واضح آرشیو وب فارسی:حيات: روايت حاضران جلسه حزب جمهوري از شب هفتم تير
تهران- حيات
در شب حادثه هفت تير كه منجر به شهادت بهترين ياران امام و خدمت گذاران صديق امام و امت شد، عده اي از برادران در حياط و تعدادي هم مشغول نماز خواندن بودند. من همراه يكي دو نفر از دوستان در حياط قدم مي زديم و صحبت مي كرديم كه در اين موقع "كلاهي" منافق ما را تشويق مي كرد كه هر چه سريع تر به داخل سالن برويم و برخلاف هميشه كه دعوتنامه ها را مي گرفت و كنترل مي كرد، آن شب كارها را خيلي سريع انجام داد.
من و برادر بخشايش و زماني در سالن نشسته بوديم ولي هنوز جلسه شروع نشده بود و شهيد دكتر بهشتي و عده اي ديگر از برادران مشغول نماز خواندن بودند. بعدا من شنيدم كه "كلاهي" ملعون به حياط رفته و گفته چرا نمي آييد، جلسه به تاخير افتاده است. قبل از شروع جلسه اكثر برادرها در عقب سالن نشسته بودند كه برادر شهيدمان مالكي از برادرها خواستند كه جلو بيايند ولي من و برادر بخشايش و زماني در همان جا نشستيم و گفتيم جلو جاي بزرگان است. بعد از چند لحظه جلسه شروع شد و قرار بود در مورد تورم و گراني بحث شود اما چون مساله انتخابات رياست جمهوري نزديك بود، شهيد بهشتي گفتند در مورد رياست جمهوري بحث شود كه به راي گذاشته و موافقت شد. من با برادر بخشايش و زماني صحبت مي كردم كه ديدم يك باره سالن تاريك شد، در يك لحظه فكر كردم كه برق رفته اما بعد ديدم به صورت چهار دست و پا روي زمين افتاده ام و تلي از خاك روي من است، در اين موقع متوجه شدم كه ساختمان منفجر شده است. من اولين يا دومين نفري بودم كه توانستيم خود را از زير خاك نجات دهم اما چون سرگيجه داشتم نمي دانستم كجا بروم، ابتدا به مدرسه كنار حزب رفتم و سپس به حزب بازگشتم.
مردم كه صداي شديد انفجار را شنيده بودند، به محل حادثه شتافتند اما بر اثر سنگيني آسفالت، (سقف فرو ريخته شده) امكان هيچ گونه امدادي نبود، تا اينكه جرثقيلي آمد كه تيرآهن سقف را بردارد اما باز نتوانست و جرثقيل بزرگ تري را آوردند كه اين كار را انجام داد.
البته عده زيادي از برادرها (در آن زمان) زنده بودند و زير آوار زيارت عاشورا و زيارت وارث و شهادتين مي خواندند كه بر اثر نرسيدن هوا شهيد شدند. وقتي خاك ها را كنار زدند دست بعضي از شهدا در دست هم بود اما شهيد مظلوم چون جلوتر از همه بودند پايشان له شده بود. تا ساعت دو نيمه شب خبر مي رسيد كه دكتر زنده است ولي بعد از آن خبر شهادت ايشان را شنيدم.
... اذان (مغرب) گفته شد و شهيد مظلوم برخلاف هميشه كه نماز را در يكي از اتاق هاي حزب مي خواندند اين بار بنا به درخواست برادارن حزب، نماز را در محوطه حياط به جا آوردند و برادران با حالتي شگفت انگيز، پروانه وار دور شمع وجودي شهيد مظلوم مي گشتند. شهيد مظلوم نيز با خنده اي كه هميشه بر لبانشان داشتند و به خصوص آن شب بيشتر بود، به سوالات برادران پاسخ مي گفتند و جلسه با نيم ساعت تاخير كه آن هم به علت رفت و آمد زياد برادران و سوالات آن ها بود، شروع شد.
با ورود شهيد مظلوم، جلسه رسمي شد و شهيد استكي هم مديريت جلسه را برعهده داشتند. در آن جلسه چون قرار بود در مورد مسايل اقتصادي و بازرگاني بحث شود، شهيد كاظم پور اردبيلي مي خواستند صحبت كنند كه شهيد استكي پشت تريبون قرار گرفته و گفتند: اكثر برادران درخواست كرده اند كه امشب درباره مساله رياست جمهوري بحث شود، چون مساله رياست جمهوري در آن روز از مسايل مهم جامعه بود. خلاصه پيشنهاد مورد شور قرار گرفت و اكثريت راي مثبت دادند. سپس شهيد مظلوم پشت تريبون قرار گرفتند تا در مورد رياست جمهوري و شوراي رياست جمهوري و خصوصيات رييس جمهور و شوراي رياست جمهوري و خصوصيات رييس جمهور جديد صحبت بنمايند. شهيد مظلوم در اين مورد صحبت مي كردند كه حالا كه بني صدر و بني صدري ها كنار گذاشته شده اند، موقع آن رسيده كه ما خط امام را به مستضعفين نشان دهيم.
تقريبا يك ربع ساعت نگذشته بود كه ناگهان جرقه اي زده شد و همه چيز يك باره تغيير كرد ، فضا تاريك شد و حدود چند لحظه بعد خود را در زير تلي از خاك هايي كه روي من ريخته شده بود مانند قالبي بود كه تمام اعضا و جوارح بدنم رادر بر گرفته باشد. در يك لحظه تمركز فكر پيدا كردم و فقط به خدا فكر مي كردم و همان طور كه به حالت سجده زير آوار مانده بودم، صداي برادري را در زير آوار مي شنيدم كه با صوتي زيبا قران مي خواند و آن چنان شور و حالي داشت كه از دعاي كميل نيز اگر بيشتر نبود كمتر نيز نبود. و عده اي نيز شعارهاي الله اكبر، لا اله الا الله و مرگ بر امريكا و مرگ بر منافق سرداده بودند و عده اي ديگربرادرها را تشويق به شعار دادن مي نمودند. در آن موقع برادرها هيچ كدام به فكر خودشان نبودند، بعضي از برادرها مي گفتند امام را عا كنيد و بيشتر برادرها حال دكتر ار از هم ديگر مي پرسيدند و مي گفتند حال دكتر چطور است؟ و به محض شنيدن صداي مردم و آمبولانس هايي كه براي كمك ما آمده بودند، برادرها به محض بيرون آمدن از زير آوار فرياد مي زدند دكتر را نجات دهيد و آنچنان صحنه اي بودكه حتي اگر مردم مي خواستند برادري را با آن بدن مجروح و خون آلود از زير آوار بيرون آورند، آن برادر مي گفت كه برادر ديگري نزديك من زنده است. شما ابتدا او را نجات دهيد. و درست صحنه همان جنگ صدر اسلام بود كه وقتي مي خواستند به هر مجروحي آب دهند، آن مجروح مي گفت ابتدا به مجروح ديگر آب دهيا. از ديگر مسايل اين است كه برادرها چون مي دانستند اين فاجعه تنها به دست آمريكا اتفاق افتاده، حالت روحاني خويش را حفظ كرده و لحظه اي از شعار مرگ بر امريكا و مرگ بر منافق و مرگ بر اسراييل، غافل نبودند و حتي در آن حال نيز تنفر خود را نسبت به امريكا وعمالش ابراز مي داشتند...
(مجله سروش، شماره 150، 5/4/1361)
پايان پيام
جمعه 7 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 313]