محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827704652
دكتر كچوييان در گفتوگو با ايسنا: هدف آقاي احمدينژاد پارهكردن رابطه قدرت و ثروت بود سوم تير يك آزمون براي فرضيهاي بود كه طي 8 سال طرح شده بود
واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: دكتر كچوييان در گفتوگو با ايسنا: هدف آقاي احمدينژاد پارهكردن رابطه قدرت و ثروت بود سوم تير يك آزمون براي فرضيهاي بود كه طي 8 سال طرح شده بود
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: سياسي
دكتر حسين كچوييان با تاكيد بر ارزش نوع مواجهه دولت نهم با مردم گفت: ارزش نوع مواجههاي كه آقاي احمدينژاد دارد بيشتر از مقولات اقتصادي است، دليلش هم اين است كه انقلاب اسلامي بر مردم تكيه دارد نه بر نفت.
اين استاد دانشگاه در گفتوگو با خبرگزاري دانشجويان ايران،ايسنا، دربارهي چيستي سوم تير اظهار كرد: سوم تير يك حادثه از وجه معمولي بود و بايد از دادن شكل غيرمعمول و غيرعادي به رخدادهايي كه به طور معمول در ساختار سياسي كشور اتفاق ميافتد، اجتناب كنيم. حادثه سوم تير از اتفاقات كثيرهاي بود كه از ابتداي انقلاب به طور معمول وجود داشته است، بدين صورت كه انتخاباتي انجام ميشود و خروجيهايي هم دارد، طبيعتا هر انتخاباتي با انتخابات ديگر تمايزاتي هم دارد. انتخابات سوم تير هم از جهتي متمايز بود يا ويژگياي داشت كه توجه و اهتمام به آن معنا دارد. به هرحال كشور در سوم تير شاهد انتخاباتي بود كه از لحاظ نتايج متفاوت بود و زماني كه دربارهي چيستي سوم تير سخن ميگوييم، منظور همين تمايزهاست، اما در اين انتخابات علاوه بر تمايزات معمولي تمايز اساسيتر ديگري هم وجود داشت. حادثه سوم تير در بستر يكسري از تحولاتي كه در دوره قبل اتفاق افتاده بود، به وجود آمد. در نتيجه به شكل بارز و برجسته با آن چه در مورد حوادث گذشته يا روند تحولات كشور گفته ميشد، متفاوت بود. شايد وجه تمايز سوم تير با دوم خرداد همين وجه تمايز اخير است، به تعبير ديگر پيش از سوم تير، كشور در دورهاي 8 ساله، شاهد اتفاقات بسيار متعدد و پرتنشي بود. پس از انتخابات دوم خرداد در جامعه از منظر اجتماعي - سياسي ذهنيت و تلقيهايي در روند كشور به وجود آمد كه در واقع حادثه سوم تير آزمون و ارزيابي آن تلقيها و ذهنيتهاست.
بنابراين سوم تير يك آزمون براي فرضيهاي بود كه طي 8 سال طرح شده بود؛ آزموني كه آن فرضيه را ابطال كرد. به عبارت ديگر اين آزمون روندهايي را كه پيش از دوم خرداد در كشورمان وجود داشت نمايان ميكرد و نشان ميداد كه تاريخ انقلاب اسلامي يكدست است و دوم خرداد هم بايد در آن درك شود و نه درك ديگري كه با اين روند كلي در تناقض و انحرافي باشد. لذا سوم تير صحنهاي بود كه ما مجددا از اوضاع و احوال انقلاب اسلامي، روندهاي تاريخي در اين كشور و جريانهاي تاثيرگذار در اين سالها اطلاع پيدا كرديم، سوم تير تصحيحي بود نسبت به نوع فهم ما، نه نسبت به اين روندها، سوم تير نشان داد روندها، روندهاي ثابتي است و فقط فهمي كه بعضا به ما داده ميشد غلط بود كه سوم تير آن را تصيحح كرد.
وي در ادامه درباره اين كه آيا چارچوبهاي تئوريك موجود براي تحليل تغييرات اجتماعي سياسي در ايران و از جمله سوم تير توانايي لازم را دارند؟ گفت: در مورد فهم جهان بعد از شكلگيري علوم اجتماعي در قرن گذشته و پيدايي نظريه اجتماعي سكولار ذهنيتي شكل گرفت كه آن ذهنيت تا هماكنون نيز با ماست، مطابق اين ذهنيت همه تاريخها و تمام جوامع تحت چارچوبهاي واحد قرار ميگيرند و تحت شرايط واحدي فهم ميشوند. عليرغم تكثري كه خود علوم اجتماعي از اين حيث داشته و دارد و حتي با وجود اين كه بعضا گفته ميشود اختصاصات جوامع بايد در نظر گرفته شود، اما طي سالهاي متمادي كه از پيدايي علوم اجتماعي ميگذرد، اختصاصات جوامع غربي كه معمولا بر اساس فهمي كه از اين جوامع به دست آمده، معنا شده است، در كشور ما هم اين موضوع وجود داشته است. معمولا دو دسته تئوريسين در قبل از انقلاب وجود داشت كه هماكنون نيز در واقع برگشت به دو دسته تئوريهاي چپ و راست است، عمدتا در كشور ما هم بعد از انقلاب اسلامي تئوريهايي كه از دل تئوريهاي راست برآمده يا تئوريهاي مدرنيزاسيون و مشتقات آن كه از نظريه تاريخ غرب تشكيل شده است در تحليل انقلاب اسلامي به كار رفته است، در حالي كه انقلاب اسلامي رد اين تئوريها بوده و نقض اين تئوريها را نشان داده، ولي هم چنان اين موضوع در همان چارچوبها تحليل ميشود.
متاسفانه برخي حادثه دوم خرداد و حادثه سوم تير را هم اين گونه فهم ميكنند. به نظر ميرسد اين تئوريهاي غربي مناسب جوامع غربي بوده و با توجه به ماهيت سكولاريستي اين تئوريها و تناسبي كه با تاريخ غرب دارد، استفاده از آنها در غير از شرايط آن مجاز نيست. در اين صورت بايد بررسي كنيم جامعه خودمان را چگونه بايد بفهميم، به طور نمونه اگر بخواهيم تحولات ايران را از مشروطه تا انقلاب اسلامي در چارچوب تئوريهاي غربي بفهميم معنادار نخواهد بود، مگر اين كه اين تحولات را به عنوان حوادث ارتجاعي فهم كنيم، مانند حوادثي كه اتفاق افتاد، به طور نمونه 15 خرداد را به عنوان يك حادثه ارتجاعي فهم كردند. خود انقلاب اسلامي را هم با اين كه آنقدر قوي بود و در فضاي بسيار متفاوتي شكل گرفته بود و ميشد درست آن را فهميد باز هم ميبينيم يك چيز ارتجاعي و غلط تحليل ميكنند و سعي كردهاند واقعيت جديد اين تحول را ناديده بگيرند و در چارچوب تئوريهاي مدرنيزاسيون فهم كنند، بنا بر اين دلايل بايد يك تلاشي داشته باشيم؛ تلاشي كه بستر فلسفي آن هم آماده است. علوم اجتماعي به لحاظ فلسفي اين امكان را ميدهد، اين تلاش در واقع تلاش براي بومي سازي نيست بلكه تلاش براي فهم يك واقعيت متفاوت است. يك واقعيت متفاوت را نميتوان با دستگاههاي مفهومي ناسازگار فهميد، من معتقدم بايد چنين تلاشي را دنبال كرد، حال اين كه اين موضوعي جديد يا تركيبي است نميتوان از حالا مشخص كرد؛ چون براي شناخت موضوع ممكن است يكسري از حرفهاي موجود را بپذيريم و يا اين كه چيز جديدي به وجود آوريم.
دكتر كچوييان همچنين درباره دستگاه مفهومياي كه بتواند تغيير و تحولات ايران را تحليل كند و ويژگيهاي آن اظهار كرد:
ببينيد! اگر ما شكل نظريهپردازي سكولار يا غربي را مبنا قراردهيم، دو سه منبع عمده وجود دارد كه در آنجا تعيينكننده بوده است. براي تئورسينها و نظريهپردازان يك منبع، تاريخ است، تاريخ غرب و نوع فهمي كه از اين تاريخ وجود دارد، مخصوصا فلسفه تاريخ كه يكي از منابع مهم نظريهپردازي در علوم اجتماعي است. يكي ديگر از حوزههاي مهم، حوزهي فلسفه سياسي است كه در شكلگيري علوم اجتماعي جديد و نوع فهم دستگاه نظري بسيار بااهميت است، ديگري هم مباني فلسفي متافيزيكي و ارزش شناختي است. اين سه عنصر ارزشمند از عناصر مهم نظريهپردازي درعلوم اجتماعي به شمار ميروند. اگر ما به خودمان برگرديم ميتوانيم عينا با عناصر خودمان نظريهپردازي كنيم. توجه داشته باشيد كه اين نظريههاي غربي تاريخ خودشان را از يونان گرفتهاند كه در آن مسير ديانت رو به نزول بود، بنابراين وضعيت خاص مذهب در نگاه تاريخي آنها بسيار بااهميت بوده است. نوع جريانهايي كه در آنجا كار ميكردند و به اصطلاح تحولات جامعه را پيش ميآورند، مهم بود و در واقع نگاه آنان به اين تاريخ، خاص بود؛ در حالي كه وقتي گذشته ايران را نگاه ميكنيم از زمان ساسانيان و هخامنشيان روند رو به رشد دين را داريم. دائما دين تقويت شده است، شايان ذكر است كه اين تقويت در دوره صفوي تشديد شده و اين روند همواره در ايران استمرار يافته است.
در دوره مشروطه با اين كه تجدد، ضربههاي اساسي وارد ميكند باز هم شاهد اين هستيم كه ديانت، خود را احيا ميكند و دوباره برميگردد؛ بنابراين يكي از وجوهي كه بايد به آن توجه داشته باشيم، همين مسئله است، وقتي به تاريخ خودمان برميگرديم اين عناصر مهم را براي خودمان پيدا ميكنيم، بخشي از دستگاه مفهومي در واقع از همين نگاه دوباره به تاريخ كشور به دست ميآيد و بخشي هم از نگاه دوباره به دستگاه فلسفي خودمان، يعني از دستگاه فلسفي و عقيدتي كه داريم، دريافت ميشود. همان طور كه در غرب مهم بود چه دستگاه مفهومي براي فهم جامعه شكل بگيرد در اينجا هم اين موضوع بااهميت است. اينكه نگاه ما به انسان، عالم و جهان حكمت چطور باشد در تشكيل دستگاه فكري كمك ميكند، البته بايد تاكيد كنم ما در حوزه فلسفه سياسي در ايران تحولاتي همسان غرب نداريم. در ايران يكي از جهات بسيار مهم همين چالش با غرب و نظريه اجتماعي تجدد است كه عناصر مهمي در دستگاه مفهومي ما هستند.
اين موضوع مربوط به سوم تير نيست بلكه با هر حادثهي ديگر سياسي نيز در ارتباط است. سطوح مختلفي از فهم وجود دارد، ممكن است بخواهيم يك انتخابات را صرفا در سطح سياست يا صرفا در سطح اجتماعي و يا در سطح فرهنگي بفهميم. اينكه در چه سطحي ميخواهيد بفهميد ماهيت بحث يا نوع بحث را تغيير ميدهد، سوم تير را بيشتر با تحليل روي ابعاد سازماني و تبليغي آن معرفي ميكردند. اين كه طرف، سازماندهياش قوي بود، اين كه تبليغات خوبي داشت و نظاير اين. بر اين باورم كه اين سطح از تحليل خيلي جوابگو نيست، نميگويم اينها نيست يا نبوده بلكه منظورم اين است كه موازنه آنگونه نبوده كه گفته شود بحث را اين سطح كار تعيين ميكند. يك سطح وجود دارد كه آن سطح، تعيينكننده بوده است. حتي به نظر من آن سطح در دوم خرداد 76 هم حائز اهميت بود، در دوم خرداد 76 تبليغات آقاي خاتمي چيزي متفاوت با ديگران نبود، حتي شايد ضعيفتر هم بود. آنچه در انتخابات مهم است، شعار خوب نيست. اين طور نيست كه مردم به صرف شعار، به صرف تبليغات، به صرف ارتباطات و اينها پاسخ دهند. اين موارد نوعي تسهيلكننده است و تقويت كنندههايي را فراهم ميكند. وجوه بنياديتر هم وجود دارد كه بايد به آن وجوه توجه كنيم، نهايتا در تحليلي كه ارايه دادم، سعي كردم فهمهايي كه در 8-7 سال قبل از سوم تير مطرح ميشد را رد كنم. نكته اصلي در 8 سال پيش از سوم تير اين بود كه تئوري مدرنيزاسيون دوباره در جامعه ايران احيا شده است و ميگفتند كه اصلا دوم خرداد اتفاق افتاده براي اين كه مردم ايران مدرن شدهاند. در تاريخ ايران يك موقعي انقلاب اسلامي اتفاق افتاده، مضمون اين بود كه به اشتباه به اسلام روي آورده و حالا بعد از مدتها دولت كارهاي توسعهاي داشته و به مدرنيزاسيون و جهان مدرن برگشته است.
