تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برترین عبادت مداومت نمودن بر تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829170278




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پس از خاكسپاري منصور بني مجيدي شاعر كتيبه يي در آستارا


واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: پس از خاكسپاري منصور بني مجيدي شاعر كتيبه يي در آستارا
آرش نصرت الهيسال 1376 بود كه آستارا را به سمت دانشگاه، كار و شايد شعر ترك كردم. سال 1376 بود و هنوز بيشتر بام ها سفالي بودند، هنوز قد سروها، به سر خانه ها مي رسيد كه آستارا انجمن شعري داشت و انجمن شعر، منصوري داشت با ادامه بني مجيدي. مي نوشتيم، مي خوانديم، مي آموخت، پاك مي كرديم، مي نوشتيم و يك منصور، پشت اين همه كلمه، پنهان بود. پنهان بود و جاري مثل رودي در درون كه بتواني از هر جايش هر قدر كه بخواهي روشنايي برداري.منصور بني مجيدي همه چيز را روشن مي خواست. روشن مثل نوري كه از ته اين تاريكي، آمده باشد. روشن، مثل حقيقتي كه پنهان مي كنند. عصبيت منصور در استقرار روشنايي، روح او را گره مي زد، گره مي زد، گره مي زد، و درون گرايي او، زيستن را برايش سخت و سنگين كرده بود. منصور به شدت پشت صداقت ايستاده بود و براي رسيدن به وجود او تنها راه ممكن صداقت بود. مثل باستان ظرفي كه در درون غاري قديم يافته باشي. منصور را سال ها است كه از زبان پدرم مي شنوم. پدرم يك معلم است و همكار منصور. نسلي كه از آستارا نامي بزرگ ساختند. بزرگ به شرح فرهنگ و مهر، همين گمشده هاي جامعه امروز ما. پدرم از مردمداري منصور مي گفت كه يادداشت برداشتم. بايد سال هاي 60 باشد كه منصور معلم به مرد ماهيگير درمانده يي، پول مي دهد تا پوكه (لباس لاستيكي ماهيگيران كه از پا تا سينه را مي پوشاند) بخرد و روزگارش بگذرد. روزگار مرد همراه سال هاي سخت منصور، مي گذرد. روزي مي رسد كه مردان و زنان آذري با زنجيرهاي مرزي در دست، به خيابان هاي آستارا آمدند. فروپاشي حكومت شوروي و بناي كمونيسم آن به سال هاي بازگشايي مرز ايران و جمهوري آذربايجان مي رسد و همين طور روزگار مرد ماهيگير و منصور ما مي گذرد. مرد ماهيگير پي خريد و فروش اجناس روسي و غيرروسي مي رود و نمي دانم... تا روزي در مجلسي، اين دو هم صحبت مي شوند. مرد ماهيگير از اوضاع و درآمد منصور مي پرسد. منصور مي گويد هنوز همان معلم است و حقوق سر ماه دارد و...، مرد ماهيگير همراه با خنده اش، مي گويد؛ سور و سات يك شب مهماني در خانه من قدر همين حقوق ماهانه توست، معلم مانده يي هنوز؟بله، نه تنها تا آن روز، بلكه تا آخرين نفس، منصور معلم ماند و معلم است. آنچه من در اين سال ها از او آموختم و مي آموزم، به كلمه و متن ختم نمي شود. آغوش منصور هميشه پر از مهر و حقيقت بود. زخمي انديشه هاي آزاد. سال 1387 است، تيرماه است و يازدهم. معدود بام هاي سفالي شهر، به چشم نمي آيند. خانه ها قد كشيده اند، شده اند آپارتمان. خانه پدري من البته يكي از معدود سفال هاي باقي مانده است، منصور اما اين اواخر، از طبقه چهارم آپارتماني در ميان آستارا، به جهان درهم دويده مي نگريست و... بر بام هاي سفالي و غيرسفالي، آشفته مي وزيد تا مردم شهر من كمي آرام بگيرند. («بر بام خود آشفته مي وزم» نام مجموعه شعري از منصور) چه ناتناسب است اين جهان. پيكر مردي در ارتفاع شانه ها مي رود كه هميشه مرهمي براي زخم هاي شانه ها بود. پيكر مردي بر خاك پنهان مي شود كه هميشه و سخت در پي درآوردن روشنايي حقيقت از درون تاريكي بود. حالا شهر من؛ آستارا، كتيبه يي دارد در دل خود، باستاني كه روزي از خاك برمي خيزد و در كنار روشنايي ها مي ايستد.
 يکشنبه 16 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 196]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن