واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: نگاهى به نمايش عروس، كابوس، افسوس، بلوتوث از آرش ميرطالبى شباهت هاى رياضى و زندگى
اميد بى نياز
آرش ميرطالبى متولد ۱۳۵۸ تهران است و از دانشكده هنر و معمارى كارشناسى بازيگرى دارد. وى سال ۸۱ با بازى در نمايش خانه عروسك به كارگردانى سحر ناسوتى در تالار مولوى به صحنه آمد. همچنين بازى در نمايش هاى دو جلاد، شاخك نقره اى، برگشتى در كار نيست، خداوند يحيى را در جليل مى خواند و ... از جمله سوابق اوست. وى تاكنون جوايزى را در جشنواره هاى تئاتر دانشجويى به دست آورده است. جايزه اول طراحى صحنه در جشنواره سراسرى تئاتر تجربه سال ۸۳ از آن جمله است. وى اپيزودهاى نمايش عروس، كابوس، افسوس، بلوتوث را در كارگاه نمايش تئاتر شهر اجرا مى كند.
نمايش عروس، كابوس، افسوس، بلوتوث، اگرچه كارى عميق نيست اما ملموس و قابل حس است، از ايده يك تم اجتماعى و خيابانى آغاز مى شود، رنگ و لعاب مى يابد و گسترش پيدا مى كند، گسترشى مثل همان اقيانوسى كه عمق اش يك سانتيمتر و شايد هم يك ميليمتر است. اين نمايش دو امكانات اجرايى خاص را به خدمت مى گيرد. امكانات بيانى كه سرشار از استعاره است، دوم امكانات ترسيمى كه به تناسب اتمسفر كارگاه نمايش تا حدود زيادى جذاب و قابل تأمل است.
امكانات بيانى نمايش درصدد دستيابى به كاركردهاى گوناگون بيان است. اما آنچه در پرداخت اين بيان مشهود است، كاركرد گفتارى كلام و هارمونى آن با همان اتمسفر خيابان و فضاى متن است. به تعبيرى زبان تا هنگامى كه از لحن محاوره و كاركردهاى روزمره آن استفاده مى كند، قادر به ساختن استعاره هاى «درون متنى» و به تناسب «درون اجرايى» در حد همين نمايش است. اما به محض اين كه به سوى كاركردهاى ديگر و لحن هاى ديگر خيز برمى دارد، ناكام مى ماند. زبان نمايش در حد نمايش تعريف مى شود، به مرزهاى فلسفى و روان شناختى نمى رسد و شناسنامه اى زمانمند دارد. كارگردان نمايش به تناسب اين زبان كه كاركردهاى فرازبانى ندارد، ميزانسن هاى خوبى را طراحى كرده است. دو بازيگر با ميميك چهره مچاله و بى رمق در حالى كه موتور گازى را هل مى دهند، دورادور طراحى خاص صحنه مى چرخند، بازيگر در اين حين تكرار مى كند: شوش، بازار مستقيم.
شايد چنين جمله اى نمودى براى همان گفته ابتداى بحث است. زبان در اين نمايش قادر به شكافتن اتمسفرها نيست. زبان و جغرافياى ذهنى نمايش از سطح خيابان فراتر نمى رود. داستان، داستانى عميق، فلسفى و معرفت شناختى نيست. سوژه نزديك و دم دستى است و دراماتيزه شده است. رنگ و لعاب هنرى پيدا كرده و البته ايده هاى خوبى نيز در آن پياده شده است. نوام چامسكى فيلسوف و زبان شناس جهان نو در جايى از زبان، تحليلى ميكروسكپى دارد. او درباره دو كاراكتر صحبت مى كند كه يكى راننده تاكسى و ديگرى پزشك است. تاكسى در دل پاريس در حال حركت است، آن دو نيز با همديگر صحبت مى كنند. صحبت هايى كه در حد آدرس و يا بحث درباره ساختمان ها و مغازه هاست. آنها هر دو بچه پاريس اند و به گويش فرانسوى خاصى در پاريس صحبت مى كنند. گويش مادرزادى و نوستالژيك همان شهر، با تلفظ هاى منحصر به فرد، تكيه بر اداى حروف و آواها و اكسيون ها به همان شيوه معمول و متداول در پاريس. با اين حال اين دانشمند علم زبان قرائت جالبى درباره ديالوگ هاى اين دو فرد دارد. او مى گويد؛ «آنها اگرچه هر دو به زبان فرانسوى و گويش رايج پاريسى صحبت مى كنند اما زبانشان يكى نيست.»
شايد مهمترين چيزى كه در اين نظريه به ذهن متبادر مى شود، بحث روانشناسى زبان و به تعبيرى زيرساخت زبان است، زيرا اين دو نفر هر دو از دو تيپ اجتماعى اند و دو زندگى متفاوت را تجربه كردند، بنابراين كاركردهاى به كارگيرى زبان در بيان آنها متفاوت است. مثلاً شايد پزشك نتواند از كاركردهاى شاعرانه كلام بهره بگيرد و از سوى ديگر راننده تاكسى نيز قادر به استفاده از انعطاف لحن براى كاركردهاى فلسفى يا روان شناختى نيست. بنابراين نتيجه مى گيريم كه تحليل زبان شناسى وى تا حدود زيادى درست بوده است. قصه بررسى زبان شناختى دراماتيك در نمايش عروس، كابوس، افسوس، بلوتوث هم به همين شكل است. معمولاً ايده هاى دانشجويى همواره سرشار از جسارت رصد كردن سوژه و پرداخت آنها براساس تخيل بى افق است. محوريت قرار دادن عنصر بلوتوث و گردش سيال آن در اتمسفر كه منجر به قصه و شخصيت پردازى چند نفر آدم شده است، جذاب است. اما هر وقت اين نمايش مى خواهد از اين سطح فراتر رود، لحن خود را از دست مى دهد درست مثل اين كه فردى عادى بخواهد درباره فلسفه، منطق يا متافيزيك صحبت كند. اين در حالى است كه جغرافياى خاص، زبان خاص و فلسفه خاص دارد.
مثلا مردم يك روستاى كوچك، زبان خاص خود را دارند. اين زبان با استعاره ها و امكانات زبانى خود قادر به درك يا بيان مسائل فلسفى است. آنها نمى توانند به زبان ارسطو يا ملاصدرا صحبت كنند اما زبان خودشان داراى فلسفه خاص است؛ فلسفه اى كه نه در شكل عينى و كاربرد زبان بلكه در زيرساخت آن شكل مى گيرد. با اين حال كارگردان نمايش عروس، كابوس، افسوس، بلوتوث (آرش ميرطالبى) در جاهايى در زبان اجرا به چنين گفتمانى مى رسد. شايد بهتر است از همان ميزانسن دو باره بحث كنيم. بازيگر موتور گازى را هدايت مى كند و مى گويد: شوش، بازار، مستقيم. او البته به تناسب اتمسفر سالن (كارگاه نمايش) در خدمت طراحى صحنه است. طراحى كه وى را مجبور مى كند حركت دايره اى و دوار داشته باشد. بنابراين موتوسيكلت همچنان دورادور چيدمان خاص مى چرخد. اما اين بيان دراماتيك دو ترسيم هندسى حركت مستقيم و حركت دوار را ذهن با هم به گفتمان مى رساند. به تعبيرى زندگى مستقيم يعنى همان زندگى دوار، رفت وآمد، چرخش ۱۸۰ درجه اى در دايره شب، صبح، ظهر و غروب. يعنى سيكل ساختارى طبيعت؛ بهار، تابستان، پائيز و زمستان.
اريش فريد شاعر اتريشى شعر مشهورى دارد كه شايد خيلى از افراد آن را شنيده اند: «بچه ها، شوخى شوخى سنگ مى اندازند/ قورباغه ها جدى جدى مى ميرند» اگرچه در نمايش عروس، كابوس، افسوس، بلوتوث نيز بحث قورباغه البته نه با شباهت به اين شعر وجود دارد، اما آيا مى توان همان تم قورباغه را به چنين لحنى رساند. در اين نمايش بازيگرانى از جمله وحيد اصلانى فر، سارا يارى، حسين اميدى، امير رجبى، ابوذر ساعدى و اميرحسين طاهرى بازى مى كنند. اما آنچه از عنصر بازيگر برجسته مشهود است، تبلور در لابه لاى اجزا و زواياى متن و زبان اجراست. گاهى تركيب دو عنصر موسيقى و اجراى بدنى بازيگر درهم مى آميزد و تصويرى از حركت را مى آفريند. اين موسيقى خودپرداخت فشارهاى سنگين زندگى در يك كلان شهر است. بازيگر انگار در قطعات ملوديك و نت هاى كوبنده تبديل به تيك عصبى شديد مى شود.
شايد اشاره به دكور صحنه و استحاله آن در زبان اجرا هم قابل توجه است؛ استفاده از دكورى به شكل وان كه بازيگر با لباس غواصى درون آن قرار دارد، و با طناب به بازيگر ديگرى وصل شده است. اين تصوير دراماتيك براى بيان بخشى از قصه و كاراكترهاى مرتبط با آن ايده اى خوب به شمار مى آيد.
يکشنبه 23 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]