واضح آرشیو وب فارسی:برنا نيوز: "روزگار غريب" يا تلخ و شيرين خوابگاه دانشجويي
ياد شبهاي رمضان، صفهاي طويل گرفتن سحري و افطاري و وضو. صفهاي بدون پايان كه كم كم برايت عادت ميشود. ياد پچ پچها و هق هقهاي شبانه دختران دلتنگ، تلفن عمومي هميشه شلوغ، التماس كردن براي اينكه 5 دقيقه بيشتر توي حياط قدم بزني...فقط دنبال يك راه گربه رو ميگردي كه خودت را جا بدهي و سرت را فرو كني توي جزوههايي كه يك ترم ازشان غافل بودي. ترمي كه همهاش به گل گفتنها و مجلس گرفتنهاي شبانه و گشت و گذار هاي روزانه ختم شدهاست.

باشگاه جواني برنا/ ليلا باقري- همه تازه آمدند، كز كردند گوشهاي و دارند با وسايل و چمدانشان ور ميروند. بغضي نيم خورده ته گلوي همهشان است و روي تركاندنش را ندارند. مخصوصا با اولتيماتومي كه همان ساعت اول به همهشان دادي؛ " گريه كردن و ننه من غريبم بازي ممنوع! اينجا مجلس ترحيم نيست". بعدا گفتند كه يواشكي توي دستشويي گريه كردند...
روزگار غريبي است. هم خوشي دارد، هم ناخوشي. هم شادي و هم خنده. روزهاي متضاد و پر از فراز و فرود و اتفاقات جور واجور كه ديگر وقت سر خاراندن نداري. آنقدر درگيري و دلمشغولي داري يا درگير دلمشغوليهاي ديگران هستي كه نميفهمي كي شبات روز شد و روزت، شب... چه برسد به اينكه مثل قبل برسي به تماشاي تلويزيون. اصلا براي همين است كه كلي با تكنولوژي بيگانه ميشوي و عادت تماشاي تلويزيون از سرت بيرون ميآيد البته به جز گاهي وقتها...
تمام طول هفته كسي سمت تلويزيون توي سالن نميرود و تنها گهگاه چند نفري حوصله به خرج ميدهند و روشنش ميكنند. با تمام اين احوال پنجشنبه شبها وقتي صداي دعاي كميل ميپيچد توي خوابگاه، تمام سالن و سراسر پله پر ميشود از دختراني كه دارند كميل ميخوانند و دل سبك ميكنند. اينجا ديگر مدل دانشجو مهم نيست، تيپ و قيافهاش اهميت ندارد. اتفاقا همين موقعهاست كه ميفهمي نبايد روي ظاهر جوان نسل سومي قضاوت كني. اين را پاي ثابت بچههاي نماز جماعت و دعاهاي دسته جمعي بهت ثابت ميكنند. حالا صداي دعاي كميل به خاطره كميل خواني دسته جمعي با بچهها گره خورده.
بايد مدتي را در خوابگاه دانشجويي سر كرده باشي تا با بند بند وجودت لايههاي دروني اين زندگي را حس كني و وقتي نگاهي به عكسها مياندازي همذات پنداري كني و كلي خاطرات منحصر به فرد را مرور.
خاطرات تختي كه در يك اتاق 12-10 نفره تنها حريم خصوصيات است، غذاهاي سوخته، ظرفهاي نشسته، تختهايي كه هيچ وقت مرتب نميشود و سرك كشيدن يكدفعهاي مسئول خوابگاه و به راه افتادن قشقرق براي اتاقي كه از همه كثيفتر است. بايد ياد بگيري روي پاي خودت بايستي و بفهمي خانواده از تو دور هستند و تو بايد خودت مراقب خودت باشي.
خاطرات آخر هفتههاي دوست داشتنيِ خلوت، شب نشينيها و مراسمها. شبهاي تعطيلات رسمي كه از همه خاطره انگيزتر است. يا عيد است كه همه در سالن جمع شدند و جشن گرفتند يا عزاداري است كه شور عجيبي توي نمازخانه برپاست.
ياد شبهاي رمضان، صفهاي طويل گرفتن سحري و افطاري و وضو. صفهاي بدون پايان كه كم كم برايت عادت ميشود. ياد پچ پچها و هق هقهاي شبانه دختران دلتنگ، تلفن عمومي هميشه شلوغ، التماس كردن براي اينكه 5 دقيقه بيشتر توي حياط قدم بزني و...
و البته خاطرات تلخ خوابگاه خصوصي كه يك دخمه چند طبقه است و يكوجب فضاي آزاد هم براي تنفس اعصاب ندارد. تخت طبقه بالايي كه شبها موقع خواب فقط نيم متر با سقف فاصلهدارد و وقتي از خواب ميپري سقف بالاي سرت تفاوتي با سنگ لحد نميكند.
روزهاي اول فكر ميكني آمدي اردوي دسته جمعي. فضا برايت غريب است و غريبهها پر از داستان. شل بجنبي سفت خوردي. اين قانون كمكم دستت ميآيد. اولش خاله بازي است. همه با هم غذا ميخورند، دسته جمعي ميپزند و ميبرند و ميشويند. او كه از همه بزرگتر و صبورتر است ننهجان اتاق است و او كه دوسه روز اول زودتر از خواب بيدار شد و چاي درست كرد اسم مامان رويش ميماند. بچه شر اتاق و نيمه قلدر بابا ميشود و بقيه هم دختران اين خانواده كه گاه خاله هم دارند.
ترم دوم است كه ديگر بساط اين خالهبازي برچيده ميشود و همه دو به دو با هم رفيق ميشوند. ترم دوم است كه تازه تازه ميفهمي كمبود امكانات چقدر عذابت ميدهد و شستن لباس توي حمام به روش سنتي چه مزهاي دارد، نداشتن امكانات ضروري چون كامپيوتر و دسترسي به اينترنت كه ديگر حسابي روي اعصاب است و ناراحتي دائمي بچههايي كه تحويل پروژه دارند. حتي التماسهاي دانشجويان براي آوردن لپتاپ هم بيفايده است، ميترسند سيدي غير مجاز تماشا كني.
حالا كه فصل امتحانات است بيشتر از شيريني روزهاي علافي در خوابگاه ياد تلخيها و مشكلات لاعلاج شبهاي امتحان ميافتي. فقط دنبال يك راه گربه رو ميگردي كه خودت را جا بدهي و سرت را فرو كني توي جزوههايي كه يك ترم ازشان غافل بودي. ترمي كه همهاش به گل گفتنها و مجلس گرفتنهاي شبانه و گشت و گذار هاي روزانه ختم شدهاست.
شب امتحان است و همه گوشهاي آرام پيدا كردند و دارند درس ميخوانند. سكوت حاكم است و همه مشغول هستند. البته اين سكوت و نظم گاهي با آمدن عدهاي سرخوش و شلوغ بازي هايشان شكسته ميشود، گاهي هم با رفتن برق و دويدن بچه دنبال چراغقوه و شمع(!) تا به حال شش نفري دور دو تا شمع درس خواندهايد؟ قابل توجه مسئوليني كه بيهوا برق را قطع ميكنند!!
اما ميگذرد. اين را استادان هي به بچههاي ترم اولي كه ميخواهند براي فرار از خوابگاه انتقالي بگيرند، گوشزد ميكنند. روزهاي تلخ و شيرين ميگذرد و تو آنقدر با محيط جديد اخت ميشوي كه دل كندن از آن برايت مصيبت است. دلكندن از آن اتاق كوچك و دوستان و شيطنتهايشان، دلكندن از حياط و آلاچيق و نه دل كندن از راهپله هاي تاريك و خيابان شلوغ و دومتر و نيم فضاي به اصطلاح خوابگاهيات... اتفاقا آنهايي كه همهاش بانگ الرحيل مي زدند و روزشماري ميكردند براي رفتن بيشتر از همه موقع ترك خوابگاه اشك ميريزند.
خانواده بزرگي كه همهشان به شهرهاي خودشان ميروند و شب مهماني خداحافظي سعي ميكني چهره و ادا و اطوارهاي هركدام را خوب به خاطر بسپري. مطمئني كه ديگر هيچ كدامشان را نخواهي ديد. همه ميروند و تنها خاطره ميماند و تويي كه بايد با خودت صادق باشي، روزهاي پر فراز و نشيب خوابگاه، دوستان رنگارنگ از شهرهاي مختلف، شخصيتم را ساخت يا... مرا عوض كرد يا... و هزار ياي ديگر كه براي هميشه با تو خواهد بود.
حالا تابستان كه فرا ميرسد بيشتر قدر آن جمعهاي خودماني و دوستداشتني دانشجويي را كه در يك وجب جا و در عرض چند ثانيه مهيا ميشد، ميداني...به خصوص كه تعطيلي خوابگاه دوري از دوستان و درس و دانشگاه را بيشتر برايت پررنگ ميكند...
***
در باشگاه جواني برنا ثبت نام كنيد:[email protected]
پيامك ارتباط با برنا: 10000313
شنبه 15 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برنا نيوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 202]