واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: هاروكي موراكامي از دويدن و نوشتن ميگويد روحم را حفاري ميكنم تا به داستانم برسم
جام جم آنلاين: هاروكي موراكامي، نويسنده 59 ساله ژاپني كه از وي به عنوان نامزد جايزه نوبل ادبيات نام ميبرند يك دونده باتجربه است كه حتي بارها مسافتي به اندازه ماراتن را دويده است. كتاب خاطراتش درباره دويدن از ژاپني به آلماني ترجمه و بهار امسال منتشر شده است. به بهانه انتشار نسخه آلماني اين كتاب، اشپيگل با موراكامي گفتگو كرده است كه ترجمه اين گفتگو را ميخوانيم.
آقاي موراكامي! كداميك دشوارتر است: نوشتن يك رمان يا دويدن ماراتن؟
نوشتن بيشتر اوقات يك تفريح است. من روزانه 4 ساعت مينويسم. پس از آن ميدوم. برنامه معمول من دويدن 10 كيلومتر در روز است. كارهايم را خيلي راحت تنظيم ميكنم. اما دويدن مسافت 42 كيلومتر در يك نوبت مشكل است؛ البته خودم گاهي به دنبال سختي هستم، بنابر اين آگاهانه در يك مسابقه ماراتن شركت ميكنم. براي من مهمترين جنبه دويدن، سختيهايش يعني شركت در ماراتن است.
كدام قشنگتر است: كامل كردن يك كتاب يا گذشتن از خط پايان مسابقه ماراتن؟
گذاشتن نقطه در پايان آخرين جمله يك كتاب داستان مانند آن است كه صاحب نوزادي شويد. اين دو را نميتوان با هم قياس كرد. يك نويسنده موفق و خوشبخت در طول زندگياش شايد بتواند حداكثر 12 رمان بنويسد.نميدانم چند كتاب خوب را از اين به بعد خواهم نوشت. اميدوارم 4 يا 5كتاب ديگر بنويسم؛ اما وقتي ميدوم چنين محدوديتي را احساس نميكنم. هر 4 سال يكبار يك رمان حجيم مينويسم، ولي هر سال در يك مسابقه 10 كيلومتر، يك مسابقه نيمهماراتن (21 كيلومتر) و يك مسابقه ماراتن شركت ميكنم. تا به حال در 27مسابقه دوي ماراتن دويدهام. آخرين آنها در ژانويه 2008 بود. مطمئنم ماراتنهاي 28، 29 و 30 هم خواهندآمد.
در آخرين كتابتان كه ترجمه آلماني آن بتازگي روانه بازار كتاب شده، شما در قالب يك دونده حرفه خود را توصيف و درباره اهميت دويدن براي كارتان به عنوان يك نويسنده بحث كردهايد. چرا؟
26 ساله پيش در پاييز 1982 وقتي دويدن را آغاز كردم، از خودم پرسيدم چرا جذب اين ورزش شدهام؟ چرا فوتبال بازي نكنم؟ وقتي تازه دويدن آرام را آغاز كردم، كارم به عنوان يك نويسنده جدي نيز آغاز شد. مطالبي درباره دويدن نوشتم. فهميدم وقتي درباره دويدن مينويسم، گويي نوشتن من درباره خود من است.
چرا شروع به دويدن كرديد؟
ميخواستم وزن كم كنم. در اولين سالي كه نويسنده شدم، زياد سيگار ميكشيدم، روزي 60 نخ. فكر ميكردم با اين كار تمركز بيشتري به دست ميآورم. دندانها و ناخنهايم زرد شده بود. وقتي تصميم به ترك سيگار گرفتم، 33 ساله بودم. چربي زيادي دور كمرم را گرفته بود. پس دويدم تا چربيهاي اضافي بدنم آب شود. دويدن، عمليترين راه براي كاهش وزن بود. به فكر ورزشهاي تيمي نبودم، چون در آن ورزشها به همتيمي نياز داشتم. اما در ورزش دو خيلي راحت بودم. به تنهايي هر جا كه ميخواستم، ميدويدم. تنها رقيبم خودم بودم.
دويدن گاهي دردناك است؛ اما اين درد سبب نميشود كه ورزش خود را ترك كنيد. به آن عادت كردهام و با روحيه من سازگار است.
در اولين هفتههاي دويدن چه وضعيتي داشتيد؟
پس از 20 دقيقه از نفس ميافتادم. قلبم مثل چكش ضربه ميزد. پاهايم لرزان و سست ميشد، اما كمكم دويدن را مثل مسواك زدن روزانه دندانها در برنامه زندگيام گنجاندم. بنابر اين خيلي سريع پيشرفت كردم. پس از گذشت يك سال، اولين دوي ماراتن خود را دويدم.
شما تكفرزند خانواده بوديد و بهتنهايي رشد كرديد. نويسندگي هم حرفهاي در تنهايي است و هميشه تنها ميدويد. بين اين چيزها ارتباطي وجود دارد؟
من به تنها بودن عادت كردهام. از تنهايي لذت ميبرم. برخلاف همسرم دوست ندارم همراه داشته باشم.
37 سال پيش ازدواج كردم و همواره در حال مبارزه بودم كه دور از جمع زندگي كنم. در حرفه قبليام بيشتر تا سحرگاه كار ميكردم، اما حالا ساعت 9 يا 10 شب روي تختخواب هستم.
پيش از آن كه نويسنده و دونده شويد، يك باشگاه موسيقي در توكيو داشتيد. درخصوص تغيير سبك كار و زندگي خود چه ميگوييد؟
وقتي باشگاه را داشتم، پشت پيشخوان ميايستادم. كارم گفتگو با مشتريان بود. 7 سال حرفهام همان بود، اما من فردي اهل حرف زدن نيستم. بنابراين آن حرفه برايم بسيار خستهكننده و سخت بود. همان موقع به خودم گفتم: وقتي اين كار را رها كنم، تنها با كساني حرف خواهم زد كه واقعا بخواهم حرف بزنم.
كي فهميديد زمان شروع فعاليتي تازه فرا رسيده است؟
در آوريل 1978. روزي مشغول تماشاي مسابقه بيسبال در ورزشگاه جينگو در شهر توكيو بودم. خورشيد ميدرخشيد. در لحظه حساسي از مسابقه ناگهان حس كردم ميتوانم رماننويس شوم. پس از آن قلم به دست گرفتم. از همان هنگام به دنبال تنهايي بودم. هرگز در تلويزيون ظاهر نشدهام و هرگز صدايم را از راديو نشنيدهايد.
حتي سعي كردم خود را دور از دوربينهاي عكاسي نگاه دارم. بندرت تن به مصاحبه ميدهم. من يك مرد تنهايم.
دويدن به شما چه چيزي ياد داد؟
دويدن به من آموخت كه به مهارتهاي خود به عنوان نويسنده ايمان داشته باشم. آموختم كه چقدر بايد از خود انتظار داشته باشم.
آيا به علت دويدن، نويسنده خوبي هستيد؟
قطعا. هر چه عضلاتم قويتر شوند ذهنم بازتر ميشود. جيمي هندريكس، جيم مورسيون و يانيس ياپلين قهرمانانم در دوره نوجوانيام بودند. همه آنها در جواني مردند. گرچه نبايد ميمردند. فقط نابغههايي چون موتزارت يا پوشكين شايسته زود مردن بودند. كار كردن هنرمندانه سلامت جسماني را به خطر مياندازد. يك هنرمند بايد سالم بماند تا بتواند از هنر بهره بگيرد.
يافتن يك داستان براي نويسنده خطرناك است، دويدن به من كمك ميكند خطر را از خود دور كنم.
ممكن است در اين باره توضيح دهيد.
وقتي نويسنده داستاني را ميپروراند، با سمي در درون خود مواجه ميشود. اگر اين سم را نداشته باشيد، داستان شما آزاردهنده و بيروح ميشود. داستانهايم در قسمت تاريك و خطرناك ضمير آگاهم قرار دارند. وجود سم را در ذهن خود احساس ميكنم، اما از آنجا كه با دويدن بدنم قوي شده اين سم مرا از پا در نميآورد. وقتي جوانيد، قوي هستيد. بنابراين ميتوانيد سم را فتح كنيد، حتي اگر تمرين ورزشي نكرده باشيد، اما وقتي سن شما از 40 گذشت، قدرت كاهش مييابد و ديگر نميتوانيد اثر سم را خنثي كنيد، البته اگر سالم نباشيد. تحرك جسماني كافي شما را سالم نگاه ميدارد.
براي داستانهايتان دويدن به شما الهام ميدهد؟
نه، زيرا از آن دسته نويسندگان نيستم كه به منبع داستان خود با بازي كردن ميرسند. بايد براي رسيدن به منبع خيلي حفاري كنم. بله بايد خيلي بكنم تا به جاهاي تاريك روحم كه داستان در آن پنهان شده برسم. براي اين كار بايد از لحاظ جسماني قوي باشيد. از وقتي دويدن را آغاز كردم، قادر شدم براي مدتي بيشتر تمركز پيدا كنم.
ميتوانم ساعتها در مسير خود به سمت تاريكي تمركز داشته باشم. در اين مسير هر چيزي را ميتوانيد پيدا كنيد: تصاوير، شخصيتها، استعارهها، اگر از نظر جسماني ضعيف باشيد، آنها را از دست خواهيد داد، زيرا فاقد قدرت براي حفظ آنها و آوردنشان به سطح هشياري خود هستيد. وقتي مينويسيد كار اصلي كندن براي رسيدن به عمق منبع نيست، بلكه بازگشت از تاريكي است. اين درست مثل دويدن است، يك خط پايان وجود دارد كه بايد از آن بگذريد؛ حالا به هر قيمتي كه باشد.
كتابهايتان به سبك رئاليسم جادويي نوشته ميشوند، واقعيت با جادو درهم ميآميزد. آيا دويدن بعد سوررئاليستي يا متافيزيكي دارد، البته جدا از موفقيت جسماني محض؟
هر فعاليتي را كه در درازمدت انجام دهيد، در آن تسلط پيدا ميكنيد. سال 1995 در يك مسابقه دوي 100 كيلومتر شركت كردم و به زمان 11ساعت و 42 دقيقه دست يافتم.
100 كيلومتر؟
بله، اما بايد بگويم پس از كيلومتر 55 ديگر اختيار پاهايم را نداشتم. احساس ميكردم دو اسب از دو طرف بدنم را ميكشند و آن را از هم جدا ميكنند.داشتم متلاشي ميشدم؛ اما به راه خود ادامه دادم، چون ايمان داشتم. پس از كيلومتر 75 ناگهان قادر شدم كه دوباره راحت بدوم. درد ناپديد شده بود. به طرف ديگر خود رسيده بودم. احساس خوشبختي ميكردم. با انرژي زيادي به خط پايان رسيدم. بله 100 كيلومتر دويدم.
البته ديگر در چنين فوق ماراتني نخواهم دويد!
مترجم: جهانگير چراتي/ منبع: اشپيگل
سه شنبه 11 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 368]