تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833229744
روزنامه نگاري؛ اولين قربانى جنگ
واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: روزنامه نگاري؛ اولين قربانى جنگ
بخش دوم و پاياني
نوشته: جان پيلجر مترجم: سيد عماد رضوي
در ويتنام طى عملياتى تحت عنوان “عمليات عالم اسفل” از ماده اى شيميايى به نام “عامل نارنجي” براى از بين بردن برگهاى درختان استفاده شد كه سرطان زا بود و نظم ژنتيكى و زيست محيطى را در آن كشور بر هم زد. وقتى كنگره آمريكا موضوع را فهميد، نام عمليات به عنوانى لطيف تر يعنى “عمليات امداد مزرعه” تغيير كرد اما هيچ چيز تغيير نكرد. در باره جنگ عراق هم كنگره عين همين كار را كرده است. دموكراتهاى كنگره هم اين جنگ را لعنت كرده، تغيير نام داده و گسترش داده اند. فيلم هاى هاليوودى هم كه بعد از جنگ ويتنام ساخته شد، ادامه روزنامه نگارى (حرفهاي) بود، يعنى همان عادى سازى امور غيرقابل تصور.
درست است كه برخى از آن فيلمها از تاكتيكهاى نظامى آمريكا انتقاد كرده اند اما تمام آنها مراقب بوده اند كه توجه مخاطبان را به احساس بيم متجاوزان معطوف كنند. اولين فيلم از اين دست “شكارچى گوزن” نام دارد كه اكنون يك فيلم كلاسيك در باره ويتنام محسوب مى شود. پيام آن فيلم هم اين بود كه آمريكا از جنگ ويتنام رنج برده و ضربه ديده است، جوانان آمريكايى هر كارى كه توانسته اند عليه وحشى هاى شرقى انجام داده اند. اين پيام مهلك تر هم بود، چرا كه فيلم شكارچى گوزن عالى ساخته شد و هنرپيشه هايش نقش خود را عالى ايفا كردند. بايد اعتراف كنم كه اين فيلم تنها فيلمى است كه مرا وادار ساخته در سينما فرياد اعتراض سر بدهم. گفته مى شد فيلم تحسين برانگيز اوليور استون به نام “جوخه” قرار بود كه ضد جنگ باشد. آن فيلم در يكى دو صحنه ويتنامى ها را هم مثل انسان ها نشان داد اما مهم تر از همه، اشغالگر آمريكايى را قربانى جنگ نمايش داد.
وقتى مى خواستم اين مقاله را بنويسم، قصد نداشتم به فيلم “كلاه سبزها” با شركت جان وين اشاره كنم تا اينكه چند روز پيش خواندم جان وين پرنفوذترين هنرپيشه اى بوده كه تا كنون وجود داشته است. من آن فيلم را شنبه شبى از سال 1968 ميلادى در شهر مونتگومرى ايالت آلاباما تماشا كردم. (من براى مصاحبه با جورج والاس فرماندار بدنام آن زمان آلاباما به آنجا رفته بودم.) خودم تازه ازويتنام بازگشته بودم و نمى توانستم باور كنم كه آن فيلم تا اين حد مزخرف است. به همين خاطر با صداى بلند خنديدم، همينطور خنديدم و خنديدم. ديرى نپاييد كه محيط اطرافم نسبت به من بسيار سرد شد.
دوستى كه همراهم بود به من گفت:” بيا بزنيم به چاك و سريع فرار كنيم.” ما را تا هتل محل اقامتمان دنبال كردند اما شك دارم كه آيا تعقيب كنندگان ما مى دانستند كه قهرمانشان يعنى جان وين به مقامات دروغ گفته تا مجبور نباشد در جنگ جهانى دوم شركت كند يا نه. با اين حال نقش كاذبى كه جان وين در آن فيلم ايفا كرد هزاران نفر آمريكايى را به ويتنام و به كام مرگ فرستاد به استثناى جورج دبليو بوش و ديك چني.
سال قبل هارولد پينتر، نمايشنامه نويس مشهور انگليسى به هنگام دريافت جايزه ادبى نوبل سخنرانى تاريخى اى ايراد كرد. او پرسيد:” چرا ددمنشى سيستماتيك و قضاوتهاى گسترده، سركوب بى رحمانه تفكر مستقل در روسيه استالينيستى در غرب به خوبى شناخته شده بود اما جنايات حكومتى آمريكا در اقصى نقاط جهان فقط بطور سطحى تا حدودى ضبط شد ولى در جايى ثبت نشد؟” با اين حال مى توان در سراسر جهان، نابودى و رنج تعداد بى شمارى از انسانها را به آمريكا نسبت داد.
پينتر گفت:”اما شما نخواهيد فهميد. گويى چنان جناياتى هرگز اتفاق نيفتاده است. گويى هيچ اتفاقى نيفتاده است. با اينكه اين جنايات در حال وقوع بود اما گويى جنايتى روى نمى داد. اهميت نداشت. كسى علاقه اى به دانستن موضوع نداشت.” حرفهاى پينتر از سوررئال هم فراتر بود. بى بى سى سخنرانى معروف ترين نمايشنامه نويس انگلستان را ناديده گرفت. من در مورد كامبوج چند مستند ساخته ام. اولين مستندم “سال صفر: مرگ بى صداى كامبوج” نام داشت. اين مستند توضيح مى دهد كه بمباران كامبوج توسط نيروهاى آمريكايى باعث ظهور پل پوت شد.
كارى را كه نيكسون و كيسينجر آغاز كردند، پل پوت تكميل كرد. پرونده هاى سازمان سيا هيچ شكى براى اين موضوع باقى نمى گذارند. من آن فيلم مستند را به واشنگتن بردم و براى پخش به شبكه تلويزيونى پى بى اس دادم. مسئولان پى بى اس كه فيلم را ديده بودند بسيار شوكه شده بودند. آنها با هم پچ پچ كردند. از من خواستند كه بيرون اتاق منتظر بمانم. بالاخره يكى از آنها بيرون آمد و گفت:”جان، ما فيلم تو را تحسين مى كنيم. اما از اينكه اين فيلم مى گويد آمريكا راه را براى پل پوت هموار كرد آشفته ايم.” پرسيدم:” آيا مدارك ارائه شده در فيلم را انكار مى كنيد؟” در آن فيلم به تعدادى از اسناد سازمان سيا اشاره كرده بودم. او پاسخ داد “نه، ولى تصميم گرفته ايم كه يك داور روزنامه نگارى را براى دادن نظر دعوت كنيم. “
اين اصطلاح “ داور روزنامه نگارى “ احتمالا توسط جورج اورول اختراع شده بود. در واقع آنها توانستند يكى از سه روزنامه نگارى را كه پل پوت به كامبوج دعوتشان كرده بود پيدا كنند. و البته او به فيلم من راى منفى داد و پى بى اس ديگر هيچ تماسى با من نگرفت. فيلم مستند سال صفر در حدود 60 كشور جهان به نمايش گذاشته شد و پر تماشاترين فيلم مستند جهان شد. اما هرگز در ايالات متحده به نمايش در نيامد.
از پنج فيلمى كه من در باره كامبوج ساختم، تنها يكى را شعبه پى بى اس در نيويورك كه دابليو نت نام دارد پخش كرد. اما فكر مى كنم كه فيلم را حدود يك نصفه شب پخش كردند. به اين فيلم آن هم بر اساس يك بار نمايش و آن هم زمانىكه اكثر مردم خواب هستند جايزه “امي” داده شد. چه مضحكه جالبي. اين فيلم لايق جايزه بود اما لايق تماشاگر نبود.
واقعيت ويرانگرى كه هارولد پينتر به آن اشاره كرد، به اعتقاد من اين بود كه وى ميان امپرياليسم و فاشيسم ارتباطى برقرار كرد و نبردى بر سر تاريخ را توصيف كرد كه هرگز گزارش نشده است. اين سكوت عظيم عصر رسانه و قلب سرى تبليغات امروز است. تبليغاتى كه آنچنان ابعادش وسيع است كه من هميشه از تاثيرش بر آگاهى و فهم مردم آمريكا حيرت زده مى شوم.
البته ما راجع به يك نظام حرف مى زنيم نه راجع به شخصيت ها. با اين وجود تعداد بسيار زيادى از مردم تصور مى كنند كه مشكل ما جورج دبليو بوش و همداستانش هستند. درست است كه بوش و گروهش افراطى هستند اما تجربه من نشان مى دهد كه اينها هم مثل همان افراطىهايى هستند كه قبلا آمده اند و رفته اند. در طول زندگى من ليبرال دموكراتها بيشتر از جمهورى خواهان جنگ به راه انداخته اند.
ناديده گرفتن اين واقعيت تضمين مى كند كه نظام تبليغات و نظام ايجاد جنگ ادامه يابد. در انگليس شاخه اى از حزب دموكرات وجود دارد كه طى ده سال گذشته اداره اين كشور را بر عهده داشته است. تونى بلر كه ظاهرا يك ليبرال بود بيش از هر نخست وزير ديگرى در تاريخ معاصر انگليس را به جنگ برده است. درست است كه يار فعلى اش جورجبوش است، اما عشق اولش بيل كلينتون بود يعنى همان خشن ترين رئيس جمهور اواخر قرن بيستم.
گوردون براون جانشين بلر نيز از وفاداران به كلينتون و بوش است. بران چند روز پيش گفت:”دورانى كه انگليس مى بايست به خاطر كارهايى كه امپراتورى انگلستان كرده بود عذر خواهى كند سپرى شده است. حالا ديگر ما بايد جشن بگيريم.” بران هم مانند بلر، مانند كلينتون و مانند بوش به اين حقيقت ليبرالى اعتقاد دارد كه نبرد بر سر تاريخ به پيروزى انجاميده است و اينكه ميليونها نفرى كه در اثر قحطى ايجاد شده توسط امپراتورى انگليس در هند جان دادند فراموش خواهند شد - مثل ميليون ها نفرى كه در اثر اقدامات امپراتورى آمريكا جان باخته اند و فراموش خواهند شد. جانشين بوش هم مانند او اطمينان دارد كه روزنامه نگارى حرفه اى جانبدار او است. چون اكثر روزنامهنگاران، چه بدانند و چه ندانند در آب نمك خوابانيده شده اند تا تريبون ايدئولوژى اى باشند كه خود را تريبونى غير ايدئولوژيكى قلمداد كرده و خود را به عنوان مركز طبيعى و نقطه اتكاى اصلى حيات امروزى نشان دهند.
ممكن است اين ايدئولوژى قوى ترين و خطرناك ترين ايدئولوژى اى باشد كه ما تاكنون شناخته ايم چرا كه انتهايى ندارد. اين ايدئولوژى ليبراليسم است. من خواص ليبراليسم را تكذيب نمى كنم. همه ما در غرب به نوعى از اين خواص سود مى بريم. اما اگر ما خطرات آنرا، برنامه بى انتهاى آنرا و قدرت تماما مصرفى تبليغات آنرا تكذيب كنيم، بعد ما حق واقعى خود براى برخوردارى از دموكراسى واقعى را كتمان كرده ايم چرا كه ليبراليسم و دموكراسى واقعى يكى نيستند. ليبراليسم به عنوان پايگاه باقى بازمانده نخبگان در قرن 19 ميلادى آغاز شد و نخبگان هرگز دموكراسى واقعى را تسليم نمى كنند. هميشه بر سر دموكراسى واقعى جنگ و دعوا بوده است.
يكى از اعضاى بلندپايه گروه مخالف جنگ “ ائتلاف متحد براى صلح و عدالت” اخيرا حرفى زد كه من آن را در اينجا نقل قول مى كنم. او گفت:”دموكراتها دارند از سياستهاى واقعيت استفاده مى كنند.” نقطه مرجع تاريخى مورد نظر اين خانم ويتنام بود. او گفت بعد از آنكه كنگره تحت كنترل دموكراتها شروع به دادن راى بر ضد جنگ ويتنام كرد، ليندون جانسون رئيس جمهور وقت آمريكا خارج ساختن نيروهاى آمريكايى از ويتنام را آغاز كرد. اما اين چيزى نبود كه اتفاق افتاد. نيروهاى آمريكايى در واقع چهار سال آزگار بعد از آن از ويتنام خارج شدند.
و طى اين چهار سال آمريكا با بمب بيشتر از سالهاى قبل از آن در ويتنام آدم كشت. اين همان چيزى است كه در حال وقوع در عراق است. بمبارانها در عراق از سال گذشته ميلادى به اين سو دو برابر شده ولى اين خبر مخابره نمى شود. حالا اين بمبارانها را چه كسى آغاز كرد؟ بيل كلينتون اين بمبارانها را آغاز كرد. طى سالهاى دهه 90 ميلادى كلينتون در آنچه كه با حسن نيت حراست از “مناطق ممنوعه پروازي” خوانده مى شد، بارش بمب بر روى عراق را آغاز كرد.
همزمان او محاصره اى قرون وسطايى به نام تحريمهاى اقتصادى را عليه عراق آغاز كرد كه همانطور كه گفتم شايد يك ميليون نفر، از جمله 500 هزار كودك عراقى را كشته باشد كه اين مورد آخر توسط صندوق كودكان سازمان ملل به ثبت رسيده است. هيچكدام از اين كشتارها آنگونه كه بايد در رسانه هاى به اصطلاح عمده خبرى منعكس نشد. سال گذشته نتايج تحقيقى توسط مدرسه عالى بهداشت عمومى دانشگاه جانزهاپكينز منتشر شد كه نشان مى داد 655 هزار عراقى در نتيجه مستقيم تهاجم به عراق جان خود را از دست داده اند. مدارك رسمى نشان مى دهد كه دولت بلر مى دانسته كه اين آمار معتبر است.
در ماه فوريه “لس رابرتس” مولف آن گزارش، گفت اين رقم برابر رقمى است كه تحقيق دانشگاه فوردهام در باره تعداد قربانيان نسل كشى در رواندا نشان داده است. عكس العمل رسانه ها به افشاگرى شوكه كننده رابرتس، سكوت بود. يعنى آنچه كه احتمالا بزرگترين مورد از كشتار سازمانيافته طى يك نسل باشد، به قول هارولد پينتر، گويى “اتفاق نيفتاد. اهميت نداشت.”
بسيارى از كسانى كه خود را چپگرا قلمداد مى كنند از حمله بوش به افغانستان حمايت كردند. اينكه سازمان سيا قبلا اسامه بن لادن را پشتيبانى كرده بود ناديده انگاشته شد. در آمريكا حتى به گوش كسى هم نخورده است كه دولت كلينتون مخفيانه از طالبان حمايت كرده بود و ماموران سازمان سيا در سطوح بالا به آنان اطلاع رسانى مى كردند. طالبان شركاى مخفى غول نفتى يونوكال براى احداث يك خط لوله انتقال نفت در خاك افغانستان بودند. و زمانى كه به يكى از مقامات رسمى دولت كلينتون ياد آورى شد كه طالبان زنان را سركوب مى كنند وى در پاسخ گفت: “ما مى توانيم اين مسئله را تحمل كنيم.”
مدرك قانع كننده اى وجود دارد كه نشان مى دهد بوش تصميم گرفت - نه در نتيجه حملات يازده سپتامبر - بلكه دو ماه قبل از آن و در ژوئيه سال 2001، به طالبان حمله كند. عملا كسى اينرا در ايالات متحده نمى داند. همانطور كه كسى از آمريكايى ها از تعداد واقعى تلفات غيرنظامى در افغانستان اطلاعى ندارد. تا جايى كه من اطلاع دارم فقط يك خبرنگار رسانه اى عمده به نام جاناتان استيل، خبرنگار گاردين چاپ لندن در مورد تلفات غيرنظامى در افغانستان تحقيق كرده و تخمين زده است كه 20 هزار غيرنظامى در آن كشور كشته شده اند. تازه اين آمار به سه سال قبل تعلق دارد.
تداوم تراژدى فلسطين عمدتا به خاطر سكوت و توافق چپ ليبرال كذايى است. بطور مداوم تكرار مى كنند كه حماس براى منهدم ساختن اسرائيل سوگند ياد كرده است. نيويورك تايمز، آسوشيتدپرس، بوستون گلوب - هركدام را كه در نظر بگيريد همين را مى گويند. آنها براى سلب كردن گناه سكوت از خود همين يك جمله را تكرار مى كنند كه دروغ است. اينكه حماس خواستار يك آتشبس ده ساله شده را تقريبا هيچ رسانه اى گزارش نكرده است. مهم تر اينكه حماس در چند سال اخير دچار تغييرات ايدئولوژيكى تاريخى اى شده مبنى بربه رسميت شناسى چيزى كه واقعيت اسرائيل مى نامد، اما عملا كسى اين موضوع را نمى داند: و اينكه اسرائيل براى نابود ساختن فلسطين سوگند ياد كرده نيز قابل بحث نيست و نمى توان در باره اش سخن گفت.
دانشگاه گلازگو انگليس پيشگام تحقيق در باره ميزان و نحوه گزارشات خبرى در باره فلسطين شده است. آنها در اين تحقيق با جوانان انگليسى كه تلويزيون تماشا مى كنند مصاحبه كردند. بيش از 90 درصد اين عده تصورشان اين بود كه آبادى نشين هايى كه بطور غيرقانونى در خاك فلسطين مستقر شده اند، فلسطينى هستند. در اينجا به ياد جمله معروف دنى شكتر مى افتيم كه: هر چه بيشتر تلويزيون تماشا مى كنند، كمتر مى دانند. حالا هم خطرناكترين سكوت در باره سلاحهاى هسته اى و بازگشت جنگ سرد است. روسها به روشنى فهميده اند كه هدف از استقرار سپر دفاعى كذايى آمريكا در اروپاى شرقى زير يوغ قرار دادن و تحقير آنها است.
با اين حال صفحات اول روزنامه ها ادعا مى كنند كه پوتين دارد جنگ سرد تازه اى به راه مى اندازد ولى در باره ايجاد يك سيستم جديد كاملا آمريكايى موسوم به جايگزينى قابل اتكاى تسليحات سكوت برقرار است. هدف از ايجاد اين سيستم كه از مقاصد ديرينه آمريكا بوده، از بين بردن وجه تمايز ميان جنگهاى متعارف با جنگهاى هسته اى است.
در همين حال به نقش دموكراتهاى آمريكا توجه داشته باشيد. ببينيد باراك اوباما چطور به بلندگوى شوراى روابط خارجى آمريكا مبدل شده كه يكى از دستگاههاى تبليغاتى دستگاه ليبرال قديمى در واشنگتن است. اوباما در مقالهاى نوشته با اينكه مى خواهد نيروهاى آمريكايى را به خانه بازگرداند، اما “ نبايد احتمال استفاده از قواى نظامى عليه دشمنان ديرينه آمريكا مانند ايران و سوريه را رد كرد.”
باز بشنويد از اوباماى ليبرال كه گفت:”در موقع خطر عظيم در قرن گذشته، رهبران ما تضمين كردند كه آمريكا بطور عملى و بطور نمونه، جهان را رهبرى كرد و نجات داد. و اينكه ما ايستاديم و براى آزادى اى كه ميلياردها نفر در ماوراى مرزهاى اين كشور آنرا طلب مى كردند، جنگيديم.”
اين همان برآمدگى تبليغات است، و اگر مى خواهيد آنرا شستشوى مغزى اى بناميد كه به داخل زندگى تمام آمريكايى ها بسيارى از ما كه آمريكايى نيستيم نفوذ كرده است. آنچه كه مردم آمريكا از چپگرا گرفته تا راستگرا، از سكولار گرفته تا خدا ترس، تنها تعداد كمى از آن با خبر هستند اين است كه در نيم قرن گذشته ايالات متحده دولتهاى آمريكا 50 دولت را سرنگون كرده اند - كه بسيارى از آنها دموكراتيك بوده اند. در اين فرايند آمريكا به سى كشور حمله كرده و يا آنها را بمباران كرده است كه در نتيجه تعداد بى شمارى از مردم كشته شده اند.
كوبيدن بوش كارى بسيار خوب و موجه است اما درست زمانى كه شروع به قبول مهمل گويى هاى دموكراتها در باره لزوم برخاستن و جنگيدن براى آزادى مورد درخواست ميلياردها نفر از مردم جهان كنيم، نبرد بر سر تاريخ به شكست مى انجامد و خود ما را ساكت مى كنند. پس بايد چه كار كنيم؟ اين سوال اغلب در جلساتى كه من شركت مى كنم پرسيده مى شود و براى من جالب است. من تجربه كرده ام كه مردم در جهان سوم معمولا اين سوال را نمى پرسند چرا كه مى دانند بايد چه كار كنند. برخى از آنها با از دست دادن آزادى و يا جان خود هزينه اين كار را پرداخته اند ولى آنها مى دانند بايد چه كنند.
اين سوالى است كه خيلى ها در طيف سياسى چپ دموكراتيك هنوز به آن پاسخ نداده اند.
اطلاعات واقعي، اطلاعات ويرانگر همچنان قدرتمندترين قدرتها است و من اعتقاد دارم كه ما نبايد به دام اين باور بيفتيم كه رسانه ها از جانب مردم حرف مى زنند. اين مدعا در چكسلواكى استالينيستى واقعيت نداشت و در ايالات متحده آمريكا هم واقعيت ندارد.
