واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: كتاب هنر - در ابتدا فقط چخوف بود
كتاب هنر - در ابتدا فقط چخوف بود
آراز بارسقيان:1- درباره ترجمه: وقتي به كتاب دفتر يادداشت تريگورين نگاه ميكنم ياد پسري 19 ساله ميافتم كه با يك خودنويس و چند صفحه كاغذ A4 و يك ديكشنري هزاره (فرهنگ معاصر) به جان كتابي افتاده است كه دو نويسنده بزرگ در پس آن قرار گرفتهاند و وقتي ميپرسم چرا دارد با چنين متني زورآزمايي ميكند، كمي طول ميكشد تا جوابهاي متعددي كه به ذهنم ميرسد را از هم تفكيك كنم.
در ابتدا فقط چخوف بود، داستان كوتاههاي او بود، طنز شيرين، ظريف و عميقش بود كه مرا به مانند خيليهاي ديگر جذب كارهايش كرد. ميخواستم وارد جهان تئاتر شوم و اولين پيشنهادي كه براي ورود به جهان تئاتر دريافت كردم اين بود كه نمايشنامه «مرغ دريايي» چخوف را مطالعه كنم. يادم ميآيد چيز زيادي از متن سر در نياوردم، فقط صحبتهاي پرده چهارم بين نينا و كنستانتين را توانستم كمي درك كنم.
وقتي وارد دنياي تئاتر ميشويم عدهاي هستند ابتدا از كنار ادبيات نمايشي عبور ميكنيم و عدهاي به ما خوشامد ميگويند؛ برشت، شكسپير، سوفوكل، ميلر، بكت، چخوف، ويليامز، اونيل و بسياري ديگر و گذار از آنهاست كه تو را به سايرين ميرساند، مخصوصا كارگردانها و طراحان صحنه. پس در جهان تئاتر بخواهيم يا نخواهيم در ابتدا با نويسنده رودررو هستيم، هر چقدر هم كه بگويم تئاتري كه ابتدا متن در آن نوشته شود از مد خارج است و امروزه ديگر حرفي ندارد. كساني كه برخوردشان اين است، فراموش كردهاند براي ورود به تئاتر از كنار تمام اين اشخاص عبور كردهاند و آمرزش آنها چراغ و راهنماي راهشان در جهان پهناور تئاتر بوده است.
سال 82 با محبت دوستي وارد گروه تئاتري دانشجويي و كوچكي (گروهي كه هنوز هم وجود دارد، فقط كوچكتر شده) شدم. آنها مشغول تمرين باغوحش شيشهاي بودند. يادم ميآيد گروه از چند چيز عذاب ميكشيد، اولين عذاب ترجمه بود. ترجمه كامل و يكدستي از متن وجود نداشت و همين موضوع در اجراي نهايي هم بالاخره تاثير خودش را گذاشت. يكي ديگر مشكل كمبود شايد منابع تئاتري بود و ديگر اينكه بچهها از نبود متون تازه تئاتري جهان نالان بودند.
در همان دوران بود كه به كارهاي ويليامز علاقهمند شدم. مخصوصا فضاي شاعرانه و شكنندهاي كه در باغوحش شيشهاي به كار برده بود. ميدانستم تئاتر قرن بيستم وامدار چخوف است، اما تا وقتي نمايشنامه دفتر يادداشت تريورين را پيدا نكرده بودم نميدانستم ويليامز چقدر تحت تاثير فضاهاي او است. آقاي ايساك آسيموف ميگويد علم در ابتدا فقط كنجكاوي بود و كاري كه من انجام دادم چيزي بيشتر از جواب به حس كنجكاويام نبود. همين عبارت «فقط» كافي است تا بدانيم كنجكاوي فقط شروع ماجراست. هميشه ميپرسيدم چرا اين متن به خصوص اينقدر در تئاتر جهان مورد احترام است و تنها راه نزديك شدن به جواب اين سوال را، نزديكي به خود متن ميديدم و به نظر ميرسيد تنسي ويليامز جواب اين سوال را دارد و به همراه چخوف كه برايم از قابل احترامترينها هستند ميتوانند جوابگوي سوالاتم باشند. پس همهچيز شروع شد.
دوستي كه تازگيها يادش افتاده ترجمه هم ميتواند انجام دهد، يكبار گفت «نميدونستم آدم با ديكشنري هم ميتونه مترجم بشه.» از خودم بارها پرسيدهام اگر آدم دست به ترجمه كتاب ميزند، دليلش اين است كه 30 سالش شده است و چند ترم به كلاس زبان رفته است؟ ميگويد بگذار با ترجمه اين كتاب ايدهاي نو به مردم داده باشم؟ ترجمه كنم تا بگويم من هم هستم؟ بله، ميتواند چنين باشد. پس نميتواند اين باشد: من با چخوف خنديدهام، با ويليامز گريستم، نميتوانم باز هم بخندم و گريه كنم؟
2- درباره متن: بارها شنيدهايم كه ميگويند چخوف تنها نويسندهاي است كه در انتهاي متنش كسي ميتواند خودكشي كند و نام آن را كمدي بگذارد. درست است، وقتي شما از اولين كساني باشيد كه سعي ميكنيد كمدي سياه را به صورت عمومي وارد جريان فرهنگي بكنيد، حتما ميتوانيد اين كار را انجام دهيد. مرغ دريايي كم و بيش حتي باعث اوج گرفتن بيمارياي شد كه چخوف را از پا درآورد. چخوف حتي به اجراي دوم و موفقي هم كه استانيسلاوسكي از اين كار رفته بود، معترض بود. ميگفت تصويري كه استانيسلاوسكي از تريگورين نشان داده آن چيزي نيست كه در نظر داشته است. چخوف ميگفت تريگورين نويسندهاي ژوليده و سردرگم است، نه آن آدم اتو كشيدهاي كه استانيسلاوسكي بازياش ميكند. همين موضوع كاملا ديدگاه نمايشنامه را مشخص ميكند: دو هنرمند ورشكسته، در برابر دو فرد تازه نفس. مادر سعي در نابودي پسر، نويسنده سعي در نابودي منبع الهام. رابطه مادر و فرزندي از حساسترين روابط جهان است و همه ميدانيم نابودي منبع الهام براي نويسنده فرقي با خودكشي ندارد و جالب اينجاست كه هر دوي اين نابوديها از ناخودآگاه و حسادت و حتي ساده دلي ريشه ميگيرد و آدمهاي اطراف آنها؟ يك عده بازنده و مردم عادي كه فقط تظاهر به درك محيط اطرافشان ميكنند. كمدي موقعيت چخوف همينجا شكل ميگيرد. او سعي ميكند با چينش افراد در برابر هم و اغراق در بلاهات هر كدام، به خصوص شخصيت مادر، اين فضاي تلخ را به نوعي كمدي سياه تبديل كند و همه ميدانيم كه نشست كمدي سياه در ذهن تماشاگر در انتها و گاهي حتي بعد از پايان نمايش است كه او را خيلي زيركانه به عمق تراژيك ماجرا ميرساند. اين يكي از هنرهاي چخوف بود كه پس از سالها تجربه در داستان كوتاه بهش دست يافت. اما اين هيچ چيزي از نگاه ظريف او به اشخاص كم نميكند، درست همانطوري كه ويليامز در كارهايش چنين نگاهي را دنبال ميكند.
از ويليامز پرسيدند: «خوشبختي واقعي در زندگي چيست؟» گفت: «مدارا و شفقت.» دو صفتي كه آدمهاي ويليامز و چخوف نسبت به همديگر به كار نميبردند. دو صفتي كه بهطور خاص در مرغ دريايي چخوف و بهطور عام در اكثر نمايشنامههاي ويليامز آدمها از آن تهي هستند و در پايان همديگر را به نابودي ميرسانند.
(استنلي كوالسكي، روح بلانش را از هم ميپاشاند، بانو آركادينا عامل اصلي خودكشي پسرش است.)
ويليامز در كارهايش معمولا از لحن تلخ و تيره استفاده ميكند و آن را با خشونت مستقيم كلامي نمايان ميسازد، درست چيزي كه چخوف از آن امتناع ميكند و سعي ميكند همهچيز را به سكوت و خفا بكشاند.
ويليامز كه مدتها تحت تاثير مرغ دريايي بوده است، در نهايت موفق ميشود اقتباس خودش را از اين اثر انجام دهد. ويليامز سعي نميكند با كشاندن ماجرا به يكي از ايالتهاي آمريكا كار را به ظاهر محلي سازد. بلكه با تغيير ندادن زمان و مكان و حتي خط روايتي داستان سعي ميكند مستقيم نگاه تئاتري خودش را وارد متن چخوف كند. او اين كمدي سياه را تبديل به متني تراژيك با مايههاي طنز ميكند و اوج كار درست لحظهاي است كه مادر با مرگ پسرش همراه ميشود. ويليامز براي اين كار تمام ناگفتههاي متن را بيان كرده. اين را ميشود از برخوردهايي كه ديگر متظاهرانه نيست تشخيص داد. دشمني مادر با پسر آشكار است (در پرده اول) تحقير مدودنكو به وسيله ماشا علنيتر از كار چخوف است، دشمني با دايي پتروشا ديگر آن حالت شرمگينانه خودش را ندارد و نهايتا رابطه كنستانتين با تريگورين (مخصوصا در پرده چهارم) كه خصومتش آشكار است. ويليامز با دستكاري در ساختار نمايشنامه سعي كرده است آن را صريحتر و بيپرواتر كند.
آيا دستكاري در چنين متني كار درستي است؟ متن موفق است يا نه؟ هدف چه بوده؟ آيا چنين كاري ميتواند يك متن را ناقص كند؟
جواب به اين سوالها به عهده خواننده است. اما به عنوان مترجم فقط ميتوانم با الهام از منتقدي كه در مقدمه كتاب درباره متن صحبت كرده است بگويم شنيدن صداي دو نويسنده بزرگ از دو نسل و دو قرن مجزا كه در يك كار پيوند ميخورد، مسلما تجربه جالبي است.
شنبه 22 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 128]