تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى شن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826532926




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

پايان خوش انفجار


واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: پايان خوش انفجار
ناصر سليمى‎/ آتش نشان مرد، خسته از كار روزانه، موتوسيكلتش را گوشه حياط كوچك گذاشت و وسايلش را از داخل خورجين بيرون آورد. نگاهى به پله هاى زيرزمين انداخت و به طرف زيرزمين رفت تا ميوه هايى كه خريده بود را به آشپزخانه كوچك پائين پله ها ببرد. اما چند لحظه بعد منصرف شد و به سوى اتاق نشيمن رفت. چراغ حياط را خاموش كرد و وارد اتاق شد. بچه ها با ديدن پدر طبق معمول سر و صدا راه انداخته و به سوى او دويده و كيسه هاى پلاستيكى را از دستش گرفتند. همسرش پس از سلام و خسته نباشيد سعى كرد بچه ها را آرام كند.- چه خبرتان است شلوغ مى كنيد اشكال نداره. چه كارشون دارى، بگذار ذوق كنند.- چهار كيلو ميوه كه ذوق نداره. بريد تو اتاق الآن ميوه ها را مى شورم مى يارم. مرد با لبخندى گوشه اتاق نشست و همسرش در حالى كه پلاستيك هاى ميوه را برداشته بود از اتاق خارج شد.ميوه ها را داخل ظرفشويى ريخت. در آشپزخانه ، يك آبگرمكن كهنه گازى و كمى آن طرف تر يك اجاق گاز كوچك ديده مى شد. وقتى ميوه ها را شست به آرامى از پله ها بالا رفت و در حياط ايستاد. با دقت هوا را بو كشيد و بعد هم به دنبال بو به آشپزخانه سرك كشيد. از بالاى پله ها نگاهى به زيرزمين انداخت و لحظه اى بعد به سوى اتاق رفت. بچه ها كنار پدر نشسته بودند و با شوق تلويزيون نگاه مى كردند. پيش از شروع سريال، «آقاى ايمنى» درباره نشت گاز و شيوه مقابله با آن توضيح مى داد. مرد با دقت به حرف هاى آقاى ايمنى گوش مى داد و نكات ايمنى را با انگشتانش مى شمرد. بارها اين موارد را با خود مرور كرده بود. زن در حالى كه از كارهاى همسرش خنده اش گرفته بود ظرف ميوه را جلوى بچه ها گذاشت و گفت: صدبار اين برنامه را نگاه كرده اى باز هم با انگشت مى شمارى پنج مورد است. هرچه هم بشمارى بيشتر نمى شود. كنترل گاز و برق، حوله مرطوب و بازكردن پنجره ها.همان موقع يكى از بچه ها در حالى كه چشم به تلويزيون دوخته بود و ميوه مى خورد گفت: «اينها كه چهار تا شد يكى را نگفتى.»بابا گفته بايد جوراب ها را هم دربياوريم كه جرقه نزند.همان موقع مرد به خنده افتاد و گفت: آفرين پسر. جوراب الكتريسيته ساكن دارد و...با شروع سريال نيز همه غرق تماشاى فيلم شدند.•••عقربه هاى ساعت، ۱۱ شب را نشان مى داد كه زنگ حريق ايستگاه ۲۲- خانى آباد به صدا درآمد. مأموران نيز با سرعت خود را به خودروها رساندند. فرمانده شيفت هنگام سوار شدن، اطلاعات دريافتى را به همكارانش اعلام كرد.«حادثه انفجار گاز است. حركت مى كنيم.»راننده در حال عبور از ايستگاه پرسيد:كجا مى رويم - عبدل آباد. خيابان...سه خودرو پشت سر هم ايستگاه را ترك كردند.در محل حادثه افراد زيادى تجمع كرده بودند و مأموران نيروى انتظامى از آنها مى خواستند راه را براى نيروهاى امداد بازكنند. خودروهاى آتش نشانى در نزديكترين و ايمن ترين محل مستقر شدند. آتش نشانان به سرعت مشغول اطفاى حريق شدند.فرمانده گروه ضمن هدايت افراد، با مأموران انتظامى و همسايه ها نيز صحبت مى كرد.«انفجار گاز خطرناك است. هر لحظه امكان دارد انفجار ديگرى داشته باشيم پس كاملاً مراقب باشيد و محل را هم خلوت كنيد.»در حال حركت نگاهى به داخل حياط انداخت، موتوسيكلت سالم بود و آتش از پله هاى زير زمين آشپزخانه بيرون مى زد. به علت حجم كم آتش، افراد يك رشته لوله را به داخل كشيده و پس ازدقايقى شعله ها را خاموش كردند. خوشبختانه به هيچ يك از ساكنان خانه صدمه وارد نشده بود. يك مرد كه قسمتى از سر و صورتش سوخته بود، روى پله نشسته و كمى آن طرف تر زن وبچه هايش به او نگاه مى كردند. برخلاف حادثه پيش آمده تقريباً همه لبخند به لب داشتند، جز زن كه با اندوه به وسايل آتش گرفته آشپزخانه نگاه مى كرد. مأموران پس از لكه گيرى سرگرم جمع كردن لوله شدند و فرمانده نيز براى تكميل گزارش خود به طرف مرد خانه رفت. يكى، دوتن از آتش نشانان نيز پس از شنيدن چند جمله از سخنان مرد كه همچنان با لبخند همراه بود، كنار آنها ايستادند.موضوع چه بود شما كه گاز و برق را قطع كرده بوديد پس نبايد حادثه اى پيش مى آمد.مرد نگاهى به همسر و فرزندانش انداخت وگفت: من خودم يك پا آقاى ايمنى هستم. كلمه كلمه توصيه هاى ايمنى را حفظ هستم. اما... موضوع كمى خنده دار است.چرا خنده دار آتش سوزى كه خنده ندارد.مرد با يادآورى موضوع سرى تكان داد و پس از كمى مكث نگاهى به اطراف انداخت و گفت: داشتيم تلويزيون نگاه مى كرديم. تقريباً آخرهاى سريال بود كه حس كردم بوى گاز مى آيد. بقيه حرفم را تأييد كردند. همان موقع ياد آقاى ايمنى افتادم. به بچه ها گفتم تكان نخوريد چون بوى گاز از اتاق نبود. به حياط سرك كشيدم بوى گاز از آشپزخانه مى آمد. فرمانده كه از نوع تعريف كردن مرد به ذوق آمده بود با اشاره دست از همكارانش خواست آماده حركت شوند. مرد صاحبخانه ادامه داد: خلاصه اول كنتور گاز، بعد كنتور برق را قطع كردم. آقاى ايمنى مى گفت كنتاكت يخچال هم ممكن است باعث انفجار شود. حتى جوراب را هم از پايم درآوردم. حوله را از روى دسته در برداشتم و خيسش كردم و رفتم طرف پله هاى زيرزمين.فرمانده حرفش را قطع كرد و گفت: حق دارى بخندى. چون اينطورى ديگر انفجار بعيد است.- آره. برق كه قطع بود، زيرزمين هم تاريك. همين كه دو تا پله را رفتم پائين سر خوردم واز ترس اينكه نيفتم حوله را رها كردم. از داخل جيب شلوارم ناخودآگاه فندك را بيرون آوردم و براى ديدن جلوى پايم آن را روشن كردم كه ناگهان همه جا آتش گرفت و صداى انفجارى مهيب من را روى زمين پرت كرد.همان موقع صداى خنده آتش نشانان و مردم در حياط پيچيد. حتى همسر عصبى و ناراحت صاحبخانه نيز با شنيدن حرف هاى شوهرش به خنده افتاد.
 پنجشنبه 13 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 129]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن