محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1847276141
زیبایی شناسی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: bidastar23-12-2008, 01:50 PMما انسانها همیشه جهان وموجوداتش را با چشم زیبایی و زشتی نگاه می کنیم: درخت بید، زیباست، ستارگان آسمان بسیار زیبا هستند، فلان ماشین اصلاً قشنگ نیست، او چه چشمان زیبایی دارد، نقاشی فوق العاده زیبایی بود و غیره... . همه ما زیبایی را دوست داریم و می خواهیم به زیباترین نحوجلوه کنیم؛ به همین خاطر است که مثلاً لباس قشنگ می پوشیم و خود را آرایش می کنیم. دوست داریم خانه مان زیبا و دلنشین باشد. ماشین قشنگ می خریم و دهها مورد نظیر این. اساسا اگر دقت کنیم، متوجه می شویم که زندگی مان بر پایه زیبایی و زشتی است. همه ما همیشه، جذب زیبایی شده و از زشتی ها گریزان هستیم. بنابر این، زیبایی، نقشی اساسی در زندگی هر انسانی دارد. به دلیل همین نقش و تاثیری که زیبایی بر تمام انسانها و در تمام جنبه های زندگی او دارد، فلسفه علاقمند است تا به بررسی آن بپردازد. بجز فلسفه، هیچ علم دیگری نمی تواند آن را بررسی کند، چرا که زیبایی چیزی نیست که بتوان آن را دید، در آزمایشگاه آزمایش کرد و یا فورمولی برای آن بدست آورد. فلسفه در پی آن است که زیبایی و امر زیبا را خوب بشناسد و حقیقت و مشخصات آنرا تعیین کند و اگر ممکن شد، اصول و قواعد زیبایی را در اختیار همگان قراردهد. این حوزه از فلسفه که به زیبایی و چیستی آن می پردازد، زیبایی شناسی نام دارد. در زیبایی شناسی، مانند همه حیطه های دیگر فلسفه، با بنیادی ترین پرسشها درباره زیبایی و چیستی آن روبرو هستیم. سوالاتی مانند: اصولاً مابه چه چیزی زیبا می گوییم؟ آیا زیبایی وجود واقعی دارد، یعنی امری است که در جهان خارج، وجود خارجی دارد و می توان به آن اشاره کرد یا اینکه از امور ذهنی است و چیزی به نام زیبایی وجود ندارد؟ آیا زیبایی، مطلق است؛ یعنی یک چیز زیبا برای همگان و برای همیشه زیباست؟ ویا امری نسبی بوده و ممکن است شخصی چیزی را زیبا بداند و کس دیگری زیبا نداند و یا چیز زیبا با گذشت زمان، زیبایی خود را از دست بدهد؟ آیا می توان گفت که زیبایی به اشیا و موجودات اضافه شده است؛ یعنی یک شیئ داریم و یک زیبایی که با آن ترکیب شده است؟ قواعد زیبایی ثابتند یا متغییر؟ اساساً چرا زیبا، زیبا می نماید؟ هنر چه فایده ای دارد؟ تفاوت هنر با زیبایی چیست؟ رابطه هنر با زیبایی چیست؟ چرا نظر مردم درباره امر زشت و زیبا مختلف است؟ و این که آیا قوه ای در انسان وجود دارد که مخصوص شناختن زیبایی است؟ اگر چنین است، آن چه قوه ای است؟ و غیره... . زیبا شناسی از دیر باز، یکی از بخشهای مهم فلسفه بوده و فلاسفه بزرگ، در این مورد نظرات زیبا، جالب در عین حال بعضاً متفاوت با یکدیگر ابراز داشته اند. bidastar23-12-2008, 01:56 PMزیبایی شناسیAsthetikلفظAsthetikرا نخستالکساندر گوتلیب بومگارتندر۱۷۸۵، به معنای علمی که موضوعشناخت امور حسی باشد، به کار برد.کانتنیز از آن به همین معنی در نخستین بخش سنجش خِرد ناباستفاده کرد.اما به تدریج، و به ویژه با رشته درسهای مشهورهگلدرزمینٔه فلسفٔه هنر، این لفظ به معنای علمی به کار رفت که موضوع آن شناسایی زیبایی و به ویژه زیبایی هنری و مسایلی چون واالییست، و در عین حال که تکامل سبک شناسانه و تاریخی هنر را بررسیمیکند، به مسایل کُلیی از قبیل چرایی و چیستی اثر هنری پاسخ میدهد.در آغاز سدٔه نوزدهمرمانتیکهای آلمانی در رواج این اصطالح کوشیدند، و به تدریج همه گان آن را برابر فلسفٔه هنربه کار بردند.تا زمانبندتو کروچهو حتیرابین جرج کالینگوودهنوز این لفظ با خیال راحت بهکار میرفت.اما امروز چنین نیست.هم فیلسوفان تحلیلی(چونجرج دیکی و نلسون گودمن)، وهم فیلسوفان اروپای قاره یی(بیشتر در پیمارتین هایدگر و هانس گئورگ گادامر)، همپراگماتیکهای جدید(چونریچارد رورتی)آن را معادل دقیقی برای«فلسفٔه هنر»نمیدانند، و دراستفاده از آن بیشتر احتیاط میکنند.از سوی دیگر، مسایل مرکزی آن یعنی زیبایی و واالییدیگر آن اهمیت و اعتبار قدیم را ندارند،و امروز بسیاری دیگر این حکم را قبول ندارند که بدوندر اختیار داشتن نظریه یی در بارٔه زیبایی نمیشود در مورد هنر بحث کرد.در سدٔه نوزدهم هرگونه بحث و پژوهش هنری را در قلمرو سخن زیبایی شناسانه جایمیدادند، ومارکسهم باکاربرد این اصطالح موافق بود، و حتی مایل بود کتابی در این موردبنویسد.او در طول زنده گی اش دو بار به هدف نگارش چنان کتابی به مطالعه پرداخت، اما هر دوبار کارش را متوقف کرد و تا آن جا که میدانیم حتی موفق به نگارش طرح نخستین فهرستمطالب آن هم نشد.از او درزمینٔه هنر جز بندها و اشاره هایی در آثار و نامه هایش چیزی باقینمانده است.نوشته های او در موردهنر پراگنده، و روش کارش در بررسی پدیده های هنریغیرنظاممند بود.حتی میتوان در حکمهای کلیی که او در این مورد ارایه کرده گزاره هاییمتناقض با هم یافت.هرگونه کوششبرای نظاممند کردن نوشته های او در بارٔه هنر و زیباییشناسی در حکم تحمیل دیدگاهی یا چشم اندازی تازه به آن مجموعٔه نامنسجم خواهد بودبا.وجود این میتوان به پرسشِ«:آیا میتوان گفت که به این ترتیب دقت به اندیشه هایمارکسدرموردهنر، بی اهمیتاست»؟پاسخ منفی داد.با این دلیل که اشاره های پراگندٔهمارکسیک دست نیستند، و برخی از آنها نکته هایی تازه و جذاب را در بر دارند، یا موجب تفکر بیشترمیشوند.مارکسدر زمینٔه سخن هنری مباحثی را پیش کشید که به دو کار متفاوت می آیند:-۱فهم برخی نکته های ظریف و به سهم خود مهم در مباحثتاریخی و اجتماعیزیبایی شناسی را ساده میکنند،-۲و در تبیین دیدگاهی ماتریالیستی در فهم جایگاه کار هنری در کار تولیدی،تفاوتکار دستی و کار فکری، دقت در مقام پدیده های فرهنگی، و به ویژه فهم از تکاملفراساختار بر اساس یا همخوان با بنیادِ اقتصادی، به کار می آین.داز این نکتٔه آخراین امر هم نتیجه میشود که اشاره هایمارکسبه تولید هنری ما را با درکی تازه ازاستقالل پدیده های به اصطالح«روبنایی»آشنا میکند.ازایدیالوژی آلمانیبه بعد، در بسیاری از اشاره های مارکس به پدیده های فراساختاری،هنردر ردیفِ فلسفه، سیاست،دین و اخالق آمده است.از این اشاره ها چنین بر می آید که درتحلیل نهایی تکامل هنر در محدودٔه شکلگیری و تکامل مناسبات تولیدی روی میدهد.درمواردی هممارکساز آثار هنری همانند نمونه ها و مثالهایی در اثبات بحث اصلی خود سودجست، و به نظر میرسد که برای آن آثار اهمیتی بیش از اعتبار اسنادی تاریخیقایل نبود، و راهو روش ویژه یا تازه یی هم برای تحلیل آنها پیشنهاد نمیکرد(نمونه اش بررسی رمانرازهایپاریساژن سو در خانوادٔه مقدس،بررسی نمایشنامٔهفرانتس فون سکینگن السال).االبته،مواردی را هم میتوان یافت که بحثمارکساز اثری هنری یا روش بیان هنرمندی در بر دارندٔهدرکی تازه از ویژه گیهای آنها بود.به عنوان یک اصل ضروری روش شناسانه، ما باید بتوانیم میان بحثمارکسدر موردموضوعی هنری حتی اگر بحثی کامل و دقیق نبود(اما به شیؤه که دارای نظم و همخوانی درونینکته هاست به آنموضوعپرداخته)با قطعه ها و اشاره هایی که پراگنده اند، یا تکامل نیافته اند،یا منش اسنادی آثار هنری را در مرکز کار قرار میدهند، تفاوت قایل شویم.دستٔه نخست بدنٔهاصلی موضوع«زیبایی شناسی مارکس»هستند، و دستٔه دوم را میتوان مشاهده های پراگندهخواند.در دستٔه نخست مباحثی از قبیل هنر به مثابٔه پدیداری فراساختاری، سرچشمٔه اثرهنری، سرچشمٔه حس هنری یا زیبایی شناسانه، از خود بیگانه گیی که در کار و اثر هنرمند تاثیرتعیین کننده دارد، و مسألٔه ریالیزم قرار دارند.در دستٔه دوم، البته درونمایه ها فراوان اما کارناشده اند.بسیاری ازنکته ها به اشاره یی گذشته، و مدام به موارد و مفاهیم ناروشنیبرمیخوریم:منش طبقاتی اثر هنری،تجربٔه زیبایی شناسانه، روش بیان تراژیک و روش بیان کمیک، تفاوت میان هنر و علم، نقش فلسفه در آفرینش هنری، پایگان ارزشهای هنری، و از اینقبیل.در دستٔه دوم منش غیرنظاممند کارمارکسدر زمینٔه هنر به چشم می آید.برای نمونه درمقاله یی کهمارکسبه زبان انگلیسی در نشریٔه چارتیستهاpeople s paper۱۹(/۰۴/۱۸۵۶)منتشر کرد، همنظری خود را باهگلدربحث پایان تاریخی هنر اعالم کرد، و ازThe end of the era of artیاد کرد، و میبینیم که حتی اصطالحهگلیEnd der Kunstperiodeرا به کاربرد.این نکته در تقابل با بسیاری از نوشته های دیگر او در این زمینه قرار میگیرد.البته، در ایندستٔه دوم هم ما به نکته هایی تازه برمیخوریم اما این نکته ها تکامل نیافته اند.نمونه اش اشارٔهمارکسدر نامه ییبهالسال( ۲۲/۰۷/۱۸۶۱)است که در آن شرح داده که چگونه«صورتهای»کهن بیان ادبی و هنری در دوره های تاریخی بعدی موجب بیان ناکامل هنری میشوند، و بهعنوان نمونه ازالسالخواسته تا به این نکته دقت کند که چگونه نمایش نویسان فرانسه ییسدٔه هفدهم به خاطر درک ناکاملشان از صورت تراژیدیهای یونانی، کار خود را در شکل دادن بهتراژیدی تازه ضایع کردند.از جمله موارد و متنهایی که بحثهایمارکسدر مورد مسایل هنری و زیبایی شناسی تاحدودی دقیق و روشن بیان شده اند، و باید گفت که هنوز هم برای ما اعتبار دارند اشاره های اوبه حس زیبایی شناسانه و به ویژه درک موسیقی دردست نوشتهای۱۸۴۴م (:۳۳۰۱،)اشارٔهمشهور او به باقیماندن آثار هنری دوران تاریخی گذشته(برای نمونه هنر یونانی)در روزگاربعدی، در پیش گفتارگروندریسهگ(:۱۱۱-۱۱۰،)و بحث او از سانسور در نخستین مقاله هایش در۱۸۴۲، و تأکیدشبر بیگانه گی و اشاره هایش به مورد مخالف آن در کمونیزم دردستنوشتهای۱۸۴۴و ایدیالوژی آلمانیاست.البته شماری از نکته های نظری و فلسفی و حتی اشاره هایروش شناسانٔهمارکسبا مسایلی که ما امروز در نقد هنری، نظریه پردازی هنری و مباحث زیباییشناسی مطرح میکنیمتفاوت دارند و بسیاری از نکته های مورد نظر او کهنه شده اند.مارکس دربیشتر موارد، آثار هنری را بر زمینٔه تکامل تاریخی و اجتماعی بررسی کرده و این روش امروزچندان مقبول نیست.در اشاره های مارکس به هنر، به دقت معلوم نیست که استقالل پدیدارهایهنری از کجا آغاز میشود و چرا با وجود این که مارکس اشاره هایی به این استقالل دارد و به آنمی اندیشیده، باز در بیشتر موارد آثار هنری را در ردیف دیگر پدیدارهای فرهنگی قرار داده ویک جااز این همه بحث کرده است.ما امروز به اهمیت ساختار یا صورت اثر رسیده ایم.با کارفرمالیستهای روسی در دهٔه۱۹۲۰و با گسترش«نقادی نو»در کشورهای انگلوساکسون به ویژهاز دهٔه۱۹۴۰به بعد، بررسیهای تازه یی آغاز شد که یا ساختارگرایانه صورت(Form)اثر هنری را مرکز بحث قرار میدادند و یا روش بیان هنری(der stilبه انگلیسیStyle)را برجستهمیکردند.با پیشرفتمباحث پسامدرن(شالوده شکنی متن)و مباحث هرمنوتیک مدرن، فرضمعنی محوری اثر کنار گذاشته شد و به تدریج افق دریافت مخاطب برجسته شد.در نگاه نخستمیان این مباحث(که بسیار هم رایج اند و در قلمرو دانشگاهی و رسانه یی خطوط اصلی بحث ونقادی هنری را تعیین کرده اندب)ا کوشش مارکس که اثر را در زمینٔه تاریخی قرار میدهد و یابرای بیان واقعگرایانٔه آنارزش قایل است چندان همانندی و همراهیی نمیتوان یافت.با وجود نکته های باال، میتوان گفت که از دو جنبه هنوز مباحث مارکس به کار می آیند:-۱پیشرفت مباحث آیین زیبایی شناسی دریافت(کهاز راه پدیدارشناسیهوسرلیشکل گرفت و ارتباط مستقیمی به دیدگاهمارکسنداشت)به ضرورت بررسی افقمعنایی متن کشیده شد که ناگزیر مباحث تاریخی و اجتماعی را هم پیش کشید.ولفگانگ آیزر و هانس روبرت یاسدر تحلیلهای خود از خوانش متن، افق فهم ودریافت محاطب، ناچار آنزمینٔه تاریخی را از راهی دیگر مطرح کردند.آنها معناهایممکن و«افق دریافت»آثاری چون نمایشهایراسین، رمانهای فلوبر، شعرهایهلدرلینرا در«دوره های تاریخی دیگر»پیش کشیدند.این روش که نخست تقابلدریافتها یا جدایی و بعد درهم شدن افقها را در مرکز بحث قرارمیدهد، میتواند آثارمارکسرا در زمینٔه هنر و زیبایی شناسی، به عنوان یکی از سرچشمه های قدیمیبحث، باز مطرح کند.-۲گسترش نقادی فمینیستی که ناگزیر زمینه های تاریخیی را مورد بحث قرار داده اندکه در آن زمینه ها درونمایه های مردساالرانه، انکار تفاوت گوناوندی به نفع جنسمرد و روش بیان«ست»، شکل گرفته اند.این جا هم روش کارمارکسدستکم به عنوان یکی از نمونه های تاریخی به کار می آید.هرچند از نظر محتوایی هیچفمینیستی نمیتواند با حکمهایمارکسکه محدود به افق اخالقی و درک گوناوندانٔهروزگار ویکتوریایی، و کوته بینیهای سدٔهنوزدهمی بود، موافق باشد.نوشته هایمارکسسرشار از اشاره های«ضد زن»هستند، استعاره ها، مجازهای بیان و شوخیهاو طنزهای او در بند درک مردساالرانٔه سدٔه نوزدهم بودند.