمان كرد كه اگرچه غرب به ظاهر در زندگي مسلمانان در حال ورود بود، اما ريشه‏هاي اسلام در تاروپود حيات مسلمانان به گونه‏اي عميق بوده كه علماي اسلام به راحتي مي‏توانستند از اين پتانسيل براي بيدار كردن و آگاهي دادن به آن‏ها استفاده كنند. از همين روست كه در مقاطع مختلف حادّ شدن درگيري علماي شيعه با غرب، آنان با به‏كارگيري عميق‏ترين عناصر و موءلفه‏هاي ديني از سويي به تحريك و احساسات مردم مي‏پرداختند و از سويي مردم را به عمق فاجعه‏اي كه شايد به ظاهر هم مهم جلوه ننمايد، رهنمون مي‏ساختند. استفاده از پتانسيل كربلا و شهادت عاشورايي در برخي اعلاميه‏ها، فتاوا و رساله‏هاي جهاديه علما به هنگام جنگ ايران و روس و نيز استفاده از موءلفه مهدويت و امامت به عنوان يكي‏از مهم‏ترين آموزه‏هاي اعتقادي مسلمانان و به‏ويژه شيعيان در نهضت تنباكو و حتي نهضت مشروطه، خود نشان از چنين روشي دارد كه به‏روشني سطح و عمق مبارزه و حتي فاجعه‏اي كه اگر غفلت شود ممكن است به بار آيد را نشان مي‏دهد.
ادامه دارد/
 يکشنبه 23 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن