واضح آرشیو وب فارسی:ايران ورزشی: نگاهى به زندگى و آثار غسان كنفانى "فلسطين؛ گذشته يا آينده
فريد قدمى«غسان كنفانى» نويسنده فلسطينى، به سال ۱۹۳۶ ميلادى در «عكا» متولد شد و پس از درگيرى هاى ،۱۹۴۸ به همراه خانواده اش به دمشق مهاجرت كرد. كنفانى در ۲۰ سالگى به كويت رفت و در مدارس كويت به تدريس رياضيات پرداخت.او در ۱۹۶۰ به بيروت رفت و در هفته نامه «الحريه» مشغول به كار شد و سه سال بعد سردبير روزنامه «المحرر» شد.كنفانى در ،۱۹۶۱ داستان «مرگ، تخت خواب شماره ۱۲» و مدتى بعد «سرزمين پرتقال محزون» را منتشر كرد. كنفانى با ادبيات غرب نيز آشنا بود و نمايشنامه مشهور «تابستان و دود» نوشته «تنسى ويليامز» را به زبان عربى ترجمه كرد. او علاوه بر داستان به نوشتن نمايشنامه، سفرنامه و تحقيقاتى پيرامون ادبيات مقاومت در فلسطين نيز مى پرداخت. در ،۱۹۷۴ «سازمان جهانى روزنامه نگاران» جايزه بزرگ خود را به او اعطا كرد و سال بعد نيز، جايزه «اتحاديه نويسندگان آسيا و آفريقا» به او تعلق گرفت. از نمايشنامه هاى او مى توان به «پيامبر و كلاه»، «در» و «پلى به سوى ابديت» اشاره كرد. كنفانى در ۱۹۶۹ روزنامه «الهدف» را تأسيس كرد و در ۱۹۶۸ «ادبيات صهيونيستى» را كه تحقيقى در باب ادبيات صهيونيسم بود، منتشر كرد. داستان «به حيفا بازمى گردم» از مشهورترين آثار غسان كنفانى است كه او آن را در ۳۳ سالگى منتشر كرد. اين كتاب، داستان زن و شوهرى جوان را روايت مى كند كه در ۲۱ آوريل ،۱۹۴۸ پس از هجوم وحشيانه صهيونيست ها به «حيفا» مجبور به ترك شهرشان مى شوند، اما «خلدون» فرزند پنج ماهه شان در خانه جا مى ماند. «سعيد» در آن روز در مركز شهر بوده و جنگ نيز در آنجا درگرفته است، «صفيه» همسر سعيد اما در خانه است و جز به سعيد فكر نمى كرده است و سرانجام آنقدر نگران مى شود كه در پى همسرش به مركز شهر مى رود و در سيل هولناك جمعيت، ترسان و مضطرب، سرانجام همسرش را مى يابد اما ديگر راه بازگشت به خانه بسته است و اشغالگران به آنها اين اجازه را نمى دهند كه به خانه خودشان بازگردند و بدين ترتيب، خلدون پنج ماهه در خانه تنها مى ماند. بيست سال بعد در سى ام ژوئن ،۱۹۶۷ سعيد و همسرش حنيفه تصميم مى گيرند كه به حيفا بازگردند و سرى به خانه قديمى شان در حيفا بزنند تا شايد بتوانند از سرنوشت خلدون نيز - كه حالا بايد بيست ساله باشد - آگاه شوند.صهيونيست ها پس از ۲۰ سال اين اجازه را به آنها داده اند كه به سرزمين شان سرى بزنند. سرزدن به خانه پدرى. اما از نگاه كنفانى، اين عمل صهيونيست ها نه تنها از رئوفت و انسانيت نزد آنها خبر نمى دهد بلكه نشانه وقاحت نزد آنان است.آنچه را كه «اسلاووى ژيژك» درباره دولت امريكا گفته است، درباره صهيونيست ها نيز مى توان گفت. از نگاه ژيژك، اظهارات دولت امريكا در تأييد شكنجه در زندان هاى امريكا، نه تنها نشان از صداقت آنان ندارد، بلكه نشانه بى شرمى و وقاحت دولت امريكاست.صهيونيست ها نيز راه شهر را گشوده اند تا به فلسطينى ها نشان دهند كه «ببينيد! سرزمين شما را اشغال كرده ايم و برآن حكومت مى كنيم.» سعيد در راه حيفا به صفيه مى گويد: «آيا تو فاجعه اى را كه در آوريل ۱۹۴۸ اتفاق افتاد به ياد مى آورى و حالا چه و بعد از آن براى چه به خاطر چشم و ابروى من يا تو نه! اين بخشى از جنگ است. آنها به ما مى گويند: «بفرماييد! نگاه كنيد كه چطور از شما بهتريم و پيشرفته تر! شما بايد بپذيريد كه خدمتكار و ستايشگر ما باشيد.»سعيد وصفيه دو فرزند ديگر نيز دارند به نام هاى «خالد» و «خالده» و همه سعيد را «ابوخالد» صدا مى زنند. خالد، پسر سعيد، مى خواست كه به «فداييان» فلسطين بپيوندد اما پدرش نگذاشته بود و حتى او را تهديد كرده بود كه اگر اين كار را بكند، او را عاق خواهد كرد. سعيد و صفيه پيش از اين بارها به جست وجوى خلدون برآمده بودند. از نيروهاى صليب سرخ گرفته تا نيروهاى حافظ صلح و ... به همه جا سرك كشيدند، اما هيچ نتيجه اى نداشت. در اين بيست سالى كه سعيد و صفيه تحت فشار رژيم اشغالگر، خانه شان را ترك كرده بودند، «آژانس يهود» خانه آنها در «حليصه» را به زن و شوهرى يهودى تقديم كرده بود. در ۲۹ آوريل ،۱۹۴۸ يكى از مأموران «هاگانا» در خانه سعيد و صفيه را به روى «افرات كوشن» و همسرش «مير بام» گشوده بود. افرات كوشن، تحت سرپرستى آژانس يهود در يكى از روزهاى ماه مارس از ايتاليا به آنجا آمده بود. پيش از اين، در يكى از روزهاى اقامت زن و شوهر يهودى در فلسطين، موقعى كه داشتند كنيسه «بيت اللحم» را دور مى زدند، دو سرباز «هاگانا» را مى بينيد كه چيزى را در كاميون مى اندازند. ميريام مى گويد كه آن، نعش خونين يك كودك عرب بوده و هنگامى كه كوشن از او پرسيده بود كه چگونه به اين مطلب پى برده است، ميريام گفته بود كه اگر يك يهودى بود، اين طور با او رفتار نمى كردند. آيا تبعيض در ابعادى اين چنين، نشانه اى از فاشيسم نيست با ديدن تصاويرى اين چنين، ميريام و همسرش تصميم مى گيرند كه به ايتاليا بازگردند. ميريام خود از بازماندگان «آشوويتس» بود اما آژانس يهود، با دادن خانه سعيد و صفيه به زن و شوهر يهودى و اعطاى كودك پنج ماهه به آنها، كوشن و ميريام را ترغيب به ماندن در آنجا مى كند و اين چنين بود كه خلدون پنج ماهه تحت سرپرستى زن و شوهرى يهودى، حالا به يك جوان ۲۰ ساله مبدل شده بود. هنگامى كه سعيد و صفيه به در خانه قديمى شان در حيفا مى رسند و در خانه را مى زنند، پيرزنى چاق و قد كوتاه در را به روى آنها مى گشايد. آنها به انگليسى با هم حرف مى زنند و پيرزن به زودى درمى يابد كه سعيد و صفيه صاحبان اصلى خانه اند و آنها را به داخل دعوت مى كند. پس از ساعت ها مكالمه، آنها درمى يابند كه خلدون پنج ماهه شان، تحت سرپرستى پيرزنى كه روبه رويشان نشسته است و همسر در گذشته اش، حالا به يك جوان ۲۰ ساله يهودى مبدل گشته و او را «دوف» صدا مى زنند. نزديكى هاى نيمه شب، دوف جوان از راه مى رسد و ميريام او را با ميهمانان عرب آشنا مى كند و به دوف مى گويد كه آنها پدر و مادر واقعى او هستند. اما دوف به ميريام مى گويد كه مادرى جز او نمى شناسد. دوف در لباس نظامى ارتش اسرائيل است و سعيد از او مى پرسد كه آيا او در ارتش خدمت مى كند و دوف به او پاسخ مى دهد كه شما حق نداريد اين سؤال را از من بپرسيد چرا كه شما در طرف مقابل ما هستيد. اين پاسخ دوف، سعيد را به خشم آورده و او را در هم مى شكند. خلدون پنج ماهه، فرزند فلسطينى او، حالا عليه فلسطين مى جنگد و خود را يك يهودى صهيونيست مى داند و گستاخانه، پدرش را دشمن خود مى داند. كنفانى در اين داستان، اشاره به امرى دارد كه «آنتونيو گرامشى» آن را «هژمونى» مى داند. قدرت هژمونيك صهيونيسم، درپوشش تعاليم مذهبى، مدرسه و رسانه ها، توانسته است فرزند يك فلسطينى را به دشمن همسو بدل گرداند. دوف به پدرش سعيد مى گويد: «از كودكى من يك يهودى بوده ام. به كنيسه رفته ام، كوش مى خوردم و به زبان عبرى تعليم مى ديدم. همين طور گذشت تا اينكه بعدها به من گفتند كه والدين اصلى ام عرب هستند. اما هيچ چيزى عوض نشد. نه! به طور قطع هيچ چيزى عوض نشده است. زيرا در نهايت خود انسان مسئله است. نه پدر و مادر و نژاد و غيره.» و سعيد در پاسخ به دوف مى گويد: «ديگر لزومى ندارد كه احساسات را برايم توضيح دهى. اولين جنگ تو با يك فدايى به نام خالد خواهد بود. خالد پسر من است. خواهش مى كنم توجه كن كه حتى نگفتم او برادر توست. چون همان طور كه خودت گفتى خود انسان مسئله اصلى است. او هفته گذشته به فداييان پيوست.» كنفانى در اينجا يك سؤال قديمى را پيش مى گويد. سؤالى كه هگل، هايدگر و بسيارى ديگر تا به امروز در پى پاسخ دادن به آنند، سؤال اين است كه آيا هويت انسان، ساخته مى شود و يا اين كه او داراى هويتى اصيل است و بايد به جست وجوى آن برآيد در قسمتى از داستان، دوف، پدر و مادرش را انسان هاى بى عاطفه اى مى خواند كه فرزند پنج ماهه شان را رها كرده اند و سعيد در پاسخ به اين استدلال مى گويد: «آيا ما بوديم كه آن كودك عرب را در نزديك كنيسه «بيت اللحم» در «مادار» كشتيم ! كودكى كه جسمش آن طور پاره پاره شده بود ! آن هم در اين دنيايى كه هر روز عدالت در آن پايمال مى شود. شايد همان موجود كوچكى كه در آن روز تيره و تار جان سپرده بود خلدون بوده است حتماً او خلدون بوده است» (۵) كنفانى در « به حيفا باز مى گردم» بزرگ ترين منتقد نسل خويش است. او سعيد و صفيه را نماينده نسلى مى داند كه مفهوم «وطن» را در خاطرات و خيالات و تصورات و يا در فرزند و پدر و مادر جست وجو مى كنند و سرانجام به بن بست بزرگى مى رسند. اما در مقابل از نسلى حرف مى زند كه خالد، پسر سعيد، نماينده آن است. سعيد هرگز حيفا را نديده است. اما مفهوم «وطن» آن چنان در ذهن او جاى دارد كه حاضر است در راه آن كشته شود. سعيد در پايان داستان به همسرش صفيه مى گويد: «دنبال فلسطين حقيقى مى گردم. فلسطينى كه فراتر از يك خاطره گذشته است. فراتر از پرهاى طاووس ، فرزند، و فراتر از جاى مداد بر راه پله ها. از خودم مى پرسيدم، رابطه فلسطين با خالد چيست او نه گلدان را مى شناسد نه عكس را، نه راه پله، نه حليمه و نه خلدون را. اما با اين همه براى او وطن آنقدر ارزش دارد كه به خاطرش سلاح بر گرفته و حتى در راه آن مى تواند جان دهد. اما براى من و تو، وطن جست وجوى خاطره اى شده است از زير خروارها غبار خاطرات گذشته. حالا ببين در زير اين همه غبار چه چيزى را پيدا كرده ايم غبارى تيره تر! در اشتباه بوديم كه فكر مى كرديم وطن چيزى است مربوط به گذشته ها. براى خالد وطن يك آينده است. فرق ما و او در همين است »پانوشت ها:۱- «عائدالى حيفا»۲- «به حيفا باز مى گردم!» - غسان كنفانى - ترجمه : محمدعلى عسگرى- چاپ اول : تيرماه ۱۳۷۰- مؤسسه انتشارات صابرين - صفحه ۱۸۳- همان - صفحه ۶۱۴- همان - صفحه ۶۳۵- همان - صفحه ۶۴۶- همان - صفحه ۶۹
دوشنبه 17 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايران ورزشی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 459]