تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):چهار چيز از خوشبختى و چهار چيز از بدبختى است: چهار چيز خوشبختى: همسر خوب، خانه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831416453




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به بهانه انتشار جهت ها و حركت ها نوشته جيمزوينستن ماريستمام ‌ابن‌عربى‌ و‌ فارابى‌در ‌يك‌كتاب‌


واضح آرشیو وب فارسی:حيات نو: به بهانه انتشار جهت ها و حركت ها نوشته جيمزوينستن ماريستمام ‌ابن‌عربى‌ و‌ فارابى‌در ‌يك‌كتاب‌
در روز‌هاى پايانى بهار امسال جلسه‌اى از سوى انتشارات جيحون با حضور عده‌اى از اهالى فرهنگ و دكتر اصغر دادبه برگزار شد كه در اين جلسه از كتاب « جهت‌ها و حركت‌ها» نوشته جيمزوينستن ماريس كه توسط مترجم زبده كشورمان، دكتر مجدالدين كيوانى ترجمه شده بود، رونمايى شده و به بازار نشر كتاب ارائه شد. نويسنده اين كتاب، دكتر ماريس، استاد فلسفه و الهيات كالج بوستون ماساچوست، در سال 2001 اين كتاب را منتشر ساخت. او را كه پيش از اين در چند جلسه در ايران ديده بوديم در بيست و پنجمين دوره كتاب سال جمهورى اسلامى‌در سال 1386 براى تاليف كتاب ديگرش « شيدايى جان، شهود جذبه معنوى در تنويرات ابن عربى » مورد تقدير قرار گرفت و در بخش جايزه جهانى كتاب سال در حوزه مطالعات اسلامى‌عنوان مولف برگزيده را كسب نمود. مترجم اين كتاب نيز در همين دوره براى ترجمه كتاب «صهباى خرد» مترجم برگزيده گرديد. در اين جلسه كه در فضايى آرام و شايسته برگزار شد دكتر داريوش صفوت به سخنرانى پرداخت و بعد از او مترجم كتاب، دكتر مجدالدين كيوانى به معرفى كتاب حاضر پرداخت. در بخش اصلى سخنرانى‌هاى اين جلسه دكتر اصغر دادبه در نقد اين كتاب به بيان نظرياتى پرداخت كه شمه‌اى از سخنان دكتر صفوت و دكتر كيوانى و مشروح سخنان دكتر دادبه تقديم خوانندگان مى‌گردد.در ابتداى اين جلسه دكتر داريوش صفوت استاد موسيقى سنتى اين بار به عنوان خواننده و معرف كتاب كه بيشتر از خوانندگان عمومى‌كتاب را مطالعه كرده بود به سخنرانى پرداخت و در سخنان خود با بيان اينكه دكتر ماريس در پرداختن تطبيقى به سه فيلسوف يا عارف اسلامى‌در سه دوره مختلف به كار بزرگى دست زده و در آن به موفقيت معجزه آسايى رسيده، پيام اصلى كتاب را هميشگى بودن پيام انديشمندانى از اين دست دانست و به توضيح نظريه استاد الهى در باب نقطه وحدت پرداخت و اين نظر را با تطبيق آراى قدما به حاضرين معرفى نمود. او موضوع اصلى ديگر اين كتاب را جدا شدن از عنصر بيان رمزگونه و رسيدن به بيان عارى از رمز در دوران كنونى دانست و با تعريف علم واقعى و سرانجام محتوم تمدن بشر با تمسك به بياناتى از امام علي(ع) به سخنان خود پايان داد. در بخش دوم اين جلسه دكتر مجدالدين كيوانى مترجم كتاب در چند دقيقه كوتاه به سخنرانى پرداخت و ابتدا به وجه تسميه كتاب پرداخت. او گفت اسم اين كتاب در انگليسى orientation بوده و با توجه به متن كتاب كه در آن نويسنده بر اساس چند سخنرانى خود در دانشگاه سارايو براساس سه آيه قرآن و يك دعاى پيامبر خواسته از سه منظر به آراء سه متفكر اسلامى ‌بپردازد و معناى لغوى اين كلمه را مى‌توان اول يك چيز را در جايش آوردن و دوم هدايت كردن و راهنمايى كردن و آشنا كردن ترجمه كرد آن را به جهت‌ها و حركت‌ها ترجمه نموده. كيوانى به كلمه كليدى اين كتاب يعنى كلمه تحقيق اشاره كرد و گفت در اين كتاب تحقيق به معناى research نيامده بلكه نويسنده بيشتر به معناى لغوى آن در زبان عربى يعنى به معناى حقيقت رسيدن توجه داشته. او گفت نويسنده در فصل اول ويژگى‌هاى عصر حاضر را برشمرده و خواسته اهميت بكارگيرى نظرات فلاسفه و عرفا را به صورت كاربردى براى تمام عصر‌ها بيان كند. دكتر كيوانى در پايان به مشكل بودن ترجمه اين كتاب به خاطر فشرده بودن آن چون از روى سخنرانى تدوين شده اشاره كرد و گفت اين كتاب كتابى نيست كه بتوان به سادگى آن را خواند و از آن گذر كرد بلكه بايد براى آن وقت گذاشت تا مفهوم نهفته در آن را دريافت. بعد از سخنان كوتاه كيواني، دكتر اصغر دادبه محقق ارشد دايره المعارف بزرگ اسلامى‌و استاد كلام و ادبيات دانشگاه به سخنرانى پرداخت كه متن آن در زير مى‌آيد.

تهيه‌و‌تنظيم:كاظم‌طيبى‌فرد

وقتى كه آقاى صحرانورد(انتشارات جيحون) با ارتباطى كه بنده با آقاى شريعت داشتم در پى مترجمى ‌بودند براى اين كتاب من بهتر از اين بزرگوار نيافتم و به همين جهت هم استدعا كردم از ايشان و اين ارتباط خجسته را با ناشر برقرار كردم. وقتى هم كه قرار شد صحبت كنم راجع به كتاب، به ياد يك غزل حافظ افتادم و يك سخن ويل دورانت كه آن دو تا را من مبناى بحثم قرار مى دهم و درآمدم را اختصاص مى‌دهم به زحمتى كه استاد كشيدند با يك گلايه و شكوه‌اى كه به طور كلى در زمينه ترجمه و بيدادهايى كه بر زبان فارسى كه زبان ايران زمين هست مى‌رود، مثل بيدادهايى كه بر خود ايران رفته است. به واقع بدون تعارف و بدون مجامله، ممكن است در عالم ايده‌آل ما يك مترجمى ‌بيابيم و بهتر از ايشان ترجمه كند اما آنچه كه موجود است و مترجمانى كه در اين حوزه واقعا موجود هستند، چون من با كسان ديگر هم صحبت كردم، پرهيز مى‌كردند. متن متن دشوار و فشرده‌اى است، و بدتر از آن فشردگي، زبان دشوار نويسنده است. نويسنده به‌رغم چيزى كه در كتابش نشان داده: فارابى را اول، چون از نظر تاريخى هم همين طور هست، ابن عربى را دوم و مرحوم استاد الهى را سوم گذاشته، آدم حس مى‌كند كه مى‌خواهد به خواننده‌اش بگويد كه مردم اين جورى مى‌فهمند حرف را. شايدشنيديد وقتى از ميرداماد نكيرين پرسيدند من ربك، خداى تو كيست؟ جواب داد اسطقس فوق اسطقسات و رفتند پيش خدا كه اين چه مى‌گويد، گفت ولش كنيد در دنيا هم كه بود حرفهايى مى‌زد كه من هم نمى‌فهميدم حالا هم همينطور. نويسنده خودش از مقوله اسطقس سخن گفته به رغم آن نمايشى كه داده. اين ترجمه به واقع كار آسانى نبوده در مقدمه هم توضيح داده‌اند. حتى با مراجعاتى كه شده‌است به استادان فن و حاصل كار شده اين و آنهايى كه مطالعه كرده‌اند با همه فشردگى دريافته‌اند كه با اين همه، كار كار بزرگ و سترگى است اما يك ضرب‌المثلى در شهر ما هست كه با آن مى‌خواهم گله‌اى از بعضى از مترجمين بيگانه با زبان فارسى بكنم. همشهرى‌هاى ما و بيشتر روستايى‌هاى همشهرى ما در يزد مى‌گويند ببينيم او كجه يا نوى كجه؟ او خوب آب است نو هم راه آب است خوب معلوم است كه آب كه كج نمى‌شود، آنى كه كج مى‌شود راه آب است و آب را كج مى‌كند بعد از هفتاد سال و به عبارتى بعد از هزار و چند صد سال كه بزرگان ما بويژه عرفاى ما كه حساب شده، زبان فارسى را انتخاب كردند براى بيان انديشه‌هايشان كه بهتر از آن نمى‌شود بيان كرد و بعد از آنكه پاسخ دندان شكنى به همه كسانى كه در طول تاريخ اين افسانه را تكرار كردند كه زبان فارسى قابليت بيان آراى فلسفى را ندارد، دادند 70 سال پيش مرحوم فروغى براى نخستين بار جزو نخستين‌ها «سيرى در حكمت »را نوشت و مفاهيم فلسفه فرنگى را به آن خوبى بيان كرد كه هنوز هم هركس بگويد صد تا كاپلستن جانشين او مى‌شود تظاهر كرده. او جاى خودش را دارد هم شاهكار نثر فارسى است هم شاهكار بيان آن مفاهيم است.بنابراين چگونه است كه بعد از هفتاد سال حالا زبان طاقت ندارد، كشش ندارد، اين از همان مقوله كج بودن نو هست. در واقع اشكال در مترجم است، زبان كار خودش را كرده، هزار و چند صد سال است، دراين زمان هم كرده و آن آثار ارجمند پديد آمده. بايد از آن آقا پرسيد كه تو فرنگ رفتى در سرت زدند، زبان را يادت دادند چند تا متن آنجا خواندى و اينجا غير از مادرت و معلم ادبيات كه دفتردار مدرسه بود كه مى‌فرستادندش براى اضافه كار، ديكته و انشاء و فارسى درس بدهد پيش كس ديگرى هم فارسى خواندي؟ يكبار گلستان را خواندي؟ يكبار بوستان را خواندي؟ يكى دو صفحه بيهقى خواندي؟ روى هوا كه در نمى‌آيد. وقتى intuitionism را مرحوم فروغى مى‌خواهد بگذارد جهان بينى بيت حافظ جلوى چشمش است:

ديدن روى تو را ديده جان بين بايد/ اين كجا مرتبه چشم جهان بين من است. به هر حال دانستن آن زبان و اين زبان با همه ويژگى‌هايش چنان‌كه مترجمان بزرگ اثبات كرده‌اند شرط ترجمه است والا آن زبان اجنه‌اى از آب در مى‌آيد كه الان در بعضى از اين ترجمه‌هاى ما هست و در واقع اى كاش آن دست‌ها شكسته بشود و آن ترجمه‌ها نشود و اين همه بيداد از اين بابت هم بر زبان مظلوم فارسى نرود. من بدون مبالغه و منهاى دوستى و همكارى اعلام مى‌كنم بهتر از اين ترجمه از اين كتاب نمى‌شد كرد و استاد كيوانى واجد همه آن ويژگى‌هاست. مثل آن بزرگ مرد، حافظ جلوى چشمش است، سعدى جلوى چشمش است، آن متون را خوانده، بلد است. ما غير از همكارى‌هايى كه در دايره المعارف داريم من با آثار ايشان يكان يكان آشنا هستم و اين واقعيت را نشان مى‌دهد بنابراين درود بر ايشان و دستشان مريزاد در برابر آن شكستگى‌اى كه آرزو كردم و مى‌كنم. اين در مورد ايشان.

اما راجع به كتاب. وقتى كه واقعا اين مطالب را با انگليسى دست و پا شكسته‌اى كه من بلدم اول ديدم و بعد مفاهيم را با بيان ايشان خواندم به دليلى كه عرض مى‌كنم به ياد اين غزل حافظ افتادم كه همه‌مان بلديم فقط من تيمنا و تبركا مى‌گويم كه گفت:

به سر جام جم آنگه نظر توانى كرد

كه خاك ميكده كحل بصر توانى كرد

مباش بى مى‌و مطرب كه زير طاق سپهر

بدين ترانه غم از دل به در توانى كرد

گل مراد تو آنگه نقاب بگشايد

كه خدمتش چو نسيم سحر توانى كرد

گدايى در ميخانه طرفه اكسيرى است

گر اين عمل بكنى خاك زر توانى كرد

به عزم مرحله عشق پيش نه قدمي

كه سودها كنى ار اين خطر توانى كرد

تو كز سراى طبيعت نمى‌روى بيرون

كجا به كوى طريقت گذر توانى كرد

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي

غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

بيا كه چاره ذوق حضور و نظم امور

به فيض بخشى اهل نظر توانى كرد

ولى تو طالب معشوق و جام مى‌خواهي

طمع مدار كه كار دگر توانى كرد

دلا ز نور هدايت گر آگهى يابي

چو شمع خنده زنان ترك سر توانى كرد

گر اين نصيحت شاهانه بشنوى حافظ

به شاهراه حقيقت گذر توانى كرد

اما آن حرف ويل دورانت تمام عرض من در اين دو مى‌گنجد. ويل دورانت در آن كتاب كوچك تاريخ فلسفه‌اش كه مرحوم زرياب رحمت‌الله عليه، آن مرد بى‌نظير ترجمه كرد، در بحث برگسون مسئله را با اين عنوان آغاز مى‌كند: نبرد فيزيك و روانشناسى و توضيح مى‌دهد كه رويكرد جوامع غربى به صنعت، دست يافتنشان به صنعت، چنان مغرورشان كرد كه همه چيز را در پديده‌هاى مادى ديدند و به قول بروسر روح را تا بر نوك كارد جراحى نديدند -كه نمى‌شود ديد- باور نكردند و بعد توضيح مى‌دهد كه اين انحرافى بود كه پديد آمد و به رغم نظر دكارت، غربى كه گفت بايد از خود شروع كرد، از نفس شروع كرد، و سپس به عالم بيرون دست يافت كه در واقع به نوعى «من عرف نفسه» است و خودشناسى شروع كردند از بيرون آغاز كردند و در نتيجه همه چيز را در پديده‌هاى مادى ديدند و در برابر آن‌چه كه اسمش معنويت بود ايستادند و با طلوع قرن بيستم يا در اواخر قرن نوزدهم، مردم خسته از اين طرز تفكر و اين حركت، دست در دامن روانشناسى و بيولوژى زدند و در نتيجه اين نبرد آغاز شده كه برگسون هم نماينده همين جريان است. و حالا من عرض مى‌كنم كه اين نبرد دو باره در آغاز قرن بيست و يكم و اواخر قرن بيستم روى مى‌دهد يعنى همان نبرد انسان و طبيعت كه در جاى خودش خجسته هم هست چون انسان بايد طبيعت را تغيير بدهد بايد طبيعت را مقهور خودش بكند اما اگر مقهور طبيعت بشود و مقهور پديده‌هاى مادى بشود به همان‌جايى مى‌رود كه استاد صفوت اشاره كردنداين خطر، خود آنها را متوجه كرده من البته نمى‌خواهم بحث فلسفى بكنم بحث فلسفى بحث فنى و خسته كننده‌اى است و براى اهلش دلپذير و در جاى خودش هم خوب است. ژرفساخت و زيربناى اين حرفها هم همان است منتها آن جنگ عقل و عشق و اين‌ها داستان ديگرى دارد.اين مثلثى كه نويسنده در نظر گرفته و در واقع برآمده از فرهنگ اسلامى‌است. من اينجا يك پرانتز باز كنم و عرض كنم مردم ايران زمين كه من و شما باشيم و پدران ما مردم نجيبى بوديم، اهل جنگ نبوديم مگر اينكه به‌ما تحميل كردند. فرياد نزديم مگر اين كه خيلى آزارمان دادند.در طول همه زمان‌ها چنين وضعيتى داشتيم. بيخود اين فرهنگ نمانده.حالا هم شما شاهديد كه همه خدمات را ايرانيان به اسلام كردند آقايان عرب‌ها حاضر نيستند بگويند فلسفه اسلامي، بگويند فرهنگ و تمدن اسلامى‌حتما مى‌گويند عرب در حالى كه اين من نيستم، مرحوم پورداوود هم نيست كه متهم بشود به شوينيزم كه مى‌گويد دانشوران عالم اسلام همه ايرانى‌اند يا دست پروردگان ايرانى بلكه اين ابن خلدون است. اين علامه اقبال لاهورى است كه مى‌گويد اگر از من بپرسيد بزرگترين كاميابى عرب‌ها چه بود بلادرنگ به شما خواهم گفت فتح ايران و ادامه مى‌دهد كه عرب‌ها به همان ميزان و بيش از آن ميزان كامياب شدند كه روميان با فتح يونان. خوب مى‌دانيد تمدن غرب مال يونان است كه مى‌آيد به روم و بعد پخش مى‌شود. علامه بعد ادامه مى‌دهد فرهنگ اسلامى‌كودكى را ماند كه از پدرى سامى‌ و مادرى آريايى متولد شده.مادر مى‌تواند جاى پدر را بگيرد ولى هيچ وقت پدر جاى مادر را نمى‌گيرد. بچه‌هاى درست تربيت شده، بدون داشتن پدر هم درست تربيت شده‌اند ولى عكسش عموما صادق نبوده. اين است كه مى‌گويد فرزندى را ماند كه از مادرى آريايي- ايرانى و پدرى سامى‌متولد شده، صلابت را از او و لطافت را از اين مادر به ارث برده و در پايان مى‌گويد كه اگر اين فتح اتفاق نمى‌افتاد تمدن اسلامى‌ناقص مى‌شد.