پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848092324
انديشه - الاهيات زندگي، عمل و رهايي
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: انديشه - الاهيات زندگي، عمل و رهايي
انديشه - الاهيات زندگي، عمل و رهايي
علي قاسمي:الاهياتها ميتواند طبيعي و مبتني بر عقل باشد بدون لحاظ كردن وحي و التزام به آن و ميتواند نقلي و ملتزم به وحي باشد. شريعتي همانند همه متالهان هم تجربهاي ايماني در نسبت با خداوند داشته كه بر اساس آن الاهياتي شكل گرفته است كه بيشتر در كويريات وي منعكس است. اين الاهيات با خواستن «دين براي انسان و نه انسان براي دين» و نيز با عزل نظر از برهانهاي وجودشناختي و كيهانشناختي و غايتشناختي مدرسي، با باور بر اينكه خدا حس شدني است و نه اثبات كردني و با تلقي توحيد به عنوان جهانبيني و حس ديني به جاي دين گزارهاي و شعائري، سنگ بناي منطق الاهياتي خود را پي ميريزد و بر خلاف آن دسته از متكلمان و اصوليون و فقها و محدثان و مفسران سنتي كه تجربه و فهم ديگران را باز تفسير ميكنند و كمتر به سپهر تجربه ايماني راه ميگشايند، شريعتي فهم و تجربه ديگران را در پرانتز ميگذارد و خود تجربه تازهاي را آغاز ميكند و به افقها و رازهايي بال ميگشايد كه كمتر كسي بدان توفيق يافته است. هرگاه اين تجربه در نسبت با خدا و رازهاي وجود تعبير و تفسير شود و در قالبي صورتبندي شود، منطق ايماني يك مسئله را به وجود ميآورد. گفته ميشود كه محور الاهيات در اديان وحياني (يهود، مسيحيت و اسلام) ايمان است و نه خداوند: به عبارتي ديگر در صدر اسلام محور الاهيات توحيد بوده است در برابر شرك و يك قرن بعد در اسلام محور الاهيات مسئله نبوت بوده است نه مسئله توحيد. شريعتي محور الاهيات خود را بر عمل (پراكسيس) نهاد و معضله اصلي انسان عصر خود را بيعملي نسبت به آموزهها و ارزشهاي ديني دانست و برخلاف قرائت سنتي كه عمل را علت ناقصه ايمان ميدانست، او عمل را قائمه و كليد حل معضلات و عارضههاي تنشزاي وجودشناختي دانست. شريعتي برخلاف رويكرد سنتي كه به برداشتهاي ارسطويي از دين و خداوند آغشته بود و با ادبياتي خشك و سرد و بيروح، فضاي رازورانه ديني را سنگين و متصلب كرده بود و از مقولاتي همچون وجود، وجود واجب، وجود لابشرط، وجود بحت و بسيط و... سخن ميگفت، از خدايي زنده و فعال و آفريننده و كامل و غني سخن گفت كه بهرغم همه اين همهدانيها و همهتوانيها، منتظر و نيازمند انساني است كه بشناسدش. شريعتي در نوشتهاي شعرگونه با وزن آزاد كه بايد گفت در واقع مانيفست الاهياتي اوست، تلقي و برداشت ويژهاش را با ظرافت در زباني ادبي و شاعرانه بيان كرده است.
نگرشي انضمامي درباره جهان، خدا و انسان مبتني بر بيناذهنيت (intersubjectivity) و استوار بر رابطه من و ديگري. اساس اين نگرش كه به نظر ميرسد ريشه در فلسفههاي اگزيستانس و به خصوص نوع قرائت سارتر درباره رابطه من و غير (ديگري) داشته باشد، نقطه عزيمت شناخت را نه از فرد انسان و نه از خداوند شروع نميكند بلكه بر بيناذهنيت ميگذارد. چرا كه به گفته سارتر «بخشي از خودآگاهي كه هر يك از ما از آن برخورداريم، همراه با آگاهي ما از عالم، از دل آگاهي ما از ديگران حاصل ميشود. ما نه تنها بدون آگاهي از ديگر مردماني كه در جهان به سر ميبرند، نميتوانستيم از جهان آگاه باشيم؛ بلكه به اعتباري مهم، نميتوانستيم به خودمان هم آگاهي داشته باشيم. ديگران، اسباب وجود واقعي ما را فراهم ميآورند؛ يا از اين بيشتر، وجودي را كه داريم، تكميل ميكنند. «هستي لغيره» (being-for-others)، جنبه اساسي ديگري از وجود هر «هستي لنفسه» (being-for-itself) است.» رابطه انسان و خدا نيز در مقايسه با رابطه انسان با غير است كه ميتواند بهتر فهميده شود. آن تلقي هستيشناختي مدرسي، فضايي براي ابراز هويت غيرفراهم نميكرد. ممكنات در صف وجود و عدم ايستاده بودند و فقط منتظر فرمان خداوند قاهر بودند كه آنان را از كتم عدم و عمق نيستي بنا بر مشيتش به صحنه هستي بياورد. او مطلق توانايي و اراده و خواستن بود و انسان و ديگر ممكنات، سراسر نقص و ضعف در رابطهاي نابرابر و نايكسان. اما در نگاه و تلقي شريعتي از اين رابطه، چه خداوند را صانعي بزرگ بدانيم و چه در اوج تجلي، هر يك از اين دو وجه براي فهميده شدن و يا آشكارگي، به اسباب و لوازم و شرايطي نياز دارد كه يكي از آنها خود انسان است. انسان بازتابنده خداوند در زندگي است؛ چرا كه بودن در ارتباط معني دارد و نه در خلأ؛ «بودن يعني ارتباط حاصل كردن... بودن يعني بودن براي غير و از طريق او، براي خود، در انسان قلمرو دروني خودمختاري وجود ندارد. شخص انسان همواره به تمامي بر مرزي واقع است كه وي را با ديگري پيوند ميدهد، او براي نگاه كردن به خود به چشمان شخص ديگر چشم ميدوزد و از چشم وي به خود مينگرد.» اساس اين رابطه در نگاه شريعتي غايت خلقت را توضيح ميدهد «غايت خلقت چيست؟ «كنت كنزا مخفيا فاجبت ان اعرب» [= من يك گنج پنهان بودم و دوست داشتم مرا بشناسند]
بر اين اساس خداوند هم دوست دارد از تنهايي و بيكسي به درآيد و شناخته يا آشكار شود. خداوند با خلقتش، خالق ميشود، با مصنوعاتش، صانع و با فعلش، فاعل. در فعل و نسبت است كه خداوند شناخته ميشود. به قول باختين؛ «هركس بخواهد خود را در امان نگاه دارد خود را از دست ميدهد.» و اين يعني اينكه موجوديت در پيوند با غيرممكن است؛ «ممكن نيست بتوان موجودي را بركنار از مناسباتي كه آن را با غير پيوند ميدهد، در تصور آورد.» آري، خداوند ما را بر صورت خويش آفريد و براي ديدن صورت خويش انسان را تا تجربه ديدن بين خود و غير استوار شود. زيرا «ديگري» بنا به قول امانوئل لويناس «مانع زنداني شدن سوژه در درون ذهنيت خويش ميشود.» اين «ديگري» از ديدگاه لويناس، كسي است كه هميشه بيرون از «من» و فراسوي «من» قرار ميگيرد. بهزعم لويناس «زبان، محل ديدار «من» و «ديگري» است. سخن گفتن به معناي نزديك شدن به «ديگري» است. به تعبيري ديگر: «ديگري» يعني خروج از خود» خداوند با آفريدن از خود خارج ميشود و انسان نيز با فراخوانده شدن. حال با توجه به اين نگاه به آن تلقي سنتي و مدرسي از خداوند بنگريد كه هرگونه نيازي را زاده نقصي ميداند و ناشي از فقدان كمال و مطلقيت. خداي سنتي، خداي بحت و بسيط و مطلق و لامكان و لازمان و همهدان و همه توان است. آن سوي هستي. واجبي است و راي ممكنات و فاصله او را با بندهاش فقط ميتوان با عبادت و بندگي سرسپارانه پركرد. مقايسه خداي فلسفي (متافيزيكي و هستيشناسانه مدرسي) با خداي اديان (خداي شخصي و زنده و فعال و مسوول) برهمگان روشن ميسازد كه خداي فلسفي و مدرسي به زباني تكگويانه (monologic) و آمرانه، سايه سنگين خود را بر متن افكنده است و حال آنكه خداي اديان به گفتاري دوسويه و زباني ديالوژيك به بندهاش امكان و رخصت حضور يافتن و تو خطاب كردن به خداوند را ميدهد؛ چراكه به قول باختين «زندگي در گوهر خود گفتوگويي است. زيستن يعني شركت كردن در گفتوگو؛ يعني پرسيدن، گوش دادن، پاسخ دادن، موافقت كردن و...» و خداي شريعتي نسبتي اينچنين با بندهاش دارد. تعارض بين خداي اديان با خداي فلسفي (متافزيكي- مدرسي) و نيز تفاوت بين زبان خداوند در نگاه مدرسي و نيايشي از تضادي پرده برميدارد كه نگرش متافيزيكي قرنهاست كه بدان مبتلاست. حال آنكه اين زبان در الاهيات شريعتي انضمامي، روان، عاطفي، سرزنده، بانشاط، سرورآفرين و سرشار از معاني و رازهاست كه صرفا برگرد يك اصل يا مفهوم انتزاعي سلطهگر نميچرخد. در الاهيات مدرسي- حوزوي از مفاهيمي سخن به ميان ميآيد كه خشك و سلطهگر و مطلق و انعطافناپذير است و هيچ عرصه يا ميداني را براي بازي فراهم نميكند تا زبان در نسبت با نشانهها و دالها تجربهاي ديگر و بازيافتي افزونتر به دست آورد بلكه هميشه زبان برگرد مدلولات كليشهاي و صلب و سخت ميچرخد و محدود ميشود. زبان الاهيات مدرسي، زبان رابطه ارباب- رعيت است كه فقط استيلا و سلطه بر زيردستان را ميطلبد و مفاهيمش آنچنان سختسرند كه جز كرنش و تواضع و خاكساري برنميتابند. نگاه سنتي براي رهايي از اين وضع بايد به خداي اديان و زبان ديالوژيك آن روي آورد. مقايسهاي نقادانه بين زبان نيايشي و انگيزشي آنها با زبان متافيزيكي و غيرانگيزشي فلسفه مدرسي و كلامي، ورود خوبي براي ايجاد تحول در اينباره است.
ايمان در تلقي شريعتي
شريعتي همانند اقبال، گوهر دين را ايمان ميدانست و گوهر ايمان را هم دوست داشتن خدا و مردم. او ميگفت: «مردم عيال و ناموس خداوندند» و فداكاري و مسووليت در راه خدا و مردم را عين ايمان ميدانست. شريعتي عواطف و احساسات را بدون مباني معرفتي فاقد اصالت ميداند و ميگويد: «علت عقيم ماندن ايمان ما به اسلام همانا عشق داشتن و شعور نداشتن (محبت داشتن و معرفت نداشتن) است» از اين رو بر وجه معرفتي و بينالانفسي بودن ايمان تاكيد ميكند و تكروي در ايمان را مردود ميشمارد؛ «از فرديت به تنهايي، راهي بدان سو نيست، رهبانيت تو در صومعه نيست در جامعه است»؛ «خود را به بهشت رساندن و ديگران را در جهنم زندگي و زمين رها كردن» رسم ايمانداري و دينورزي نيست. شريعتي از آنجا كه دين را راه رستگاري و نجات ميداند و در مباني اعتقادياش هم به رابطه مسوولانه و اخلاقي انسان در نسبت با غير پاميفشارد، از تحويل دين به ايمان يا از تعميم دين به متافيزيك پرهيز كرده، ساحت و تجلي دين را در روابط اجتماعي و در پاسخ به نيازهاي دروني و بروني انسان ميداند.
پراكسيس، معنا و حقيقت
شريعتي راه رسيدن به حقيقت و معنا را از بستر عمل ميسر ميداند و در واقع عمل (پراكسيس) را در كانون معرفتشناختياش قرار ميدهد، زيرا در پراكسيس هم جهان تغيير ميكند و هم تفسير ميشود بهگونهاي كه «جهانبيني توحيدي تفسيرش با حركت ميسر است.» آشكارگي حقيقت و معنا در عمل اتفاق ميافتد و براي رسيدن به آنها بايد به راه افتاد و از طريق جهاد و عمل (والذين جاهدو فينا لنهدينهم سبلنا) بدان نائل آمد. فهم معنا در گرو قرار گرفتن در مسير مصداق آن معناست همانند سوزشي كه از گلولهاي بر پوست احساس ميشود. بهزعم شريعتي، راههاي خداوند در بطن عمل و حوادث گشوده ميشود. پيشرفت و عزت ما حاصل عمل ماست» با اين تلقي، عمل ايجادكننده واقعيت و حقيقت است. «بيعمل، اعتقاد و عدم اعتقاد به چيزي مساوي است (مومن بودن مساوي با كافر بودن است)، ايمان و كفر، بد و خوب و... بعد از عمل است كه تحقق مييابد. به تعبير ايگلتون: «عمل كردن به معناي از دست دادن حقيقت در همان نقطه كوشيدن براي دريافتن آن است.» حقيقت در جايي نيست كه ما به سويش برويم. عمل و حقيقت در فرآيند حركت زاده ميشوند. به گفته سارتر: «هر پراكسيس (praxis) مراحل متعددي دارد. «عمل» قسمتي از آنچه را كه هست نفي ميكند (عرصه عمل در واقع موقعيتي است كه بايد تغييرش داد) براي رسيدن به آنچه نيست (غايت مطلوب، توزيع مجدد دادههاي موقعيت نخست است به منظور «بازتوليد» زندگي، در آخرين تحليل). «مقاومت مطلوب يك ماده از روي فشاري كه بايد آن ماده تحمل كند، كشف ميشود.» بنابر موارد فوق، پراكسيس (عمل) در نگاه و تلقي شريعتي هم روش است و هم معرفت و هم درمان. عمل علت تامه ايمان و معياري براي سنجش و اندازهگيري آن است. ايمان از سنخ باور و اعتقاد ذهني به گزارهها يا احساس خام درباره كسي يا چيزي نيست، پراكسيس ميداني است كه در آن هم ايمان و هم عمل به يكديگر پيوند ميخورند و عمل صالح بر اساس ايمان صورت ميگيرد. بنا بر اين تلقي، حقيقت به صدق و كذب تحويل نميشود بلكه به تجربه ايماني و عمل (كردار) مومن تحويل ميشود؛ چراكه هم «دريافت وجود در حكم امكان دگرگوني» از اين طريق ميسر است و هم «انسان طرحي است خلاق كه در چيزي كه اكنون هست بر اساس آنچه هنوز نيست، ابداعانه دست ميبرد.» بنابراين اگر ميخواهي حقيقت خداوند را دريابي كافي است شرايط تغيير را در خود و واقعيت فراهم سازي. آنچه هست را بر اساس آنچه بايد باشد نفي كني، براي رسيدن يا درك خداوند شهود قلبي و اقرار لساني كافي نيست، عمل انساني لازم است. با عمل راههاي خداوند يك به يك براي انسان گشوده شده و از اين طريق به حقيقت نزديكتر ميشود.
تحويلپذيري خدا و مردم در عرصه اجتماعي
شريعتي بنابر نگرشي كه به رابطه خداوند و انسان در بعد نظري دارد، در بعد عيني و اجتماعي هم اين رابطه را تنگاتنگ و صميمي ميداند. او براي آنكه راه درونگرايي و ايدهآليسم و زهد و رهبانيت و صوفيمنشي و گريز از اجتماع و مردم را روي افرادي كه دين را ابزار توجيه يا گريز از مسووليت كردهاند، ببندد، با نشاندن مردم در جنب خداوند در عرصه اجتماعي، دست به نوعي تحويلگرايي (reductionism) در نسبت به رابطه خدا و مردم ميزند و با تاويل آيه «ان تقرضواللـه قرضا حسنا» [= اگر خدا را وامي نيكو دهيد] ميگويد اگر در اين آيه اللـه را برداريم و به جاي آن انسان بگذاريم، هيچ خللي در معني آيه به وجود نميآيد زيرا كه خداوند مستغني، نياز به قرض اين و آن ندارد. اين قرض يعني قرض به بنده خدا؛ يا ميگويد: «قرآن كتابي است كه با نام اللـه شروع ميشود و به نام مردم پايان ميگيرد». شريعتي با تاويل مفاهيمي از اين دست و تلقي ويژهاش از رابطه انسان و خداوند، خداوند را در همه جنبههاي زندگي وارد ميسازد و نشان ميدهد كه خداي قرآن نگران فقر و رنج و درد و ستمديدگي و رنجوري و فلاكتهاي بندهاش است. او تعريف عيني از مردم بهدست ميدهد و آنان را با شاخص كار تعريف ميكند؛ «مردم در طول تاريخ زمينه اصلي بشريت را تشكيل دادهاند و ميدهند. هميشه توليدكننده بودهاند و در عين حال محروم (كساني كه كار ميكنند و استثمار ميشوند)، همواره غذا ميدادهاند و همواره گرسنه بودهاند. او پرداختن به امور مردم و مسووليت در قبال آنان را جهت رفع مشكلات و رنجهايشان از مصاديق عيني ايمان و متعلق ايمان ميداند. به زعم او «مردم ناموس خدايند»، «از فرديت به سوي خدا سبيلي نيست»، «بايد با خلق به سراغ او رفت»، «بايد در مدار خداوند اما در مسير خلق بود»، «دست خدا در جماعت است»، «خدا در جايي است كه مردم هستند»، خدا را بايد در متن ماديت جستوجو كرد: «در تكه ناني گرم كه در دستان گرسنه است، همانقدر خدا را ميتوان احساس كرد كه در پديدههاي عيني»، «بوي خدا را در قلب خاك و در نهاد نان استشمام كن». خداوند از آنجا كه در نگاه هر كسي و در موقعيت مشخص اجتماعي و طبقاتي به يكسان فهميده نميشود، از اينرو در نگاه ثروتمند و فقير نيز به يكسان ديده نميشود؛ «طبقه محروم هيچ وقت روي زيبا بودن خدا (جميل) تكيه نميكند، بلكه روي بخشنده بودن خدا تكيه ميكند. اين است كه در جهانبيني فقط خدا وجود دارد بقيه همه نمودند، كفاند و هيچاند اما در جامعه خدا تجسمي و بياني و پرچمي و جهتي و شعاري از يك قطب است و همه اسلام يعني اللـه – ناس [29/533]
رهاوردهاي الاهيات شريعتي
شريعتي بهعنوان يك متاله، رهاوردهاي كلامياي نيز داشته است كه برخي در حد بيان يك گرايش است و برخي از انسجام و وحدت و پيوستگي منطقي مناسبي برخوردار است. در بينش او توحيد مكتبخانهاي (خدا يكي است و دو نيست) و متافيزيكي (خداي واجب) نقد ميشود و توحيد به عنوان يك جهانبيني مطرح ميشود كه در برگيرنده همه ساحات و شئون زندگي انساني است. شريعتي وجود صوري و هستي شناسانه مدرسي را به وجود انساني و اجتماعي مبدل كرد. رابطه ذات و صفات را به قول حسن حنفي به رابطه ذات و زمينيان او قرائت سنتي- كلامي از توحيد و ابعاد آن را كه به توحيد ذاتي، صفاتي، افعالي و عبادي تقسيم ميشد، به توحيد انساني، تاريخي، اجتماعي و اخلاقي مبدل ساخت. «همانطور كه جهانبيني توحيد، يعني توحيد در جهان، تفسير وحدتگونهاي از وجود ميكند» در جامعه نيز تفسير وحدتگونهاي از اجتماع بشري ميكند و همانطور كه در صحنه وجود، در نظام جهاني، توحيد يك عامل مبارزه با قدرتهاي متفرق و متضاد و خدايان آسماني و ارباب انواع و نيروهاي غيبي و ماورايي موثر در سرنوشت انسانها، جامعهها و نيروهاي طبيعت است. يكي از ابتكارات شريعتي در عرصه كلام ديني دگرگون كردن شاكلههاي كلام سنتي و قديم است. او علاوه بر اينكه در بازخواني اصول اعتقادي و مفاهيم ديني تحول بزرگي ايجاد كرد، فرم و ساختار اصول اعتقادي را نيز از شكل و صورت مكتبخانهاي و سنتي و مدل درختي آن خارج كرد و به گفته خودش «با استفاده از تقسيمبنديهاي كلام قديم؛ كه آن تقسيمبنديها، خوب بوده است، اما براي گذشته، نه امروز كه در اين روزگار كهنه شده است و فرمي نيست كه وحي منزلش پنداشت؛ نميتوان اسلام را شناخت.» او بر اين نظر است كه «تقسيمبندي اصولي اسلامي، تقسيمبندي عرضي و طولي نيست، تقسيمبندي انشعابي است.» او با نقد تقسيمبندي سنتي كه اصول اعتقادي را مثل زيربناي خانهاي ميديد و روبناها را بر آن سوار ميكرد، مينويسد: «تقسيمبندي توحيد، امامت، معاد و... غلط است، چون بيشتر از يك اصل وجود ندارد: توحيد، و بقيه همه فرع بر توحيدند.» «خدا يكي است نه بيشتر، دامنه عظيم بحث را نشان نميدهد، چرا كه توحيد، ضربهاي است كه اين همه را هيچ ميكند.» و در جاي ديگر ميگويد: يك اصل بيشتر در اسلام نيست و آن توحيد است و بقيه اصول (نبوت و معاد) و فروع (نماز، روزه، حج، جهاد، خمس، زكات و...) به نسبت ارزش، جايگاه و اهميتشان همچون كراتي برگرد خورشيد توحيد ميچرخند. «اصول عقايد فقط آن فرمولهاي پنجگانهاي كه به ما دادهاند نيست، اصول عقايد مجموعه بينش، تلقي، جهانبيني و اعتقاد اسلامي ماست.» «اسلام به عنوان سنگ زيرين بنا، «توحيد» را دارد: «جهانبيني توحيدي» او از معدود انديشمندان مسلماني است كه عدل و امامت را از شكل مجرد و انتزاعي و متافيزيكي و كلامي آن خارج كرد و بعد اجتماعي و سياسي به آنها بخشيد. او همانند روسو، عدل را از قلمرو متافيزيكي آن خارج كرد و به صحنه زمين و زمينيان فرود آورد و با اين كار، بار مسووليت و رفع همه تعارضات، شرهاي اجتماعي (شكافهاي طبقاتي)، شر سياسي (استبداد)، شر فرهنگي (امليسم و فكليسم)، شر متافيزيكي (آخرتگرايي)، شر روانشناختي (النياسيون)، شر تخميرشدگي (عرفانزدگي)، و... را بر دوش انسانها نهاد و بدينسان با كشانيدن شرور به حوزه سياست و اجتماع، اخلاق را با سياست پيوند زد و تمامي تعارضات و نابسامانيها و نابرابريها بهوجودآمده در عرصه انساني- اجتماعي را زاده دستان انساني در بستر تاريخي- اجتماعي دانست و نه آنكه از جانب خداوند و آسمان سرريز كرده باشند. او با اين ابتكار با فراخواندن انسان به مشاركت در شكل دادن به حيات اجتماعياش، انسان را مسوول آفريدن و باز آفريدن موقعيت و وضعيتش دانست. بنابر اين اصل اخلاقي، انسان بايد با ورود به معركه زمين و زمان، در ساختن و برساختن امور خودش، آگاهانه و فعالانه دخالت كند و با اراده و پشتكار به حل و رفع تمامي شرور بهوجودآمده در صحنه حيات اجتماعياش بپردازد. از اينرو نقد قدرتهاي حاكم، نقد سنتهاي متحجر و عقبمانده، نقد مدرنيته و آسيبهاي آن و... بايد در دستور كار هر كسي باشد؛ چرا كه آنچه به دست انسانها به وجود ميآيد به دست خود آنان هم ميتواند از بين برود يا اصلاح شود. با توجه به مطالب ارائهشده، اكنون ميتوان منطق ايماني شريعتي را در مقايسه با رويكردهاي سنتي به شرح ذيل صورتبندي كرد. در رويكرد سنتي رابطه خدا و انسان با فاصله و دور از يكديگر ترسيم ميشود كه ميتوان از آن به رابطه من- آني (ارباب و بنده) تعبير كرد. اين رابطه با تعميم دين به متافيزيك، برداشتي حداكثري به دين دارد و آن را به دستگاهي از گزارهها و اعمال شعائري و مناسكي تقليل ميدهد. اين رويكرد به پوسته دين بيشتر توجه دارد تا مغز آن. اما رويكرد شريعتي به رابطه انسان و خدا انضمامي- تاريخي و وجودي است، كه از آن به رابطه من و شما يا خدا و ناس تعبير ميكند؛ يعني رابطهاي بينالانفسي (وجودي- اجتماعي) كه دين را به عرصه زندگي وارد ميكند. رويكرد شريعتي عمل را يگانه نقطه عزيمت به فهم هستي و حقيقت و معنا و رازهاي ايماني ميداند و شعارش اينكه عمل كن تا هستي را فراچنگ آوري، عمل كن تا رها شوي. و الاهيات شريعتي از اين دست است: الاهيات زندگي، عمل و رهايي.
ارجاعات در دفتر روزنامه محفوظ است.
پنجشنبه 13 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-