واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: كاهش توان آمريكا براي تاثيرگذاري بر تحولات خاورميانه
* اشاره:
تحولات حساس خاورميانه در ماههاي اخير، بيم و اميدهاي فراواني در منطقه به دنبال داشته است. حل و فصل بحران لبنان، مذاكرات غيرمستقيم سوريه و اسرائيل و سفرهاي متعدد مقامهاي آمريكا به منطقه براي پيشبرد روند صلح خاورميانه، در عين داشتن تبعات گوناگون براي سرنوشت منطقه، يك نقطه مشترك دارند كه تذكر مهمي به بازيگران اصلي اين صحنه ميدهد: ناتواني آمريكا در تاثيرگذاري بر تحولات خاورميانه، روزبروز مشهودتر ميشود و بازيگران منطقهاي در حال اثبات اين مدعا هستند كه بدون حضور آمريكا، بهتر ميتوانند به بحرانها و يافتن راهحل براي آنها بيانديشند:
***
همين موضوع سبب شد كه همپيمانان سياسي حزبالله، اگرچه در پارهاي مسائل اختلافنظرهايي با اين جنبش داشتند، انگيزه واكنشهاي حزبالله را درك و از آن حمايت كنند. به خصوص آنجا كه اين جنبش مناطق تحت كنترل خود را تحويل ارتش داد. در اينجا طرح قطر مطرح شد و سه عامل در موفقيت آن دخيل بود:
*توفيق اجلاس دوحه
*عامل نخست
جريان حاكم به اين نتيجه رسيد كه در جنگ سياسي و نظامي كه به دليل تصميمات تحريكآميز خودش به وقوع پيوست، شكست خورده و موازنه قدرت منطقهاي و بينالمللي، تضميني براي حل معادلات سياسي داخلي لبنان نيست.
*عامل دوم
گروه اپوزيسيون به اين نتيجه رسيد كه حل بحران تنها از طريق ابزار نظامي، غيرممكن است و حل و فصل براساس متد تنها جايگزين ممكن است.
*عامل سوم
به وجود آمدن خلا سياسي ناشي از ناتواني قدرتهاي بينالمللي در بازگرداندن ثبات به لبنان و فعال شدن سريع ديپلماسي قطر براي پركردن اين خلا.
واقعيت اين است كه هيچ راهي در مقابل قدرتهاي ناتوان بينالمللي جز گشودن راه در برابر قدرتهاي جديد و عدم تلاش براي ممانعت از فعاليت آنها وجود ندارد، حتي اگر قدرتهاي بينالمللي علاقهاي به قدرتهاي جديد نداشته باشند. اما اگر از موضوع لبنان خارج شويم و به مسئله روابط سوريه - اسراييل بپردازيم، بازهم با يك شگفتي روبهرو ميشويم.
*پرونده سوريه - اسرائيل
شگفتي آنجاست كه تركيه تلاشهاي ميانجيگرانه مستمري را براي از سرگيري مذاكرات ميان سوريه و اسرائيل كه از سالها پيش متوقف شده، آغاز كرده است.
اظهارات تركيه مبنيبر موفقيت در ميزباني مذاكرات غيرمستقيم ميان دمشق و تلآويو و اينكه سوريه و اسرائيل از شروع دور بعدي مذاكرات در آيندهاي نزديك خبر دادند، يك توفيق ناگهاني با عيار سنگين محسوب ميشد، به خصوص كه اين مسئله پس از توافق دوحه در مورد لبنان صورت گرفت. اينجا هم ملاحظه ميشود كه واكنش آمريكا نسبت به اين امر، سرد و همراه با بيتفاوتي است و ميتوان اينگونه برداشت كرد كه ايالات متحده، علاقهاي به آنچه در حال حاضر جريان دارد (ميانجيگري تركيه ميان سوريه و اسرائيل) ندارد، چرا كه اين موضوع بدون اجازه آمريكا و بدون رضايت و چه بسا بدون اطلاع واشنگتن انجام گرفته است. بااين وجود به نظر ميرسد كه آمريكا حرفي براي گفتن در رويارويي با تحولات خاورميانه ندارد و در عين حال كه قادر نيست تأثيري براين پروسه بگذارد، نميتواند به صراحت مانع تلاش ديگران شود، يا با آن مخالفت بورزد.
اين امر در نوع خود ميتواند دليلي باشد براينكه همپيمانان اصلي آمريكا در منطقه و در راس آنها اسرائيل، تركيه و قطر نه تنها ديدگاهها و عقايد خود را با ايالات متحده در ميان نميگذارند، بلكه در فعاليتها و تحركاتشان هم با اين كشور هماهنگ نيستند. از جمله ايهود اولمرت نخست وزير اسرائيل، كه به دلايل مختلف براي از سرگيري مذاكرات با سوريه تلاش ميكند و ممكن است يكي از دلايلش، منحرف كردن افكار عمومي از فساد مالي خود باشد. تركيه هم مسيري مشابه را طي ميكند كه ممكن است هدفش ايجاد توازن در نقشآفريني منطقهاي ايران باشد، اما نقش سوريه چيست؟ اينجا موضوع پيچيده و در عين حال تعجبآور ميشود. واقعيت اين است كه سوريه به يقين ميداند كه اسرائيل آمادگي خروج از جولان و بازگشت به مرزهاي 1967 را به خصوص در سايه اوضاع داخلي كنوني خود ندارد. البته دلايل اين عدم آمادگي بسيار است كه مهمترين آن سيطره كامل برآبهاي درياچه است؛ امري كه سوريه بهطور مطلق با آن مخالفت ميكند. مرزهاي 1967، سوريه را در كنار درياچه طبريه قرار داده و به همين دليل، دمشق حق و حقوقي آشكار در اين درياچه دارد كه همانند حق حاكميت بر خاك خود است. اگر اسرائيل آماده حل و فصل اين مسئله باشد، دستيابي به توافق كه از زمان اسحاق رابين لاينحل مانده، امكانپذير خواهد بود. سوريه ميداند كه ايهود اولمرت، نخستوزير اسرائيل، در عرصه سياست داخلي فلسطين اشغالي ضعيف است و همچنين ميداند كه اسرائيل روياي مبادله جولان را در مقابل قطع رابطه سوريه با ايران، حزبالله لبنان و گروههاي فلسطيني در سر ميپروراند. سوريه البته اين را هم ميداند كه اسرائيل در آنچه ميگويد جدي نيست و ادعاهايي كه درخصوص خروج از جولان مطرح ميكند، متناقض است.
*طرح سئوال
اكنون چند پرسش مطرح است: اگر اسرائيل، ايران را اصليترين تهديد براي خود تلقي ميكند، چرا باحل و فصل كامل درگيريهاي اعراب - اسرائيل مخالفت ميكند؟ اگر اسرائيل معتقد است كه گروههاي اسلامي اصولگرا مانع روند صلح هستند، چرا نتوانست توافق صلح رابا ياسر عرفات در گذشته و محمود عباس در شرايط كنوني امضا كند؟ چرا نتوانست با سوريه توافق صلح امضا كند در حالي كه دمشق از زمان حافظ اسد (رئيسجمهور فقيد سوريه) آمادگي كامل براي امضاي چنين توافقي داشته است؟ واقعيت اين است كه سوريه هرگز در قطع ارتباط و ائتلاف خود با ايران، حزبالله لبنان و گروههاي فلسطيني به منظور خروج اسرائيل از جولان، عجله نميكند. پيشبيني ميشود كه سوريه شرايطي بگذارد، مبنيبر اينكه ابتدا عقبنشيني از جولان عملي شود و كل جولان از جمله سواحل اطراف درياچه طبريه تحويل سوريه شود و پس از آن موضوع قطع ارتباط دمشق با متحدان منطقهاي و بينالمللي و البته آ-ثار و پيامدهاي آن مورد بحث و بررسي قرار گيرد. البته ممكن است اين شرط نيز گذاشته شود كه پس از آنكه بشار اسد، رئيس جمهوري سوريه توانست در درياچه طبريه شنا كند (همان شرطي كه پدرش حافظ اسد نيز گذاشته بود) موضوع ياد شده بررسي شود. در عين حال اگر فرض كنيم كه اسرائيل آماده چنين معاملهاي است - كه البته بعيد به نظر ميرسد - روند خروج از جولان طولانيمدت خواهد بود و در خوشبيانهترين حالت، عملي شدن اين خروج، قبل از پايان دوره رياست جمهوري جرج بوش و ترك كاخ سفيد (ژانويه 2009)، غيرقابل تصور است. حال اگر منظور اسرائيل از قطع ائتلاف سوريه با ايران، قصد تلآويو براي حمله نظامي به اين كشور است، بايد گفت كه احتمال چنين چيزي تنها تا قبل از پايان رياست جمهوري بوش وجود دارد وگرنه چنين حملهاي هيچ توجيه و منطقي ندارد.
بسيار سادهانگارانه است كه گمان شود ائتلاف ايران و سوريه به دليل مذاكرات غيرمستقيم وحتي مستقيم سوريه - اسرائيل، فرو ميپاشد، زيرا روابط تهران و دمشق پيش از اين نيز چنين چيزهايي را تجربه كرده و البته اين روابط هميشه موفقيتآميز و پايدار بوده است.
در همين چارچوب، پرواضح است كه سياستهاي آمريكا در منطقه به بنبست رسيده، به خصوص با لطمه جديد و بزرگي كه اين كشور از تحولات اخير لبنان خورد و اين گرفتاري و دستپاچگي، نه فقط آمريكا، بلكه همپيمانان اين كشور را نيز دربر ميگيرد.
واضحتر اين است كه سرنوشت و آينده منطقه براساس تصميمات جرج بوش، در نهايت معلق خواهد ماند. اگر بوش در روزهاي باقيمانده اقدام به كاري خطرناك كند، تمام توازن منطقه به هم خواهد ريخت و فعل و انفعالات منطقه دوباره به نقطه صفر خواهد رسيد. اما اگر چنين ديوانگيهايي انجام نگيرد، ضروري است كه تحولات اخير در كل منطقه مورد ارزيابي مجدد قرار گيرد و البته تا آن زمان، رقص با گرگهاي آمريكايي خاورميانه، ادامه خواهد داشت!
يکشنبه 23 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 154]