در واقع در تحليل مذكور اين بحث را مورد تاكيد قرار دادم كه اين طور نيست كه انتخابات را تبليغات تعيين ميكند، بلكه جامعه ايران از همان زمان مشروطه نشان داده است كه گرايشهاي عمدهاي داشته كه اين گرايشهاي عمده تعيينكننده بودهاند. در مشروطه گرايش عمده تعيينكننده بوده، در جريان مليشدن نفت گرايش عمده تعيينكننده بوده است. در جريان 15 خرداد نيز همينطور و اوج آن هم در انقلاب اسلامي متبلور شده است و كانون اصلي اين هسته سخت توجه جدي و تلاش براي قرار گرفتن در يك جهان ديني يا زندگي بر اساس دين بوده است.
در انتخابات سوم تير هسته سخت اين بود كه آن چيزي كه در واقع با انقلاب اسلامي اتفاق افتاده جنبه روبنايي نداشته است، يعني به طور مثال چون سازمان ديگري نبوده مردم به اشتباه دنبال مسجد رفتهاند، چون كس ديگري نبوده مردم به اشتباه افتادهاند دنبال علما، چون ايدئولوژي ديگري نبوده مردم به اشتباه رفتهاند دنبال ديانت، نه اين طور نبوده، در گذشته، در صد سال قبل از انقلاب اسلامي، در مشروطه و در ملي شدن صنعت نفت تمام اين موارد وجود داشته اما مردم هرگز به دنبال آنها نرفتهاند. اين هسته سخت در واقع همين وجه پايداري است كه در انقلاب اسلامي ظاهر شده و عناصر مختلفش كماكان خودش را بازسازي ميكند، هر جا با مشكلي مواجه ميشود دوباره خودش را پيدا ميكند. دوم خرداد و سوم تير هم در همين مسير بودهاند.
كچوييان در پاسخ به اين پرسش كه « در كشور پس از جنگ دولت سازندگي را داريم، بعد از دولت سازندگي، دولت توسعه سياسي را داريم و پس از توسعه سياسي، دولت عدالت خواهي را داريم. آيا اين سه گفتمان را نمي توانستيم به طور هم زمان پيگيري كنيم؟ نكته ديگر اينكه آيا معمولا هر گفتمان برآمده از اين بوده كه مردم احساس كردهاند كه دولت سازندگي , عدالتخواهي و يا توسعه سياسي را فراموش كرده و ما بايد آن را به دولت يادآوري كنيم كه اين موارد وجود دارد و از جمله خواستههاي ماست. يا اين كه نه تحت فشاري كه قرار گرفتهاند به واسطه دولت سازندگي يك دفعه آمدند دولت توسعه سياسي را خلق كردهاند و يا به واسطه فشارها و مشكلاتي كه در دولت دوم خرداد وجود داشت آمدند دولت سوم تير را به كار گماردند؟» گفت:
اصولا ماهيت نظام مشاركتي و انتخابات مضمونش همين است كه بسته به اوضاع و احوال اولويتها تغيير ميكند، به معناي ديگر اگر قرار نبود چنين اتفاقي رخ دهد بايد تمام جريانهاي سياسي از ابتدا تا انتها يكسان باشند و همه انتخاباتها را يك شكل ببينيد. براي نمونه حزب كارگر كه از اواخر قرن 19 در انگليس بوده است تا زماني كه بلر سر كار آمد تغييرات عظيمي داشت، حتي با اين كه يك هم حزب ميباشد در مقاطع مختلف اولويتهاي متفاوتي داشته و بسته به شرايط تاريخي و اجتماعي پاسخهاي مختلفي دارد. در واقع اين تغييرات و دگرگونيها اقتضاي نظامهاي مشاركتي و انتخاباتي است، به همين جهت طبيعي است كه پس از جنگ تحميلي مساله بازسازي را داشته باشيم، همچنين به واسطه تخريبهاي جنگ تحميلي، طبيعي بود كه سراغ اقتصاد برويم؛ چراكه اقتصاد كشور در زمان جنگ از بين رفت تا آنجا كه اواخر جنگ تنها 6 يا 7 ميليارد دلار درآمد داشتيم كه آن هم فقط صرف دارو و ضرورتهاي غذايي ميشد. تمام امكانات كشور تخريب شده بود و يا در جنگ هزينه شده بود؛ بنابراين بايد اقداماتي در اين جهت صورت ميگرفت و به يكسري از نيازها بايد پاسخ داده ميشد.
