واضح آرشیو وب فارسی:ايتنا: قاموس لاله ها(36 )
شهيد ابراهيم رسولي
ابراهيم فرزند غلامعلي ; شقايق سرخ ديگري است كه در دشت زيباي شهادت به شكوفه نشست نام آوري از قبيله خورشيد كه عطر دل انگيز وصال را به مشام لياقت بوييد.
او در دوم آبان 1340 در كوچه پايين كوه زنجان قدم به عرصه خاكي دنيا نهاد حيات سبز او در فصل خزان طبيعت آغاز شد و او چون نهال سرسبز و با طراوتي در اين باغ كهن جوانه زد. پدر و مادر مقدمش را گل ريختند و شبنم شادي برروي گلبرگ لبهايشان نشست .
روزهاي سرشار از شادي و كودكي از هم پيشي مي گرفتند و درلابلاي گرد وغبار جاده هاي زمان گم مي شدند و او چون ساقه سبزي قد مي كشيد و بالنده تر مي شد.
شهيد رسولي سالهاي پرشور و نشاط ابتدايي را در دبستان شهيد رستمي پشت سر گذاشت و دوره راهنمايي را در مدرسه راهنمايي شهيد دكتر آيت آغاز كرد اما تا دوم راهنمايي بيشتر نتوانست به درس و مدرسه بپردازد; زيرا پدر كه در كارگاه موزائيك سازي كار مي كرد از كار افتاد و بار سنگين خانواده بردوش دردمند ابراهيم نوجوان سنگيني كرد.
او كه رنجور و دردمند از وضع نابسامان اقتصادي خانواده بود براي هميشه با دفتر و كتاب خداحافظي كرد و دل به كار و تلاش سپرد; زيرا كه بايد زندگي كرد و چشم مادر و خواهر بدو دوخته است و او كه نان آور خانه است تاب ديدن اندوه آنان را ندارد و روح لطيفش آزرده مي شود; چگونه مي توان شاهد حرمانشان بود و با فراغ بال سر در دفتر و كتاب فرو برد
راستي چه زيبايست ايثار و گذشت و چه شيرين است از خودگذاشتن و به ديگران پرداختن ! شمعي مي سوزد و فرو مي چكد و پروانگاني چند به دور وجودش حلقه ميزنند; سوختن براي ديگران و اينگونه بود كه رسول كمر به كار و تلاش مي بندد او مدتي را در دندانسازي تجربي به كار مي پردازد. ولي درآمد حاصله كفاف زندگي را نمي كند. فقر بي رحم تر از اينهاست و بايد تدبير ديگري كرد كاري كه درآمدش كفاف خرج خانه را بدهد.
ابراهيم پس از 6 ماه كار در دندانسازي آنرا ترك كرده و اين بار به عنوان شاگرد راننده در ترمينال مسافربري زنجان مشغول به كار مي شود و چه شبها و روزهايي كه جاده ها را درمي نوردد باشد كه غبار غم از چهره خانواده پاك كند.
چندي از خدمت سربازي ابراهيم نگذشته بود كه تيشه هاي ستم و شب پرستي ريشه هاي انقلاب جوان را نشانه رفت و جنگ نور و ظلمت آغاز شد و او در جرگه سربازان ايران اسلامي به دفاع از خاك ميهن برخاست .
سرانجام 59 7 19 فرا مي رسد . پادگان اروميه در آرامش فرو رفته است برخي از سربازان در آسايشگاه مشغول استراحتند و عده اي نيز در كنار هم گرم گفتگوي دوستانه ناگهان صداي گلوله در فضا مي پيچد; پادگان در محاصره افراد ضدانقلاب افتاده است و سربازان هر يك به سوي اسلحه خود خيز برمي دارند و ابراهيم هم دست به سوي اسلحه اش دراز مي كند و از در خارج مي شود. ولي سرب آتشين امانش نمي دهد و او از ناحيه راست سرش مورد اصابت گلوله قرار گرفته و عروس شهادت را در آغوش مي كشد و به جمع گلهاي عرفان مي پيوندد.
پيكر پاكش بر شانه هاي غيرت شهر تشييع شده و در مزار شهداي بالا به خاك سپرده مي شود.
چراغ يادش هميشه پرتو افشان باد
يکشنبه 23 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايتنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]