محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1841862655
«کافه پیانو»
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : «کافه پیانو» Old Owl24-10-2008, 01:44 AMقصدم از ایجاد این تاپیک این بود که به برسی رمانی بپردازیم که در کمتر از 6ماه به چاپ نهم رسیده:18: رمان کافه پیانو اثر فرهاد جعفری http://www.gigaimage.com/images/0wnlvptgd 1c2vaqrj5d 9.jpg من خودم این رمان رو خیلی دوست دارم(البته به جز پایان یهویی:31:و عجیبش!!!. البته خود داستان انقدر جذابیت داره که حتی اگه پایان خوبی هم نداشته باشه بازم ارزش خوندن و لذت بردن رو داره...) این رمان برای افرادی-مثل خودم-که عاشق دیالوگ های جالب و خوندنین خیلی رمان جالبیه:10: رمانیه که به راحتی میتونی بدون این که گذر زمان رو حس کنی انقدر بری جلو تا تموم شه دل تنگم07-11-2008, 02:38 AMدر روزنامه اعتماد نقدی را از عليرضا سيف الديني خواندم که بد نیست آن را در این جا بگذارم... http://www.etemaad.ir/Released/87-08-15/adab 02.jpg 1- آيا «ادبيات عامه پسند» به اين معني نيست که اغلب مردم طالب آن هستند. آيا «ادبيات عامه پسند» در برابر ادبيات جدّي قرار مي گيرد؟ اگر در برابر ادبيات جدي مي ايستد، نمي توان آن را جدي گرفت؟ پس با اين وصف، از يک سو چنين ادبياتي را نمي توان جدي گرفت و از سوي ديگر ادبياتي است که به مذاق اکثريت مردم خوش مي آيد. اما نتيجه يي که از اين پرسش ها حاصل مي شود نتيجه يي است که باور به آن دشوار و ناخوشايند است و آن اينکه مردمي را هم که طالب چنين ادبياتي هستند نمي توان جدي گرفت يا به اين تصور قائل بود که آنها صرفاً به دنبال سرگرمي اند. اما مگر نه اينکه هرآنچه جدي نيست صرفاً سرگرمي است. پس، ادبيات «عامه پسند»هدفي جز سرگرم کردن مردم ندارد. چرا؟ شايد به اين دليل که آنها تنها به بازگويي داستان اهميت مي دهند. داستاني که هر چند تلفيقي از نوشتن و تجربه است اما از آنجا که تجربه و يا به عبارت بهتر تجربه نخ نما شده هيچ نکته شگفت انگيزي ندارد و در واقع به مسائل پيچيده آفرينش هنري- ادبي عنايتي ندارد و به بازگويي صورت زندگي مي پردازد. درست مثل اين است که مشکلي را که همه بر آن وقوف دارند تکرار و باز تکرار کنيم. اين تکرارها در نهايت به دليل همين تکرار شدن ها نه به سمت توليد اثر ادبي که به سمت تکثير صورت سطحي زندگي در قالب کلمات مي رود. همين جاست که ساده نويسي مسائل پيچيده با ساده انگاري يا پيچيده کردن مسائل ساده خلط مي شود. شايد به همين دليل، بسياري از کسان نام «ادبيات عامه پسند» بر آن نهاده اند. اما اين تيري است که هم از طرف آنها وهم از طرف نويسندگان چنين داستان هايي به طرف شعور و ادراک مردم شليک مي شود. بنابراين، چنين ادبياتي هيچ سخن تازه يي هم براي گفتن به همان عامه مردم ندارد. به دليل اينکه در سطحي از زندگي دور مي زند که خواننده آن از آن آگاه است. به عبارت ديگر، سخن چنين ادبياتي شايد در قالب ماجراها و حوادث متفاوتي گنجانده شود. حوادثي که ممکن است براي برخي از خوانندگانش تازگي داشته باشد اما آنچه در پشت اين حوادث رخ مي دهد همان چيزي است که خواننده آن را بارها در زندگي خود و ديگران تجربه کرده است. اما پرسش اساسي اين است که چرا خوانده مي شود؟ در همين نقطه بايد درنگ کرد. در اصل نقطه افتراق ادبيات «عامه پسند» و ادبيات جدي همين عمل ً خواندن است. آيا به صرف اينکه يک موضوع کليشه يي از طريق کلمات و کاغذ در برابر خواننده اش قرارداده مي شود و خواننده اش آن را مي خواند مي توان گفت اين عمل خواندن است؟ من برخلاف بعضي از کساني که معتقدند کتاب هاي عامه پسند خوانندگانش را به مرور زمان به سمت ادبيات جدي سوق مي دهد معتقدم از آنجا که عمل خواندن در آن صورت نمي گيرد خواننده چنين ادبياتي نه تنها به طرف ادبيات جدي متمايل نمي شود بلکه چنين عملي باعث مي شود ادبيات جدي هم به سطحي سطحي و نازل تنزل يابد. به اين معني که نه نويسندگان آثار جدي که خوانندگان آثار عامه پسند ادبيات جدي را ديگر جدي نگيرند. و همان طور که گفته شد نبايد فراموش کرد که بين ساده نوشتن مفاهيم تازه و ساده انگاري تفاوت بسيار است. ادبيات اگر خالي از بعد فکر آفريني باشد نه تنها ادبيات نيست بلکه شيوه يي براي تحميق و تبليغ و ترويج جهالت است. به عبارت ديگر، عمل نويسنده ادبيات «عامه پسند» خواه ناخواه عوام فريبانه است. چرا؟ به دليل اينکه خواننده با خواندن اين نوشته ها به جاي آنکه وارد عرصه ادبيات شود و دست به تجربه زيباشناختي بزند و نوآوري را درک يا احساس کند، زندگي نخ نما شده يي را مي بيند که او براي درک آن نيازي به خواندن در خود احساس نمي کند، چرا که متن در برابر آگاهي اش مقاومتي از خود نشان نمي دهد. «متن» در ادبيات جدي دانش خواننده را پس مي راند و خواننده با دانشي همراه مي شود که متن در اختيارش قرار مي دهد. در عمل خواندن، متن خواننده را به دنبال خود نمي کشد. درست برعکس او را به واسطه جهاني که مي آفريند به عقب مي راند، به اين دليل آشکار که اکنون جهاني که به نمايش در مي آيد به اعتبار خوانش نويسنده از سوژه جهاني متفاوت است. و تنها خواننده کنجکاو است که نه تنها داستان را مي خواند بلکه داستان شکل گيري چنين جهاني را هم دنبال مي کند. در اصل خواننده کنجکاو بيشتر به دنبال اين است که آن محتواي فکري يا نگرش نو يا همان چيزي که ميلان کوندرا آن را پرسش مي نامد به چه نحوي به صورت واقعيت داستاني در مي آيد. اين، همان طور که گفتيم، تفاوت دارد با دنبال کردن صرف داستان. خواننده يي که تنها داستان را دنبال مي کند نمي تواند خواننده جدي و حرفه يي يا دست کم دوستدار يادگيري باشد. ايتالو کالوينو در رمان باارزش «اگر شبي از شب هاي زمستان مسافري» خطاب به شخصيت کتاب خود مي نويسد؛ «فقط تو، تو و لودميلا آنجا مانده ايد و منتظر دنباله داستان هستيد. اما هيچ کس در فکر ادامه خواندن نيست. به لوتاريا نزديک مي شوي و دستت را به طرف کاغذهايي که جلوي او پهن شده دراز مي کني، مي پرسي؛ مي توانم...؟» و مي کوشي تا رمان را به دست آوري، اما آن، يک کتاب نيست، دفتري است پاره، پس باقي آن؟ مي گويي؛ «ببخشيد، من دنبال باقي صفحات هستم، دنباله کتاب.» (صص 110-109) دنبال کردن داستان چيزي است و خواندن کتاب چيز ديگر. نويسنده در واقع مي کوشد به ما بگويد؛ الف- رمان فقط داستان نيست. ب- خواندن، عملي است مهم تر از دنبال کردن داستان. اما چرا خواندن، اين همه حساس و مهم است؟ به دليل اينکه حرکت ذهن خواننده هنگام خواندن حرکتي مستقيم نيست. دانش موجود در متن آگاهي خواننده را از يک طرف به پس و از طرف ديگر به پيش مي راند. اين صرفاً به منزله بازي با ابزار رمان نيست. نويسنده قصد آن را ندارد با استفاده از تکنيک هايي نظير تعليق يا بيگانه سازي سدي در برابر آگاهي خواننده بنا کند، بلکه نگاه نويسنده به جهان و ديد هستي شناسانه اوست که در قالب زندگي منحصربه فردي به نمايش درمي آيد و خواننده را با فرم خاصي که ارائه مي کند وارد آن زندگي مي سازد. خواننده اين بار به جاي خواندن داستان يا مرور چندباره زندگي هاي معمول پا به ساحتي مي گذارد که پيش از آن از آن آگاه نبوده است. در واقع تشريح آن جهان منحصربه فرد از طريق فرم خواننده را به لذت مي رساند. اما اين به معناي خلع يد از خواننده در درک آن جهان نيست بلکه به معناي ايجاد زمينه مشارکت ميان خواننده و اوست. خواننده با همان بضاعتي که براي درک رمان در خود دارد وارد متن مي شود، اما اين بار او متن را مي خواند. خواندن متن هم خواندن داستان، هم خواندن داستان داستان و هم خواندن دوباره خويش است. شايد عده يي اعتراض کنند که همه نمي خواهند داستان داستان را بدانند. خواننده اين نوشته ها ناخواسته خود را در حوزه يي قرار مي دهد که در آن نيازي به خواندن ندارند، بلکه ديده ها، شنيده ها و تجارب شان را مرور مي کنند. چنين مروري نمي تواند از آنها خواننده يي بسازد که مستعد فراروي از آن نوشته ها هستند. کتابي که چنين تدبيري در آن انديشيده نشده است چگونه مي تواند خواننده اش را به خواندن تشويق کند؟ از طرفي هيچ نويسنده عامه پسندي اصولاً طالب از دست دادن خوانندگانش نيست. او اغلب ناخواسته نمي نويسد تا خوانندگانش را به خواندن تشويق کند، يا آنها را به سمت ادبيات جدي سوق دهد، چون او نيز خود و ادبيات خود را جدي مي داند- بلکه مي نويسد تا سرگرم شان کند. و الا همان طور که مي دانيم تجربه يا تجاربي که در عرصه ادبيات مطرح مي شود، صرفاً و لزوماً، بازآفريني تجارب جاري در جامعه نيست. حال آن که ادبيات موسوم به «عامه پسند»چيزي جز بازآفريني واقعيت بيروني نيست. به عبارت ديگر، چنين ادبياتي مصرف کننده آن واقعيت بيرون است. از اين گذشته، تبليغ «ادبيات عامه پسند» در جامعه يي که ادبيات جدي در آن پس رانده مي شود، همان اندازه خطرناک است که تشويق به جهالت. 2- حال با توجه به اين مقدمه مي پرسيم «کافه پيانو» با وجود فرم نامتعارف ساختگي (فواصل سفيد)، که تنها شکل صوري رمان پست مدرن را به عاريت گرفته است، براي خوانده شدن با عمل خواندن چه رفتاري دارد؟ راوي تحصيلکرده رشته حقوق است و بنا به دلايلي که بسيار فشرده و اندک به آن اشاره مي کند، بعد از شکست در کار روزنامه نگاري به کافه داري روي آورده است، با زن خود مشکل دارد و در عين اينکه مي گويد، «حالم دارد از بيشتر چيزها به هم مي خورد و قبل از همه، از خودم.» (ص7)، به نحوي از انحا سعي مي کند رضايت آدم هايي با سليقه هاي مختلف را نيز جلب کند. اين به نوعي تن دادن به فضايي با تاريخ مصرف مشخص است. او برخلاف شخصيتي که از خود به نمايش مي گذارد و مي کوشد ما، خواننده ها او را فردي واقع گرا و واقع بين و قدري هم سرکش در برابر مسائل جامعه و عادت هاي دست و پا گير ببينيم، فردي بسيار محافظه کار و رياکار است. و درست مثل اين است که کسي يا چيزي ديگر دارد به جاي او شخصيت پردازي مي کند. اين تناقض مي تواند ريشه هاي مختلفي داشته باشد؛ ريشه يي در کتاب و ريشه يي در بيرون از کتاب. به نظر مي رسد راوي يا اجازه بدهيد بگوييم خود نويسنده، برخلاف اين ظاهر به ظاهر سرکش، مدام در حال تقسيم کردن باج است؛ به جوانان امروزي، به جوانان ديروزي، به آنها که نمي توانند خارج از چارچوب هاي خاص تکليف شده زندگي کنند، به طبقات پايين جامعه و... او حتي وقتي پاي «صفورا» به ميان مي آيد از کتاب خارج مي شود. اينجا به رغم اين تکنيک زيبايي که به کار مي بندد، ما تدبيري را مي بينيم که آن تکنيک را به فريب تبديل مي کند. به اين معني که قصد چيز ديگري بوده است، و دقيقاً همين جاست که اين فکر به ذهن متبادر مي شود که نويسنده در واقع دارد جمله « نظام اخلاقي جامعه چنين اجازه يي نمي دهد.» را بر پايه اين تکنيک شکل مي دهد. به دليل اينکه چنين شگردي به طور ناگهاني در کتاب به ميان مي آيد. با وجود اين، گذشته از موارد اندک و نادر، تمام اتفاقات روي خطي راست پيش مي رود، و تمامي سفيدي ها ميان سطرها، به لحاظ زمان و مکان، غالباً، اهميت فني تامل پذير ندارد. «کافه پيانو»، همان طور که گفتم، تنها با استفاده از پوسته ظاهري و سطحي طرز تلقي متفاوت جوان هاي امروزي، سعي دارد فضاي کتاب را به طرزي نو و جذاب طراحي کند. درحالي که همين راوي در برخورد با همسرش به مراتب بدتر از گذشتگان عمل مي کند. اين قبيل رفتارها ضد و نقيض چنان وضوحي دارد که گذشتن از کنار آنها امکان پذير نيست. و اينجا اين پرسش مطرح مي شود که خود راوي کتاب کجاست؟ آيا اين نگاه جاري در کتاب را بايد به «حق دادن به همه» تعبير کنيم يا به مقيد ماندن به مرزهاي از پيش تعيين شده که به شکل «حق دادن به همه»ظاهر مي شود؟ در جواب مي توان گفت، اين رفتار چه از نوع اولي باشد چه دومي، نمي تواند از جنس فضايي باشد که ما آن را رمان مي ناميم. رمان براي خوانده شدنش نه تنها رشوه به کسي نمي دهد بلکه به جاي همدردي با شخصيت ها پرسش خاص خود را مطرح مي کند؛ پرسشي که عاري و خالي از رياکاري است. از اين حيث «کافه پيانو» با رمان جدي فاصله دارد. با اين همه، در«کافه پيانو»به رغم آنکه در نثر کمتر به ايجاز توجه شده است، نثر به لحاظ هماهنگي با اتفاقات، صحنه ها، تصاوير و... و در عين حال، استفاده از طنز ملايم لهجه دار خوب و يکدست است و در عين حال، در ارائه برخي مسائل جزيي گاه به طرزي زيبا- جزء به جزء- نوشته شده است. اما اين جزء به جزء نوشتن، تنها موقعي است که ما صحنه هاي مربوط به کافه و تا حدودي داخل خانه ها را مي خوانيم، وقتي از کافه بيرون مي آييم نوشته از اين سبک نوشتاري فاصله مي گيرد. و زيرسيگاري پر از خاکستر و ----- هاي سفيد نازکي که رژ قرمز کم حالي تا نزديکي هاي خط طلايي آخر ----- را صورتي کرده بود و به نظر مال زني بود که لب هاي برگشته کلفتي داشته است- از آنهايي که يک وقتي کلوديا کارديناله داشت- چپه کردم توي زباله دان استيلي که کافي است پايت را بگذاري روي پدالش، تا درش بالا بيايد و دهانش را براي بلعيدن زباله ها بازکند... (ص65) از وقتي که بهش پيشنهاد داده بودم بزنيم بيرون شهر، چيزي نگفته بود. حتي يک کلمه. اين بود که وقتي ماشينش را خاموش کرد و يکي دو دقيقه به سکوت گذشت- بدون اينکه نگاهش کنم يا نگاهم کند- ازش چيزي پرسيدم که هميشه خدا دلم مي خواسته ازش بپرسم... (ص76) ما در مثال دوم که راوي در بيرون با پدر خود قرار ملاقات گذاشته مي بينيم که از آن ريزبيني قبلي اش فاصله گرفته است. بنابراين، به نظر مي رسد «کافه پيانو»نيز قصدي غير از داستانگويي- با استفاده از کلمات و اصطلاحات روزمره- ندارد. همان چيزي که خواننده معمولي رمان طالب آن است؛ خواندن داستان و در عين حال، همذات پنداري با کساني که به کافه مي آيند و مي روند و هرکدام، باز، داستاني دارند. درست مثل خود خواننده ها. اما آيا موارد متفاوت و منحصر به فردي در آن وجود دارد؟ مواردي که در خواندن کتاب به ما کمک کند و نه دنبال کردن داستان آدم هاي آن که از فرط تکرار در کتاب ها و فيلم ها شخصيت شان در کتاب ها و فيلم ها به تيپ تبديل شده است؟ سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 495]
-
گوناگون
پربازدیدترینها