محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827991716
انديشه - اينجا واشنگتن است؛ عدالت و آزادي
واضح آرشیو وب فارسی:ایسکانیوز: انديشه - اينجا واشنگتن است؛ عدالت و آزادي
انديشه - اينجا واشنگتن است؛ عدالت و آزادي
مايكل والزر ترجمه: جواد گنجي: آيا چپ در جهان ما رو به زوال است؟ نظري راجع به «ازبينرفتن» [چپ] ندارم- شايد در دهه شصت آنطور كه ميپنداشتيم قوي نبوديم، احتمالاً امروزه هم چنان كه ميپنداريم ضعيف نيستيم. در آن دوران، هنوز هم توهماتي درباره انسجام (coherence) ايدئولوژيك داشتيم و چهبسا حس ميكرديم كه واقعاً سرگرم ساختن سازمان و تشكيلاتايم. اما، دهه شصت هيچنوع باقيمانده تشكيلاتي بر جا نگذاشت، و ما ديگر نميتوانيم هيچ توهمي درباره انسجام ايدئولوژيك داشته باشيم. معهذا، اگر همه «تكهپارهها» را هم جمع بزنيد؛ طرفداران محيطزيست، فمينيستها، فعالان ضدجنگ، همه كساني كه هنوز هم براي حقوق مدني مبارزه ميكنند، طرفداران تكثرگرايي فرهنگي از هرنوع كه باشند (البته، نه از هر نوع)، آمريكاييهاي فعال در جامعه مدني جهاني در سازمانهايي همچون سازمان بينالمللي عفو عمومي، سازمان نگهبان حقوق بشر و سازمان پزشكان بدون مرز، خوانندگان مجلات چپگرا و قسعليهذا، گمان نميكنم تعداد ما اينهمه كم شده باشد.
اگر ما به لحاظ سياسي ضعيفتريم كه آشكارا چنين است، علت آن نه تعداد كمتر ما، بلكه دو روند درازمدت است: نخست، ازكارانداختن (demobilization) جنبش كارگري و زوال اتحاديهها (ليبرالها و چپگراها توجه بسيار كمي به اين موضوع نشان دادهاند) و در ثاني، بسيجكردن مسيحيان اوانجليك، كه در دهه شصت وسيعاً كنارهجو و به لحاظ سياسي منفعل (و نيز، گرچه ما هيچگاه شاهدش نبوديم، تلخانديش و كينهتوز) بودند.
اما من يك جامعهشناس سياسي نيستم، خبري از جديدترين تحقيقات پيمايشي ندارم، درباره جايگاه و تأثيرمان در جامعه آمريكايي دست به داوريهاي قطعي و قريببهيقين نميزنم. دغدغه من و مسالهاي كه صحبتكردن درباره آن احساس اطمينان به من ميدهد، بيشتر آن نوع چپي است كه بدان محتاجيم و هماينك غياباش را حس ميكنيم. آيا تا به حال هيچگاه چنين چپي داشتهايم- در دوران بلوغ من يا شما؟ البته، قبول دارم، بهرغم جنون مسلكهاي نولنينيستي در دهه هفتاد و بزدلي بسياري از ليبرالها در دهههاي 80 و 90، نوعي سياست مخالفخوان را يادم ميآيد يا گمان ميكنم يادم ميآيد كه كمي وزن و اعتبار و يكپارچگي داشت. درباره وجود سياستي اينچنيني در حال حاضر چندان مطمئن نيستم. چيزي كه طي سالهاي گذشته در اين كشور نابود شده چپي است كه سزاوار نابودشدن نيست.
نميخواهم بحث چپ حزب دموكرات را به ميان بكشم. به گمانم، چپ حزب دموكرات هر كاري از دستش برميآيد انجام ميدهد، آنهم با در نظر گرفتن دادههاي نظرسنجي كه قوياً حاكي از آن است كه اگر چپ اين حزب مسلط شود، حزب دموكرات در انتخابات بعدي رياستجمهوري بازنده خواهد بود. ديدگاههاي من درباره حزب دموكرات بسيار ساده و سرراستاند: مايلم اين حزب برنده شود، زيرا هر نوع پيروزي در جبهه دموكرات شكستي براي راست افراطي خواهد بود. طول خواهد كشيد تا جناح راست را تا حدي كه دلخواهمان است عقب بياندازيم، ليكن شروع اين روند اهميتي حياتي دارد. اگر دموكراتها بتوانند با يك پيام ليبرالي نيرومند برنده شوند، عالي خواهد شد؛ اين همان چيزي است كه انتظارش را ميكشم. اما اگر پيروزي نيازمند پيامي مبهم و دوپهلو باشد، هرچه بادا باد.
اما چپ واقعي، منظورم، چپي است كه اعضايش به حزب دموكرات رأي ميدهند (يا بايد رأي دهند، هرچند بسياري از آنها چنين نميكنند) ليكن خود را يك نيروي سياسي مستقل ميدانند؛ چنين چپي هيچگاه نبايد موضعي مبهم و دوپهلو داشته باشد. ما بايد موضعي شفاف داشته باشيم يا، به خاطر اينكه گروهي منطقي هستيم، بايد طيفي از مواضع داشته باشيم كه شباهت خانوادگي زيادي با هم دارند. ما بايد مشتركاً به مجموعهاي از اصول پايبند باشيم، حتي اگر بهوضوح بر سر اين مساله كه بهترين شيوه بازنمايي آن اصول در «جهان واقعي» چگونه است توافقي نداشته باشيم. اين اصول، همچون اصل آزادي، دموكراسي و- اصل تعريفكننده هرنوع چپي- برابري، اصولي بزرگاند. معناي اين واژگان نامعلوم است، اما نه آنقدرها نامعلوم، و ما بايد آنها را جدي بگيريم.
چپ چگونه ميبود اگر چنين تعهداتي ميداشت؟ پس از 11 سپتامبر سال 2001، مسائلِ سياسي واقعاً دشوار به نحوي از انحاء با سياست جهاني مرتبط بودهاند. اما دولت بوش از اين واقعيت و از پوشش جنگ و ترور بهره برده است تا كشور را دقيقاً متوجه مسائل داخلي سازد. پس بياييم بحث را از همينجا آغاز كنيم.
چپي كه ما بدان نياز داريم بايد حامي كارگران و متعهد به بازسازي جنبش اتحاديهاي باشد. اين نكته را در همين ابتداي بحث بيان كردم، چراكه ايده سياست برابريطلبانه بدون وجود مبنايي در ميان كارگران صنعتي و خدماتي، توهمي بيش نيست؛ توهمي شايع در ميان مدافعان چپگراي «تفاوت»، كه [چپگرابودن مدافعان آن] چيزي از توهمبودنش كم نميكند.
ما بايد برنامهاي بازتوزيعي (redistributive) داشته باشيم كه با جان و دل درگيرش شويم و اين به معناي آن است كه ما متعهد ميشويم به يكنوع تجديدنظر راديكال در شيوه عملكرد نظام مالياتي، چنانكه هم بار سنگين رفاه داخلي و هم سياست بينالمللي، عادلانه بين همه شهروندان سرشكن ميشود.
آموزش عمومي بايد نقشي محوري در هرنوع برنامه چپگرايانه ايفاكند و بايد به شيوهاي براي آن سرمايهگذاري كرد كه مركزيت آن را منعكس كند. ما بايد مدافعان يك برنامه آموزشي سكولار باشيم، برنامهاي با محتواي فكري قوي كه به شيوهاي خلاقانه توسط معلماني تعليم داده ميشود كه مورد احتراماند و حقالزحمهشان به شايستگي پرداخت ميشود. ضمناً بايد مدافع آن مدارسي باشيم كه در آنها تبعيض طبقاتي و نژادي حاكم نيست. «تفاوت» (خاصه تفاوت مذهبي) بايد بيشتر در ساعات پس از مدرسه و كلاسهاي آخرهفته در برنامهها لحاظ شود، ولي بايد تحمل فيالمثل حجاب اسلامي و سمبلهاي يهوديان را داشته باشيم، لازم نيست همچون سكولاريستهاي ژاكوبني باشيم.
روشن است كه بايد حامي بيمه بهداشتي ملي فراگير باشيم. اين شالوده هر نظام رفاهي خوب و مناسب است. اما پس از آن بايد در زمينه طراحي نظام اداري و اجرايي برنامههاي رفاهي، بسيار مبتكرانهتر از آني عمل كنيم كه چپ در گذشته كرده است. هدف ما بايد دستيابي به سطوح بالاتر مشاركت در فعاليتها و اقدامات «كمكرسان» و حمايتهاي متقابل و نقشي بزرگتر در جامعه مدني باشد. شور و شوق بسياري از روحانيون آفريقاييآمريكايي براي ابتكارعملهاي رفاهي «ايمانمحور» بوش بايد ما را در مورد نياز به نسخه خود ما از يك نظام مركززدوده هوشيار و گوشبهزنگ سازد. اگر كليساها ميتوانند به كمك پول حكومت مركزي برنامههاي مراكز آموزشي را اداره كنند، پس چرا اتحاديهها، انجمنهاي محلي و تعاونيها نتوانند؟ بايد بر اين نكته پافشاري كنيم كه خطرات تروريسم داخلي ميتواند با قوت و قدرت در درون محدودههاي دموكراسي قانوني (constitutional) مطرح باشد. كافي نيست كه به گوانتانومو و قوانين مهاجرت اشاره كنيم و فرياد برآوريم «فاشيسم»! بايد دلايل محكمي در اثبات اين مساله بياوريم كه ميتوان از امنيت جاني شهروندان همنوعمان دفاع كرد بدون شكنجه، بدون افزايش بيشازحد قدرت اجرايي، بدون استراقسمعهاي غيرقانوني، بدون محرومكردن بازداشتشدهها از حقوق مدني و حقوق بشر، بدون آزار خارجيها و مهاجرها. اما نبايد هم «همهچيز را مجاز بشمريم»، چنانكه گويي هيچ اهميتي به امنيت جاني شهروندان همنوعمان نميدهيم. آن بهاصطلاح «جنگ» عليه تروريسم عمدتاً كاري پليسي است و ما بايد جداً به قواعد درگيريها و تعهدات پليس بيانديشيم.
احتمالاً اينها همه نبايد جنجالبرانگيز باشد، يا اگر هست فقط بايد در حاشيهها باشد. مشكل اين است كه بسياري از اين مسووليتها طرف حمايت گروههايي تكمسالهاي و داراي مسالهاي مشترك قرار ميگيرد كه علاقه چنداني به اقلام ديگر اين فهرست مسووليتها نشان نميدهند. اما گمان ميكنم كه اقلام اين فهرست بههمپيوستهاند. دستكم، بد نيست تلاش كنيم تا نوعي بههمپيوستگي در اين فهرست ايجاد كنيم و در پي مسووليتي عمومي و فراگير باشيم.
گو اينكه، وقتي بحث مسائل جهاني به ميان آيد، رسيدن به توافق بسيار دشوارتر خواهد بود. اينجا خطرات بيشتري در كمين است زيرا پاي مسائل به جنگ و صلح، و مرگ و زندگي در گرداگرد جهان كشيده ميشود.
اولاً، در مقام شهروندان آمريكايي، نبايد آن نگرش ضدآمريكايي آسانيابي را اختيار كنيم كه اوضاع بخش اعظم چپ را در جهان وخيمتر ميسازد و مايه بدنمايياش ميشود. ما منتقدان بسياري از جنبههاي جامعهمان و سياست خارجي آمريكاييم، ولي در عين حال ميدانيم كه كشور ما نيرويي در جهت خير بوده است و ميتواند باشد، مثال روشن آن، جنگ جهاني دوم، و نيز از ديدگاه من، تاسيس سازمان ملل متحد، بازسازي اروپا، كره، بوسني و كوزوو، شكستدادن كمونيسم و جنگ اول عراق. در ضمن، با وجود همه شكستهامان، ميتوانستيم در رواندا نيز نقش نيرويي خير را بازي كنيم و هنوز هم ميتوانيم در جايي چون دارفور چنين نقشي داشته باشيم. اگر قدرتهاي ديگري در كار بودند كه ميتوانستيم بدانها اتكا كنيم، اتكانكردن به قدرت آمريكا موجهتر و معقولتر بود. اما چيزي به نام قدرتهاي ديگر وجود ندارد و بنابراين بايد دراينباره دست به داوري زنيم كه چه هنگام بايد و چه هنگام نبايد از قدرت آمريكا استفاده شود. در ميان چپها عكسالعملي وجود دارد كه ميگويد ايالات متحده به طرز مايوسكنندهاي فاسد است و هيچگاه نبايد از قدرت آن استفاده شود. اين از جمله واكنشهايي است كه نبايد به آن ميدان دهيم.
چپ بايد جهاني و انترناسيوناليست باشد. چنين چپي نخست در سطح دولتي و سپس در سطح غيردولتي به يك موضع اخلاقيـ سياسي معين و قاطع نيازمند است. به منظور دفاع از حقوق بشر و سياست دموكراتيك، بايد مدافع تقسيم كار در ميان دولتها باشيم. تاريخ مداخلههاي بشردوستانه مثال خوبي از اين مورد به دست ميدهد: اين ويتناميها بودند كه به جنايات و كشتار خمرهاي سرخ در كامبوج پايان دادند، اين هنديها بودند كه حكمفرمايي وحشت و ترور را در شرق پاكستان (اينك بنگلادش) متوقف كردند، اين تانزانياييها بودند كه حكومت جنايتكار امين را برانداختند، ايالات متحده هدايت اوضاع را در كوزوو در دست گرفت، اما روشن است كه آمريكا يگانه عامل مداخلهگر نيست، و نبايد باشد: اين كار بايد تقسيم شود. هركسي بايد سهمي در آن داشته باشد. اين به معناي آن است كه كشورهاي ديگر بايد مسووليتهاي مختص خويش را به رسميت بشناسند. هماينك، چپ اروپايي در اكثر موارد عهدهدار هيچ مسووليتي نميشود. بنابراين در اينجا چپگراها بايد بر سر مسائلي همچون نياز آمريكا به شركا صراحت به خرج دهند، شركايي واقعي كه همچون آمريكا نگران اين مساله باشند كه جهان چه اوضاعي دارد، و چه نيرويي- گاه همگام با آمريكا، گاه مستقل از آن يا حتي در تقابل با آن- قادر است با نيرومندي و انسجام دست به عمل زند.
اما مسووليتهاي جهاني همچنين بايد در كار حزبها، اتحاديهها، انجمنها و در جامعه مدني جهاني تجلي يابد. بسيار اتفاق خواهد افتاد كه حمايت دولتي از مخالفان دموكراتيك در آنسوي مرزها، يا از برخي حقوق نوپاي بشر، يا فمينيستها، يا جنبشهاي طرفداري از محيطزيست در جهان سوم ممكن يا مطلوب نباشد. اما چپ ميتواند در خصوص معرفي داوطلبان، ارائه منابع، دفاع سياسي و تقويت ايدئولوژيك فعال باشد. هر بريگاد بينالمللي لزوماً نبايد يك نيروي نظامي باشد، براي حمايت از دوستان در سرتاسر جهان راههاي فراوان ديگري پيش روي ما است. اينكه ما بايد حقيقتاً براي انجام اينكار تلاش كنيم، اينكه فقط بايد به طرفداري از مردان و زنانِ متعهد به آزادي، برابري و دموكراسي دست به چنين كاري زنيم (و از حمايت جنبشهاي ضدليبرال سر باز زنيم، فقط به خاطر اينكه ضدآمريكايياند)- اين است آزمون حقيقي چپ جهاني يا انترناسيوناليسم چپگرا.
ما بايد با نظم اقتصادي نوليبرال به مخالفت برخيزيم، ولي بيآنكه خود را در تقابل با رشد اقتصادي و جهانيشدن قرار دهيم. شايد مهمترين سهمي كه چپ ميتواند ادا كند عبارت باشد از افشاكردن الگوهاي پيچيده سياست و سرمايهگذاري كه موجب فقر فرساينده و شكست حكومتها در كشورهاي در حال توسعه (يا توسعهنيافته) ميشود. گاهي اوقات حقيقت دارد كه «هر نوع سياستي محلي است»، ليكن در اغلب موارد دولت غربي و همدستي شركتهاي بزرگ اقتصادي نقش بارزي در اين الگوها دارند و هنگامي كه اوضاع بدين قرار است بايد حرف خود را با وضوح و صراحت بزنيم و در راه تغييري ريشهاي تلاش كنيم.
در نهايت، و شايد اين دشوارترين كار باشد، بايد تصديق كنيم كه گرچه ما دشمناني در داخل و در خانه داريم كه با آنها درگير مناقشه و رقابتي دموكراتيكايم، معالوصف دشمناني در آنسوي مرزها داريم، كه با آنها درگير منازعهاي بسيار خشنترايم. اگر چپ در مقام نيرويي اخلاقيـ سياسي ناپديد شود، بدان علت خواهد بود كه معلوم ميشود ما عاجز از آنيم كه هوشمندانه دشمني ورزيم. منظورم دشمني ايدئولوژيك است؛ لازم نيست حتماً به جنگ برويد تا دشمناني پيدا كنيد. دشمنان معمولي چپ در ميان همه مردماند، از شرق و غرب گرفته تا شمال و جنوب، همانها كه از نابرابري اقتصادي، از سلسلهمراتب جنسي و از حاكميت اقتدارطلبانه اليگارشها و پولدارها نفع ميبرند.
در حال حاضر اما خطرناكترين دشمنان ما كسانياند كه مطابق با آرمانشان و با شور و اشتياقي ايدئولوژيك و انضباطي سازماني، به دفاع از نابرابري، سلسلهمراتب، و اقتدارطلبي برميخيزند. احتمالاً نتوانيم آرمانگرايي نازيها را به ياد آوريم؛ ما آنها را جانياني بيش نميدانيم (كه بسياري از آنها واقعاً چنين بودند)، ولي بايد بدانيم كه بدون آرمانگراهاي جوان، آنها هيچگاه به خواب هم نميديدند كه قدرت را در آلمان به چنگ آورند. اما آرمانگرايي كمونيستي را خيلي خوب به خاطر ميآوريم، چراكه بسياري از چپها را اغواء كرد و ايشان را به مدافعان رژيمي جنايتكار و مستبد بدل ساخت. امروزه بايد درباره خصومتمان با بنيادگرايي مذهبي صراحت داشته باشيم؛ بنيادگرايي مذهبي در همه روايتهايش، زيرا تاكنون تهديدكنندهترين شكل آن همين است. در اينجا ما سر و كار داريم با نفرت آرمانگرايانه از هرچيزي كه چپ غربي نماينده آن است (يا بايد باشد)؛ در اينجا ما شاهد شوق و حميتي متعصبانه، نابردباري بيرحمانه، و نوعي كيش مرگايم، تعهدي پرشور به انقياد زنان، يهوديستيزي شرورانه و خصومتي فراگير نسبت به ليبراليسم و دموكراسي. و با اينهمه هنوز هستند كساني كه بر اين نكته پا ميفشارند كه خطرات ناشي از اين نفرت بزرگنمايي ميشوند (يا حتي از سوي سياستمداران راستگرا ابداع ميشوند) يا توجيهي برايشان تراشيده ميشود و تفاوت فرهنگي و ستم امپرياليستي را برميانگيزند؛ تو گويي دشمنان ما مدافعان تكثرگرايي فرهنگي و رهايي ملي بودهاند. در اينجا حفظ وضوح اخلاقي و دستزدن به هر كار ديگري كه چپ بدان نياز دارد ساده نخواهد بود، اما اين همان چيزي است كه دوران ما بدان نياز دارد اگر بخواهيم جايگاه بر حق خويش را در جهان سياسي حفظ كنيم و به جاي ازبينرفتن همچنان پابرجا و لايق بمانيم.
منبع: dissent magazine, Winter 2007
سه شنبه 11 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسکانیوز]
[مشاهده در: www.iscanews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 91]
-
گوناگون
پربازدیدترینها