واژٔه بعدی:سرمایهKapitalمیباشد!!! bidastar23-12-2008, 02:03 PMدر تعریف انسان چیست و انسان چه کسی است , مفاهیم و پندارهای گوناگونی ما را احاطه خواهد کرد. شاید بگوییم انسان ها با مجموعه تضادها , خلقیات و حواس مشخصی و با ارگانیزم قابل تعریفی به هستی پیشکش شده اند و خود نیز باور دارند انسان بودن شاید فرصتی است برای استفاده از فرصتی ... . انسان ها در بدو ورود به جهان هستی و در طول آن , دارای قوه ی تشخیصی هوشمندانه , زیرکانه و کارآمد بودند که در طول کشمکش با طبیعت , میلیون ها سال توانستند به اقتدار و حضور خود ادامه داده و در طی آن در برابر تضاد ها و ناخرسندی ها ایستادگی کنند. وجود - بخشی انسان به مجمو عه حواسی مشخص و دارای ارگانیزمی قابل تعریف در تمامی دوره میلیون ساله خود غیر قابل تردید است. و به همراه این یقین , وجود تضاد ها _ خوشایند ها و ناخوشایندها - حضوری ازلی داشته اند. قوه ی تشخیص انسان از ابتدا می توانست ترس را از آرامش, خشم را از خوشحالی , گرسنگی را از سیری و .... لمس و تعریف کند. و با تغییر شرایط زیست او این قوه ی تشخیص روز به روز هوشمندانه تر و سیستماتیک تر به بقاء خود ادامه داد. گرچه ابداع شاید چرخ نخ ریسی و یا یک ظرف آب بر حسب نیاز قابل توجیه و اصرار باشد اما ادامه ی رشد سریع صنایع کوچک - چه ملزومات اساسی و روزمره زندگی و چه تجملات و تزیینات - بر حسب روح تنوع طلب , زیاده خواه, زیبا پسند و جسجوگر او بوده است. در بررسی آثار دوره های گوناگون تاریخی ظروف مورد استفاده و حتی رنگ آنها نشان دهنده ی دوره زیست - تاریخی انسان های باستانی است و این تنوع نه تنها بر اساس جغرافیای آن بلکه بر اساس گزینه های زیستی دیگر و نگرش انسان های آن دوره می باشد. آداب و رسوم, آیین ها و عرف های جاری بر نوع و روش زندگی , انتخاب ادوات, لباس و رنگ ها ب همه و همه تاثیر بسزایی داشته است. گرچه همه ی اینها محدودیت زمانی را نیز در کنار خود قابل لحاظ می شمارد. انسان شگرف باستان در واقع کاشف بسیاری از چیز ها و حس ها ی ناشناخته درونی خود و محیط بوده که امروزه به دست ما رسیده است. چرا که راز زدایی از عناصر بکر و خواسته های درونی , کشفی به مراتب بزرگتر و شگفت انگیز تر است. نگاه انسان باستان به مقوله ای چون زیبایی اصیل تر و به خود خویشتن نزدیکتر و قابل باورتر از انسان کنونی است. چرا که انسان آن دوره به روح ازلی خود نزدیک تر و روراست تر است. به واقع زیبایی در دایره ی نگاه ابتدایی ترین انسان ها از محدوده ی حس و روح واقعی بشری که توامان با طبیعت و نیروهای ویرانگر آن برخورد داشته است بسیار متفاوت تر از انسان امروزی می باشد. او زیبایی را به آن دلیل زیبا می دانست که حسی از وجود او را ترمیم و التیام بخشد و از زاویه ی دیگر او را به نیروهای غریزی اش نزدیک تر کند. زیبا و زشت دو عنصر متضاد نگاه انسان باستانی ملموس تر , عینی تر و نزدیکتر بوده است چرا که او توانست خود را با دستاوردهایی به اثبات برساند که امروزه از دل گورها و شهرهای سوخته و ویران شده کشف گردیده و مورد تحسین همگان قرار میگیرد. و در کنار