تمدن اسلامى‌يعنى تمدن ايران اسلامى‌شده كه انتقال اين تمدن به عالم اسلام با وحى اسلامى‌كه امرى جهانى و انسانى است، آميخت و شد آنى كه بايد بشود و امروز آقاى موريس دست مى‌گذارد روى سه تا آدم كه دوتايشان مستقيما ايرانى‌اند يكى هم دست پرورده فرهنگ ايراني. ابن عربى پشت سرش خراسان و عرفان خراسان است كه مى‌شود ابن عربي. وانگهى تمام آن فضا، فضاى ايرانى است. امروز ما اين افتخار را داريم كه فرهنگ ما با اين مثلثى كه ايشان انتخاب كرده و اين انتخاب به نظر من اين است شما كه اگر جامعه را بگذاريد اين طرف و دو تا خط جلويش بكشيد، حوزه نظر و حوزه عمل بگذاريد، آن وقت اين مثلثى كه او درست كرده از تويش درمى‌آيد يعنى جامعه‌اى كه مى‌تواند سعادتمند باشد جامعه‌اى است كه، فارابى با آن طراحى‌هايى كه دارد از آن صحبت مى‌كند و اين جامعه آن وقتى سعادتمند خواهد بود كه حوزه نظرش عرفان عشق باشد( كه آن هم ايرانى است تا ميتراييسم و زرتشت) و تا حاجى ملاهادى سبزوارى و علامه طباطبايى پيش برويد. و حوزه عملش هم حوزه عملكرد اشراقي- عرفانى باشد كه نماينده آن را مرحوم الهى گرفته. چنين تصويرى را من در اين كتاب مى‌بينم و تمام حركت هم بر اين متمركز است اما اين نكته كه مى‌خواهم بيفزايم اختلافى است كه بين فلاسفه هست و وحدت نظرى كه بين عرفا هست. باز اين افتخارى است از آن من و شما و فرهنگ من و شما. ببينيد حقيقت را همانطور كه همه گفته اند، يكى است. فقط بحث بر سر منظروعينكى است كه از پشت آن به حقيقت نگاه مى‌كنيم. منظر اگر منظر اهل فلسفه در آن معنايى كه تقابل با عرفان و اشراق پيدا مى‌كند باشد فلسفه يونانى ارسطويى طالسى امپدوكلسى است نه حتى افلاطوني، كه افلاطون دست پرورده ايران است و زرتشت ديگرى است كه در يونان نظريه‌پردازى مى‌كند با همان مواد و با همان نگاه. آن طرز تفكر خالص يونانى كه ارزش‌هاى خودش را دارد غايت حركتش تعقل و برهان است و رسيدن به حقيقت از اين طريق. اما آن چيزى كه در فرهنگ من و شما از آن سر تاريخ تا اين سر تاريخ در جريان بوده‌است اين نبوده است كه ما ضد عقل و استدلال و عملكرد عقلانى هستيم. بحث بر سر اين بوده كه آيا حركت نهايى عقل، تعقل و استدلال است يا اين يك حركت ديگرى هم كه موسوم به شهود است و با مركب عشق انجام مى‌شود، مى‌تواند.تمام داستان اينجاست. همين آقاى برگسون بعد از هزار سال كه عرفاى ما اين حرفها را زدند عبارتى دارد به اين مضمون كه شهود مرحله عالى تعقل است. ما به رغم تصوراتى كه داريم كه فكر مى‌كنيم اين دوتا يعنى عقل و عشق با هم سر شاخند، مطلقا چنين نيست. اين دو تا در طول هم و در ادامه همند و در فرهنگ ايرانى با فارابى عاقل شروع مى‌شود. با ابن عربى و استاد الهى عاشق ادامه پيدا مى‌كند و به پايان مى‌رسد. در اين حركت آن وجهه فرهنگ ايرانى كه بايد عقل از مرحله تعقل فراتر برود و يك تجربه شخصى ديگرى را كه عبارت است از شهود، انجام بدهد تا حقيقت را بشناسد. وقتى كه به آن جا رسيد و اين تجربه شخصى را به دست آورد، آن وقت ديگر اين اختلاف نظر از ميان بر مى‌خيزد. ملا عبدالرزاق لاهيجى يك تمثيلى دارد مى‌گويد اين دو حركت، حركت عقلانى و شهودي، حركت يونانى و ايراني. به تعبير من دوتايش به حقيقت مى‌رسد اما تمثيلش اين است كه مى‌گويد عروس را پشت تور ببينيد يا تور را از چهره‌اش بزنيد كنار. حركت عقل در نهايت اين است كه با حقيقتى مبهم روبرو مى‌شود آن ابهام موجب اختلاف نظر مى‌شود. اما حقيقتى كه با آن تجربه شخصى كه اسمش شهود است و فرهنگ ايران مى‌گويد عقل بايد آن تجربه را به دست بياورد تا برسد به آنجايى كه بايد برسد. مثل ديدن عروس با برگرفتن آن تور و آن پرده است.ديگر آن وقت اختلاف در ميان نيستمنت‌ها اينجا يادتان باشد بسيار جاى مغالطه انگيزى است. اشاره مى‌شود به امور مادى كه در غرب پيش‌رفته، ‌درست است، اين حرفها به نوعى مال همه آدم‌هاست. يك عارف خرد و ريز و بزرگ و شاگرد و استاد نداريم در خراسان كه كار و كاسبى نداشته باشد. يكى آهنگر بوده، آن يكى عطار بوده، نجار بوده.

تن پروردن و بيكارگى و خوردن و خفتن نبوده. اين تصور القاء مى‌شود كه ببينيد آنها كه تعقل ورزيدند رفتند آسمان ولى من و شما كه شهود ورزيديم روى‌زمين چسبيديم.نه،اين يك حركت‌متعالى‌است‌اگرمايك‌جايى‌پايمان‌لنگيده‌اگرمورد سوءاستفاده قرار گرفته‌ايم.

اگر فرهنگمان كج راه رفته. اينها بحث‌هاى ديگرى است. ميخواهم بگويم هيچ وقت در اين فرهنگ، حركت عقلانى متوقف نبوده، خرد عشق كه خرد ايرانى و خرد فردوسى است خردى است كه علاوه بر تعقل و هنر ارسطويى هنرى افزون دارد: اين خرد خام به ميخانه بر/ تا مى‌لعل آوردش خون به جوش. خرد تا يك جايى عمل مى‌كند خوب تا اينجا آيا كامل است؟ نه. يك كار ديگرى هم بايد بكند. اين افتخارى است كه مال فرهنگ ما است و اينجا متجلى است. آن مسئله حقيقت يگانه و نگريستن از منظرهاى مختلف و دريافت جلوه‌اى از آن، امرى است كه آقاى موريس دقيقا در مقدمه‌اش به زبان خودش اشاره مى‌كند. خود انتخابش نشان مى‌دهد كه اينها را از يك فرهنگ شكوهمند انتخاب كرده براى يك فرهنگى كه به رغم شكوهمندى‌اش در آستانه اضمحلال و نابودى است اما باز مى‌گويد اين انديشمندان و آموزگاران هر تمدنى به علت آن كه هنوز مى‌توانند ما را متوجه حقيقتى كنند كه بى‌پرده همه جا حضور دارد، ماندگارند بعد آن« ولله المشرق و المغرب» را هم در واقع در اينجا مورد نظرش است و همينطور امورى كه آن انديشمندان حتى امروز هم مى‌توانند به روشن شدن آن كمك كنند اشتغالات جدى با مسائل انسانى است. ببينيد اينها همه حرف‌هايى است كه ايشان تكرار ميكنداين‌آموزگاران‌تمدن‌اسلامى ‌مى‌توانند توجه ما را به جانب آن جهات يا عناصر عامى ‌از تفكر و معنويت معطوف كنند كه مستقيما در ابعاد تجارب مكرر انسانى ريشه دارد. اينها يعنى چه؟ يعنى در واقع اين فرهنگى كه من و شما داريم، فرهنگى است كه هيچوقت از انسان غافل نمانده بعد در ادامه آن شيوه و روشى كه در نهايت در اين كتاب مورد تائيد قرار مى‌گيرد گذشته از تسلسل تاريخى سه متفكر، شيوه، بازهم تمثيل ايرانى و بيان هنرى است. در يونان از طالس تا ارسطو يك بيان خشك يك جهت علمى‌ كه در نوع خودش و براى كار خودش مفيد است داريم و آنهايى كه توجه به اين فرهنگ ما ندارند، گمان مى‌كنند كه زبان سهروردي، ملاصدرا، ابن عربى و همه عرفاى ما، زبان فلسفى نيست. بگذريم كه بعد از همه اين جر و بحث‌ها آقاى ويتگنشتاين متاخر.بعد از نفى هرچه جز تجارب حسى و بيان حسى و علمى‌است به زبانهاى گوناگون قائل مى‌شود و از زبان عرفان، ‌ دين، علم و زبانهاى مختلف حرف مى‌زند و مى‌گويد اگر اين زبان را آنجا بكارببريد جواب نمى‌دهد. اين حرفى است كه بزرگان ما هميشه بهش توجه داشته اند اما باز تكرار مى‌كنم آن زبان، زبان فلسفه يونانى و غربى است كه تا يك جايى پيش مى‌آيد. زبان رمزى و نمادين حتى آن زمانى كه كنار گذاشته مى‌شود و به ظاهر عريان بيان مى‌شود آن اساس هنرى را دارد آن اساس هنرى حداقل تمثيل و تشبيهاتى است كه همراه آن مى‌آيد. و اين موجب فراگيرى‌اش مى‌شود. ببينيد وقتى شما از يك مسئله با بيان خشك علمى‌بيان علمى‌مى‌كنيد، آن يك كاربرد ويژه‌اى و مخاطب‌هاى ويژه‌اى