در طول تمام سالهايى كه من روزنامه نگار بوده ام، نديدهام كه آگاهى عمومى به سرعتى كه امروز افزايش مى يابد، افزايش يابد. با اين حال سمت و سوى اين آگاهى و شكل و شمايل آن مشخص نيست. اين بعضا به خاطر آن است كه مردم عميقا به راه چاره هاى سياسى بدگمان هستند و به اين خاطر كه حزب دموكرات توانسته راى دهندگان چپگرا را فريب داده و ميانشان تفرقه بيندازد. با اين وجود، اين آگاهى عمومى حساس زمانى كه فقط ميزان تلقين فكرى اعمال شده بر روى جامعه را در نظر مى گيريم بيش از پيش قابل توجه مى نمايد. منظورم از تلقين فكرى افسانه لزوم برخوردارى از سطح زندگى برتر از ديگران و نگهداشتن مردم در حراسى ساختگى است.
چرا نيويورك تايمز در سرمقاله سال گذشته خود به اشتباه بودن جنگ عراق اعتراف كرد؟ اين به خاطر مخالفت با جنگهاى بوش نبود - پوشش خبرى اين روزنامه در باره ايران را ببينيد. آن سرمقاله اعترافى نادر به اين واقعيت بود كه عامه مردم كم كم متوجه نقش مخفى رسانه ها شده و به تدريج مى توانند مفاهيم پنهان در لابه لاى سطور اخبار را متوجه شوند.
اگر به ايران حمله شود، عكس العمل و انقلابى كه به دنبال خواهد داشت قابل پيش بينى نيست. امريه هاى شوراى امنيت ملى و سازمان امنيت داخلى در زمان اضطرارى اختيار تام قواى دولت را به بوش داده است. غير محتمل نيست كه در آن صورت قانون اساسى ملغى شود - توجه داشته باشيد كه تصويب قانون دستگيرى صدها هزار نفر به اتهام تروريست بودن و يا جزء نفرات دشمن بودن از هم اكنون در دستور كار قرار دارد.
به اعتقاد من جامعه آمريكا از يازده سپتامبر به اين سو و از زمانى كه تبليغات دروغين ميان صدام حسين و القاعده ارتباط برقرار كرد تجربه زيادى كسب كرده و متوجه اين خطر شده است.
به همين خاطر است كه مردم آمريكا در ماه نوامبر گذشته به دموكراتها راى دادند و ديديم كه دموكراتها هم به آنها خيانت كردند. اما آنها به حقيقت نياز دارند، و روزنامهنگاران بايد عوامل كشف و بازگويى حقيقت باشند نه نديمان قدرت.
به نظر من ايجاد سيستم ديگرى نيز ممكن است كه مى تواند حاصل حركت مردم باشد و كارش اين باشد كه كار رسانه هاى شركتى را زير نظر بگيرد، جلو رشد آنرا بگيرد و با آن مقابله كند. در هر دانشگاهي، در هر دانشكده خبري، در هر اتاق خبري، لازم است معلمان روزنامه نگارى و خود روزنامه نگاران از خودشان راجع به نقشى كه اكنون در خونريزى ها تحت عنوان جعلى هدفمندى ايفا مى كنند، سوال كنند. چنان جنبشى در ميان رسانه ها مى تواند پيشقراول نوعى پروسترويكا باشد كه ما تا كنون نديده ايم. اين كار شدنى است. سكوت را مى توان شكست.
در انگليس اتحاديه ملى روزنامه نگاران دستخوش تغييرات اساسى شده و خواستار تحريم اسرائيل شده است.
سايت Medialens.org به تنهايى بى بى سى را به محاكمه كشيده است. در ايالات متحده قلمهايى به واقع آزاد سراسر اينترنت را گرفته اند كه در اينجا نمى توانم به تمام آنها اشاره كنم.
اكنون ما بايد عجله كنيم. دموكراسى ليبرالى در حال حركت به سوى نوعى ديكتاتورى تجارى است.
اين يك تغيير تاريخى است و نبايد گذاشت كه رسانهها به نماى خارجى آن مبدل شود بلكه بايد خودش به يك موضوع عمومى بسيار داغ مبدل شده و مورد اقدام مستقيم قرار گيرد. تام پين، آن افشاگر بزرگ هشدار داده است كه زمانى كه اكثر مردم از حقيقت و ايده هاى حقيقى محروم شوند وقت آن خواهد بود كه به “قلعه” كلمات (يعنى رسانه هاى تجاري) حمله كنيم. آن زمان هم اكنون فرا رسيده است.
سه شنبه 11 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[مشاهده در: www.resalat-news.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 580]
-
گوناگون
پربازدیدترینها