ان به همه ی ما می فهماند که لیوان آب شما چیزی نیست جز همان ظرف گلین پخته و سیاهی که من با دست های خو ساخته ام! در بحث مفهوم زیبایی ابتدا می بایست مسیر خود را مشخص کرد. معنای عام و خاص زیبایی دو جریان متفاوت و دو طیف متفاوت فکری را طلب می کند که در ابتدای راه الزاما نیاز به انتخاب مسیر است. چرا که هر انسانی از هر طبقه و نژادی برای انتخاب زیبایی حق اظهار نظر دارد و او از هر طبقه و نژادی که می خواهد باشد, اما در جایی و یا هر لحظه از چیزی لذت برده و یا میخکوب بر جایش گذاشته که تعریف او را یک سر برای ما مشخص می کند. این تعریف از زیبایی در واقع غیر سیستماتیکی عمل کردن و خارج از محدوده ی بایدها است و چیزی جز حس نزدیکی , ارضاء درونی و لذت و حس یگانگی با پدیده ی منحصر بفردی است که به زعم او منحصربفرد است. اما این تعریف در درون سیستمی چون ریاضیات, منطق, هندسه, هنر و ... پاره ای جداست که در طی دوره های گوناگون تعریفی متفاوت خواهد داشت. اما خارق العاده بودن معنای عام و مشترک زیبایی, چه در تعریف باستانی زیبایی و چه در تعریف سیستماتیک آن است. و این خارق العاده بودن در واقع امکان زشت بودن را بسیار بسیار بالا می برد. شاید این جمله را بارها و بارها شنیده ایم یا به خود و یا دیگری گفته ایم که او : زشت است اما خارق العاده و بی نظیر است. bidastar23-12-2008, 02:08 PMعلی مطهری*: در انسان گرايش به جمال و زيبايي، چه به معني زيباييدوستي و چه به معني زيباييآفريني كه هنر ناميده ميشود وجود دارد. انسان ميخواهد لباسش زيبا باشد، اتاقش زيبا باشد، در حالي كه اين زيبايي تأثيري در كاري كه از اين اشتباه برميآيد ندارد. همچنين انسان از زيباييهاي طبيعت لذت ميبرد. اصلاً زيبايي براي انسان موضوعيت دارد. همينطور است مسئله هنر كه خلق زيبايي است. صنايع مستظرفه مانند «خط» بهترين شاهد آن است. يكي از جهات آيت بودن و معجزه بودن قرآنكريم فصاحت و بلاغت آن است كه از مقوله زيبايي است و يكي از عوامل جهاني شدن قرآن عامل زيبايي يعني فصاحت و بلاغت فوقالعاده آن است. از طرف ديگر گرايش به خلاقيت و ابداع در انسان وجود دارد. بهطور كلي ابتكار در هر قسمتي يك خلق است. بعضي افراد مبتكرند، در معلمي، در كتاب نوشتن، در طرحهاي اجتماعي، طرحهاي شهرسازي، طرحهاي مملكتداري و در نظريهها. البته در بعضي امور اين دو مقوله با هم توام ميشوند. مثلاً كسي كه شعري را ابتكار كرده است مثل حافظ، در آن واحد دو كار كرده است، يكي اينكه چيزي را خلق كرده و آن حس خلاقيت خودش را ارضاء كرده است و ديگر آنكه يك «زيبا» آفريده و آن حس زيبايي را ارضاء كرده است. حال ببينيم جمال يا زيبايي چيست؟ تعريف آن چيست؟ به اصطلاح منطقيان جنس و فصل زيبايي چيست؟ زيبايي داخل در كدام مقوله است؟ آيا داخل در مقوله كميت است؟ آيا جزء كيفيات است يا داخل در مقوله ديگري است؟ همچنين صرفنظر از اجزاء تحليلي و مفهومي آن، از نظر عيني زيبايي از چه ساخته ميشود؟ آيا ميتوان فرمولي براي زيبايي به دست آورد، چنانكه ميگوييم فرمول آب h2o است؟ بالاخره زيبايي چيست؟ اين سؤالي است كه تاكنون كسي به آن پاسخ نداده است، بلكه به عقيده بعضي اين سؤال جواب ندارد، زيرا در ميان حقايق عالم عاليترين حقايق حقايقي است كه درباره آنها «چيستي» معني ندارد. گفتهاند زيبايي «مما يدرك و لا يوصف» است، يعني درك ميشود اما توصيف نميشود. در دنيا چيزهايي هست كه انسان وجودش را درك ميكند اما نميتواند آن را تعريف كند. افلاطون تعريفي از زيبايي كرده است، گفته است زيبايي هماهنگي ميان اجزاء است با كل. مثلاً يك ساختمان آنگاه زيباست كه درها و پنجرهها و اتاقها و غيره با كل آن ساختمان هماهنگ و متناسب باشد. زيبايي وجود دارد گرچه بشر نميتواند آن را تعريف كند، چنانكه حيات وجود دارد ولي بشر نميتواند آن را تعريف كند. مسئله ديگر آن است كه آيا زيبايي مطلق است يا نسبي؟ آيا آن چيزي كه زيباست، في حد ذاته زيباست قطع نظر از اينكه انساني زيبايي آن را درك كند يا درك نكند. مثلاً قله دماوند قطع نظر از اينكه انساني آن را درك كند و اساساً انساني وجود داشته باشد، حقيقتي است كه وجود دارد و ربطي به ادراك مدرك ندارد؛ آيا زيبايي زيبا واقعاً حقيقتي است كه وجود دارد يا يك رابطه مرموز است ميان ادراككننده و ادراك شده؟ انساني شيء يا انسان ديگري را زيبا ميبيند، در حالي كه انسان ديگري همان شيء يا انسان را زيبا نميبيند. داستان مجنون عامري بهترين مثال است. هارونالرشيد وقتي اشعار مجنون را در وصف ليلا شنيد فكر كرد ليلا لعبتي است كه نظير ندارد. زيباييشناسي وقتي او را از بيابان آوردند ديد يك زن عادي سيهچرده است: به مجنون گفت روزي عيبجويي كه پيدا كن به از ليلا نكويي كه ليلا گرچه در چشم تو حوري است به هر عضوي از اعضايش قصوري است چو مجنون اين سخن بشنيد آشفت در آن آشفتگي خندان شد و گفت تو مو بيني و مجنون پيچش مو تو ابرو او اشارتهاي ابرو اگر در كاسه چشمم نشيني به جز از خوبي ليلا نبيني از اين جهت برخي گفتهاند برخلاف آنچه انسانها خيال ميكنند كه زيبايي عشق ميآفريند،اين عشق است كه زيبايي را ميآفريند. اين نظر تاحدي درست است ولي به طور كامل درست نيست؛ يعني نميتوان وجود زيبايي در خارج را انكار كرد. حال آيا زيبايي مطلق است يا نسبي؟ باز ضرورتي نيست كه اين مطلب روشن شود. قدر مسلم اين است كه در خارج، چيزي به نام زيبايي وجود دارد و البته عشق نيز در زيبايي موثر است ولي صددرصد خالق آن نيست. مطلب ديگر اين است كه جمال و زيبايي با جاذبه، با طلب، با حركت و با ستايش توام است.آنجا كه زيبايي وجود پيدا ميكند جاذبه و طلب و حركت و ستايش نيز پيدا ميشود. حتي به قول فلاسفه تمام حركتهايي كه در اين عالم است حتي حركت جوهري و آنچه كه تمام عالم طبيعت را به صورت يك واحد به جنبش درآورده است مولود عشق است و به قول ابنسينا: كتحريك المعشوق العاشق و تحريك المعلل للمتعلل. اما بايد توجه داشته باشيم كه زيبايي منحصر به غريزه زيبايي مربوط جنسي نيست، اولا زيباييهاي محسوس ديگر نيز داريم، مانند زيبايي در گلها،درياها،كوهها، افق و سپيدهدم. ثانيا؛ زيبايي غيرمحسوس يا زيبايي معنوي داريم كه حداقل آن، زيباييهاي مربوط به � سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 830]
-
گوناگون
پربازدیدترینها