در دوره آقاي هاشمي بر اساس همين اولويتگذاريها محدوديتهايي در سياست به وجود آمد، به اين معنا كه با تمركز بر اقتصاد فضاي سياست مقداري تنگ شد. جرياني كه پيش از اين حوادث و رخدادها در موقعيت تصدي امور بود به حاشيه رفت، در 8 سال سازندگي علاوه بر محدوديتهايي كه در سياست وجود داشت، سياستها و برنامههايي اعمال ميشد كه تنشهايي در سطح عمومي به وجود آورد. سياستهاي ديكته شده توسط بانك جهاني و همچنين سياست تعديل و خصوصيسازي كه موفق هم نبوده بلكه تورم شديد به دنبال داشت و فشارهاي زيادي به مردم طبقات پايين تحميل ميكرد. دراين شرايط دو دسته از نيروها دست به دست هم دادند و دوم خرداد را ايجاد كردند. يك دسته مشتمل بر نيروهاي اجتماعي عمومي بودند كه تحت تاثير مسائل و مشكلات جاري بودند و دستهي ديگر از نيروهاي روشنفكري كه شكست خورده بودند، سطح عمومي منتظر اقدامات و سياستهايي بود كه پاسخگوي اين وضعيت فشار باشد. نخبهها هم كه عمدتا خودشان جريان دوم خرداد بودند، اينها به واسطه سياست دچار مشكل شده بودند. دراين شرايط دوم خرداد با اينكه در بدو امر با اين فشار عمومي شكل گرفته بود، بعدا صرفا تفسير سياسي شد. نخبهها آمدند و موضوع را صرفا سياسي نشان دادند، البته نه همهي نخبهها بلكه بخش راديكال آنها كه گرايشهاي سكولاريستي داشتند، كساني كه گرايشهاي سيستمي نداشتند و هنوز هم وجود دارند و همه هم ميدانند كه چه افرادي هستند، تحولات بعدي اين جبهه اين موضوع را نشان داد و به عبارتي اين نظريه را تاييد كرد. بخشي از اين جريان از زمان سوم تير جدا شدند و تلقيشان هم اين بود كه راديكالها اين جريان را به انحراف كشيدند. اتفاقي كه در دوم خرداد از جهت اولويتبخشي به سياست رخ داد به آن شكل حادي كه مطرح شد، نبود؛ به اين معنا كه شكل طبيعياش نبود، البته بخشي از مطالبات مردم يا بخشي از مطالبات جريانها بود و كسي منكر آن نيست، اما بايد به شكل معقولتري هدايت و اداره ميشد. عمده شدن سياست به نظر من درست نبود، مگر اينكه يك نوع تلقي خاصي از توازن نيروهاي اجتماعي داشته باشيم. بعضي از اهل نظر معتقدند، بدون شك در آن مقطع آقاي هاشمي با سياستهايي كه اعمال كرد بستر كار دوم خرداد را فراهم آورد، البته نه با تحليلي كه من دارم، آنها ميگويند آقاي هاشمي با سياستهايي كه اعمال كرد گروهي را پولدار كرد. سياست آقاي هاشمي سياست طبقات بالا يا طبقات متوسط رو به بالا بود، اين سياست گروهي را به وجود آورد به نام متوسط رو به بالا كه به طور طبيعي نيازهاي سياسي داشتند. اين نظريهپردازان حركت دوم خرداد را طبيعي دانسته و اعلام ميكنند ما به طور طبيعي در قلمرو اقتصاد اشباع شديم و حالا بايد به سمت سياست ميرفتيم تا معادلهاي اقتصاد در سياست هم داشته باشيم، آقاي هاشمي در اقتصاد جريان طبقات متوسط و قشر بالا را ايجاد كرد. طبقات بالايي به وجود آمدند كه در دوم خرداد طلبهاي سياسي داشتند، چيزي شبيه نظريه هانتيگتون در بحث سامان سياسي مبني بر اين كه هرگاه به واسطه سياستهاي اقتصادي، گروههاي اقتصادي شكل ميگيرند و طبقات جديدي به وجود ميآيد همين طبقات تمايل به مشاركت سياسي پيدا ميكنند، لذا بايد فضاي مشاركت سياسي را برايشان باز كرد. البته به نظر من اين تحليل غلط است، آن تحليل كه آقاي هاشمي طبقات بالا و طبقات سكولار را در اين كشور پروار كرد، درست است ولي لايهاي كه آقاي هاشمي بوجود آورد قدرت و قابليت آن را نداشت كه دوم خرداد 76 را به وجود آورد.
دوم خرداد 76 محصول طبقات متوسط به پايين بود نه متوسط به بالا، آن چيزي كه طبقات متوسط رو به پائين دنبالش بودند نفي سياستهاي هاشمي بود و خواسته آنها جايگزيني و اصلاح آن سياستها در قلمرو اقتصاد بود نه در قلمرو سياست؛ البته در قلمرو سياست هم يك تمايل كلي وجود داشت كه فضاي سياسي بايد تعديل شود، فضا بايد باز شود؛ لذا بر اين باورم كه اين گونه توجه به سياست طبيعي نبود، به تعبير بهتر برگشت به اقتصاد طبيعي بود اما برگشت به سياست طبيعي نبود. كمااينكه بخش اعظم ارزيابي خود دوم خرداديها نيز همين بود. اتفاقا يكي از نزاعهاي عمده بين جريانهاي مختلف اجتماعي همين بود كه يكي ميگفت اقتصاد مهم است، مردم دارند خرد ميشوند وضعشان بد است، ديگران ميگفتند نه اينطور نيست. در واقع راديكالها فشار اقتصادي به مردم را محرك و انگيزه تخريب سيستم و به طور كلي ايجاد شورشهاي اجتماعي ميديدند. به هر صورت اين مطلب آن موقع بود و آنها نميرفتند تا آن را حل كنند، بلكه صرفا به فكر استفاده سياسي از آن بودند و به تمايلات سياسي همان طبقهاي كه آقاي هاشمي ايجاد كرده بود، جواب ميدادند. مردمي كه بيست ميليون راي داده بودند جايگاه خاصي نداشتند اما در واقع در قضيه سوم تير همين موضوع مدنظر قرار گرفت تا اصلاح شود. به تعبير بهتر عدم توازنهايي كه در سيستم در جهات مختلف بوجود آمده بود در قالب اهتمام به عدالت اجتماعي مطرح شد. اگر دقت كنيد ميبينيد كه نوك حمله سوم تير به همان فرايندهايي بود كه طبيعي نبود ولي از يك جهتي با هم سازگار بود. در دولت آقاي هاشمي طبقات بالا، متنعم و بعضا سكولار شكل گرفته بودند و در سياست با هم چفت شده بودند و پيوند ثروت و سياست ايجاد شده بود. هدف آقاي احمدينژاد پاره كردن رابطه قدرت و ثروت بود كه اين رابطه آينده خوبي براي انقلاب اسلامي رقم نميزد، يعني منجر به تحريف و ادغام در سيستم جهاني و فراموشي جريانهاي اصيل ديني ميشد، ممكن بود، مسئلهاي نظير عربستان سعودي در كشور اتفاق بيفتد، نه اسلامي كه از آن انقلاب اسلامي به وجود آيد؛ بنابراين در سوم تير احياي عدالت اجتماعي كه وجه ناظر به مردم داشت و تودههاي پايين مردمي كه اشباع نشده بودند آن را مي خواستند مد نظر بود. در دورهي 8 سالهي آقاي هاشمي و همچنين در دورهي 8 سالهي آقاي خاتمي مردمي كه انقلاب كرده بودند خيلي مورد بيتوجهي، بيمهري و سركوب قرار گرفته بودند كه در سوم تير احيا و بازگرداندن آنها به صحنهي اجتماعي و بازگرداندن موقعيتشان به آنها مدنظر بود، در واقع اين مسايل بود كه تحت عنوان عدالت مطرح ميشد و صرفا بعد اقتصادي نداشت، همه ابعاد را نشان ميداد و مطرح ميكرد.
اين استاد دانشگاه در ادامه در پاسخ به اين پرسش كه « اگر دوم خرداد را عمدتا طبقات متوسط به پايين خلق كردند و آنچه در تحليلها وجود دارد اين است كه سوم تير را هم همين طبقات متوسط به پايين خلق كردند، پس تفاوت دوم خرداد با سوم تير چه بوده است؟» اظهار كرد:
اين تفاوت در همان نوع رهبري و شعارهايي كه بر جريانها حاكم ميشود، وجود دارد. در جريان دوم خرداد با نوع مواجههاي كه وجود داشت و نوع شعارهايي كه داده شد، عليرغم اينكه جريان مذكور توسط تودههاي مردم شكل گرفته بود در ادامه به سمتي رفت كه بخشهاي ناسازگار با انقلاب اسلامي كه پيش از اين ساكت بودند را فعال كرد، طبقات بالا با طبقاتي كه بيرون كشور بودند يا طبقات سكولار را و جريانهاي راديكال هم خيلي تعهد داشتند كه اين نيروها را از دست ندهند در تلاش براي از دست ندادن آن نيروهايي كه از بدنه جامعه نيستند و به طبقات بالا، طبقات سكولار يا طبقه متوسط اما سكولار تعلق دارند. شعارها و ايدههايي حاكم شد كه اصلا ماهيت تغيير كرد؛ به نحوي كه در انتخابات بعدي ياران آقاي خاتمي موفقيتي نداشتند، در حالي كه در قضيه سوم تير تعمد وجود داشت كه اتفاقا هيچ پاسخي به تقاضاهاي آن گروه اجتماعي كه با شعارهاي سكولار و شعارهاي شبيه به اين وارد صحنه ميشدند، داده نشود.
البته اصولگراياني كه در اين مقطع وارد صحنه شدند، متفاوت بودند. برخي تلاش ميكردند دل گروههاي متوسط به بالا و سكولار را هم به دست آورند، ولي همه اين نيروها پشت سر آقاي معين و آقاي هاشمي صفبندي كردند و آقاي احمدينژاد با تاكيد بسيار روي شعارهاي ديني اصالت كار را حفظ كرد.
كچوييان همچنين درباره گروههاي مرجع در سوم تير گفت:
به نظرم بحث گروه مرجع به گونهاي كه مطرح ميشود، قابل طرح نيست. انقلاب اسلامي، انقلابي است كه علما را به لحاظ گفتماني و اجتماعي وارد صحنه كرد اما لزوما مرجعيت را در علماي ديني خلاصه نكرد. لذا بايد تاكيد كنم كه ماهيت انقلاب اسلامي اين اقتضا را دارد و اولين انقلابي است كه در جهات متفاوت به وقوع پيوسته است. با تحولاتي كه نهايتا به سوم تير منتهي شد نسلي از نيروهاي انقلاب با ريشههاي كاملا داخلي و دروني كه پيوند وسيعي با انقلاب اسلامي داشتند نقشآفرين بودند. اگر به بررسي گروههاي نخبهي كشور پيش از سوم تير بپردازيد، مشاهده ميكنيد كه وزير، وكيل و نظير اينها معمولا طبقهاي آموزش ديده در خارج از كشور هستند ولي نيروهاي سوم تير عمدتا نيروهايي هستند كه در داخل كشور حضور داشتند. اين نيروها هستند كه در اين جريان، مرجعيت پيدا ميكنند اما لزوما نميتوان گفت علما يا دانشگاهيها بودند. ويژگي اصليشان اين است كه چه علما و چه غيرعلما با بخشهاي سنتيتر جامعه رابطه بهتري داشتند و اساسا از آن مجموعهها بودند و شايد بتوان گفت تنها ويژگي قابل طرحشان همين است، ويژگيهاي ديگرشان نميتواند مميز باشد. چون دانشگاهيها حضور داشتند علما هم بودند به طور كلي ويژگي اصلي اين است كه با ريشهها و مايههاي دروني جامعه ما، ارتباط بهتر و نزديكتري داشتند.
وي در ارزيابي از نوع ارتباط مردم با دوم خرداد و خلق سوم تير نيز اظهار كرد:
معناي مردم در نزد دوم خرداد متفاوت شده بود، دوم خرداديها از روز اولي كه آمدند گفتند جريان مقابل راي ثابتي دارد و كساني هستند كه تكليفي راي ميدهند و به ما هم راي نميدهند. مشكل اصلي دوم خرداديها اين بود كه مردم از نظر آنها همان مردمي كه شهيد داده بودند، مردمي كه هستهي اصلي جامعه را ميسازند، مردم سنتي، مردم ديندار، مردم مسجد و نمازجمعه برو، نبودند. در واقع دوم خرداديها اين اقشار را به عنوان مردم تلقي نميكردند و آنها را به عنوان بازماندههايي از تاريخ حساب ميكردند، البته خيلي داعيهي اين را هم نداشتند كه با اين اقشار تعامل داشته باشند، بلكه دائما اين افراد و رفتارهايشان را نقد ميكردند و ميگفتند شما تكليفي عمل ميكنيد و عاقلانه عمل نميكنيد و مقولاتي از اين دست.
تعريف دوم خرداديها از مردم فرق كرده بود، رجوع آنها به طبقات ديگري از مردم بود و عمدتا به طبقات سكولار، طبقات بالا و طبقات متوسط مدرن توجه داشتند؛ مدرن شدههايي كه ديانت در كارشان خيلي سهم زيادي نداشت، به نظر آنها يك تغيير اتفاق افتاده بود اما نميدانستند كه ممكن است اين تغيير در بخش بسيار زيادي از جامعه نباشد و بر فرض هم كه اينگونه باشد بخش اعظم آن در اختيار دوم خرداديها و جريانهاي ديني نيست.
بحث ديگر شكافي است كه اتفاق افتاد و ناشي از تعريفي بود كه آنها از مردم داشتند، دومخرداديها يك بخشي از مردم را كنار گذاشتند، مردمي كه در جريان انقلاب اسلامي بسيار مهم بودند و در مقابل به كساني تكيه كردند كه خيلي نميتوانستند به آنها تكيه كنند، چون آن بخش از مردم كه دوم خرداديها به آنها اتكا ميكردند جريانهاي اصلي كشور ما نبودند، بنابراين شكافي به اين صورت رخ داد و شكاف ديگري كه بوجود آمد از اين جهت بود كه اصولا دوم خرداديها نخبهگرا بودند. به معناي ديگر دغدغهها و خواستهاي خاص خودشان را، خاص جريانهاي سياسي و احزاب سياسي را عمده ميكردند در حاليكه نهايتا ممكن بود علائق و مواضع براي بخش كمي از جامعه هويت داشته باشد، براي همه هويت نداشت.
اين استاد دانشگاه درباره نقش احزاب در وقوع سوم تير نيز گفت:
به طور معمول انتخاب در كشور ايران خيلي در چارچوب كار احزاب قرار نميگيرد، حتي در چارچوب كار تشكلها هم قرار نميگيرد، به تعبير ديگر احزاب خيلي قوي در اختيار نداريم. تشكلها هم در اين راستا نقش بهسزايي ندارند، نقش تعيينكننده را بخش ديگري بازي ميكند. در سوم تير نقش احزاب بيشتر تضعيف شد، همانطور كه ميدانيد آقاي احمدينژاد حتي از جانب مجموعهي خودش هم مورد حمايت قرار نگرفت. به عبارت ديگر آقاي احمدينژاد از جانب جريانهاي اجتماعي و جرياني كه حول و حوش وي قرار داشتند مورد حمايت قرار گرفت و توانست كارها را پيش ببرد، در حالي كه در جريان مقابل، شاهد سازماندهي بسيار قوي در مرحلهي اول و به ويژه در مرحلهي دوم انتخابات هستيم.
در جريان مقابل خيليها از ضد دين، لائيك، سكولار و نظير اينها جمع شدند و با استفاده از تجربيات خود و همچنين با استفاده از تشكلهاي مربوط به انتشار اعلاميه و حمايت پرداختند اما ناموفق بودند و نتوانستند در مقابل آقاي احمدينژاد موفق باشند. آقاي احمدينژاد در انتخابات روشي را پيش گرفت و آن را ادامه داد كه از نظر من خوب نبود. دكتر احمدينژاد اعتنايي به جريانهاي همسو نداشت، به همين جهت نقش احزاب و تشكلها را به اقل ما يمكن رساند. در نتيجه بايد تاكيد كرد در انتخاب دولت سوم تير نقش احزاب بسيار برجسته نبود.
وي درباره اين تحليل كه سوم تير ضجه فقرا و شكوه درماندگان بود نيز گفت:
متاسفانه اين موضوع را يك بار ديگر هم مطرح كردند، اين نوع نگاه نخبگان بسيار بد است، در واقع اين انحرافي است كه در دوم خرداد نيز اتفاق افتاده بود. در دوم خرداد به مردم بياعتنايي كردند و حالا به مناسبت سوم تير آن را تئوريزه هم كردند، در تمام طول تاريخ افرادي كه نقشهاي تاريخي را ايفا كردند همين طبقات پايين هستند. به معناي ديگر در تمام انقلابها، نقشهاي بزرگ و عمده متكي به اين افراد بوده است و به تعبير بهتر آنچه اين انقلاب را نگه داشته است، همين طبقات هستند.
متاسفانه بحث تئوريزه شدن اين موضوع وجود داشته و همچنان ادامه دارد، در حال حاضر اصل قضيه همين است. با مراجعه به ادبيات انقلابهاي گذشته مشاهده ميكنيد كه چقدر از اين مردم تمجيد شده است و همهي كساني كه اين حرفها را ميزنند روزي افتخارشان اين بود كه لباسي ميپوشيدند كه شبيه مردم شوند و يا رفتار و رويهاي را در پيش ميگرفتند كه با فقرا همراه شوند. هيچ ادبيات انقلابي پيدا نميكنيد كه مشحون از تمجيد و ستايش اين طبقات نباشد، در تمام اين ادبياتها از اخلاص، فداكاري، ايثار و بيتوقعي اين قشر صحبت شده است. بر فرض اين طور باشد كه سوم تير ضجهي فقرا و شكوهي درماندگان بود پس واي به حال به شما، شمايي كه 8 سال صداي اين قشر را درآورديد. چه حكومتي است كه بخش مهمي از جامعهاش داراي درد و اندوه باشند، آفرين به اين مردم كه بسيار معقول با انتخاب فردي ديگر آنهايي را كه مسبب رنج و اندوهشان بودند را طرد ميكنند.
به نظر ميآيد كه در دوران آقاي هاشمي نوعي ناخوشنودي در جريانهاي اجتماعي طبقهي متوسط به پايين شكل گرفته بود كه جنبههاي مختلف اجتماعي و سياسي داشت، اين ناخوشنودي پس از آن در دوم خرداد هم ادامه يافت و سبب شد جريان سوم تير ظاهر شود اما هيچ علايمي كه نشان دهد سوم تير ضجهي فقر و شكوه درماندگان بود، مشاهده نشده است. خصوصيات ويژهي آقاي احمدينژاد نظير مذهبي بودنش، ارتباط سادهاش و روابط سادهترش با مردم، براي مردم جالب بود كه وي را در چهرهي شهيد رجايي ديدند، اما نه شهيد رجايي خيلي به مقولهي اقتصادي و فقر اهتمام ميداشت و نه آقاي احمدينژاد، وي براي طبقات پايين ميخواست و ميخواهد كه كار كند، اما بايد تاكيد كنم در سوم تير مضموني كه در آن ضجهي فقر باشد، نديديم.
كچوييان همچنين در ارزيابي و تحليل از سه سال عملكرد دولت پس از سوم تير با توجه به شعارهايي كه اين دولت مطرح كرده بود، گفت:
داوري راجع به آقاي احمدينژاد در وضعيت فعلي بسيار دشوار است، به اين دليل كه آنچنان فضايي از خصومتها شكل گرفته است كه به سختي انسان ميتواند داوري خوبي داشته باشد. در بخشي از اين وضعيت آقاي احمدينژاد بيتقصير نيست، بالاخص آن بخشي كه به روابط وي با جريانهاي همسو مربوط ميشود. جريان مقابل يعني جريان شكست خوردهاي كه پيروز نشده بود از همان ابتداي انتخابات بنا را بر اين گذاشته بود كه اين دولت را تخريب كند، يكي از عمدهترين موارد تخريبي اين بود كه نشان دهد دولت آقاي احمدينژاد دولتي است كه كارهاي كارشناسي نميكند، شعارهاي غيرعلمي ميدهد و دولتي كه خصومت آفريني ميكند. اين جريان مجموعهاي از شعارهاي تند را حول و حوش آقاي احمدينژاد مطرح كردند و طبيعي هم بود كه اينگونه عمل كنند، همچنين آنها در هر مقطعي سعي كردند ادله و اسناد جمعآوري كنند، مثل زماني كه آقاي احمدينژاد سازمان برنامه را منحل كرد و همچنين در روابط خارجي جريان مقابل مطرح كردند كارها در اين دولت به صورت غيركارشناسي انجام ميشود. ولي در رابطه با جريانها و گروههاي همسو متاسفانه همان رويهاي كه در دوران انتخابات وجود داشت، ادامه پيدا كرد، فضاي ابهامآلودي كه هماكنون مشاهده ميشود و در مجموعهي گروههاي اصولگرا به وجود آمد، به نحوي كه هم اكنون به راحتي نميتوان دولت آقاي احمدينژاد را منصفانه ارزيابي كرد.
دولت آقاي احمدينژاد توفيقاتي داشت، اما به دليل برخي مسائل و تحولاتي كه در مجموعهي وي يا در اصولگراها اتفاق افتاد، آقاي احمدينژاد نتوانست آنگونه كه بايد اين توفيقات را نهادينه نمايد و توسعه دهد. منظور من در اين زمينه از هم پاشيدن رابطهي ثروت و قدرت است. ايشان توانست يك سري از جريانهايي را كه بعد از انقلاب به تدريج در كشور شكل گرفته بود از هم بپاشد، ولي هماكنون به دليل اختلافات در مجموعهي همسو با وي جريان و شبكهي مذكور به شكلهاي بسيار عجيب، غريب و قويتر دوباره در حال احياء شدن است، كه اين احياء آيندهي انقلاب اسلامي را تهديد ميكند، دقيقا به اين دليل كه دولت نتوانست با مجموعهي هم گروه خود آنگونه كه بايد همكاري كند، متاسفانه به نحوي عمل شد كه در حال حاضر مجموعهي همسو به سراغ جريانهايي ميروند كه بايد از هم ميپاشيد و البته در مقطعي هم پاشيده شده بود اما از آنجا كه جريان ها و روابط درون جريان اصولگراها خوب مديريت نشد، اصولگراها، دوباره سراغ آن جريانها ميروند؛ جريانهاي كه از مجاري مختلف در پي احياي اقتدار هستند و مداخلههاي خود را افزايش ميدهند كه اين خطرات خيلي حاد و تندي را متوجه انقلاب ميكند.
نيروهاي زخم خوردهاي كه كنار گذاشته شدهاند و روابطشان از هم پاشيده است، هماكنون سازماندهي ميشوند و دوباره دارند جمع ميشوند و مداخله ميكنند، آنها در تمام نقاط كشور كارشان را دنبال ميكنند.
در ابعاد ديگر اصل خصومتي كه جريانهاي مختلف با آقاي احمدينژاد نشان ميدهند حاكي از آن است كه وي موفق بوده است چراكه خصومتها فعال و زنده است،همچنان ادامه دارد و تشديد هم ميشود. جريانهاي مختلف نشان ميدهند كه آنها ضربه خوردهاند و نقطه ضعف دولت اين است كه در برابر اينها انسجام لازم را ندارد. زمانيكه دولت روي وزارت نفت دست ميگذارد يا جريان پيمانكاريها را تغيير ميدهد و يا واردات و صادرات و نظير اينها را تحت كنترل قرار ميدهد، در نتيجه يكسري بيرون ميافتند و براي تضعيف و شكست دولت تلاش ميكنند.
آقاي احمدينژاد مافيا را مطرح كرد اما هيچ مورد مشخصي را نشان نداد. كارهاي ديگري انجام شد كه كارهاي بدي نبود، به طور مثال جلوي استفادههاي خاصي كه از منابع دولتي ميشد را گرفت نظير ماشينها، موبايلها و بعضي مسائل ديگر، اما برخي مسائل عمده ديگر وجود دارد و انتظار ميرفت كه در حوزههاي ديگر كشور هم شاهد اقداماتي باشيم.
من نميدانم كارهايي كه در قوهي قضائيه انجام ميشود يا مجموعهي مفاسدي كه كشف و عرضه ميكنند با هماهنگي دولت انجام گرفته است يا خير و يا دولت نقش مهمي را در اين زمينهها داشته است يا خير؟ ظاهرا دولت و قوه قضاييه از هم مستقل هستند، دولت ادعايي از نقش داشتن در بخش كشف مفاسد اقتصادي ندارد و و اين نقش را حداقل تاييد نكرده است.
به نظر من بخش مهمي از كارهاي دولت، در احياي روابط بين مردم و دولت بود. چراكه پيش از آن شاهد نوعي بيگانگي بين مردم و دولت بوديم. بر اين باورم كه هيچكسي مثل آقاي احمدينژاد نميتوانست اين رابطه را برقرار كند، وي اين كار را از طريق سفرهاي استاني و نظاير آن انجام داد. ارزش نوع مواجههاي كه آقاي احمدينژاد دارد بيشتر از مقولات اقتصادي است، دليلش هم اين است كه انقلاب اسلامي بر مردم تكيه دارد نه بر نفت، اگر مردم احساس كنند حكومت از آنها جدا شده است، نظير حكومتهايي كه ساختار دموكراتيكي دارند كه كارها انجام ميشود و مردم بايد دنبال كار خودشان بروند، اين روش به كشور ضربه ميزند، چراكه يكي از مهمترين نقاط قوت انقلاب اسلامي مردم هستند. لذا تكيهي دولت به مردم دستاورد بسيار بزرگي است كه هيچ كس نميتوانست آن را به دست آورد حتي از اصولگرايان هم غير از آقاي احمدينژاد كسي نميتوانست بيگانگي بوجود آمده ميان دولت و مردم را جبران كند. اما در بعضي زمينهها مانند تورم و گراني ارزيابي خوبي از وضع موجود نسبت به دولت نيست. البته فكر ميكنم در انتخاب بستههاي اقتصادي يا سياستهاي اقتصادي كه ميتواند دنبال شود خيلي دستمان باز نيست. ظاهرا دو دسته وجود دارند يك دسته بر بيكاري و دستهي ديگر بر تورم تكيه ميكنند، آقاي احمدينژاد از آن دسته است كه بر بيكاري تكيه داشتهاند وليكن تلاش براي حل و فصل بيكاري نبايد تورم زا باشد.
در وجهي ديگر به نظر ميرسيد دكتر احمدينژاد بايد كارهايي انجام دهد تا بنيانهايي كه ايشان را پيروز كرد تثبيت نمايد و موجب تداوم آنها شود اما به نظرم هم به لحاظ اجتماعي و هم به لحاظ تئوريك، دولت چيززيادي روي آن بنيانها نساخته است، به معناي ديگر ما به لحاظ تئوريك هيچ كار مشخصي نديدهايم. بعضي حرفهاي قابل توجه زده ميشود ولي روي اين حرفها بايد كار ميشد تا يك گفتمان شكل گيرد.
نكتهي ديگر اينكه درسالهاي اخير به بخش نخبگي اصولگرايان ضربه وارد شد و اين وجه منفي دارد و بسيار حائز اهميت است چراكه اين دو وجه، وجه تداوم هر حركتي است، درست است كه مردم مهماند اما ضربههايي كه در اين دو وجه خورديم جريان موجود را تضعيف نمود و معلوم هم نيست كه به راحتي اين جريان غضب نشود.
وي درباره مقايسهي عملكرد محسوس دوم خرداد و سوم تير نسبت به مردم نيز گفت:
بررسي اين موضوع بحث مفصلي دارد، اگر ماهيت قدرت عملي آقاي احمدينژاد را تحليل كنيم شايد به اين نكته برسيم؛ يك خطايي كه صورت گرفت اين بود كه عنوان رييسجمهوري يعني تمام قدرتها، البته اين خطا را دوم خرداديها هم داشتند و مسالهاي كه مطرح كرده بودند قدرت حقوقي و قدرت واقعي، ساختار حقوقي و ساختار واقعي قدرت بود، كسي كه رئيسجمهور ميشود عنوان حقوقي را كسب ميكند اما لزوما همهي قدرتهاي موجود در كشور را ممكن است در اختيار نداشته باشد. برخي هر جا ميروند قدرت ايجاد ميكنند، ممكن است ما اين را قبول نداشته باشيم و آن را مذمت هم بكنيم اما بدون شك اين موضوع اشاره به اين مسئله است كه همه چيز با عنوان تمام نميشود.
آقاي احمدينژاد قدرتي به دست آورد كه از چند جهت در معرض تهديد بود. اين قدرت از درون مجموعهي اصولگراها، از طرف ساخت بيرون حاكميت، نهادها و بخشي هم از درون ساختار دولت تهديد ميشد تا سال دوم يا حتي تا همين الان، در ساختار اداري و بروكراسي كه تحت نظارت وزرا قرار دارد موضوعات تا پايين راه نمييافت و تا يكي دوسال لايههاي مياني تصميمات را معطل گذاشته بودند، به تعبير بهتر كار نميكردند، فقط وزير عوض شده بود، دو معاون عوض شده بود و مدير كل عوض شده بود، البته خارقالعاده بود حضور آقاي احمدينژاد در قدرت اين تبعات را هم داشت، به اين معنا كه قدرت بايد همه جانبه باشد و اين انطباق كامل شود و همهي ابعاد قدرت تامين شود تا كارهاي بسياري انجام گيرد. آقاي احمدينژاد ظرف يك سال به قدرت رسيد، طبيعي است كه ذهنيتهاي لازم نه در روابط اجتماعي و نه در ساز و كارهاي تشكيلاتي وجود ندارد. در يك وزارتخانه وزير در راس قرار ميگيرد و ممكن است بدنه همكاري نكند و حتي مقاومت كند. آنها كه هماهنگ نبودند بايد در يك فرآيند طولاني هماهنگ شوند، مانند مسئلهاي كه در بانكها و بيمهها پيش آمد. در ساختار حكومتي يك بخش قوهي مجريه است، بخشهاي ديگري هم هستند كه مجريه نيستند، قوهي قضائيه، مقنننه، نهادها، سازمانها و تشكلهاي ديگر.
آقاي احمدينژاد نميتوانست كل اين موتور را به حركت درآورد، خب بايد توضيح داده شود، البته اين توضيح دادن خيلي عجيب نيست كه قدرتهاي زياد وجود دارند، مثلا در حوزهي مسكن، ميخواهيد سياستهايي اعمال كنيد لذا ميگوييد ميخواهم با طبقات كذا مبارزه كنم، خب طبقات كذا هم ميخواهند با شما مبارزه كنند، آنها هم از شما نيستند. اينكه چطور اداره شود خود يك مسئلهي مهم است، از طرف ديگر مشكلي كه ميتوانست به وجود نيايد و آمد و خيلي هم بد بود مشكلات و اختلافات درون دولت و مديريت بود و به واسطهي اين اختلافها بخش عمدهاي از انرژي دولت هدرميرود.
انتهاي پيام
جمعه 7 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]
-
گوناگون
پربازدیدترینها