واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: گفت وگو با مردى كه نامش يادآور رنگ قرمز است
على پروين: آپارتمان ها فوتبال را خورده اند اكبر خان محمدى روزگار، پرسپوليس را به سمتى برد كه على پروين همه كاره اش باشد. منتقدان على پروين از سلطه او بر تيم پرطرفدار ايرانى خرده مى گيرند اما ماجرا به روزهايى برمى گردد كه براى زنده ماندن نام پرسپوليس هيچكس جز على پروين وجود نداشت. پيدا كردن او چندان دشوار نيست. تنها كافيست نشانى دفترش در خيابان توانير را بلد باشيد. پروين هميشه آنجاست البته اگر پرسپوليس مسابقه يا تمرين نداشته باشد. براى مردى كه به قول خودش با پرسپوليس زندگى كرده است، فصل تازه مفهوم ديگرى دارد. پرسپوليس در بدترين شروع تاريخ باشگاه اش، مردى را به عنوان مسؤول ناكامى ها روى نيمكت مى بيند كه همواره هواداران به عنوان منجى نامش را فرياد مى زدند. اين روزها پرسپوليس بيمار است و پروين ديگر نجات دهنده نيست. بگذريم، قرار نيست در صفحه گفت وگوى ايران جمعه هم اسير دغدغه هاى هميشگى فوتبال شويم. در اين صفحه اول زندگى پروين مهم است و بعد پرسپوليس. گرچه پروين مى گويد كه با پرسپوليس زندگى كرده است! آقاى پروين متولد چه سالى هستيد؟ - سوم مهر ۱۳۲۵ كجا به دنيا آمديد؟ - تهران در محله عارف كوچه غريبون. از چند سالگى فوتبال را شروع كرديد؟ - دقيق يادم نيست. فكر كنم ۱۳ سالم بود كه فوتبال را با توپ پارچه اى شروع كردم. آن زمان ها توپ هايى بود كه با پارچه درست مى كردند. يكى دو سال بعد هم توپ هاى پلاستيكى آمد. كم كم به اين توپ ها عادت كرده بوديم كه توپ هاى چرمى درست شد. يادش بخير شب ها تو محل بازى مى كرديم. بعد كم كم رفتيم تو زمين هاى خاكى بازى كرديم. آن زمان هر محل يك تيم داشت. اسم تيم ما هم عارف بود. به غير از فوتبال، ورزش ديگرى انجام نمى داديد؟ - چرا. دوچرخه سوارى مى كردم. آن موقع كسى ماشين نداشت. همه دوچرخه داشتند. ما تو محل مسابقه دوچرخه سوارى هم مى داديم. اكثراً هم من اول مى شدم. على آقا زمان بچگى لقبى هم داشتيد؟ - آره. همه به من مى گفتند «على زاغى». وقتى مى خواستم تو تيم بازى كنم همه مى گفتند (على زاغى) آمد. هيچ وقت يادم نمى ره. آن زمان كه ما بازى مى كرديم همه مى آمدند فوتبال نگاه مى كردند. از كوچك و بزرگ گرفته تا پيرمردها و بچه ها. آن زمان ها من رفتم به تيم البرز. بعد از من خواستند به تيم كيان بروم. تقريباً يك سال آن جا بازى كردم. بعد از كيان هم به پيكان رفتم كه اكثر پرسپوليسى ها در آن جا بازى مى كردند. در چه سالى به پرسپوليس رفتيد؟ - دقيقاً يادم نيست. اما سال ۴۷ همه پرسپوليسى ها عضو تيم پيكان بودند. حتى يادم مى آيد ما با اين تيم قهرمان شديم. اما يك شب تلويزيون گفت تيم پيكان منحل شده. ما همه دوباره به پرسپوليس برگشتيم. چرا آن زمان تيم پيكان منحل شد؟ - معلوم نشد. ما هم نفهميديم. فقط مى دانم سر اين جريان يك مقدارى درگيرى به وجود آمد. چه سالى ازدواج كرديد؟ - سال ۵۵ ؛ ۳۰ سالم بود. چطور با همسرتان آشنا شديد؟ - مثل همه. زمان ما با زمان الآن فرق مى كرد. آن زمان ها بدون اين كه دختر و پسر همديگر را ببينند مى رفتند خواستگارى. اتفاقاً تو اوج بازى هاى ملى بود كه ازدواج كردم. بعد از ازدواج، با همسرتان به خاطر فوتبال بازى كردن به مشكل برنخورديد؟ - نه. اصلاً. زمانى كه حشمت خان (حشمت مهاجرانى) و محمد رنجبر مربى تيم ملى بودند ما را ۲ ، ۳ ماه به اردو مى بردند. آن زمان ها ما فقط در حال مسافرت و اردو بوديم. تازه آن زمان لادن دخترم ۶ ماهه بود. ولى همسرم درك بالايى داشت. مى دانست كه من چه كارى مى كنم و شغل ام چيست. خدا را شكر تا به الآن هم هيچ مشكلى در اين باره با زنم ندارم. كمى درباره خانواده تان توضيح دهيد؟ - ما هشت تا بچه بوديم. ۴ تا دختر و ۴ تا پسر. من فرزند پنجم بودم پدرم هم تو بازار طباخى داشت. هيچ وقت يادم نمى رود، سال ۵۱ ما يك بازى با كويت داشتيم. آن زمان در كويت جنگ بود. به خاطر همين بازى ما را انداختند يونان. شبى كه مى خواستيم برويم پدرم را به بيمارستان بردند. من اصلاً دوست نداشتم بروم. اما داداشم عباس كه از من بزرگتر بود گفت برو تا فرودگاه هم من را برد. بعد از ۵ روز برگشتيم. رفتم بيمارستان ملاقات بابام. همون روز بابام فوت كرد. پدرم را در قم دفن كردند. ماهى يك بار مى رم سرخاكش و براش فاتحه مى خونم. خدارحمتش كنه. مادرتان هم در همانجا دفن است؟ - خير، مادرم در بهشت زهراست. هفته اى يك بار بايد برم اونجا. برادرهايتان چه كار مى كردند؟ - داداش عباسم الآن بازنشسته اداره بهداشت و درمان است. داداش محمودم كه تو كار طلاست. برادر كوچيك ترم مجيد هم رئيس تربيت بدنى منطقه ۷ تهران است. شنيدم برادرتان محمود، نقش به سزايى در رشد شما داشت، كمى در مورد او صحبت مى كنيد؟ - وقتى در خانه مادر زندگى مى كرديم محمود خيلى به من كمك كرد. طبقه پايين مادرم بود، وسط محمود و طبقه بالا من و مجيد. آن روزها محمود خيلى به من كمك مى كرد. مى خوام يك خاطره برات تعريف كنم. يك روز ساعت چهار بازى داشتيم. قرار شد محمود با من بيايد، اما ساعت ۱۲ ظهر رفته بود به ورزشگاه. وقتى ازش پرسيدم چرا نيامدى گفت: «درست نبود با شما وارد ورزشگاه شوم. دلم نمى خواهد همه بگويند پروين با برادرش وارد ورزشگاه شد.» شرايط فوتبال آن زمان چطور بود؟ - آن روزها حداقل ۵۰۰ تا زمين فوتبال فقط تو محل ما بود. اگر آن موقع شما روزهاى جمعه مى آمديد آن جا حداقل هزار تا بازيكن مى ديديد. اما الآن آن قدر ساختمان تو تهران زياد شده كه فكر كنم ۵۰۰ تا محل يك زمين خاكى هم نداشته باشد. همين كارها باعث مى شه كه خيلى از جوان ها به طرف اعتياد بروند. كمى درباره مادرتان صحبت كنيد. گفتيد كه هر هفته مى رويد براى فاتحه و... - بله، همه مى دونند من مادرم را خيلى دوست دارم. الآن هم هر چى دارم از مادرم دارم. مادرم آن زمان ها مى گفت: «على هميشه يادت باشد خواهرات ناموس تو هستند. توى خانه آدم مجرد و خلاف كار نيار» من هنوز كه هنوز است مادرم را در كنارم مى بينم. وقتى مى روم سرخاكش هر چى دلم مى خواهد بهش مى گويم. به غير از فوتبال شغل ديگرى داشتيد؟ - آره. با داداش محمودم تو كار طلا بودم. تقريباً تو اين كارم حرفه اى شدم. به غير از فوتبال به چه رشته اى علاقه داشتيد؟ - واليبال. هنوز هم بازى مى كنم. اما زمان بچگى خواب و خوراكم فوتبال بود. من توپ را اصلاً از خودم دور نمى كردم. يك جفت كتانى چينى داشتم كه تو محل معروف بود. من آن ها را دوست داشتم و خوب نگه مى داشتم. آن زمان ها اوقات بيكارى را چطور مى گذرانديد؟ - من فقط شب ها بيكار بودم كه مى رفتم قهوه خانه. گل يا پوچ بازى مى كردم. تيم ما هميشه تو گل يا پوچ هم برنده بود. من از چشم هاى بچه ها مى فهميدم گل دست كيه. آن روزها دوست صميمى شما چه كسى بود؟ - دوستان زيادى داشتم. اما ناصر حجازى هميشه با من هم اتاقى بود. البته تو اردوهاى تيم ملى. زمانى كه شما يك فوتباليست مطرح بوديد آيا از تيم هاى خارجى پيشنهاد داشتيد؟ - آره كريستال پالاس اولين تيم خارجى بود كه به من پيشنهاد داد. آن موقع براى يك فصل ۵۰۰ هزار دلار مى داد. اما پدرم موافق نبود كه بروم. به من مى گفت: «تو هنوز بچه اى خارج ديوانه مى شى. نمى تونى بمونى.» همين شد كه نرفتم. از آن زمان خاطره خاصى نداريد؟ - چرا. يك روز با تيم كيان مى خواستيم بريم اهواز من پول تو جيبى مى خواستم. اما بابام نداد. من رفتم اهواز وقتى رسيدم خونه. ديدم انگار بابام تازه از مسافرت رسيده. گفت تو كجا رفته بودى، الآن چهار روزه كه دنبال تو مى گردم. اهواز را زير پا گذاشتم و پيدات نكردم. برسيم به زمان حال. حالا خودتان پدر هستيد. از وضعيت زندگى فرزندانتان رضايت داريد؟ - بله، دخترهايم ازدواج كرده اند. دو داماد دارم. آرش و حسام بچه هاى خوبى هستند ومن از آن ها راضى هستم. چند نوه داريد؟ - دو تا نوه دارم كه خيلى دوستشون دارم. اسامى شان چيست؟ - رضا و نازگل. از صحبت هاى خانوادگى بيرون بياييم. از وضعيت تيم چه خبر؟ - تيم هم وضعيت خوبى داره. بچه ها روز به روز تو تمرينات هماهنگ تر مى شوند. مشكلى نداريم. پس چرا پرسپوليس خوب نتيجه نمى گيرد؟ - مطمئن باشيد تيم مشكلاتى نداره. بچه ها بازى مى كنند. اينا تو كارگران خيلى بهتر بازى مى كنند. وقتى موقع مسابقه مى شه. يادشان مى ره كه فوتبال بازى كنند. تيم مشكل مالى دارد. تنها همين؟ - نه مشكلات ديگه اى هم هست. فقط پول نيست. اما اگر مشكل مالى باشگاه حل شه، تقريباً ۷۰ ، ۸۰ درصد مشكلات حل مى شود. بالاخره هم كه تيم به برد رسيد، البته بدون شما. - آره، ديديد كه ما بالاخره برديم. خيالمان راحت شد. بچه ها خوب بازى كردند. راضى ام ازشون. از تيم راضى هستيد؟ - ما از همان اول هم راضى بوديم. بچه ها در اين بازى گل كاشتند. دست همشون درد نكنه. واقعاً زحمت كشيدند. به تيم برمى گرديد؟ - مشكلات مالى در حال برطرف شدن است. من مشكلى با پرسپوليس ندارم. گفتم اگر مشكل من هستم از تيم مى روم اما حالا مشكلات در حال برطرف شدن است. پرسپوليس مى تواند قهرمان ليگ شود؟ - هنوز دير نشده. بچه ها لياقتش را دارند. و حرف آخر. - يا على.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 454]