تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816536201




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هفت شب پس از لحظه آغاز


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هفت شب پس از لحظه آغاز

روى قله «كدو» ایستاده ایم. كوهى است با بلندى 2925 و با شیبى بسیار تند. پس از مدتها آموزش دادن موفق شدم كه از پادگان خارج شوم و خودم را براى عملیات به منطقه برسانم. به واسطه نزدیكى ام با بچه هاى گردان على اصغر همپاى نیروهاى آن آماده حركت بودیم. براى رسیدن به پاى كار راه زیادى در پیش داشتیم. بخصوص صخره و كمركشهاى تندوتیز این ارتفاع باعث مى شد كه خیلى زودتر حركتمان را آغاز كنیم. تقریباً ساعت هفت شب بود كه از ارتفاع كدو سرازیر شدیم و حدود یك و نیم نیمه شب به محل شروع عملیات رسیدیم. مردادماه سال 65 بود. قبل ازاین سلسله عملیات كربلا با آزادى مهران شروع شده بود و حمله جدید نیروها تحت عنوان كربلاى 2 مى بایست تا لحظاتى دیگر شروع شود. تیپ قدس گیلان، سمت راست ما روى ارتفاع وارث مستقر بود كه از همان بلندى باید عمل مى كرد و مجاهدین عراقى هم روى تپه شهدا منتظر صادر شدن دستور حمله بودند. بالاخره فرمان حمله توسط فرماندهى اعلام شد. من هم به همراه مرتضى خلج كه معاونت گردان را به عهده داشت طبق طرح قبلى به خط زدیم. او به تنهایى سمت راست حركت كرد و در حالى كه مى دوید نارنجكها را یكى پس از دیگرى داخل سنگرهاى دشمن مى انداخت و آنها را منهدم مى كرد. من نیز به تنهایى به سمت چپ رفتم. جایى كه پایگاه فرماندهى دشمن در آنجا قرار داشت. براى رسیدن به این پایگاه بهتر این بود كه از پشت به آن نزدیك مى شدم كه همین طور هم شد. سرراه در نزدیكى پایگاه دشمن یك قبضه دوشكا وجود داشت كه مى توانست آسیب زیادى به بچه ها برساند آن را با یك نارنجك منهدم كردم و خودم را آماده كرده بودم كه نارنجك دیگرى را داخل پایگاه فرماندهى بیندازم. دیدم یك بسیجى كم سن و سال به دنبال من افتاده بود و پشت سر من حركت مى كرد. وقتى كه دوشكا منهدم شد انگاركه این بسیجى تحت تأثیر قرار گرفته باشد با صداى بلند فریاد زد: الله اكبر! همین فریاد مقدس براى من آغاز ماجرایى شد كه در طول هفت شبانه روز مى بایستى درگیر آن باشم. حوادث متعددى كه هیچگاه فكر نمى كردم برایم پیش بیاید و به هر حال فریاد این بسیجى بى باك باعث شد كه دشمن محل ما را كه دیگر فاصله اى با آنها نداشتیم تشخیص دهد. بامشخص شدن اینكه من در پشت دشمن قرار گرفته ام عكس العملى براى نشان دادن در خود نمى دیدم. شایدبه اوضاع پیش آمده فكر مى كردم كه ناگهان نارنجكى در زیر پایم منفجر شد و مرا نقش زمین كرد. به روى خودم نیاوردم و همان طور درازكش خوابیدم تا سروصداها بخوابد. با تمام دردى كه از ناحیه پا احساس مى كردم نمى دانستم چه بلایى به سر پاهایم آمده است. فاصله اى كه اكنون با پایگاه فرماندهى داشتم دو متر بیشتر نبود. موقع حركت فقط دو نارنجك با خود برداشته بودم كه بعدازمنهدم كردن دوشكا فقط یكى از آنها برایم باقى مانده بود. پایگاه فرماندهى درست بر سرقله اى بودكه موفق شده بودم تا نزدیكى هاى آن خود را برسانم. دورتادور آن را كانال كنده بودندكه داخل آن كانال عراقیها بودند. سروصدا كه خوابید نارنجك را كشیدم و با همان حالت درازكش آن را داخل پایگاه فرماندهى پرتاب كردم بعد از انفجار از بالاى بلندى خودم را به پایین غلتاندم. عراقى ها اطراف پایگاه را نارنجك باران كردند. با اینكه از محل دور شده بودم اما تعدادى تركش به من اصابت كرد. بعدهاكه تركش ها را شمردم 40 تا بود. نمى دانستم چقدر توانسته بودم از بالاى بلندى به طرف پایین خود را بغلتانم. احساس كردم رو به شهادتم! عملیات آن طرف بلندى به سختى ادامه داشت. خون زیادى از پاهایم مى رفت. بند پوتین هایم را باز كردم و از بالاى ران پاهایم را محكم بستم. با تمام توانم بلند شدم و در كمركش كوه شروع كردم به دویدن. اما چند قدمى بیشتر نرفته بودم كه زمین خوردم. براى بار دوم بلند شدم اما باز هم زمین خوردم. دیگر بلند نشدم. قوزك پایم از بین رفته بود اما من بى خبر بودم. راهى نداشتم یاباید در همان وضع مى ماندم یا باید سمت نیروهاى خودى حركت مى كردم. سینه خیز راه افتادم. پس از طى مسافتى به سیمهاى خاردار رسیدم. بعد از عبور از آن به میدان مین رسیدم. داخل میدان مین پنج تن از پیكر شهدا را دیدم. نمى توانستم پیكر شهدا را جا بگذارم. فاصله آنها تا انتهاى میدان ???متر بود.

تصمیم گرفتم آنها را زیر تخته سنگى بگذارم تاگلوله هاى احتمالى آنها را از بین نبرد. نمى دانم چقدر طول كشیدتا پیكر شهدا را عقب آوردم فقط مى دانم سپیده از شرق سر زده بود. بعدها در خانه تا یك ماه از پشتم خار درمى آوردند. با تیمم نمازم را خواندم. هواكه روشن شد متوجه شدم هم من و هم پیكر شهدا در دید دشمن هستیم. هلى كوپترى عراقى بر بالاى سرمان پرواز مى كرد. عراقیها به خلبان محل ما را نشان مى دادند. هلى كوپتر فرود آمد. یكى از عراقى ها از آن بیرون آمد و آمد بالاى سر ما، به لگدى زد و بعد هم با خیال مطمئن سوار شد و دوباره پرواز كرد. نمى توانستم تكان بخورم مجبور بودم هوا تاریك شود تا سینه خیز راه بیفتم. همین كار را هم كردم. به شیارى رسیدم. بین راه كوله پشتى اى را دیدم كه داخل آن وسایل امدادگرى بود. زخمهایم را شستم و پانسمان كردم. احساس تشنگى شدیدى مى كردم. بعد از تمام شدن پانسمان تك درختى را دیدم. احساس كردم آنجا آب باشد. آب بود اما كمى لجن آلود بود. سمت سرچشمه راه افتادم. احساس مى كردم از درون خشك شده ام. آنقدر آب خوردم كه افتادم. بعد از كمى استراحت دوباره حركت كردم. دوشب بود كه هیچ چیزى نخورده بودم. تمام شب بدون اینكه بخوابم سینه خیز به راهم ادامه مى دادم. صبح روز سوم پانسمان زخمهایم را باز كردم. دوباره بستم. تشنگى باز هم به سراغم آمد. اما آبى نبود روزها آفتاب به شدت داغ بود و شبها آنقدر هوا سرد مى شد كه نمى دانستم چطور خودم را گرم كنم. روز پنجم هم به همین منوال تمام شد. بدون اینكه غذایى یا آبى بخورم. بعدها فهمیدم كه بچه هاى گردان سه شب تمام دنبال جنازه من بودند. نیمه شب ششم بود كه به پاى كدورسیدم باورم نمى شد. نماز صبحم را خواندم و سمت قله راه افتادم. تا ساعت?? صبح خودم را از صخره هاى كدو بالا كشیدم. حالا دیگر مى توانستم خودم را به سنگر دیده بانى بچه ها برسانم. سنگر دیده بانى را مى دیدم. با تمام وجود فریاد زدم یا زهرا(س)! بچه ها متوجه شدند. چهار نفر از آنها از ارتفاع سرازیر مى شوند و مى بینند كه اوضاع من خیلى خراب است. از فرط تشنگى گفتم: اگر آب بدهید مى آیم وگرنه همین جا مى مانم. چند تا از بچه ها رفتند كه از بالاى ارتفاع آب بیاورند. من هم شروع كردم به خواندن زیارت عاشورا، آخراى دعا بود كه قمقمه اى در همان حوالى بود كه آب داشت. آن را خوردم. بچه ها هم رسیدند. مرا كول گرفتند و بالا رفتیم. این وقایع در حالى بود كه خبر شهادت مرا به مادرم رسانده بودند و پلاكارد شهادت نیز در پادگان نصب شده بود. در تهران كروكى محل آن پنج شهید را رسم كردم و بچه ها آنها را عقب كشیدند.مطالب مرتبطg> عملیات ثامن الائمه طرحی نو در ابتکارات جنگی  جنگ تحمیلی علیه ایران چگونه رقم خورد بازنویس: امیرحسین حسینى





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 503]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن