تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است, و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835231652




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان های ذن


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: zooey02-08-2008, 09:28 AMمطالعه ی داستانهای ذن ، نيم نگاهی ست به تجربه هايی متفاوت و نه كسب تجربه ای متفاوت . داستانهای ذن عموماً كوتاه و بی حاشيه اند ، زيرا اصولاً ذن مكتبی پر حرف نيست. از اين رو برخورد با مباحث آن ، ممكن است كمی گيج كننده جلوه كند . از سوی ديگر زبان متناقض ، بی منطق و فلسفه و طنز گونه ی آن نيز ، ذهن منطقی خواننده ی نوپا و حتی مخاطب كار گشته را به چالش وا می دارد . برای ذن زيبايی و نقش و نگار داستان اهميتی ندارد . آنچه مهم می نمايد ، قدرت تلنگری ست كه ذن به مخاطب خود وارد می كند و گاه ممكن است اين تلنگر به سيلی جانانه ای بدل شود كه خواننده ی داستان را شوكه كند . داستانهای ذن هر چند كه ساختارها و اجزای نسبتاً مشخصی دارند اما هيچ معيار و موازنه ای در آنها ديده نمی شود ، بسياری از اين داستانها به راستی رخ داده اند و نبوغ استادان ذن ، سازنده ی واقعی اين حكايات بوده است . از ديدگاه ادبی شايد حتی نتوان لقب داستان را به اين قطعه های داستانگونه داد ، اما مسلماً اين امر برای اهالی كوچه باغ ذن ، اهميت چندانی ندارد . اين قطعات را می توان حكايت ، روايت، گفتار ، پند ، داستان و يا هر چیز مشابه ديگر ناميد .آنچه در اين ميان مورد توجه است ، پيام و بن مايه ايست كه داستان به همراه دارد . درك اين بن مايه بسيار دشوار می نمايد اما دور از دست نيست .... روایت داستان های ذن آموزه های کوچکی است برای دوست داران مکتب ذن که امیدوارم مورد توجه دوستان قرار گیرد...... سایت ذن ایران یکی از مفیدترین سایت های فارسی در مورد ذن ست...تعداد زیادی از داستان ها به نقل از این سایت گفته شده.... !!!! برای مشاهده محتوا ، لطفا ثبت نام کنید / وارد شوید !!!! zooey02-08-2008, 09:30 AMذن طریقه و مکتبی عرفانی است که در چین متولد شده و در ژاپن به اوج شکوفایی خود رسیده است.... برای ذن تعریف خاصی بیان نشده است بلکه ذن تجربه ایست که از طریق تمارین خود محور و تلاش مستمر میسر خواهد شد .... فراگیری ذن برای هرکس با هر مذهب و عقیده ای آزاد است اما پیمودن این راه بر اساس اصول و روش های خاص ذن صورت می گیرد. zooey02-08-2008, 09:32 AMسه دوست از کوهستانی می گذشتند و با هم هیچ نمی گفتند . بر سر یک تپه ی بلند مردی نشسته بود ، اولی گفت: گمانم غم بسیار دارد که اینگونه درمانده بر سر این تپه نشسته . دومی گفت: نه دارد کوههای زیبا را تماشا می کند ، کسی که در کوه خانه دارد غصه ندارد . سومی گفت : من می گویم دارد مناجات می کند ، از بالا به خدا نزدیکتر است انسان . اولی باز چیزی گفت و آن دو هم . آنقدر با هم در مورد مرد بالای تپه سخن گفتند که بحث بالا گرفت. سومی گفت : بیایید از خود آن مرد بپرسیم و آنها پذیرفتند. به بالای تپه رفتند و از مرد پرسیدند : بر ای چه شما اینجا نشسته ای ؟ مرد پاسخ داد: هیچی ؛همین طوری ... zooey02-08-2008, 05:02 PMراهبی از ياكوزان ( Yakusan ) كه در حالت زيبای ذاذن با قدرت ، بی حركت نشسته بود پرسيد : در حال حاضر به چه می انديشی ؟ ياكوزان گفت : به اعماق نه – انديشی می انديشم . zooey03-08-2008, 09:58 AMروزی باد می وزيد ، دو راهب درباره پرچمی كه به حركت در آمده بود ، بحث می كردند . اولی گفت : من می گويم پرچم تكان می خورد نه باد . دومی گفت : من می گويم باد تكان می خورد نه پرچم . شاگرد سومی كه از آنجا گذر ميكرد گفت : باد تكان نمی خورد ، پرچم تكان نمی خورد ، اين ذهن شماست كه تكان می خورد . zooey03-08-2008, 04:06 PMرهروی به استاد سپو ( Seppo ) گفت : نگرش سرشت واقعی يك رهرو مثل خيره شدن به ماه در شب است و ديدن يك فرد روشنی يافته مانند نگريستن به خورشيد در روز . اكنون اجازه هست بپرسم كه ديد شما در مورد طبيعت خودتان چگونه است ؟ سپو او را سه بار با عصايش زد . سپس رهرو نزد استاد گانتو ( Ganto ) رفت و همين سوال را پرسيد . گانتو او را سه بار سيلی زد . zooey05-08-2008, 12:46 AMنوآموزی نزد استاد جوشو ( Joshu ) آمد و گفت : من تازه به گروه راهبان پيوسته ام و بی تابانه می خواهم اولين اصل ذن را بياموزم . جوشو پرسيد : شامت را خورده ای ؟ شاگرد : بله خورده ام . جوشو : ظرفت را بشوی . zooey06-08-2008, 09:27 AMرهروی از استاد ام من ( Ummon ) پرسيد : بالاتر از بوداها و بالاتر از پيشوايان چيست ؟ ام من پاسخ داد : نان zooey06-08-2008, 09:34 AMاين داستان در مورد استادی ست كه چون ديد هوا در معبد خيلی سرد شده است ، مجسمه چوبی مقدسی را از محراب برداشت و به جای سوخت در بخاری انداخت . نگهبان معبد از اين كار هراسان شد و به اعتراض پرداخت . استاد بدون اينكه سايه شرمی بر چهره اش نشسته باشد ، مشغول به هم زدن خاكستر بخاری شد . نگهبان از او پرسيد : دنبال چه می گرديد ؟ استاد در پاسخ گفت : به دنبال ساريراس . ( Sariras اشياء كوچك شبيه ريگ است كه می گويند در خاكستر اجساد مقدسان پيدا می شود . ) نگهبان دو مرتبه پرسيد : چگونه اميدواريد كه ساريراس را در خاكستر بودای چوبی پيدا كنيد ؟ استاد جواب داد : اگر ساريراس در اين خاكستر پيدا نمی شود آيا ممكن است دو مجسمه چوبی ديگر بودا را برای آتش بخاری به من بدهيد ؟ ! Greatest06-08-2008, 01:56 PMخیلی این داستان ها جالب بودند...... لطفا بیشتر بنوسید.. Greatest06-08-2008, 01:59 PMمی شه بپرسم چرا اینقدر به مبحث ذن علاقه دارید؟.... و یک سوال دیگر ... این همه مطلب رو از کجا به دست می آورید.... اگر می شود منبع رو مشخص کنید تا افرادی شبیه من بیشتر درباره ی این مکتب بدانند.. zooey06-08-2008, 04:42 PMخیلی این داستان ها جالب بودند...... لطفا بیشتر بنوسید.. خیلی ممنون....چشم..در واقع همین تصمیم رو هم دارم فقط مطالب رو یکجا نذاشتم...حدودا روزی یکی دوتا داستان می ذارم...امیدوارم شما و سایر دوستان خوششون بیاد... http://www.millan.net/minimations/smileys/square.gif می شه بپرسم چرا اینقدر به مبحث ذن علاقه دارید؟.... و یک سوال دیگر ... این همه مطلب رو از کجا به دست می آورید.... اگر می شود منبع رو مشخص کنید تا افرادی شبیه من بیشتر درباره ی این مکتب بدانند.. من ازطریق کتاب های سلینجر با ذن آشنا شدم..... برای پیدا کردن این داستان ها به فارسی سایت های بسیار کمی وجود داره ..من همه ی این داستان ها رو از سایت "ذن ایران" نقل می کنم که سایت بسیار جامعی در این رابطه است....البته تصمیم دارم بعد از تموم شدن داستان های این سایت _ چون داستان هاش محدوده _ خودم داستان ها رو ترجمه کنم....راستش انگلیسی ام همچین بد نیست و این داستان ها هم اکثرا کوتاه هستند ....به هر حال امیدوارم تلاش هام مفید باشه.... http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/rollingf.gif اتفاقا می خواستم تاپیکی هم درمورد ذن بزنم اما ترجیح داد صبر کنم ببینم داستان هاش اگه مورد توجه قرار گرفت بعد این کار رو بکم... http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/hanghead.gif zooey07-08-2008, 09:43 AMتانزان ( Tanzan ) و اكيدو ( Ekido ) دو راهب ذن در خيابان گل آلودی در شهر قدم می زدند كه به دختری با جامه ابريشمين برخوردند . او به خاطر گل و لای می ترسيد از خيابان بگذرد . تانزان گفت : بيا دختر ، و او را بر دوش خود از خيابان گذراند . دو راهب تا شب سخن نگفتند ، سرانجام در دير ، اكيدو نتوانست بی تفاوت بماند وگفت : راهبان نمی بايست به دختران نزديك شوند ، خاصه به دختران زيبايی چون او ، چرا چنين كردی ؟ تانزان گفت : دوست عزيز ، من آن دختر را همانجا در شهر رها كردم ، اين تويی كه او را با خود تا اينجا آورده ای ! zooey08-08-2008, 06:44 PMاستاد نانسن ( Nansen ) داشت رخت می شست . رهروی پرسيد : آيا استاد هنوز هم چنين كارهايی انجام می دهند ؟ نانسن رخت هايش را از تشت بالا آورد و گفت : پس با اينها بايست چه كار كرد ؟ zooey09-08-2008, 11:00 AMدر يك معبد پرت كوهستانی ، چهار راهب به ذاذن مشغول بودند . تصميم گرفته بودند كه يك سشين در سكوت مطلق برگزار كنند . شب اول در مدت ذاذن شمع خاموش شد و كلبه را در تاريكی عميق فرو برد . راهبی كه از همه جديد تر به معبد آمده بود آهسته گفت : شمع خاموش شده است ! دومی جواب داد : تو نبايد حرف بزنی ، اين يك سشين در سكوت مطلق است ! سومی اضافه كرد : چرا صحبت می كنيد . ما بايد خاموش بمانيم و سكوت اختيار كنيم . چهارمی كه مسئول سشين بود نتيجه گرفت : شما هر سه احمق و نادان هستيد ، فقط من هستم كه حرف نزدم ! نکته ای که این داستان می خواد بگه اینه که هرکس فکر می کنه فقط خودش خوبه و این اونه که کار درست را انجام داده.... zooey10-08-2008, 12:54 PMرهرویی به استاد سپو (Seppo ) گفت : سرم را تراشيده ام ، جامه ی سياه رهروی بر تن كرده و تمام شرايط و پيمان ها را پذيرفته ام ، پس چرا يك بودا نيستم ؟ سپو گفت : هيچ چيز بهتر از عدم قضاوت وجود ندارد . zooey11-08-2008, 11:29 PMرهروی از استاد كگون (Kegon ) پرسيد : چگونه است وقتی يك فرد به روشنی رسيده ، دوباره به اوهام باز می گردد ؟ كگون گفت : يك آينه ی شكسته ديگر بازتابی ندارد ، گل افتاده از شاخه هرگز باز نمی گردد . zooey13-08-2008, 10:18 AMاستاد ذن " هاکویین " به وسیله ی اطرافیان و همسایگان خود که از پاکی و نجابت او تعریف می کردند به شهرت رسیده بود . در خانه ی مجاور او دختری زیبا زندگی می کرد . پدر و مادر دختر ناگهان روزی وحشت زده دریافتند که دخترشان حامله است . از خشم بر خود می لرزیدند اما دختر نمی خواست اعتراف کند که کار چه مردی بوده است . سر آخر در نتیجه ی اصرار گفت که کار استاد هاکویین بوده است . والدین دختر در نهایت خشم نزد استاد رفتند . هاکویین در جواب ایشان فقط گفت : " بله ؟ که این طور ! " . هنگامی که کودک زاده شد او را نزد استاد بردند. در این ماجرا استاد شهرت نیک خود را به کلی از دست داد اما این برایش کاملا بی اهمیت بود . استاد بچه را پذیرفت و با نهایت دقت از او نگهداری کرد . پس از یک سال دختر زیبا تحمل خود را از دست داد و به والدینش حقیقت را گفت . پدر واقعی کودک جوانکی بود که در بازار ماهی فروش ها کار می کرد . والدین دختر زیبا بلافاصله نزد استاد رفتند تا از او عذر خواهی کنند و طفل را پس بگیرند . استاد اعتراضی نکرد و در حالی که طفل را پس می داد تنها چیزی که گفت این بود : " بله ؟ که این طور ! " zooey14-08-2008, 10:18 AMاز آن‌جا كه یكی از اصول ذن درك شهودی است، لغات و جملات در آن معنای ثابتی ندارند و منطق معمولا مفهوم خود را از دست می‌دهد، معنای لغات به این بستگی دارد كه چه‌كسی از آن‌ها استفاده می‌كند، طرف مخاطب او كیست و موقعیت استفاده از آن‌ها چیست. به‌همین دلیل است كه ذن و شعر قرن‌ها ارتباط تنگاتنگی باهم داشته‌اند. اساس فسلفه ذن این است كه جهان و اجزای آن چند چیز نیستند، بلكه همه یك واقعیتند؛ واقعیتی كه بخشی از یك كل گسترده‌تر است. منطق آدمی با تجزیه و تحلیل تنوع جهان این وحدت را نادیده می‌گیرد، اما بخش غیرمنطقی ذهن، یا همان شهود، می‌تواند این وحدت را درك كند. ذن آموزش از طریق خواندن متون و به دنبال موفقیت‌های دنیوی بودن را مورد انتقاد قرار می‌دهد و اصولا بر مراقبه برای رسیدن به آگاهی بدون واسطه فرآیندهای دنیوی و ذهنی تاكید می‌ورزد. اما ذن به ‌طور كامل هم مبتنی بر نشستن و سكوت نیست. بایزنگ، یك استاد ذن چینی تا دوران پیری خود هم در باغ كار می‌كرد و شاگردانش مجبور شدند ابزار باغبانی او را مخفی كنند. استاد در پاسخ به این حركت آن‌ها از غذا خوردن خودداری كرد و گفت روزی كه كار نكند، غذا نمی‌خورد و زندگی نمی‌كند. بر گرفته شده از سایت آفتاب _ با تلخیص zooey16-08-2008, 10:26 AMپیر دانشمندی در بستر مرگ بود. به زودی تمام دانش، اندوخته ها، کتاب ها، تمام این ها را باید پشت سر می گذاشت، و می رفت. همه از دور و نزدیک برای وداع آمدند. در طول زندگی پربارش دوستان بسیاری یافته بود. به عده ی بسیاری عشق ورزیده بود. عده ی بسیاری مرید و شاگرد و هواخواه داشت. همه آمدند. یکی از شاگردانش به سرعت خود را به بازار رساند تا کیک خاصی که می دانست استاد همیشه به آن دلبستگی داشت را در آخرین لحظه ها برایش بیاورد. پیر مرد گهگاه چشمانش را نیمه باز می کرد، به دور و برش نظری می انداخت، و پلک هایش دوباره روی هم می افتادند. انگار منتظر بود. سرانجام شاگرد سراسیمه از راه رسید و کیک را به دست های بی لرزش استاد داد. یکی از مریدانی که در گرد بستر مرگ او ایستاده بود از او خواست که چیزی بگوید: "استاد، به زودی ما را ترک می کنی. آخرین پیامت چیست؟ مفهوم هستی را چه یافتی؟ آن پند، آن اندرز زندگی که باید پس از تو همیشه به خاطر داشته باشیم چیست؟" چشم های بسیاری در سکوت به لب های استاد خیره شده بودند که گفت: "آخ که این کیک چه خوشمزه ست" M a r i o16-08-2008, 10:59 AMمرسي زويي ذن به انگليسي چي ميشه ؟ zooey16-08-2008, 11:19 AMمرسي زويي ذن به انگليسي چي ميشه ؟ خواهش می کنم. http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/cheers2.gif ... پس بالاخره کسی هم به اینجا سر می زنه ..... http://www.millan.net/minimations/smileys/square.gif همون ذن می شه ...zen ....تو تگ هم نوشتم..... http://dingo.care2.com/c2c/emoticons/rollingf.gif zooey17-08-2008, 11:16 AMروزی چوانگ تسو٬ همرا با دوستش٬ کنار رودخانه ای قدم می زدند که او رو به دوست خود کرد و گفت : " به آن ماهی ها که در رود شنا می کنند نکاه کن ! آنها واقعا دارند لذت می برند " دوستش جواب داد : " تو که ماهی نیستی ! چگونه می توانی بدانی که آنها واقعا٬ لذت می برند. " چوانگ تسو گفت " تو که من نیستی ! . . . تو چگونه می دانی که من نمی دانم ماهی ها دارند لذت می برند ؟ " zooey19-08-2008, 10:13 AMاستاد ذن جائوجو ( Jow – Joe ) پس از رسيدن به روشنگری به نقاط مختلف سفر كرده و به ديدار دیرهای ذن رفت . روزی به ديدار جو يويی (yui – Jo ) راهب رفت . جويويی گفت : چرا عنان قرار بريده ای ؟ جائوجو پاسخ داد : قرار گاه كجاست ؟ جويويی با تمسخر گفت : ها ، ها ، حتی نمی دانی كجا زندگی می كنی ؟ جائو جو گفت : سی سال است اسب سواری می آموزم . امروز از الاغ لگد خوردم malakeyetanhaye19-08-2008, 05:42 PMشاگردان از استاد پرسيدند كه آيا او نيز متحمل رياضت مي‌شود يا نه؟ استاد پاسخ داد: آري. پرسيدند: چگونه؟ استاد گفت: چون گرسنه شوم غذا مي‌خورم و هنگامي كه خسته باشم مي‌خوابم. شاگردان با حيرت گفتند: ما همه چنين مي‌كنيم. اينكه رضايت نيست. استاد گفت: شما چنين نمي‌كنيد. هنگامي كه غذا مي‌خوريد فكر شما در جاي ديگر است و چون مي‌خوابيد دچار كابوس هستيد. malakeyetanhaye19-08-2008, 05:53 PMیک داستان ذن می گوید ، مرد پیری ناگهان به درون رودخانه ای سریع و پرآب افتاد ، که به سمت یک آبشار خطرناک و بلند می رفت. تماشاگران ازسرنوشت زندگی او به وحشت افتادند. او به طور حیرت انگیزی زنده و بدون آسیب از ته گودال پای آبشار بیرون آمد. مردم از او پرسیدند چگونه توانست خودش را نجات دهد؟." من خودم را با آب تطبیق دادم ، نه آب با من. بدون اینکه فکر کنم، به خودم اجازه دادم که به شکل آب در بیایم. در گرداب تند سقوط شدیدی کردم و با گرداب بیرون آمدم و به این طریق نجات پیدا کردم."ـ A Taoist story tells of an old man who accidentally fell into the river rapids leading to a high and dangerous waterfall. Onlookers feared for his life. Miraculously, he came out alive and unharmed downstream at the bottom of the falls. People asked him how he managed to survive. "I accommodated myself to the water, not the water to me. Without thinking, I allowed myself to be shaped by it. Plunging into the swirl, I came out with the swirl. This is how I survived." malakeyetanhaye19-08-2008, 05:55 PMنان رهروی از استاد ام من ( Ummon ) پرسيد : بالاتر از بوداها و بالاتر از پيشوايان چيست ؟ ام من پاسخ داد : نان malakeyetanhaye19-08-2008, 05:56 PMكلام بی كلامی رهرويی از استاد روسو ( Rosso ) پرسيد : كلام بی كلامی چيست ؟ روسو گفت : دهان تو كجاست ؟ رهرو گفت : من دهان ندارم . رسو پرسيد : پس تو با چه غذا می خوری ؟ رهرو پاسخی نداشت . malakeyetanhaye19-08-2008, 05:56 PMبرنج در ديگ رهروی از استاد كان كی ( Kankei ) پرسيد ؟ منظور از آمدن دارومه از غرب چيست ؟ او پاسخ داد : برنج در كاسه ، در ديگ می جوشد . رهرو گفت : من نمی فهمم . كان كی گفت : تا زمانی كه گرسنه هستيد بخوريد ، وقتی كه سير شديد از خوردن دست بكشيد . malakeyetanhaye19-08-2008, 06:00 PMگلها باز نمی گردند رهروی از استاد كگون (Kegon ) پرسيد : چگونه است وقتی يك فرد به روشنی رسيده ، دوباره به اوهام باز می گردد ؟ كگون گفت : يك آينه ی شكسته ديگر بازتابی ندارد ، گل افتاده از شاخه هرگز باز نمی گردد . malakeyetanhaye19-08-2008, 06:01 PMيك تكه ابر رهروی از استاد شوذان ( Shozan ) پرسيد : آيا جمله ای وجود دارد كه درگير قلمرو درست و نادرست ، بودن و نبودن ، نباشد ؟ شوذان گفت : بله . رهرو پرسيد : آن چيست ؟ شوذان پاسخ داد : يك تكه ابر در آسمان شناور است . malakeyetanhaye19-08-2008, 06:02 PMاجازه هست بپرسم ؟ رهروی به استاد سپو ( Seppo ) گفت : نگرش سرشت واقعی يك رهرو مثل خيره شدن به ماه در شب است و ديدن يك فرد روشنی يافته مانند نگريستن به خورشيد در روز . اكنون اجازه هست بپرسم كه ديد شما در مورد طبيعت خودتان چگونه است ؟ سپو او را سه بار با عصايش زد . سپس رهرو نزد استاد گانتو ( Ganto ) رفت و همين سوال را پرسيد . گانتو او را سه بار سيلی زد . malakeyetanhaye19-08-2008, 06:02 PMمگس كش رهروی از استاد گنشا ( Gensha ) پرسيد : آيا وقتی استادان قديمی مگس كش خود را بلند می كردند می خواستند به اين طريق اصل ذن را نشان دهند ؟ گنشا گفت : نه اين طور نيست ؟ سپس رهرو پرسيد : مفهوم اين عمل آنها چه بود ؟ گنشا مگس كش خود را بلند كرد . رهرو پرسيد : اصل و ريشه ی ذن چيست ؟ گنشا گفت : هر وقت به اشراق رسيدی خواهی فهميد . malakeyetanhaye19-08-2008, 06:03 PMعدم قضاوت رهرویی به استاد سپو (Seppo ) گفت : سرم را تراشيده ام ، جامه ی سياه رهروی بر تن كرده و تمام شرايط و پيمان ها را پذيرفته ام ، پس چرا يك بودا نيستم ؟ سپو گفت : هيچ چيز بهتر از عدم قضاوت وجود ندارد . malakeyetanhaye19-08-2008, 06:06 PMبا سلام دوست عزیز تاپیک زیبائیه موفق باشید zooey20-08-2008, 10:31 AMرهروی از استاد جوشو ( Joshu ) پرسيد : يك سر مو اختلاف ؛ چه اتفاقی می افتد ؟ جوشو پاسخ داد : آسمان و زمين خيلی از هم دور هستند . رهرو گفت : و هنگامی كه يك سر مو اختلاف نباشد ؟ جوشو گفت : آسمان و زمين خيلی از هم دور هستند . zooey21-08-2008, 10:06 AMطرز مردن استاد ياكوسان ( Yakusan ) هم قسمتی از زندگيش بود . هنگامی كه در شرف مرگ بود فرياد كشيد : معبد در حال فرو ريختن است ، معبد در حال فرو ريختن است ! رهروان وسايل مختلفی برای نگهداشتن معبد آوردند . ياكوسان دستهايش را بالا برد و گفت : هيچكدام از شما مرا نفهمديد . و مرد . zooey22-08-2008, 09:57 AMكسی به ديدار استاد نان اين ( Nan – in ) آمده بود تا از ذن بپرسد ، ولی به جای شنيدن ، مدام از عقايد خود می گفت . پس از مدتی نان اين برای مهمانش چای ريخت و آنقدر به چای ريختن ادامه داد تا فنجان مهمان پر شد و چای از آن سرازير گشت . سرانجام مهمان طاقت نياورد و گفت : مگر نمی بينيد كه فنجان پر شده و ديگر جا برای چای ندارد . نان اين پاسخ داد : كاملاً درست است ، شما هم مانند اين فنجان از افكار خودتان لبريز هستيد ، چطور از من ذن را می خواهيد ، حال آنكه يك فنجان خالی به من نمی دهيد . zooey23-08-2008, 10:22 AMشيونو ( Chiyono ) كه به سلك پيروان ذن پيوسته بود ، پس از سالها مطالعه هنوز به بيداری نرسيده بود . يك شب مهتابی سطلی كهنه و پر آب را با خود می برد و به عكس قرص ماه در آب سطل می نگريست . ناگهان نی های سطل حصيری از هم گسيخت ، آب پراكنده شد و تصوير ماه نيز ناپديد گرديد. شيونو به بيداری رسيد و اين شعر را سرود : از اين راه و آن راه می كوشم تا دلو را نگهدارم با اين اميد كه نی های فرسوده هرگز نخواهد شكست ناگهان ته سطل باز می شود ديگر نه آبی نه ماهی در آب خالی ای در دست من . zooey24-08-2008, 04:03 PMبازرگان ثروتمندی از استاد سنگای ( Sengai ) خواست سخنی گويد كه به حفظ سعادت و شادكامی خانواده اش كمك كند . استاد قلم و كاغذ برداشت و نوشت : پدر بزرگ می ميرد پدر می ميرد پسر می ميرد بازرگان بر آشفت و گفت : چه طلسم شومی عليه خانواده من نوشته ايد ؟ سنگای گفت : اين طلسم شوم نيست ، بلكه آرزوی بزرگترين نيك بختی برای خانواده ی شماست . من آرزو می كنم كه مردان خانواده شما همگی آنقدر زندگی كنند كه پدربزرگ شوند و آرزو می كنم كه هيچ پسری قبل از پدر نميرد ، آيا زندگی و مرگ در اين روال و ترتيب، حقيقی ترين سعادتی نيست كه هر خانواده ای آرزوی آن را دارد ؟ zooey25-08-2008, 10:47 AMسالكی از پيری كه در كوهستان زندگی می كرد پرسيد : راه چيست ؟ پير در پاسخ گفت : اين كوهستان چه زيباست . سالك گفت : من از كوه نپرسيدم ، از راه پرسيدم . پير گفت : پسرم ، تا ماورای كوه را در نيابی نمی توانی راه را بيابی . zooey26-08-2008, 04:54 PMراهبی نزد استاد نانسن ( Nansen ) رفت و پرسيد : آيا اصلی وجود دارد كه تاكنون هيچ استادی آن را تعليم نداده باشد ؟ نانسن گفت : آری هست . راهب گفت : آن را به من بگو چيست ؟ نانسن گفت : آن بودا نيست ، شيی نيست ، انديشيدن نيست . zooey27-08-2008, 01:30 PMاستادی يك طالبی به شاگردش داد و پرسيد : به نظر تو اين طالبی چطور است ؟ خوشمزه است ؟ شاگرد جواب داد : بله ! بله ! خيلی خوشمزه است . آن وقت استاد اين پرسش را مطرح كرد : كدام خوشمزه است ؟ طالبی يا زبان ؟ اين داستان يك كوآن خيلی جالب است . شاگرد فكر كرد ، گيج شد و بالاخره پاسخ داد : اين طعم زائيده وابستگی است ، نه تنها وابس سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1187]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن