واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: پايان خوش انفجار
ناصر سليمى/ آتش نشان مرد، خسته از كار روزانه، موتوسيكلتش را گوشه حياط كوچك گذاشت و وسايلش را از داخل خورجين بيرون آورد. نگاهى به پله هاى زيرزمين انداخت و به طرف زيرزمين رفت تا ميوه هايى كه خريده بود را به آشپزخانه كوچك پائين پله ها ببرد. اما چند لحظه بعد منصرف شد و به سوى اتاق نشيمن رفت. چراغ حياط را خاموش كرد و وارد اتاق شد. بچه ها با ديدن پدر طبق معمول سر و صدا راه انداخته و به سوى او دويده و كيسه هاى پلاستيكى را از دستش گرفتند. همسرش پس از سلام و خسته نباشيد سعى كرد بچه ها را آرام كند.- چه خبرتان است شلوغ مى كنيد اشكال نداره. چه كارشون دارى، بگذار ذوق كنند.- چهار كيلو ميوه كه ذوق نداره. بريد تو اتاق الآن ميوه ها را مى شورم مى يارم. مرد با لبخندى گوشه اتاق نشست و همسرش در حالى كه پلاستيك هاى ميوه را برداشته بود از اتاق خارج شد.ميوه ها را داخل ظرفشويى ريخت. در آشپزخانه ، يك آبگرمكن كهنه گازى و كمى آن طرف تر يك اجاق گاز كوچك ديده مى شد. وقتى ميوه ها را شست به آرامى از پله ها بالا رفت و در حياط ايستاد. با دقت هوا را بو كشيد و بعد هم به دنبال بو به آشپزخانه سرك كشيد. از بالاى پله ها نگاهى به زيرزمين انداخت و لحظه اى بعد به سوى اتاق رفت. بچه ها كنار پدر نشسته بودند و با شوق تلويزيون نگاه مى كردند. پيش از شروع سريال، «آقاى ايمنى» درباره نشت گاز و شيوه مقابله با آن توضيح مى داد. مرد با دقت به حرف هاى آقاى ايمنى گوش مى داد و نكات ايمنى را با انگشتانش مى شمرد. بارها اين موارد را با خود مرور كرده بود. زن در حالى كه از كارهاى همسرش خنده اش گرفته بود ظرف ميوه را جلوى بچه ها گذاشت و گفت: صدبار اين برنامه را نگاه كرده اى باز هم با انگشت مى شمارى پنج مورد است. هرچه هم بشمارى بيشتر نمى شود. كنترل گاز و برق، حوله مرطوب و بازكردن پنجره ها.همان موقع يكى از بچه ها در حالى كه چشم به تلويزيون دوخته بود و ميوه مى خورد گفت: «اينها كه چهار تا شد يكى را نگفتى.»بابا گفته بايد جوراب ها را هم دربياوريم كه جرقه نزند.همان موقع مرد به خنده افتاد و گفت: آفرين پسر. جوراب الكتريسيته ساكن دارد و...با شروع سريال نيز همه غرق تماشاى فيلم شدند.•••عقربه هاى ساعت، ۱۱ شب را نشان مى داد كه زنگ حريق ايستگاه ۲۲- خانى آباد به صدا درآمد. مأموران نيز با سرعت خود را به خودروها رساندند. فرمانده شيفت هنگام سوار شدن، اطلاعات دريافتى را به همكارانش اعلام كرد.«حادثه انفجار گاز است. حركت مى كنيم.»راننده در حال عبور از ايستگاه پرسيد:كجا مى رويم - عبدل آباد. خيابان...سه خودرو پشت سر هم ايستگاه را ترك كردند.در محل حادثه افراد زيادى تجمع كرده بودند و مأموران نيروى انتظامى از آنها مى خواستند راه را براى نيروهاى امداد بازكنند. خودروهاى آتش نشانى در نزديكترين و ايمن ترين محل مستقر شدند. آتش نشانان به سرعت مشغول اطفاى حريق شدند.فرمانده گروه ضمن هدايت افراد، با مأموران انتظامى و همسايه ها نيز صحبت مى كرد.«انفجار گاز خطرناك است. هر لحظه امكان دارد انفجار ديگرى داشته باشيم پس كاملاً مراقب باشيد و محل را هم خلوت كنيد.»در حال حركت نگاهى به داخل حياط انداخت، موتوسيكلت سالم بود و آتش از پله هاى زير زمين آشپزخانه بيرون مى زد. به علت حجم كم آتش، افراد يك رشته لوله را به داخل كشيده و پس ازدقايقى شعله ها را خاموش كردند. خوشبختانه به هيچ يك از ساكنان خانه صدمه وارد نشده بود. يك مرد كه قسمتى از سر و صورتش سوخته بود، روى پله نشسته و كمى آن طرف تر زن وبچه هايش به او نگاه مى كردند. برخلاف حادثه پيش آمده تقريباً همه لبخند به لب داشتند، جز زن كه با اندوه به وسايل آتش گرفته آشپزخانه نگاه مى كرد. مأموران پس از لكه گيرى سرگرم جمع كردن لوله شدند و فرمانده نيز براى تكميل گزارش خود به طرف مرد خانه رفت. يكى، دوتن از آتش نشانان نيز پس از شنيدن چند جمله از سخنان مرد كه همچنان با لبخند همراه بود، كنار آنها ايستادند.موضوع چه بود شما كه گاز و برق را قطع كرده بوديد پس نبايد حادثه اى پيش مى آمد.مرد نگاهى به همسر و فرزندانش انداخت وگفت: من خودم يك پا آقاى ايمنى هستم. كلمه كلمه توصيه هاى ايمنى را حفظ هستم. اما... موضوع كمى خنده دار است.چرا خنده دار آتش سوزى كه خنده ندارد.مرد با يادآورى موضوع سرى تكان داد و پس از كمى مكث نگاهى به اطراف انداخت و گفت: داشتيم تلويزيون نگاه مى كرديم. تقريباً آخرهاى سريال بود كه حس كردم بوى گاز مى آيد. بقيه حرفم را تأييد كردند. همان موقع ياد آقاى ايمنى افتادم. به بچه ها گفتم تكان نخوريد چون بوى گاز از اتاق نبود. به حياط سرك كشيدم بوى گاز از آشپزخانه مى آمد. فرمانده كه از نوع تعريف كردن مرد به ذوق آمده بود با اشاره دست از همكارانش خواست آماده حركت شوند. مرد صاحبخانه ادامه داد: خلاصه اول كنتور گاز، بعد كنتور برق را قطع كردم. آقاى ايمنى مى گفت كنتاكت يخچال هم ممكن است باعث انفجار شود. حتى جوراب را هم از پايم درآوردم. حوله را از روى دسته در برداشتم و خيسش كردم و رفتم طرف پله هاى زيرزمين.فرمانده حرفش را قطع كرد و گفت: حق دارى بخندى. چون اينطورى ديگر انفجار بعيد است.- آره. برق كه قطع بود، زيرزمين هم تاريك. همين كه دو تا پله را رفتم پائين سر خوردم واز ترس اينكه نيفتم حوله را رها كردم. از داخل جيب شلوارم ناخودآگاه فندك را بيرون آوردم و براى ديدن جلوى پايم آن را روشن كردم كه ناگهان همه جا آتش گرفت و صداى انفجارى مهيب من را روى زمين پرت كرد.همان موقع صداى خنده آتش نشانان و مردم در حياط پيچيد. حتى همسر عصبى و ناراحت صاحبخانه نيز با شنيدن حرف هاى شوهرش به خنده افتاد.
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 129]