واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: خانواده سبز : سركلاس نشسته بودم. آقاي مظفري تازهموبايل خريده بود و چون خيلي ذوق زده بود،شماره همه بچههاي كلاس را گرفته، تا برايشاناس.ام.اس بزند. البته از بين پنج تا دختري كهتوي كلاس بود، فقط من و ماندانا موبايل داشتيم.ماندانا، شمارهاش را به مظفري نداد .تازه كلي هممرا سرزنش كرد كه چرا مثل اين دخترهايترشيده، هول شدم و فرتي شمارهام را به مظفريدادم. بعد، يك ساعتي برايم رفت روي منبر كه(اله و بله اين پسرها جنبه ندارند، الان برات كليدردسر درست ميكنه.) من هم گفتم: (مانداناجون، همه كه مثل هم نيستند. به اين ريش و يقه وتيپ آقاي مظفري نگاه كن، اصلا بهش مياد اهلاذيت و آزار باشه؟) ولي ماندانا پايش را كرده بودتوي يك كفش كه (تو خيلي سادهاي دختر€)استاد، مشغول حل مسئله بود، اما مظفري همينطور تند و تند داشت اس.ام.اس ميفرستاد وSend to all ميكرد€ صداي آهنگهايمختلفي كه بچهها براي دريافت پيام، روي گوشيهاشون گذاشته بودند، يكي پس از ديگري بلندميشد. استاد كه حسابي عصباني شده بود، گچ رابه گوشهاي پرت كرد و زل زد به بچهها. اما هيچكس حواسش به استاد نبود. گوشيام را از كيفمبيرون آوردم، ماندانا بغل دستم نشسته بود گفت:(باز هم مظفريه؟) گفتم: (آره، جوك فرستاده.)گفت: (بخون ببينم) گفتم: (يه آقاهه به يه خانومهميگه...) ماندانا، دستش را جلوي دهنشگذاشت و گفت: (خاك برسرم! پسره...) مانداناگفت: (بس كن، خجالت بكش) كلاس تمام شد.وقتي رسيدم خونه، شروع كردم به فرستادنجوكهاي جديد براي دوستان و آشنايانم، رويكاناپه لم داده بودم و اس.ام.اس ميفرستادم.پدرم مشغول تلويزيون ديدن بود گفت: (صدايبيب اين لعنتي را خفه كن. داريم فيلم ميبينيمها€)گفتم: (چشم) و به كارم ادامه دادم. همين طورمشغول ارسال بودم كه يك دفعه زنگ اس.ام.اسموبايل پدرم هم به صدا درآمد، اما او نشنيد. يكگوشي مزخرفي داشت كه تا اس.ام.اس را بازنميكردي، تا روز قيامت جيغ و ويغ ميكرد.پدرم كه دوست نداشت از فيلم مورد علاقهاشدست بكشد، به زور بلند شد و گوشياش رابرداشت. مادرم با سيني چاي وارد اتاق شد وكنارش نشست و گفت: (منصور، جوكه؟) پدر،نگاهي به من كرد و با اشاره به مادرم فهماند كهجلوي من چيزي نگويد. بعد هم در گوشياس.ام.اس را برايش خواند. مادرم كه خيليخوش خنده بود، ناگهان از خنده روده بر شد€پدر، به شمارهاي كه پيام را برايش ارسال كردهبود، با تعجب نگاه كرد. به مادرم گفت: (سوري،اين شماره كيه؟ ..... 091235) خاك بر سرمشد. اين كه شماره من بود€ مادر، كه انگار موضوعجوك را فراموش كرده بود، با خونسردي گفت:(اين شماره نازيه ديگه!) گوشيام را روي ميزگذاشتم و با نوك پا وارد اتاقم شدم. (خاكبرسرم، چطور نفهميدم و اين جوك را براي بابافرستادم. الهي بميري مظفري، الهي به زمين گرمبخوري كه اين نون رو گذاشتي توي كاسه ما€) درهمان لحظه، بوق دريافت پيام گوشيام به صدادرآمد. از خجالت، رويم نميشد به اتاق بروم واس.ام.اس را باز كنم. پدر، پيش دستي كرده واين كار را انجام داده بود. صداي فريادش كه برسر مادرم ميكشيد را شنيدم: (چند دفعه بهتگفتم براي اين دختر موبايل نميخرم، تو بوديكه هي اصرار كردي. ببين براي دخترت چهپيامهايي ميفرستند. اون هم كي، اين پسره،مظفري. همين همكلاسياش كه نازي ميگفتتازه موبايل خريده.) مادر گفت: (مگه چي فرستاده كه اين قدرعصباني شدي؟) پدر، سينهاش را صاف كرد و با صداي بلندي كهبه گوش من برسد، گفت: (نوشته:....) من كه نفسمبند آمده بود، با شنيدن اين پيام، خندهام گرفت.از اتاق بيرون آمدم و در حالي كه ميخنديدمگفتم: (باباجون، اين رو صبح هم برام فرستادهبود، شما زحمت بكشيد چند خط پايين ترش راهم بخوانيد) پدرم كه درست بلد نبود با گوشيفوق مدرن من كار كند، گفت: (دختره بيحيا€خودت بيا بگير، بخون.) گوشي را گرفتم و درحالي كه نزديك بود از خنده غش كنم، گفتم:(سكس، سكس، سكس....، سكسكهام بندنميآيد€) و در حالي كه ميخنديدم، روي كاناپهولو شدم. پدرم همچنان با غيض و غضب، نگاهمميكرد. در حالي كه اشك در چشمانم جمع شدهبود، نگاهش كردم و... اين اتفاق براي هركسي ميتواند بيفتد و زنومرد و پير و جوان نميشناسد. متاسفانه در حالحاضر (اس ام اس) هايي كه توسط گوشيهايهمراه رد و بدل 90 درصدش به مسايل جنسيارتباط دارد و كمتر پيش ميآيد كه از (اس اماس)ها براي كارهاي ضروري استفاده شود. كهاگر جز اين بود اس ام اسها در جامعه جوانانامروزي آن قد مد نميشد... بارها پيش امده كهفرزند يك خانواده در زمان ارسال اس ام اسهايي با مضمون نامناسب اشتباه كرده و ان را برايپدر، عمو و... فرستاده است... و كاري هم دربرگشت آن نميتواند انجام دهد چرا كه دنيادنياي مخابرات و الكترونيك است. اگر مادر حالحاضر نتوانيم مقابل جوانان خود بايستيم ديگرراهي براي برگشت وجود ندارد چرا كه بامشكلات عديدهاي مواجه خواهيم شد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 183]