واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: زمان و مكان در سري فيلمهاي «اينديانا جونز» ساخته استيون اسپيلبرگ كليدهايي كه قورت ميدهند
جام جم آنلاين: در تاريخ سينما اگرچه دنبالسازي همواره محل شك و ترديد بوده و به نسبت يك به 10، عمده دنبالهسازيها سرنوشت ناگواري پيدا كردند اما همين اينديانا جونز چهارم اثبات ميكند كه اگر همه چيز فراهم باشد و حرفهايها كار را به دست گرفته باشند ، دنبالهسازي نه تنها محل ترديد نخواهد بود بلكه افق روشن آينده را هم نشان ميدهد.
فاصله «اينديانا جونز و قلمرو جمجمه بلورين» با قسمتهاي قبلياش و نگاه به كادر سازنده مبين همان حرفهايگريهاست وگرنه فاصله 19 ساله اينديانا جونز چهارم با محصول قبلي كه 1989 اكران شد، چيزي شبيه دوبارهسازي بايد نام ميگرفت نه دنبالهسازي و چقدر جالب است كه تمام اين 4 قسمت، هم استقلال محض خود را دارند و هم اينكه كم يا زياد چيزهايي به قسمت بعدي وام دادهاند كه در ذهن تماشاگران ثبت شده و احتياج به زيادهگويي طي ساخت اثر جديد نيست.
جالبتر اينكه عمده چنين فيلمهايي ريتينگ13 PG- دارند؛ همان ردهبندي تماشاگران فيلم كه خود استيون اسپيلبرگ ابداع كرد و هيچكدام از آن صحنههاي باسمهاي جسمي و رواني! در اين آثار وجود ندارد.
به هر حال كشش يك ماجراي واحد كه در آن يك آدمي عجيب و غريب به نام اينديانا جونز قرار است آسمان و زمين را به هم بدوزد بايد خيلي هدفمند و هوشمندانه باشد، درست مثل سي دي و كاستي كه قبلا هم گوش دادهايد، اما با شماره بعدياش نيز حداقل از لحاظ ذهني و قلبي تفاهم ايجاد ميكنيد.
البته داستان براي تماشاگران آمريكاي شمالي و بقيه ينگه دنياييها كه در سراسر جهان پراكندهاند، تفاوت دارد. هم آنها و هم ديگر تماشاگران دنيا، فيلمها را ديدهاند و از هر 4 قسمت لذت بردهاند و به اين 4 فيلم احترام ميگذارند اما تماشاگران و مردمان آمريكا يك جور ديگر هم با اين اينديانا جونز رابطه قلبي و روحي و ذهني برقرار ميكنند كه البته براي ما هم خيلي مصداقي است.
براي ما كه تاريخ بزرگي پشت سر داريم و صاحب اسطورههاي شگرف ديني و ملي هستيم، تعلقخاطر به آنها يك روند هميشگي است، چرا كه آنها واقعي بودند و اثرگذار، بنابراين در جريان تاريخ حفظ و حراست و تقويت هم ميشوند. اينديانا جونز نماد آمريكايي جماعت و نماد خوبي است.
دستكم اين كه از زمان چهره شدن يا همان متولد شدنش در فيلم 1981 (مهاجمان صندوقچه گمشده) تا فيلم چهارم در 2008 (اينديانا جونز و قلمروي جمجمه بلورين) نه جيب كسي را زده و نه فردي را استثمار كرده و نه جايي را براي پلاس شدن برگزيده است و اين كاراكتر آمريكايي براي مردم ينگه دنيا به خاطر همين فاكتورهاست كه جذابيت تام و تمام دارد و در ضمن مثل بقيه مردم يك سر و دو گوش است و كارهاي عادي و روزمره هم انجام ميدهد نه اين كه مثل سوپرمن و بتمن و بقيه قهرمانان كميك استريپ، زايش و رويش و كنش متفاوت داشته باشد.
بر اين اساس، آمريكايي جماعت، اينديانا جونز غيرواقعي اما بسيار جذاب و پرجنبوجوش را در صندوقچه قلبياش ميگذارد و كليدش را قورت ميدهد و سوپراستارهاي كميك استريپ را روي پيراهنش حك ميكند و 2 روز بعد ممكن است اين تيشرت توي سطل زباله باشد.
نكته جالبتر، زمان عرض اندام و ماجراجوييهايي اينديانا جونز است. زمان فيلم اول 1936 و مكانش جنگلهاي آمريكاي جنوبي است و داستان به جنگ جهاني دوم هم ربط پيدا ميكند؛ چرا كه اگر هيتلر به آن صندوقچه دست پيدا كند، واويلاست! توجه داريد كه هنوز جنگ جهاني دوم شروع نشده و جونز با پيروزي مقابل نازيها نميگذارد هيتلر به ثروتي براي شروع جنگ نايل آيد.
حتي اگر اين تاخير فقط 2 ساله باشد. سر آخر، اين صندوقچه از كجا سر در ميآورد؟ به زعم خود اينديانا جونز از خزانهداري دولت در واشنگتن، يعني آمريكاييها در شروع و پايان جنگ جهاني دوم نقش اول را داشتند.
پايان جنگ جهاني دوم در 1945 را كه همه ميدانند، اما شروعش!؟ فيلم دوم اينديانا جونز شروعش مربوط به 1935 است و در چين آغاز ميشود و به هيماليا ميرسد. فيلم سوم داستانش در 1938 شروع ميشود و مكانش برلين است و سپس سرزمينهاي عجيب و غريب.
هر سه تاريخ اين فيلمها بدجوري هوشمندانه انتخاب شدهاند. اين تاريخها همان ايامي است كه ايالات متحده داشت سري تو سرها در ميآورد و حالا در يك سري فيلم خوشساخت و عالي يك نماد ملي آمريكايي، مثلا اين سالها را روايت ميكند.
نكته جالب اينجاست كه خود جورج لوكاس به عنوان طراح ارشد و خالق شخصيتهاي اينديانا جونز و ديگر دور و بريهايش اين داستانها را خيالي عنوان ميكنند. داستان چهارم هم باز به يكي از مهمترين اتفاقات سياسي در آمريكا مربوط است و زمان و مكان فيلم يادآور آن دوران هستند؛ هرچند تمام اين فلاشبكها طي اين 4 قسمت هرگز به معناي دادن بار سياسي به فيلم نيست. اينديانا جونزها هرگز فيلمي سياسي يا حتي تاريخي نيستند.
اينها آثاري هستند در ژانر تريلر سازندگانش كه با هوشمندي، زمان و مكان را انتخاب و بسيار حرفهاي اين دو فاكتور را در داستانها وارد و قابل هضم كردهاند. از اين روست كه داستان چهارم در 1957 و در اوج مككارتيسم روي ميدهد. اينديانا جونز به عنوان يك پروفسور صاحب كرسي دانشگاهي از اين بيم دارد كه به تعلق خاطر به مكتب كمونيسم متهم شود.
روندي كه البته حقيقت ندارد، ولي او خيلي زود خودش را از شر درس و بحث جدا ميكند و رهسپار ماموريتي ميشود كه باز هم ماجراجويي در آن فراوان است. اما حالا كه داستان در اواخر دهه 50 قرار دارد، نه از هيتلر خبري است و نه از سرزمينهاي گران.
دشمن اين بار روسها هستند كه ميخواهند رمزگشايي يك شيء مرموز پرقدرت را به دست آورند و طبيعي است كه ماموريت اين بار جونز اين است كه روسها را ناكام بگذارد و شيء مرموز را به دست آورد.
به اينديانا جونزها به شكلي ديگر هم بايد احترام گذاشت. در روزگاري كه صفت ديجيتال به سينما بسيار جلوه داده، اما آن را از داخل تهي كرده و كار به جايي رسيده كه حتي داستانهاي ورزشي سينمايي نيز به جلوههاي ويژه روي ميآورند.
فيلمهاي اينديانا جونز عمده قسمتها و سكانسهاي سخت و مشكلش جلوي دوربين كار شده است؛ در حالي كه هم جورج لوكاس و هم اسپيلبرگ پيشرو و سردمدار جلوههاي ويژه در سينما هستند.
اين روند كاري آنها احترام به ذات سينما و به شعور تماشاگر است كه هنوز تا آنجا كه حرفهايگري اجازه ميدهد، تمايل دارند كاراكتر جونز واقعي به نظر بيايد، حتي اگر به قول هريسون فورد بعد از هر اينديانا جونز به يك عمر استراحت براي تجديدقوا نياز باشد.
مهدي تهراني
پنجشنبه 20 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]