محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846440340
نوشته های خط خطی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : نوشته های خط خطی صفحه ها : [1] 2 3 amir 6909-10-2009, 11:44 AMگاهی وقتها نوشته هایی می نویسیم که آخرش به خط خطی هایی میرسه شاید حتی نا مفهوم.. اما نوشته های قشنگی از بین شون میشه پیدا کرد خط خطی های خودتون رو تو این تاپیک بذارید.. تذکر: در این تاپیک، تنها نوشته های خود را بگذارید! نوشته های این تاپیک ممکنه نقـــد بشه.. اگر نقدی ندارید ، تنها از http://www.gigaimage.com/images/rhicr3jgaft61z59pkf1.jpgاستفاده کنید. amir 6909-10-2009, 11:53 AMخب.. خودم شروع می کنم: دی این واسه قبل پاییزه:-> ساعت زنگ می زند؛ سر ِ ساعت همیشگی. آن را برای 10 دقیقه دیگر کوک می کند .. و ده دقیقه ها تکرار می شوند .. آنقدر تکرار می شوند که از تکرار آن خسته می شود.. امروز هم با تاخیر بیدار شد؛ و از ورزش صبحگاهی که شب قبل برنامه ریزی شده بود خیری نیست.. مثل تمام ِ روزهای تابستانی که گذشت.. دلش می خواهد بیشتر بخوابد ، اما .. دلش را در اغوش تخت رها می کند و با خودخواهی و کمی حسرت روانه ی حمام می شود و .. یک دوش اب سرد.. شبیه دختر کوچولوهایی که می خواهند خودشان را برای پدر لوس کنند، حوله ی نارنجی اش را دور سرش می پیچد و خود را در اینه ی قدّیِ اتاقش، کمی شکسته تر می بیند.. و کم کم آماده می شود .. برای رفتن.. تابستان ـش چه کسل کننده می شد، اگر این کار نیمه وقت را هم نمی داشت. هر چند اجبار است ، ولی گاهی جبر چه دلپذیر است مثل اجبار گذشتن رود از دامنه یک کوه.. این روزها .. نه دستانش برای نگه داشتن کتاب بی قرار است.. و نه چشمانش برای دیدن فیلم بی تاب.. و برگ های تقویم روی میزش، بنای ناسازگاری گذاشته اند.. گویا برای ورق خوردن عجله ای ندارند.. هر روز ، عصرها .. می نشیند پشت پنجره ی اتاقش و زل می زند به دیوار روبرو .. که شاید آن پرستوی گوشه ی حیاط از رو برود و بساط کوچش را پهن کند .. و پاییز بیاید.. NeGi!iN10-10-2009, 03:45 PM:11: با تشکر از امیر جان به خاطر تاپیک قشنگشون ... ____________________________________________ -هر ثانیه واسه تنها نگات گریه میکنم واسه تنها صدات می میرم واسه دیدنت عمرمو ... -تو دریای چشات .. قایقی شکسته رو دیدم .. که راهشو گم کرده ... و به دنبال سفینه نجات .. که اونو به ساحل ببره ... -چرا هر جارو نگا میکنم تورو میبینم ؟ یا که صداتو میشنوم دورم ولی دورمو که نگا میکنم جز تنها بودن خودم چیزی نمیبینم -ریشته فقط مقیاس زلزلس یا اثر عشق تو به منم هس ؟ -از بس غمگین بودم ستاره ها ازم خجالت کشیدن !!! -بازم زمان داره خودشو مثه همیشه تکرار میکنه ... -من داشتم حقیقتو میگفتم وقتی گفتم زیر هزاران ستاره منتظرت میمونم ... amir 6910-10-2009, 08:13 PMبا سپاس فراوان از نگین عزیز و بسیار مرسی از حمایت های پشت پرده ی دوستان: دی حکایت صندلی داغ ما نشود که همه فقط دنبال می کنند: دی تا تاپیک داغه خط خطی کنین :-> نمی دانم اولین پنجره به روی چه باز می شد نمی دانم اولین نفر چطور با آن ترس کنار آمد که آن سوی پنجره چه خواهد دید.. نمی دانم اگر آن سوی پنجره اش سیاه تر از این سویش بود، چه می کرد.. اما دلم برای او می سوزد که پنجره اش سوی غروب باز می شود.. دیوار ها را که می ساخت یادش نبود نشانه ای بگذارد، سویی را که خورشید می آید.. که حالا ؛ هر روز باید به انتظار بنشیند تا عصر ها خورشید -اگر خسته نشده باشد!- ، گذشتن از جلوی پنجره اش انتخاب کند وهر بار او آب بریزد پشت سرش که نکند فردایی.. خورشیدی یادش برود که .. که او ، پنجره ای را.. برای دیدن خورشیدی .. باز کرده است.. Ghorbat2210-10-2009, 08:27 PMباز هم شروعی از نامه ای دیگر نامه ای آشنا,قدیمی,بی رنگ که می رسد به درب منزلت داستان من+تو / تو - من تویی به آبی آسمان و زلالی رودها که رنگی به زندگی ام زدی و چون رنگی کمانی در آن جای گرفتی تکرار هر روز من و تو ...آری عزیزم مــــــــــا تکرار هر شب من بی تو , تو بی من هرگز حالا پشت شیشه ای نمناک از اشک آسمان که همدرد من است خیره به دفتر سپید خود گشته ام تا به یادت شعری سپیدتر بسرایم منی که هر روز به شوق دیدارت می آمدم و زنگ می زدم حالا که دیگر خبری از هیچ دری نیست من آهنگ دلتنگی خویش را می نوازم منی که دست های سرد و یخ زده ام و تو های لذت بخش و گرم مثل همیشه به پــایــان رسید این را پست می کنم خواهشا این بار اول بخوان و بعد مچاله کن !!! Ghorbat2210-10-2009, 08:38 PMغروب رفتن بود دلشوره ها پایانی نداشت صورتش خیس بود از ... چگونه به او بگویم خدا نگهدار به یادت خواهم بود ؟! چگونه کاسه ای آب پشت سرش بریزم و دستانم از دستانش رها سازم ؟! چگونه برای بار آخر او را ببوسم ؟ ! نــــــه , نمی شود خورشید کجایی ؟ بعد این همه سال قهر تو کار من را دارد یکسره می کند پسرک چمدانش را بست خبری از آشتی خورشید نبود دخترک از اتاق با کاسه ای آب و رز های پر پر شده ی خشک به بدرقه آمد روی کاغذ پشت در نوشته شده بود : خ د ا ح ا ف ظ سیاهی تا همیشه ماندگار شد . [zika]10-10-2009, 08:55 PMچرا باید رفت ... چرا باید گفت... با چه کسی باید رفت... با چه کسی باید گفت... چگونه گفت گفته های سالها نگفته را... چگونه رفت جاده های نرفته را.... چگونه من صدا کنم تو را... گمان کنم که بارها شنیده ام تو را... صدایم کن خدا خدا خدا خدا.... Ghorbat2210-10-2009, 09:58 PMاشک هایم را بهانه ای می کنم تا باز بنویسم از عشق .... آری از تو .. از تویی که تمام ثانیه های من شده ای یا بهتر است بگویم نام لحظه هایم اسم مبارک توست خانه هنوز در حسرت بوییدن عطر تن توست تا مگر شوقی به سر گیرد و جامه ی غم برون کند . عادتی به نام انتظار در من ریشه دوانده است و هر لحظه شیرین تر از قبل است چرا که به فراسوی نگاه زیبای تو مرا نزدیک می کند . می خواهم نزدیکتر از قبل شوم ...آنقدری که قدم هایم بر روی جای پاهایت و دستانم در دستانت و لبخندم در مقابل چشمان دلربای تو هویدا شود می مانم زیرا که می دانم انتهای جاده رسیدن به خوشبختی است. Ghorbat2210-10-2009, 10:00 PMشاید که سال ها بگذرد ... شاید که دیگر دنیایی وجود نداشته باشد شاید دیگر زمستان بیاید ولی مهمانیش ابدی گردد و رنگ بهار برای همیشه از دیده برود ... شاید طنین خستگی در کوچه ها بپیچد و آواز دلربای نغمه خوانان برای همیشه خاموش شود... شاید دیگر واژه ای به اسم دوست داشتن در بین کسی نباشد و غریبه گردد شاید درختان و گنجشک ها هیچ گاه با هم به توافق نرسند و سکونت گاهی برای آنها نماند .. شاید .. اصلا شاید همه چیز دگرگون شود !ولی تو نترس .... زیرا با نابودی همه ی اینها ذره ای از عشق من به تو تغییری نخواهد کرد و به صعود خود ادامه خواهد داد عزیز من maralz10-10-2009, 11:55 PMمرسی از تاپیک محشرتون دنبال همچین جایی بودم..... مرگ وبودن رابه تحليلي بكش تحت هرظرفيت ودرك وشعور مرگ وتفسيرنبودن ازبرم شوق ماندن راپراندم ازسرم پس بياتحليل ماندن كن بگو من چه راعلت كنم باماندنم؟ .... maralz10-10-2009, 11:57 PMشوم راكد چو يك مرداب كه ازساكن بدن خسته است وليكن عشق پايش راچنان بستست كه از رفتن گريزان و زماندن خسته تر هردم.... maralz10-10-2009, 11:59 PMدلم راشكستي سزايت به دوران غرورم گسستي گناهت دوچندان به باران نشاندي دوچشم ترم را من ويادتو... ياد باران توتنهاترم كردي ورفته اي من و روزهاي پريشان من و حسرت و... يادخوبان maralz11-10-2009, 11:04 AMهنوز منتظرم کنار پلکان غريبي درون خاکدان خاطره ها گل افسوس مي کارم نشسته ام کنار پنجرهاي که رو به افق هاي دور ميخندد و شعر ميگويم و شاد ميمانم و اين منم که به تنهايي خود ميبالم لحظه ها را ميميرم بدون تو بدون حس داشتنت ميبيني....؟ هنوز منتظرم Ar@m11-10-2009, 09:11 PMگاهي نگاه كردن به گذشته شبيه اين است كه تو را در اتاقي تنها با حيوان درنده اي كه در قفس حبس شده تنها بگذارند و اين اطمينان را به تو بدهند كه قفسي محكم تر از آن وجود ندارد. نتيجه اين است كه حتي اگر تو با تمام وجود به آن قفس اطمينان داشته باشي آيا ميتواني بگويي كه در آن اتاق و چشم در چشم آن هيولاي گرسنه كه مستقيم تو را مينگرد احساس آرامش ميكني؟ احمقانه است. ولي واقعي تر از اين نميشود تصور كرد. گذشته اي كه هيچ آسيبي به تو نميتواند برساند در حقيقت درحال آسيب رساندن به توست. Ar@m11-10-2009, 09:13 PMياد گرفتم كه به آرزوهايم فكر نكنم تا زماني كه زمانشان فرا برسد. مشكل فقط اين است كه گاهي زمانشان كه ميرسد ذهن من كه فكر نكردن را بيشتر از فكر كردن آموخته است، فراموششان كرده است. پاييز روي نيمكت ها را براي همين آفريده اند. پا روي پا بيندازم و با یک نفس عمیق نگاه كنم به دشت مرده ي رنگهاي قرمز و نارنجي و زرد. به مرده هايي كه جذابيتشان از زنده هايشان بيشتر است. شايد آرزو هم اگر بميرد ماندگارتر شود. Ar@m11-10-2009, 09:16 PMبرايم دليل بياور. مثل دلايلي كه وقتي يك نفر تصميم به خودكشي ميگيرد برايش رديف ميكنند. روي سياه و سفيدها خطوط رنگي ميكشند و خاطرات و آدمهاي خاطرات را رديف ميكنند جلوي چشمهاي خسته اش. لبخندهاي كمرنگ را پررنگ تر ميكنند و بي هيچ غرضي صحنه هاي غم انگيز را پرت ميكنند بيرون.