دارد به همين جهت است كه ابن سينا مخاطب‌هايش محدودند اما ابوسعيد ابوالخير مخاطبهايش محدود نيستند، استاد الهى و مولوى مخاطب‌هايش محدود نيست آن زبان زبان هنرى و شاملى است. در جاى خود، ايشان روى ابن‌عربى انگشت مى‌گذارد و اين هم خصيصه زبان و فرهنگ ايرانى است. يك جبهه فلسفه يونانى در انديشه‌هايش رسوخ دارد و حرف‌هايش را به آن زبان بيان مى‌كند اين حرفى كه اينجا به اين سادگى گفته شده كه آيا در صحنه آفرينش در نقاشخانه ‌آفرينش خداوند ايمان و كفر خلق كرده؟ يا گفته تو مؤمن باش تو كافر؟ پس مسئوليت يعنى چي؟ و بعد به زبان ساده اينگونه مى‌گويد نخير همچنين چيزى نيست لا نهنگى است كفر و دين اوبار. آن لا اله الا الله كه توحيد محض را حاكم مى‌كند كفر و دين بر جاى نمى‌گذارد. بى نقشى است آنجا. نقش ايمان و كفر را مردم خودشان انتخاب مى‌كنند ابن عربى مى‌گويد كه هستى دو مرحله دارد يك مرحله معلول فيض اقدس است و آن وجود علمى‌ موجودات است در علم خداوند كه اسم اينها اعيان ثابته است. حالا ببينيد جن هم فرار ميكند اما آن يكى را همه آدم‌ها مى‌فهمند. بحث فنى قشنگى است، منتها براى اهل فن. اين حرف يعنى چه؟ يعنى يك تمثيل بشري، مشابهت بشرى در اينجا هست. اول من و شما فكر مى‌كنيم كه مثلا اين ليوان را درست كنيم وجود اين ليوان در ذهن من و شما وجود علمى‌اين ليوان است بعد كه در عالم واقع آن را پديد مى‌آوريم وجود عينى پيدا مى‌كند. اين را تطبيق كرده بر خدا. گفته در ازل تمام موجودات صورت علمى‌پيدا كردند در علم خداوند و اسمشان هم اعيان ثابته است. شمر عين ثابتش معلوم است امام حسين هم معلوم است مؤمن يا كافر همه معلوم است.بعد، از آن مرحله به مرحله عين مى‌آيند تحت تجلى يا فيض مقدس. بعد مى‌گويد حالا لابد مى‌گوييد كه زبان بنده‌هاى خدا سر خدا دراز است كه تو آنجا مرا كافرآفريدى ميگويد نه براى اينكه اعيان ثابته مجعول نيستند ملاحظه كنيد من اصرار دارم اين عبارت‌ها را بگويم. مجعول نيستند يعنى چه يعنى آفريده نيستند يعنى خلق نشده‌اند يعنى ايجاد نشده‌اند. از كى بوده اند؟ از وقتى خدا بوده نتيجتا در طرح او هر مؤمن ذاتش اينگونه بوده كافر هم ذاتش اينگونه بوده. حالا اين زبان و اين بيان را كه در نهايت آقاى موريس انتخاب كرده ولى خودش عمل نكرده، تائيد كرده، زبان استاد الهى است ولو از رمز. چون خود آن رمزآفرينان هم رمزگشايى مى‌كردند يعنى در مثنوى در خيلى جاها مولانا خودش رمزگشايى مى‌كند و رمز‌ها دو تا دليل دارند يك دليل سياسي- اجتماعى دارد كه حرفى كه مى‌زنى مى‌شمارند خفه‌ات ميكنند بنابراين اينگونه بگو. يك دليل هنرى هم دارد، شما وقتى كه آنگونه حرف بزنيد تاثير بيشترى بر جاى مى‌گذاريد. تا اينكه من بگويم عقل بايد تجربه ديگرى به نام شهود پيدا كند مؤثرتر است يا اينكه بگويم اين خرد خام به ميخانه بر/ تا مى‌لعل آوردش خون به جوش.نتيجتا اين زبان كه باز به بركت فرهنگ من و شما در عالم اسلام هم، شايع و رايج شد و جلوه گاه بى‌مانندش متون فارسى عرفانى است كه به بهترين وجه تمام انديشه‌هاى فلسفى و عرفانى درش بيان شده است، كاربرد و تاثير دارد.

استاد الهى يك جايى كه اين حرف را مى‌خواهد بزند خيلى حرفش را خيلى ساده مى‌گويد. مى‌گويد آنهايى موفق هستند كه از طريق يك امر شخصى جزئى يك نتايج كلى بگيرند. اين‌ها موفقند. آنى كه عكسش را مى‌خواهد آن حركت منطقى و قياسى است ديگر. قياس رسيدن از كلى به جزئى است. آن گونه برسند سردر گم مى‌شوند و باز تاكيد مى‌كنم آنجورى را بايد پشت سر گذاشته باشند. آن جورى تا مرحله تعقل است. اين جورى يعنى تجربه شخصى داشتن، مرحله آن شهود و مرحله تجربه عاشقانه شخصى است. و نكته ديگرى كه در اينجا ذكر شده و در در مورد حضرت محمد و همه پيغمبرها و در مورد همه عرفاى اوليه هم صادق است تعليم تمثيلى و شفاهى رو در رو است. ببينيد اين مسئله بسيار مهمى‌است كه باز در عرفان برد و كاربرد جدى داشته يعنى هيچ وقت يك معلم نمى‌آيد بگويد ياالله تو برو اين‌ها را بخوان. اول طرف را مى‌نشاند برايش حرف مى‌زند وحى هم اول همين جور بود. گفت از وحى ننويسيد، چرا؟ براى اينكه مى‌خواست شخصا شفاها تعليم بدهد. گسترش اسلام موجب شد كه بعدها بنويسند.در تعاليم صوفيانه، و عارفانه هم اين حركت را شما مى‌بينيد دقيقا تعليم، شفاهى و رودر رو است و ترجيح مى‌دهد يك مرشد و معلم اين گونه‌و با آن زبان عمل بكند. معلمى‌هم همين طور است شما اگر هزار تا كتاب بخوانيد، نقش يك معلم خوب را در تعليم نمى‌توانيد حذف كنيد اما اگر معلم، معلم باشد شما به هيچ وجه كتاب را نمى‌توانيدجايگزين آن بكنيد. اين هم يكى از شيوه‌هاى خودمانى و ايرانى اسلامى‌شده يا اسلامى‌ايرانى است كه دقيقا عرفا توجه داشتند و در نتيجه با بكار بردن اين شيوه‌ها مخاطب‌هاى خودشان را هر چه دقيق‌تر مى‌جستند و مى‌يافتند و ميرساندندشان به آن چيزى كه بايد، برسانند. و در نهايت هم اشاره و استفاده مى‌كنم از آن بيت منسوب به مولوى كه از كجا آمده‌ام آمدنم بهر چه بود/ به كجا مى‌روم آخر ننمايى وطنم كه موريس اشاره مى‌كند. اين بحث همواره بوده حالا ببينيد آنجا وقتى كه بحث تئورى و نظر و اعيان ثابته و اين جور چيزها هست، تا يك جايى كاربرد دارد اما وقتى كه مى‌افتد به حوزه عمل و استاد الهى مى‌شود قهرمانش به زبان ساده مى‌گويد اگر اين دو تا را بفهمى‌توى اينجا تكليفت روشن است يعنى بينديشى كه از كجا آمده‌اي، ‌كجا دارى مى‌روي. خيلى خوب معلوم است اگر آدم اين را بفهمد آن وقت مى‌فهمد كه اين جا چه گونه بايد تنظيم كند و عمل كند منتها بعد يك خرده فلسفى‌ترش مى‌كند. به دنبال اين مى‌گويد اگر قبول كنيد كه خدايى هست روح هم هست كه باقى است، حساب و كتابى هم هست، ديگر با هم مشكلى نداريم. ببينيد اين حرف تمام حرفى است كه كانت در نقد عقل عملى مى‌زند تمام حرفى كه آنجا زده مى‌شود از طريق يك جور ايمان كه ايشان و همه عرفا هم بر آن تاكيد مى‌كنند. يك جور عشق، قبول و ايمان، چون آن آدم هم مى‌بيند حالا كه نقد عقل نظرى نوشت، تكليف خدا چه مى‌شود؟ خوب عقل نمى‌تواند بپرد برود آن بالاها بفهمد. خوب پس روح چه جورى مى‌شود؟ حساب و كتاب و معاد چه جورى مى‌شود؟ مادرش مثل اين كه مادر من و شما در گوشمان قرآن خوانده و اذان گفته انجيل مى‌خواند در گوشش، خوب نتيجتا نقد عقل عملى را نوشت كه در آنجا با ايمان بپذيرد كه عدالت بايد اجرا بشود و چون اينجا نمى‌شود، يك جايى مى‌شود معاد را يك كسى اجرا ميكند، خدا. يك چيزى‌مى‌ماندكه‌حساب‌كتاب‌پس بدهد،روح.

يكى بد كند نيك پيش آيدش جهان بنده و بخت خويش آيدش

يكى جز به نيكى جهان نسپرد همى‌از نژندى فروپژمرد

تمام برهان كانت اين است.جوهره تعاليم اخلاقى و ايمانى ما اين است و كتاب چنين وضعى دارد اين آدم (مولف) خواسته تمام ابن عربى را در اين صفحات محدود بفشرد و تمام فارابى را.خوب كار مشكل مى‌شود. هركدام اينها اگر يك ترم درس بدهند باز جا دارد. بالنتيجه هرجايى كم آورديد از بخش سوم واقعا استفاده كنيد براى اينكه آن بخش همان حرف‌هاست با يك زبان ساده. چون ايشان خوب آنها را بلد بوده و مى‌فهميده و آن كتاب‌ها روشن است . نتيجتا به يك زبان ديگرى بيان شده كه آن زبان زبان شامل و همه فهم باشد.
 دوشنبه 10 تير 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات نو]
[مشاهده در: www.hayateno.ws]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 209]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن