واضح آرشیو وب فارسی:فارس: ديدار با هنرپيشه اسكاري آفريقاي جنوبي - علياصغر سيدآبادي
در كنار خيابانها و بر تيربرقها پوسترهايي آويختهاند، مانند پوسترهاي انتخاباتي در ايران. اينها تبليغات فيلمهايي است كه در سينماها به نمايش درميآيند. بيشتر فيلمهايي كه به اين شيوه دربارهشان تبليغات شده، فيلمهاي هندياند و فيلمهاي اكشن هاليوودي مثل ترميناتور. فيلمهاي هندي در مناطقي كه هنديتبارها ساكناند، افزايش مييابند. ديدن اين تبليغات باعث ميشود كه از سينما رفتن در آفريقاي جنوبي صرفنظر كنم، مضاف بر اينكه ديدن اين فيلمها در تهران هم ناممكن نيست. تصميم ميگيريم به ديدن يك تئاتر برويم كه هم تماشا باشد و هم فال. هم يكي از شبهاي طولاني و بيبرنامهمان را پر كنيم و هم تئاتري آفريقايي ببينيم.
بدون بررسي قبلي ساعت 7 بعدازظهر به تئاتر دولتي پرتوريا سر ميزنيم. دم در ميگوييم ما روزنامهنگار ايراني هستيم و ميخواهيم تئاتر ببينيم. دو نمايش آن شب اجرا ميشد، يكي به زبان آفريكانس كه سه ساعت و يكي به زبان انگليسي كه يك ساعت و نيمطول ميكشيد. ما ميترسيم كه سه ساعت دوام نياوريم و تازه وسيلهاي هم براي برگشتن ندارم.
با هتل هماهنگ كردهايم كه ساعت 10 شب ماشين دنبالمان بفرستند و نمايشها از ساعت 8 شروع ميشود. تئاتر انگليسيزبان را انتخاب ميكنيم. خانمي كه ما را راهنمايي ميكند، توضيح ميدهد كه بازيگر تئاتري كه انتخاب كردهايد، پريسلي است و جوري ميگويد پريسلي كه انگار ما هم او را ميشناسيم و ما هم جوري برخورد ميكنيم كه متوجه نشود نميشناسيمش. ميگوييم اگر ممكن است ميخواهيم با كارگردان يا بازيگران تئاتر هم گفتوگو كنيم. ميگويد كارگردانش نيست، براي بازيگرانش بگذاريد، هماهنگ كنم. ميرود و زنگ ميزند. ما ميرويم پول بليت را بدهيم. قبول نميكند و ميگويد منتظر بمانيد.
چند دقيقه بعد جواني سياهپوست ميرسد و با ما خوش و بش ميكند كه قيافهاش خيلي آشنا است، اما با خودم فكر ميكنم خيالاتي شدهام. اينجا ته دنيا آشنا كجا بود. او ما را همراهي ميكند. وقتي از ورودي داخل ميشويم جواني كه ما را همراهي ميكند، ميگويد با من هستند، نگهبان دفتري جلويمان ميگذارد و با لهجه غريبي و البته به زبان انگليسي چيزي ميگويد و دفترش را نشان ميدهد. ما متوجه نميشويم و تكرار ميكند. چيزي شبيه ميشنويم و فكر ميكنم ميگويد بنويسيد مطبوعاتي هستيد. مينويسيم press و ميرويم تو، اما هنوز 45 دقيقه تا شروع نمايش مانده است. جوان همراهمان عذرخواهي ميكند و ميرود و ما را با يكي ديگر همراه ميكند تا ببردمان كافيشاپ تئاتر دولتي منتظر شروع تئاتر بمانيم. همراه تازهمان ميپرسد از كجا آمدهايد و ميگوييم ايران، اما او حتي اسم ايران را هم نشنيده است كه ميگويد تازه بعد تعجبمان بيشتر ميشود كه موقع خداحافظي اسمش را ميگويد. اول ميگويد و بلافاصله اضافه ميكند اسم اسلاميام است.
كافيشاپ تئاتر دولتي از يك طرف به سالنها راه دارد و از طرف ديگر به محوطه بيروني كه شبيه پارك است. هم پارك و هم ساختمان و داخلش و حتي رنگ سياه داخلش عجيب به موزه هنرهاي معاصر ايران شباهت دارد، انگار كه يك نفر اين دو بنا را طراحي كرده باشد. آب پرتقالي ميخوريم و بيرون ميروم تا نگاهي بيندازم كه جواني ميپرسد از كجا آمدهايد و ميگويم ايران و سر ميز دعوتش ميكنم و حرف ميزنيم. او از عشق سينماهاي آنجاست و در همان كافيشاپ كار ميكند. او عشق سينماست اما از سينماي ايران هيچي نميداند و از سينماي ايران هيچ چيزي نشنيده است. ميپرسيم پس از ايران چي شنيدهاي؟ ميگويد تروريسم و اضافه ميكند كه هر وقت تلويزيونها اسم ايران را ميبرند به خاطر تروريسم است. كمي روشنش ميكنيم و بعد ميگويم كه تو فقط به فيلمهاي هاليوودي و جشنواره اسكار علاقه داري. فيلمهاي ايران هنرياند و... اسكارش را ميچسبد و ميگويد ميدانيد الان اينجا تئاتري دارد به نمايش درميآيد كه بازيگرش بازيگر فيلم تسوتسي است كه اسكار گرفته؟ تسوتسي را ميشناسم و ميگويم فيلم را در ايران ديدهام.
خودش ميگويد ميخواهيد كه قرار بگذارم او را ببينيد. من استقبال ميكنم.
تئاتر دارد شروع ميشود. با او قرار ميگذاريم بعد از نمايش همانجا برگرديم تا با هنرپيشه اسكاري آفريقاي جنوبي ديداري داشته باشيم. نمايش در يكي از سالنهاي كوچك تئاتر دولتي اجرا ميشود. سالن نمايش به شكل عجيبي شبيه سالنهاي تئاتر شهر خودمان است. ما را راهنمايي ميكنند و جايي خوب نشانمان ميدهند و مينشينيم. تماشاگران كه اغلب سياهپوست هستند، يكييكي و دوتا دوتا ميرسند. در ايران هر چيزي سر ساعت شروع نشود، نمايشها سر ساعت شروع ميشود و ديگر كسي را راه نميدهند، اما اينجا انگار هر چيزي سر ساعت شروع شود، نمايشها سر ساعت شروع نميشود. چراغها براي شروع نمايش خاموش شدهاند، اما هنوز تماشاگران ميآيند و در طول نمايش هم اين آمدنها ادامه پيدا ميكند.
نمايش كه شروع ميشود، تازه معني حرف نگهبان دم در را ميفهمم. او از ما ميخواسته كه بنويسيم پريسلي. پريسلي بازيگر نقش اول اين نمايش است و هم او بود كه ما را ميهمان كرد. تازه راز آشنا بودن قيافهاش را هم درمييابم. او كه قرار است يكي واسطه گفتوگويمان بشود، رفيق خودمان است.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
يکشنبه 9 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]