مي چسبند به واژه ي تكراري "هنوز". هنوز ميشود. هنوز هست. هنوز باید بشود. هنوز باید باشد. هنوز و هنوز و هنوز. دليل مي آورند انگار وسط بزرگراهي هستند و بايد براي تصادف نكردن دليل داشته باشند: از كمربند ايمني گرفته و سرعت مجاز 80 كيلومتر در ساعت تا كودكي كه در خانه چشم انتظار ورودشان است. و يادشان ميرود خودشان اگر با اين دليل ها ميتوانند تصادف نكنند راننده روبرو كه مجازها را پشت سر گذاشته و نه براي خطوط سفيد و نه قرمز ارزشي قايل نيست دارد به تصادف فكر ميكند. بي دليل. Ar@m12-10-2009, 09:16 AMهرروز از آن خيابان دراز 45 دقيقه اي هميشگي با آن آسفالت كج و كوله اش پياده ميگذشتم. تمام ديدني ها، مغازه ها و كتاب فروشي هاي آن را حفظ بودم و ميدانستم مدارسي كه از مقابلشان رد ميشوم ساعت چند تعطيل ميشوند و بستني فروشي سر ميدان ساعت چند باز ميشود. زماني كه باران مي باريد چاله هاي عميقي را كه نميشد بي هوا پا رويشان گذاشت و سرتاپا گلي نشد ميشناختم و زماني كه برف مي آمد ميدانستم در كجاي خيابان ميشود پا گذاشت و كله پا نشد. و سر رد شدن از آن كوچه با ديوارهاي گلي و درختان سپيدار محال بود كه بجاي نگاه كردن به عرض خيابان به درختاني كه تا انتها ميرفتند خيره نشوم. گاهي بي آنكه قصد سوار شدن به اتوبوسي را داشته باشم روي نيمكت قراضه ي ايستگاه به شلوغي بي شكلي كه عاشقش بودم خيره ميشدم. مثل عقده اي ها لذت ميبردم از نشستن بدون انتظار در ايستگاه اتوبوس. يك روز اما در پوسته ي روشنفكران احمقانه به روزمرگي خيابان فكر كردم. خيلي ها فكر ميكنند از روزمرگي فرار كردن كاري فوق العاده است.ولي روزمرگي دقيقا از لحظه اي خلق ميشود كه به آن فكر كني. حيرت انگيز است: قبل از آن وجود ندارد. فكر كردن به اندازه ي فكر نكردن سررشته ي اشتباهات فاجعه آفرين بشر است. maralz12-10-2009, 05:19 PMقاصدک رقص کنان نزد من آي دست در حلقه گيسوي صبا نرم در خاطر باد خوابيده در آغوش نسيم قاصدک باز بيا تو بيا ، تنها تو بيا تو بيا تا دل من قصه آغاز کند تو بيا تا لب من بشکند مهر سکوت قاصدک آمدنت دير شد ست تو کجايي آخر؟؟؟ نکند حامل پيغام دگر دور شوي قاصد جوي شوي ياد ياران دگر باز کني.... نکند گم بشوي!!! خانه ما دور است.... قاصدک درد مرا ميکشدم، زود بيا هيچ کس محرم اسرار نشد، زود بيا تو بيا ، تنها تو بيا... keykavoos12-10-2009, 07:13 PMتو گريه كردي و شد دردهاي من آغاز تو گريه كردي و شد زخم هايم از نو باز شراره اي شده قلبم از آتش غم تو كه اينچنين ز لهيبت نشسته ام به گداز از آن دمي كه تو را ديدم آنچنان غمگين تمام هستي من پاره پاره شد به نياز مزن شرار به اين قلب خون و افسرده كه هست بهر دو چشم تو اينچنين سرباز شراره اي بده با خنده اي به اين شيدا كه در كرانه ي اين دل تو مي كني پرواز NeGi!iN12-10-2009, 07:44 PMدو عاشق ( قلم و دفتر ) چه عشقی ! قلم با تمام انفاسی که دارد خودش را فدای عشقش میکند فدای اونکه با در کنار بودن از او میخواهد با تمام وجودش عشق خودشو به دفتر ثابت کنه و دفتر هم با دیدن فنا شدن عشقش صفحات زندگیش رو به پایان و نیستی میرود ... هر دو در آغوش هم میمیرند قلم با کوچک کردن خود در مقابل دفتر و دفتر با سیاه شدن صفحات زندگیش ... میتوان گفت : خط خطی های دفتر و قلم نیز زیباست خط خطی هایی که ما باید ... ________________________ در آغوش تو مردن آرزوییست برام اما ... NeGi!iN12-10-2009, 09:04 PMدر شبی از شبهای غمگین .. در گوشه ای تاریک از گوشه های اتاق گرفتم قلم را به دست تا نویسم غم و اندوهم را .. دیدم قلم می افتد از دست و فرار میکند رفتم کنارش تا در بر گیرم او را ولی باز هم فرار کرد از من و از انگشتان لرزانم!! تعجب کردم ! پرسیدم از او : چه شده با تو ای قلم ساده ی من ؟! فرار میکنی از من ؟! یا از قسمت غمگینم ؟! جواب داد با صدایی پر از غم و اندوه : خانم .. شدم خسته از نوشتن درد و رنجهایت .. از نوشتن در آغوش گرفتنت غم های دیگران را کردم تبسمی به او .. ای قلم غمگین من زخم های خودمان را .. غم هایمان را .. ترک کنیم بدون افشایشان ؟!! قلم : برو و هر چه در اعماق قلبت هست را به کسی گوی که برایت عزیزتر از روحتان میباشد !! به جای عذاب دادن خود و عذاب دادن کسی که نه دل دارد و نه روح پرسیدم از او : گر این زخمها به سبب آن کسی باشد که برایم عزیزتر از روحم میباشد چه ؟ برای کی افشا کنم ؟! به کی گویم ؟! قلم اخمی کرد و ماند در سردرگمی و انداخت سرش را پایین و خیره به دفتر .. برداشتمش .. گرفتمش .. فکر کردم به حالم متمایل شده است و کمکم میکند که خاطراتم را نویسم .. ولی دیدم روان شد جوهرش !! عجب http://www.myup.ir/images/h2bg75pn9meex9lsy9z.jpg نگاهی کردمش و گفتم ... منظورت چیست ؟! گفت : خانم .. مگر نه بی قلب و روحم من ؟! خواهی از من غم های قلبت را نویسم و نگریم به قلب زخمیت ؟! گرفتم قلمم را ..و التماس کردم برای نوشتن !! گرفتم قلم رو برای نوشتن غم هایم ... امـــــــــــــــــــــــ ا .. گریید قلم قبل از گریه ی چشمانم ... Ar@m12-10-2009, 09:33 PMبه كوه آتش فشان بودن مشهورم. به نگاه منفي و نيمه ليوان هاي خالي رديف كنار هم ... گاهي احساس ميكنم مقابل سوالهايي كه از من جواب ميخواهند شبيه همان شاگرد مدرسه اي هستم كه بايد به سوال جواب بدهد اما فقط همان جوابي را كه انتظارش را دارند. جوابي كه توي همه كتابهاي درسي راجع به آن نوشته اند. با خودكار قرمز زيرش خط كشيده اند. جزو نكات مهم و طلايي تكرارش كرده اند. جوابي كه قبل از آنكه داده شود تعيين شده و مشخص است. مردم از اميد چه ميفهمند؟ قصه هاي روشن اميد را شاعران بي درد نوشته اند. كسي كه اميد لازم دارد دنبال تنها چيزي كه نميگردد اميد است. amir 6913-10-2009, 12:09 AMغروب این روزها، دارد خودش را برایم خاطره می کند. هنگامه های غروب، آن قــدر دلم می گـیرد که برای رهایی از تلخی روزمـرگی آن، از خانه بیرون می زنم و طــول تنها خـیابــان شـهر را ؛ که پا به پـای آفتـاب از شــرق به غـرب شهر کشـیده شده؛ رانندگی می کنم. حس عجیبی ست سوی خورشید تاختن .. ستاره ی زعفرانی چنان شوری در تو به پا می کند که یادت می رود خورشیدها وقتی که می خواهند بمیرند چنین رنگارنگ می شوند.. ذره ذره آب می شود و تو در عطش رسیدن به آن، آن قدر می دوی که ناگهان تاریکی تورا در می یابد و تاریکست که تو را آرام می کند.. تاریکی ای که هر چه را بخواهی می بینی... اما گاهی هم دلم میخواهد از این همه بیگانه، تنها گنجشکی آن هم از آن دور دور ها نیم نگاهی به من داشته باشد و من چون شازده کوچولویی به دنبال خورشیدم بدوم ... آن قدر بدوم که ستاره ام هیچ وقت رنگ سرخش به تاریکی نرسد.. nightmare13-10-2009, 11:55 AMسادیسم دانلود اونم حتما Full Archive ، جستجوی مقاله ی آموزش کار با توالت فرنگی اونم با چاشنی فرهنگی ! توجیح تنبلی با فقر آهن توی خون . شب بیداری با تلقین یه لیوان نسکافه ترکی ! احساس کاذب یه " فردین بزرگ " با تقدیم اسکناس 1000 تومنی به گدای دودی ... خجالت از برداشتن شیرینی توی مهمونی با پسوند درد به دندانی که نمی کرد ، واقعا نمی کرد خب درد ! ادعای حفظ کپی رایت اونم در حال دانلود Windows Genuine Advantage Validation CRACK روی 67 % .... نصب ویندوز با برنامه هاش فقط 3000 هزار تومان ! گوشت کوبیده با خورشت کرفس یا قرمه سبزی با حلوا شکری عقاب ؟ اشهد اَن محمدا رســــــــــــــصلواااااا اااااات ....... sara_girl13-10-2009, 07:06 PMنبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت halflife g13-10-2009, 08:05 PMاي كاش ميشد همچون پرنده اي سبكبال در آسمان پرواز كنم رها و آزاد ولي افسوس كه ناي راه رفتن هم ندارم اي كاش عمرم مثل گل كوتاه ولي مفيد وزيبا بود اما حيف كه به سان خاري سالخورده مضر و درنده مي مانم اي كاش ميتوانستم مثل دختركي شاداب در انتظار آينده اي روشن بخندم و گوش دنيا را از موسيقي خنده ام كر كنم ولي افسوس كه مثل زنداني پيري بسته به زنجير سترگ گذشته ام اي كاش ميتوانستم مثل موجي روي آب هر روز گوش به زنگ ترانه باد به اين سو و آن سو بدوم و يا برقصم ولي حيف كه مثل تله خاكي گل آلود همواره در انتظار جريمه بادم. اي كاش ميشد براي لحظه اي انسان گونه و آزاد ميزيستم.............. . maralz14-10-2009, 12:57 PMامروز باران بارید پلکهایم تر شدند و چکه کردند. امروز پائیزی بودم و تنها سردم بود غروب را ندیدم هوا ابری بود ندیدمش، ابر و دیار غریب با یک آسمان بغض پرنده ها پرواز نکردند بالهایم بسته ، قفسم تنگ تر شده بود. باران و پائیز و یک حس غریب و نازنین و یک عمر پر از روزهای بیکسی غروب را ندیدم اما شب شده بود. کاش میتوانستم رنگین کمان را ببینم... پس هنوز ابری ام هنوز بارانی ام هنوز پائیزی ام. 2 SHAHROOZ14-10-2009, 01:07 PMاینجا بهار است... اینجا صدا هست ، اینجا نگاه هست ، اینجا عشق هست ما همه ناگفته هاییم و اینجا لانه ی کبوتر پر بسته هست در اینجا اگر دیدنت در خودت بگنجد برای داغ دلت هم دوا هست اینجا عاشقانه ها می تراوند چون ایجا ماسه های روان هست .. اینجا نان هست ، اینجا آب هست اگر نادیدنی بودی در اینجا ناله ها هست عشق از رویای کوچه ناگهانی دلت بادبادک میسازد پس اینجا همچنان صفا هست ----------------------------------------------------------------------- amir 6914-10-2009, 01:17 PMبا صدای مهیبی بیدار شد. خستگی تمام بدنش را فرا گرفته بود. احساس بدی داشت. احساس کسی پس از هزاران سال از خواب بیدار می شود.. روز از نیمه می گذشت؛ ساعت و او ،هر دو، از طلوع جا مانده اند بـاز برخاست.. پرده را کنار زد.. نوری دلپذیر فضای اتاقِ تاریک را پوشاند.. آفتاب به مانند روزهای تابستانی اش می درخشید پرستو های باز گشته بودند.. گنجشکها روی سیم های برق سر و صدا می کردند درختان سبز به پای کوبی ایستاده بودند.. ابری؛حتی سفیـد، نیلی آسمان را لکه دار نکرده بود.. و او خیره به تماشای شهر ایستاده بود شهری که دوست می داشت.. ساعت شهر؛ 5 بار نواخت.. خورشید اما همچنان در جای خود ایستاده بود.. هیچ میل به غروب ندارد.. ساعت شهر ؛ هر ساعت پایداری این تصمیم را اعلام می کرد.. و شب.. نگران، آن سوی آسمان انتظار می کشد.. هیچ کس شب را دوست نمی داشت.. و همه راضی بودند به ایستادگی خورشید.. ساعت از 10 می گذرد .. صبح است یا شب.. نمی دانم.. نمی داند.. خیابان ها دیگر غرق در سکوت اند، گنجشک ها ساکت نشسته و از پرستو ها خبری نیست.. و افتابگردان میدان شهر، شاید از روی عادت است که هنوز به بالا می نگرد.. آفتاب اما کوتاه نمی آید.. دیگر مغرورانه ایستاده.. شاید نمی دانست، تمام زیباییش به غروب بود.. و امید آن طلوع که هربار شبی را به صبح برساند.. پرده را که می کشد، در تاریکی اتاق گم می شود... به خواب می رود.. این بار با صدای باران بیدار می شود.. ازکابوس دیروز، خاطره ای تار به جا مانده و ساعتی، که هنوز هم کار نمی کند.. 2 SHAHROOZ14-10-2009, 01:46 PMدر رهایی شب زنده داری صبح در بهار تنهایی عشق تو را می جویم تو را چشم در راه و غم در پشت نگاه بر پیچ و خم جاده های تنهایی می جویم ولی تو باز مرا نادیده به کوهسار غم می فرستی تورا می جویم با اینکه شاید نیبنمت می جویم تو را می جویم تو را می جویم در زمانی که نگاه تو مرا نمیدید ولی من بازهم زبان نگاه تو را نمیفهمم تو را تا ابد می جویم با اینکه نمی یابمت و گریزان و بی پاسخ می روی با تنهایی در خستگی رها میشوی تو را در خستگی پلکانم می جویم پلکانی که در مرگ هم رها نمیشوند تو را می جویم. http://shop.persiangraphic.com/userfiles/sample000101010w101%282%29.jpg mahdistar14-10-2009, 02:13 PMنیمه شب است،خوابم نمیبرد...دغدغه اَم چیست؟!نمیدانم!ش سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 689]
-
گوناگون
پربازدیدترینها