تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بهترين سخن، آن است كه قابل فهم و روشن و كوتاه باشد و خستگى نياورد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817015682




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خاطرات خواندنی همسر ناصرالدین شاه قاجار


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: سفرنامه رسول جعفریان - نشر علم که طی دو سال اخیر برخی از کتابهای بنده را چاپ کرده است، این بار سفرنامه عتبات و مکه را که نوشته وقار الدوله زن ناصرالدین شاه است منتشر کرده است. اواسط سال جاری بود که دوستم دکتر کیانی نسخه این سفرنامه را همراه با بازنویسی اولیه بخش عمده آن تحویل بنده داد. طی سال با همه مشغله ها موفق به آماده سازی آن شدم و مقدمه ای برای آن نوشتم. از این بابت که این چندمین سفرنامه یک زن از عصر قاجاری است که چاپ می کنم خوشحالم. کتاب یاد شده روزهای آخر نمایشگاه کتاب 89 به بازار کتاب آمده است. در باره این سفرنامه اهمیت این سفرنامه که مؤلف نامی برایش انتخاب کرده و فقط از آن با نام «روزنامه»‌یاد کرده، از آن روست که نویسنده آن یک زن یعنی وقار الدوله همسر ناصرالدین شاه است. پس از سفرنامه دختر فرهاد میرزا و همین طور علویه کرمانی، این سومین سفرنامه زنانه است که از این دوره در اختیار ماست. شاید سفرنامه های دیگری هم باشد که بعدها یافت شود. وی که در تهران می زیسته، در سال 1317 یعنی چهار سال پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، مصمم به سفر عتبات و حج می‌شود. همراه وی برادر او آقا میرزا محمد علیخان است و از همان زمانی که تصمیم به رفتن گرفته، شروع به نگارش سفرنامه کرده است. پیش از این کتاب سفرنامه سکینه سلطان وقار الدوله که سفرنامه‌ای از تهران به شیراز است توسط جناب آقای دکتر کیانی به چاپ رسیده است. (تهران، 1384) آن سفرنامه که یک صد روز به طول انجامید، داستان بردن یک عروس به خانه بخت است که از روز پنج شنبه 27 ربیع الاول 1323 آغاز شده، پس از اقامت بیست روزه در شیراز به تهران بازگشته و روز پنج شنبه 7 رجب همان سال به تهران وارد می‌شوند. اطلاعاتی از زندگی وی در دست نیست، هرچند تصویری از وی به همراه سه زن دیگر ناصرالدین شاه در کتاب سیاست و حرمسرا (تهران، 1379) به چاپ رسیده است. آغاز سفر حج وی سه شنبه 26 جمادی الاولی سال 1317 و آخرین روزی که در بازگشت تاریخ گزاری کرده سه شنبه 5 ذی حجه سال 1318 است. اما روز بعد از آن، یعنی ششم ذی حجه هم یادداشتی به مناسبت ورود چند تن از خانم‌ها برای بازدیدش نوشته است: «وجیه‌السلطنه و حضرت علیه دلبر خانم و حضرت علیه حاجیه دلپسند خانم تشریف آوردند. ختم کتاب را به قدوم شریف این خواتین عظام قرار دادیم که یوم چهارشنبه ششم ذی حجّه یوم تشریف فرمای این خانم‌ها و ختم کتاب بعون‌الله تعالی به تاریخ هزار‌ وسیصد وهجده هجری تمام این سفرنامه این بیچارۀ پرگناه روسیاه خداوند قسمت من هم بکند». البته نگارش این سفرنامه در جمادی الثانیه سال بعد بوده است، چنان که در پایان نسخه آمده است: «تمام شد کتاب سفرنامۀ سکینه سلطان خانم اصفهانی ملقّبه حاجیه وقارالدوله حرم مرحوم جنت مکان خُلد آشیان شاهنشاه شهید ـ نوّر الله مضجعه و مرقده ـ بتاریخ یوم الاحد فی هشتم شهر جمادی الثانیه سال 1319». یادداشتی که در صفحه نخست سفرنامه آمده، انتساب آن را به وقار الدوله نشان داده و اشارتی به زندگی وی دارد: «سکینه ‌سلطان خانم اصفهانی کوچک ـ دامت عفّتها ـ که از جمله حرم‌های شاهنشاه سعید شهید ـ نوّر الله مضجعه ـ بوده و بعد از شاه شهید از عنایت و مرحمت شاهنشاه عالم پناه اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری ظلّ‌‌اللهی مظفرالدین شاه ـ خلد الله ملکه و شیّد ارکان دولته ـ ملقّبه به لقب وقارالدوله گردیده و با این عنایت شاهانه سرافراز شده و در سنۀ 1317 هزار و سیصد و هفده هجری به مکۀ معظّمه مشرّف گردیده و این مختصر روزنامه را قلمی نموده و از حضرت حق جلّت عظمته چنین مسألت می‌نماید که عمر و دولت و حشمت و ابهّت پادشاه جمجاه عالم پناه پاینده و برقرار فرماید و تیغ بی‌دریغش را بر فرق اعادی دین و دولت بُرّ او قاطع فرماید و دولت جاوید مدّت را به ظهور باهر‌النوّر قائم آل‌ محمد ـ صلوات الله علیه ـ پیوسته بدارد. آمین یا ربّ العالمین». این یادداشت می‌باید همان سال 1319 که سفرنامه تدوین شده، نوشته شده باشد. در آن زمان، وقار همچنان جوان بوده و جایی هم در سفرنامه‌اش به این که جوان است اشاره کرده است. اما این که دقیقا کی متولد شده و چه سالی درگذشته، باید جستجوی بیشتری صورت گیرد. بر اساس آنچه از این سفرنامه به دست می‌آید وی پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، به عقد میرزا اسماعیل خان معتصم الملک در آمده و تا سال 1323 که به سفر شیراز رفته، همچنان همسر وی بوده است، زیرا ریاست آن کاروان را همین معتصم الملک بر عهده داشته است. نویسنده و نگارش سفرنامه باید خوشحال بود که زنی توانسته است یک گزارش سفر کامل هیجده ماه از سفر خود نوشته و بر اساس دانش و برداشت و احساس خود هرآنچه را می‌دیده و تصور می‌کرده نوشتن آن لازم است، بنگارد و این کا را به پایان برساند. وی در باره نوشتن این سفرنامه، اطلاعات جالبی به ما داده است. شاید آخرین نکته‌ای که در کتاب آورده، در ایجاد انگیزه او مؤثر بوده است. زنی از درباریان پیش از رفتن از وی خواسته است تا تمام مخارج سفر را از جزئی و کلی بنویسد و او نیز می‌گوید چنین کرده است. نگارش وی در حین سفر بوده و حتی زمانی که شرایط دشواری ‌داشته مدام در پی‌فرصتی بوده است تا نگارش این روزنامه را ادامه دهد: «این روزنامه را تا کشتی لنگر انداخته بود، من نوشتم. وقت حرکت که ممکن نیست نوشتن چیز را». زمانی که در کشتی بوده، روز به دلیل گرما، حوصله نوشتن نداشته است: «این روزنامه را چون روز بود و گرم، شب به روشنی چراغ برق نوشتم». در مواقعی، احساس می‌کند که از نوشتن و وصف کردن عاجز است، اما برای اعتراف به عجز خود تأمل ندارد. وی با دیدن عظمت مسجد الحرام، اعتراف می‌کند که وصف مسجد کار او نیست: «امّا مسجدالحرام آن قدر بزرگ است که خانۀ خدا میانش چندان بزرگ نمی‌نماید. من که وصف مسجدالحرام را نمی‌توانم دیگر ذکر نمایم ان شاءالله خدا قسمت همه فرماید که خودشان بیایند زیارت نمایند و ببینند چه نوع است. هر چه من بنویسم باز هم کم نوشتم و عقلم نمی‌رسد که چه بنویسم. همین قدر عرض می‌کنم به قول عوام ذوق زده شده‌ام». روزهایی هم که مریض بوده، نای نوشتن نداشته و خود تصریح می‌کند که «این روزها احوال نداشتم که تفصیل راه‌ها را بنویسم». جای دیگری هم با اشاره به این که نمی‌تواند روز به روز بنویسد، همزمان با خوب شدنش، باز قلم را به دست گرفته است: « نبود. باد خوبی می‌آمد. قدری بحمدالله احوال من خوب‌تر از هر روزه بود. من مفت خود دانستم روزنامۀ این چند روزه را این‌جا نوشتم. گویا از مُردن جسته باشم ان شاءالله که توانستم قلم به دست بگیرم. خدایا صد هزار مرتبه شکر». وقار الدوله در روزهای طولانی اقامت در کربلا پیش از حج و پس از بازگشت چیزی نمی‌نویسد: « دیگر حالا مدامی کربلا هستم. روزنامه نمی‌نویسم تا روز حرکت ان شاءالله». احساس او در نوشتن این بوده است که تازه‌ها را بنویسد، چیزهایی که دیده و دیگران ندیده‌اند. زمانی که در سامرا «قفه» یا کشتی – تخته‌هایی که برای پل ساخته‌اند می‌بیند می‌نویسد: «چیزی که این سفر ندیده بودم همین قفه بود. این قفه‌ها را هم دیدم. حقیقت، چیزهای که عرض عمر خود ندیده بودم، در این سفر دیدم. چیزی که من دیدم، مشکل است هیچ‌کدام از خانم‌ها دیده باشند. اگر بخواهم که تعریف کنم، ممکن نیست». زمانی که به ایران رسیده ودر بروجرد اقامت کرده، تأکید می‌کند که از این پس دیگر روزانه چیزی نخواهد نوشت: «دیگر خیال دارم بعد‌ها روز‌نامه ننویسم. مگر یک چیز شنیدنی اتّفاق بافتد. ان شاء‌الله اتّفاق‌های خوب بافتد» وی زبانی آرام و زنانه و در عین حال همراه با طنز است که بیش از همه به مسائل عادی و عرفی پرداخته و از این جهت، متنی با محتوای خاص را در اختیار ما گذاشته است. وقتی در یکی از منازل آغازین نربادنی که با آن از روی قاطر پایین می‌آیند گم می‌شود می‌نویسد: «من خودم یک نفری دیشب بی‌شریک قبله‌نما را گم کردم. ما شا‌ء‌‌الله چشم نخوریم هر منزلی یک کدام، یک چیزی گم کنیم گویا تا کربلا، دیگر چیزی نداشته باشیم». ارائه اطلاعات جاری که از جالب‌ترین و بهترین نوع اطلاعاتی که در این قبیل سفرنامه‌ها باید بیاید، در این اثر فراوان است. وی با دقت آنچه را که اطرافش رخ می‌دهد، به ویژه مخارج یومیه و هزینه‌هایی که دارد، به دقت شرح می‌دهد. از این که نویسنده «نذر» را نظر می‌نویسد، نباید شگفت‌زده شد، این وضعیت در بسیاری از موارد وجود دارد و نشان می‌دهد که سواد وی چندان گسترده نیست، و به رغم این، باید بسیار خوش ذوق باشد که این سفرنامه را نوشته است. به همین ترتیب برخی از عبارات نیز ناقص است. در باره اسامی جای‌ها از اطرافیان پرسش می‌کرده و به دلیل دور از ذهن بودن برخی از اسامی به ویژه در بلاد عربی، ثبت آنها اشتباه شده است. در چند مورد از بیروت به به رود یاد شده است. بنابرین به اسامی و تلفظی از آنها که در این کتاب آمده نباید اعتماد کرد. وی در جایی بئر عباس را بعیر عباس می‌نویسد! اما به هر حال، در نگارش جزئیات به خصوص آنچه که از نظر وی جالب بوده، اقدام کرده است. برای مثال ثبت ما وقع حمام و مطالبی که زنهای ده به او گفته و تعریف خوشگلی او را کرده‌اند، از نکاتی است که نوع مطالب نگارش شده توسط او را نشان می‌دهد: «زن‌های حمّام گویا تا به حال آدم ندیده بودند، دور من جمع شده بودند، همین می‌پرسیدند: کجایی هستی؟ زن که هستی؟ هر کدام را یک دروغ جوابشان را دادم. گفتند حالا زن هر کسی هستی و از هر ولایت که می‌خواهی باش. حالا که منزل می‌روی، قدری اسفند برای خودت دود کن و همه‌شان هم قدری کهنه دادند که با اسفند دود کنیم. یا مرا دست انداخته بودند یا راستی به نظر ایشان خوب آمده بودم». وقار الدولة شاعره وقار الدوله، شعر هم گفته و چندین بیت از اشعار خود را که به اعتراف خودش بسیار ساده است، در این سفرنامه آورده است. در این باره توضیحات خودش جالب است. «من از بس‌که دلم گرفته بود از شدّت گرما با قلم شکسته چند فرد شعر ناموزون بی‌مزه و بی‌معنی گفتم برای خنده، و خواندنش خوب است و عقلا خواهند بخشید. چون‌که روز اوّل من عقلم کم بود امروز که دیگر شدّت گرما و طول ایّام دریا با دل پریشان نوشته‌ام. شعرکه برای نوّابه علّیه شرف السلطنه به نظم آورده شد. اجل بده تـو امــانم به سوی مکه رسم ادای حج بنمایم که هست ایمانم پس از طواف و زیارت خدا مرا برسان به آستان آن خاتم رسولانم زیارت نبی و فاطمه و چهار امام نصیب و قسمت من کن به حق قرآنم پس از زیارت ایشان به سوی شام روم به نزد حضرت زینب تصدقش جانم البته این اشعار ادامه دارد. خودش می‌افزاید: «دیگر شعری که من بگویم خوب‌تر از این نمی‌شود. چه کنم میان دریا در ناامیدی از زندگی با شدّت گرما برای خنده نوشتم». در اواخر سفرنامه نیز باز حس شاعرانه‌اش گل کرده است: «از شدّت ذوق که داشتم این شعر را ـ برای فخر السلطنه ـ امروز گفتم و برای حضرت علیه نوشته فرستادم. شعر: تو نمیری و نمیرد پدرت شوهرت باد به سلامت به برت فخر ایران چو شدی یاور من کردگارم بدهد یک پسرت خاطرات وقار از ناصرالدین شاه ارادت وی به ناصرالدین شاه، شوی او، در سراسر کتاب به چشم می ‌خورد. از همان آغاز سفر که می‌نویسد:«غروب روز جمعه به زیارت حضرت‌ عبدالعظیم مشرّف شده و بعد به زیارت مقبرۀ شاه شهید به طوری گریه کردم که روح از تنم نزدیک بود پرواز کند! هزار مرتبه بر رضای کرمانی لعنت کرده و با دل پر‌خون، از مقبرۀ مبارک و از عکس مبارکش اذن مرخّصی گرفته، بیرون آمدم». در بازگشت که هجده ماه بعد از رفتن او از طهران بوده، اول به زیارت شاه عبدالعظیم آمده و سپس سر قبر ناصرالدین شاه رفته است: «از آن‌جا گذشته به حضرت عبدالعظیم ـ عليه‌السّلام ـ مشرّف شده، زیاد ذوق کردم که بحمدالله باز به این فیض عظمی زیارت رسیدم. بعد به زیارت قبر شاه شهید ـ نوّر الله مضجعه ـ مشرّف شدم. گریۀ زیادی کردم. گفتم قربانت بروم. از دولت آستان مبارکت به شرف زیارت خانۀ خدا مشرّف شدم. همه جا نایب الزیاره بودم. خدا می‌داند که چه قدر طلب مغفرت و زیارت برای شما کردم. آیا از من راضی هستی؟ آیا نان و نمک شما به من حلال است؟ زیاد گریه کردم». خاطرات ناصرالدین شاه و سفرهای تفریحی که با وی به دوشان تپه و جاهای دیگر می‌رفته یکسره ذهن او را به خود مشغول کرده است: «و با وجودی سفر زیارت می‌روم و یک اندازه هم اسباب آسایش فراهم است و همه نوع محبّت برادرم به من می‌کند، خدا عمرش بدهد، امّا روزی نیست که یاد آن دستگاه و سواری‌ها را نکنم و گریه نکنم و لعنت به رضای کرمانی نکنم». در سفر زیارتی ناصرالدین شاه به عراق، همراه وی بوده، و اکنون در میانه راه، به جایی می‌رسد و یاد او می‌کند: « خلاصه، صبح چهار ساعت از دسته گذشته، منزل فرسفج رسیدیم. دیدم همان صحرا، همان رودخانه. امّا آن سال که این‌جا آمدم کجا به امشب کجا! آن شب، سفر عراق لب همین رودخانه سراپرده زده بودند. یادم آمد و دادم آمد. خدا رضای کرمانی را همنشین عمر‌سعد بکند که وجودی نابود کرد». لعنت بر میرزا رضا اصلا یادش نمی‌رود و چند روز بعد دوباره می‌نویسد: « این قدر است که هر روزه اگر هزار دفعه کرمانی را لعنت می‌کردم حالا روزی ده هزار مرتبه لعنت به رضای کرمانی پدرسگ می‌کنم. کاش پیش از شهید شدن شاه، من مرده بودم». روز جمعه که می‌شود و جایی شبیه جاهایی که با شاه می‌‌رفته می‌بیند، بی اختیار به گریه می‌افتد: « و چون‌که روز جمعه هم بود، این صحرا هم به لار شبیه بود، قریب سه، چهار ساعت در این راه گریه کردم. حقیقت عجب بد‌بخت و سر‌سخت بودیم که هنوز هم زنده‌ایم. از آن سال تا به حال تمام روز‌های جمعه من احوالم پریشان می‌شود». وقار الدوله، سفرنامه عتبات ناصرالدین شاه را خوانده و در همین سفر به آن استناد می کند: «بنا به فرمودۀ شاه شهید ـ نوّر‌ الله مضجعه ـ که در کتاب روزنامۀ سفر عتبات عالیات نوشته که باران آمده، گفت پاک شو اوّل، پس دیده برآن پاک انداز. حقیقت فرموده. خدا در‌جاتشان را عالی کند و نان نمکشان را به این رو‌سیاه حلال کند و زیارت‌ها که این سیاه ‌رو، برای شاه شهید می‌کنم به روح مبارکشان برسد». در میانه راه، وقتی گل‌های فراوان را در مسیر می‌بیند، یاد مناطقی از شمال تهران می‌افتد و سپس می‌نویسد: «همه را فراموش کردم و مشغول شدم به لعنت کردن به رضای کرمانی آتش گرفته و بمیرم برای شاه، همیشه می‌فرمود، هر وقت باشد من مکّه می‌روم. ای کاش که حالا زنده بود و این سفر مکۀ معظمّه را من در رکاب مبارکش آمده بودم». گفتنی است که از لابلای کتاب می‌آید که وی پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، با معتصم الملک ازدواج کرده است. زمانی که وی در عتبات بوده، انتظار داشته است که وی به او بپیوندد که نیامده است. در عین حال دلبستگی خود را به او در چند جا نشان می‌دهد. در جایی از «میرزا احمدخان اخوی زاده‌»اش یاد کرده و می‌گوید که «این بچّه همه‌ جا همراه من بود، امّا این سفر که حقیقت یعنی سفر است، همراه آقا رفته» است. مقصودش از آقا، همان جناب معتصم الملک است. در اقامت طولانی در کربلا در ماه های شعبان و رمضان می‌نویسد: «این مدّت را کربلا هستیم و ان ‌شاء‌الله آقا هم خواهد آمد». زمانی که خبری از «آقا» به او می‌رسد، بسیار خوشحال شده می‌نویسد: «زیاد ممنون آقا سید هاشم، خدّّام حضرت که زیارت نامه خوان من است که این خبر را او آورد از احوال آقا و به من گفت حقیقت حیات تازه به من تازه خدا داده است. اگر چه از نیامدن خود آقا دلتنگ شدم، امّا همین قدر شنیدم که سلامت هستند، بازم هزار مرتبه شکر خدا را قسم می‌دهم به حقّ عیال امام حسین ـ عليه‌السّلام ـ هیچ زنی را بیوه نکند و عمر آقا معتصم‌الملک را زیاد کند و دیگر بعضی روزها را نشان من ندهد. به حقّ خون امام حسین ـ عليه‌السّلام». در مکه هم قصد زدن تلگراف به معتصم الملک را دارد که به خاطر مخارج زیاد پشیمان می‌شود. وی در بازگشت ماهها در عراق می‌ماند تا آن که به ایران برگشته و به نهاوند و از آنجا به بروجرد می‌رود که شوهرش معتصم الملک در آنجا وزیرمالیه عین الدوله حاکم لرستان بوده است. ماهها بعد به همراه وی عازم تهران می‌شود. وقار الدوله از دیدن گل خیلی لذت می‌برد و بارها و بارها وقتی در بیابانها گل می‌بیند، به وصف آن پرداخته و احساس خود را نشان می‌دهد. «در این‌جاها که گرم است چمن‌ها بلند و گل‌ها زیادتر است. امروز به قدری گل زیاد بود، چه وصف نمایم. هر چه بنویسم، باز هم تمامی ندارد و هرچه آدم خرجش بشود، این سفر باز هم کم‌ کرده است. زیارت‌ها که جای خود دارد. همین تماشای این گل‌ها ده هزار تومان قیمت دارد. خدا قسمت همه بکند این تماشا را. امّا اعتقاد من این است که سال‌های بعد، هر کس بیاید این موسم نشده است و هنوز سرد باشد. وقت گلش نشده باشد. امروزی بلندی چمن و گل‌ها تا زانوی قاطرها بود». در یک مورد، ضمن یاد از گل از ناصرالدین شاه نیز یاد می‌کند: «خدا رحمت کند شاه شهید ـ نوّر الله مضجعه ـ را کاش حالا این‌جا بود و این گل‌ها را تماشا می‌کرد. حقیقت دیدن او زنده می‌کرد این صحراها را. هر روزی ده تا گلدان از این گل‌ها می‌آورد و به‌ چه الفاظ خوش تعریف و در روزنامه‌ها تحریر می‌کرد. حقیقت این گل‌های رنگ به رنگ همچه میان همدیگر باز شده مثل اندرون شاه شهید هم ماند که هر روزه عصر، خانم‌ها، هر یک یک نوع لباس پوشیده و بزک کرده، مثل طاووس مست، می‌خرامیدند. انواع و اقسام ناز و کرشمه از هر یک مشاهده می‌شد که چشم روزگار تا آن زمان ندیده بود و بعدها هم نخواهد دید. امّا این گل‌ها شباهت دارد به خانم. آخ خدا لعنت کند کشندۀ شاه شهید و بر هم زنندۀ آن خانواده که آدم آنی فراموش نمی‌کند». وقتی در راه به زمین‌های سبز و چمن می‌رسد، باز وصف کردنش گُل می‌کند و این بار از شوهرش معتصم الملک یاد می کند: «عجب جنگلی است. زمین مثل روبی سبز، امّا گل نداشت. چمن‌ها، تمام یک قد و یک اندازه بود، مثل دسته مزدها که آقای معتصم‌الملک قیچی می‌کند، همچه صاف و قشنگ و مثل زلف عروسان شب اوّل، مزدها را صاف می‌کند». زمانی که در بازگشت به سلطان آباد یا همین اراک می‌رسد، به یاد زمانی می‌افتد که با چه شکوهی و استقبالی وارد این شهر شد: «ولی خدا رضای کرمانی را از آتش جهنم خلاص نکند که من آن خانم آن سالی نیستم با آن عزّت و جلال که آن سال وارد شدیم با حالا خیلی تفاوت دارد. حالا هم باز صد هزار مرتبه شکر می‌کنم این هم دارم. خداوند مستدام بدارد ان‌شاءالله. امّا آن سال حرم سلطنت بودم، حالا چیزی که همراه من است کجاوه‌های کلفت‌ها و یك آبداری، یک قهوه‌چی، یک میرزا احمدخان عوض خواجه‌ام، يك نفر اميرآخور جناب معتصم الملك با ناظرش و چهار نفر سوار مي‌شوند. ديگر خواجه و کالسکه و آن جمعیّت نیست. خدا همین قدر هم از من نگیرد». در بغداد ساختمانی را به او می‌شناسانند که ناصرالدین شاه در سفر عراقش در آنجا اقامت داشته است. اینجا باز احساسات او گل می‌کند: «گفتند این مجدیّه است که عمارت منزلگاه شاه شهید ـ نوّر الله مضجعه ـ بوده است. این عمارت هم که اسم شاه شهید را دارد از همۀ عمارت‌های کنار شط خوب‌تر است. خدا رحمت کند شاه شهید را که اسم او را دارد. با جلوه‌تر از همۀ چیزهای دنیا خوب‌تر است». مؤلف و احساسات زنانه بی‌اعتمادی زن نسبت به خودش در دوره قاجاری، در این سفرنامه آشکار است. این نکته را از جای جای این سفرنامه می‌توان به دست آورد. بارها اشاره می‌کند که مردها هرچه بخواهند انجام داده و حرف خود را به کرسی می‌نشانند. وی آرزوی زیارت مرقد حضرت زینب را داشته اما امکان رفته به دمشق با مسیری که کاروان داشته، نبوده است: «من بیچاره مبلغی پول دادم آخر هم زیارت حضرت زینب مرا نبردند. حالا برای من زبان هم دارد.. زن هر کس باشد مرد‌ها حرف خودشان را به کرسی می‌نشانند». این در حالی است که وقار الدوله، یک زن اشرافی و همسر بزرگترین پادشاه قاجاری است. وی باور عمومی در باره زن را پذیرفته و خودش در این باره اعتراف جالبی دارد: «من بی‌عقل ضعیفۀ ناقص عقل چه عرض کنم که شایستۀ این بزرگوار باشد. زن چه عقل دارند که من باشم. عدم عقل من همین جا شهادت می‌دهد که امروز صبح از ترس باران مثل باران گریه می‌کردم و وقت نوشتن این مختصر هم اسم روز شنبه را فراموش کردم و شنبه را ننوشتم و خط نکشیدم و در تحت جمعه نوشتم. این‌جا معلوم می‌شود که من بیچاره از عدم عقل این نوع نوشتم ولی ترس باران بود که عید طایفه را فراموش نمودم. معلوم است باقی زن‌های دیگر را هم بد‌نام کردم. چه کنم؟ خدایا آخر چه قدر عذر بدتر از گناه بیاورم». وقتی به جده می‌رسد و می‌بیند که حاجی‌ها که سرشان هم باز است، چه قدر به زحمت افتاده‌اند، خدای را شکر می‌کند که مرد نشده است: «این حاجی‌ها سرِ‌باز با این قدیفه روی شانه‌‌هاشان بیچاره‌ها این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف بدوند که هلاک بشوند. امروز شکر کردم که زن هستم و با این زبان نا‌فهم‌ها نباید این‌قدر سرو‌کلّه بزنیم». نومیدی و گریه هم که در بسیاری از مواقع کار اوست. کافی است اندک مشکلی پیش آید، یکسره گریه می‌کند. یکجا هم از بد خطی خودش می‌نالد و نومیدانه می‌نویسد: «امروز تازه یادم آمده که بد خطّم و باید خواننده‌های این خط بفرمایند: ای نویسنده از برای خدا خط نوشتن به دیگری فرما یا چنان بنویس که خوانده شود، یا خودت همراه نوشته بیا. من هم در جواب عرض می‌کنم که آدم‌های خوش خط این سفر همراه من نبود. اخوی هم که تشریف دارند، این قدر زحمت می‌کشند که دیگر نمی‌توانم بگویم این سفر‌نامه را هم بنویسند و خودم هم نمی‌توانم بنویسم. آسان‌تر از همه آن است که خودم هم همراه نوشته بروم که هم آنها را ببینم و هم خّط خودم را بخوانم. بعد از رسیدن به مقصود، خدا قسمت كند كه خودم براي ايشان بخوانم». در مکه، میزبان عرب و دو دخترش خیلی به او محبت می‌کنند، اما وی نسبت به محبت آنان به خودش در تردید است: «عجب عالمي دارد. اين مهمان‌ها و من ميزبان، زبان يكديگر را كه نمي‌دانيم. دو نفر دخترشان كه يكي اسماء و ديگري آمنه نام دارد هر دو ادّعاي م� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 205]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن